📣انعکاس خاطرات تلخ زندان کهریزک از آقای مسعود علیزاده به درخواست ایشون.
قسمت اول:
من «مسعود علیزاده» هستم. من از جهنمی به نام کهریزک زنده بیرون اومدم.
صبح روز ۱۹ تیر هشتاد و هشت بود در میدان انقلاب تهران پلیس پیشگیری. همه ما بازداشتی ها رو به داخل حیاط بردن و همه رو به صف کردن، یه میز بزرگ گذاشته بودن با کلی میوه روی اون، دادیار «حیدری فر» به همراه چند نفر نظامی به داخل حیاط اومدن و پشت اون میزها نشستن. بعد از نیم ساعت برگه های چاپ شده ای رو به همه ما دادن که باید اون برگه رو با ذکر نام و نام خانوادگی امضا میکردیم، توی برگه پنج اتهام بود آشوب گر، اختلال در نظم عمومی، توهین به رهبری ، تخریب اموال دولتی و توهین به رئیس جمهور، متاسفانه با ضرب و شتم مامورا مجبور شدیم برگه ها را امضا کنیم.
بازپرس «حیدری فر » بازداشتی ها رو به دو دسته تقسیم کرد، حدود ۱۵۰ نفر رو به زندان اوین انتقال دادن و حدود ۱۳۶ نفر هم قرار شد به بازداشتگاه کهریزک اعزام کنن، بچه ها از «حیدری فر» پرسیدن کهریزک کجاس؟؟ حیدری فر در جواب گفت اگه تا آخر تابستون زنده از بازداشتگاه کهریزک بیرون اومدین تازه بگین کهریزک کجاست! همه در استرس بودیم کهریزک کجاست و چه جهنمی هس که قراره تا آخر تابستون از اونجا زنده بیرون نیایم! از یه شخصی به نام «محمد محمدپور» پرسیدم کهریزک بهتره یا اوین؟؟ در جوابم گفت نترس کهریزک از اوین خیلی بهتره و منم پیش خودم خوشحال شدم که خدا رو شکر اوین نرفتم ولی بیخبر بودم که قراره وارد چه جهنمی بشیم. ما رو سوار اتوبوس کردن و وارد بیابونای کهریزک شدیم همه در شوک بودیم و نگران آیا تا آخر تابستون زنده از کهریزک بیرون میایم؟ حدود یک ساعتی پشت در بازداشتگاه بودیم. مسئولین بازداشتگاه به خاطر کمبود جا اول ما رو پذیرش نمیکردن «سعید مرتضوی» به فرماندهی نیروی انتظامی فشار
میاورد که بازداشتیها رو باید پذیرش کنین ما بعد از یه ساعت پذیرش شدیم، جلوی در بازداشتگاه چند سرباز و نظامی باتوم به دست بودن و یه تونل وحشت درست کرده بودن که از همون لحظه ورود از ما حسابی پذیرایی کنن. همگی مجبور شدیم وارد تونل بشیم و کلی کتک خوردیم، وقتی تونل رو رد کردیم وارد حیاط بازداشتگاه شدیم همه ما حس بدی داشتیم از در و دیوارهای بازداشتگاه صدای ضجه آدمها به گوش میرسید... از بچه ۱۷ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله رو برهنه کردن، فقط به خاطر این که شپش لای درز لباسهای ما نره و با خود وسیله ای به داخل قرنطنیه «یک» نبریم. حدود ۳ تا ۴ ساعت طول کشید تا همه دوستامون برهنه بشن. همگی از اینکه جلوی همدیگه برهنه میشدیم شرمگین و ناراحت بودیم، عینک افراد را به زور میگرفتن از جمله عینکهای #محمد_کامرانی و #محسن_روح_الامینی هر چه التماس کردن عینکا رو پس ندادن. از داخل قرنطینه یک و دو صدای مجرمان خطرناک میومد و همه ما ترسیده بودیم که اینجا کجاس؟وقتی یکی از دوستامون از افسر نگهبان پرسید: اینجا کجاس؟ گفت «اینجا آخر دنیاس اینجا خدا هم آنتن نمیده». تازه فهمیدم وارد چه جهنمی شدیم. #امیر_جوادیفر از روز اول حال خوبی نداشت، بدنش زخمی بود و دنده ها و فکش شکسته بود. از ساعت چهار بعد از ظهر تا ساعت ده شب در حیاط نشستیم هوا خیلی گرم بود و همه تشنه بودیم ولی خبری از آب نبود. در همون روز چند نفر از دوستامون به خاطر اعتراض به وضعیت بازداشتگاه کتک خوردن. همه از ترس داشتیم سکته میکردیم و در شوک بودیم. حدود ۱۳۶ نفر در قرنطینه «یک» حضور داشتن، مساحت قرنطینه خیلی کوچک و درحدود ۶۰ متر مکعب بود قرنطینه یک فاقد آب، تهويه، وسایل گرم کننده و خنک کننده، هرگونه کفپوش، موکت، تخت خواب، نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام بود. حدود یک ساعت گذشت ۳۰ تا ۳۵ نفر از مجرمان خطرناک را از قرنطینه «دو» وارد قرنطینه ما کردن با این حال که حتی جا برای نشستن خودمون هم نبود...تصورش هم سخته که حدود ۱۷۰ نفر در مساحت ۶۰ متری بمونیم. نشستن که سهله حتی جا برای نفس کشیدن هم نبود...خواب به چشمامون نمیومد، ولی خب جایی هم برای خواب نبود. استرس زنده بیرون اومدن از کهریزک یک لحظه از ما غافل نمیشد همه به فکر این بودیم که بر خانواده های ما چه میگذره چون کسی از خانواده ها از ما خبری نداشت که آیا زنده ایم یا نه این افکار تا صبح گریبان گیر ما بود...
ادامه داره…
قسمت اول:
من «مسعود علیزاده» هستم. من از جهنمی به نام کهریزک زنده بیرون اومدم.
صبح روز ۱۹ تیر هشتاد و هشت بود در میدان انقلاب تهران پلیس پیشگیری. همه ما بازداشتی ها رو به داخل حیاط بردن و همه رو به صف کردن، یه میز بزرگ گذاشته بودن با کلی میوه روی اون، دادیار «حیدری فر» به همراه چند نفر نظامی به داخل حیاط اومدن و پشت اون میزها نشستن. بعد از نیم ساعت برگه های چاپ شده ای رو به همه ما دادن که باید اون برگه رو با ذکر نام و نام خانوادگی امضا میکردیم، توی برگه پنج اتهام بود آشوب گر، اختلال در نظم عمومی، توهین به رهبری ، تخریب اموال دولتی و توهین به رئیس جمهور، متاسفانه با ضرب و شتم مامورا مجبور شدیم برگه ها را امضا کنیم.
بازپرس «حیدری فر » بازداشتی ها رو به دو دسته تقسیم کرد، حدود ۱۵۰ نفر رو به زندان اوین انتقال دادن و حدود ۱۳۶ نفر هم قرار شد به بازداشتگاه کهریزک اعزام کنن، بچه ها از «حیدری فر» پرسیدن کهریزک کجاس؟؟ حیدری فر در جواب گفت اگه تا آخر تابستون زنده از بازداشتگاه کهریزک بیرون اومدین تازه بگین کهریزک کجاست! همه در استرس بودیم کهریزک کجاست و چه جهنمی هس که قراره تا آخر تابستون از اونجا زنده بیرون نیایم! از یه شخصی به نام «محمد محمدپور» پرسیدم کهریزک بهتره یا اوین؟؟ در جوابم گفت نترس کهریزک از اوین خیلی بهتره و منم پیش خودم خوشحال شدم که خدا رو شکر اوین نرفتم ولی بیخبر بودم که قراره وارد چه جهنمی بشیم. ما رو سوار اتوبوس کردن و وارد بیابونای کهریزک شدیم همه در شوک بودیم و نگران آیا تا آخر تابستون زنده از کهریزک بیرون میایم؟ حدود یک ساعتی پشت در بازداشتگاه بودیم. مسئولین بازداشتگاه به خاطر کمبود جا اول ما رو پذیرش نمیکردن «سعید مرتضوی» به فرماندهی نیروی انتظامی فشار
میاورد که بازداشتیها رو باید پذیرش کنین ما بعد از یه ساعت پذیرش شدیم، جلوی در بازداشتگاه چند سرباز و نظامی باتوم به دست بودن و یه تونل وحشت درست کرده بودن که از همون لحظه ورود از ما حسابی پذیرایی کنن. همگی مجبور شدیم وارد تونل بشیم و کلی کتک خوردیم، وقتی تونل رو رد کردیم وارد حیاط بازداشتگاه شدیم همه ما حس بدی داشتیم از در و دیوارهای بازداشتگاه صدای ضجه آدمها به گوش میرسید... از بچه ۱۷ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله رو برهنه کردن، فقط به خاطر این که شپش لای درز لباسهای ما نره و با خود وسیله ای به داخل قرنطنیه «یک» نبریم. حدود ۳ تا ۴ ساعت طول کشید تا همه دوستامون برهنه بشن. همگی از اینکه جلوی همدیگه برهنه میشدیم شرمگین و ناراحت بودیم، عینک افراد را به زور میگرفتن از جمله عینکهای #محمد_کامرانی و #محسن_روح_الامینی هر چه التماس کردن عینکا رو پس ندادن. از داخل قرنطینه یک و دو صدای مجرمان خطرناک میومد و همه ما ترسیده بودیم که اینجا کجاس؟وقتی یکی از دوستامون از افسر نگهبان پرسید: اینجا کجاس؟ گفت «اینجا آخر دنیاس اینجا خدا هم آنتن نمیده». تازه فهمیدم وارد چه جهنمی شدیم. #امیر_جوادیفر از روز اول حال خوبی نداشت، بدنش زخمی بود و دنده ها و فکش شکسته بود. از ساعت چهار بعد از ظهر تا ساعت ده شب در حیاط نشستیم هوا خیلی گرم بود و همه تشنه بودیم ولی خبری از آب نبود. در همون روز چند نفر از دوستامون به خاطر اعتراض به وضعیت بازداشتگاه کتک خوردن. همه از ترس داشتیم سکته میکردیم و در شوک بودیم. حدود ۱۳۶ نفر در قرنطینه «یک» حضور داشتن، مساحت قرنطینه خیلی کوچک و درحدود ۶۰ متر مکعب بود قرنطینه یک فاقد آب، تهويه، وسایل گرم کننده و خنک کننده، هرگونه کفپوش، موکت، تخت خواب، نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام بود. حدود یک ساعت گذشت ۳۰ تا ۳۵ نفر از مجرمان خطرناک را از قرنطینه «دو» وارد قرنطینه ما کردن با این حال که حتی جا برای نشستن خودمون هم نبود...تصورش هم سخته که حدود ۱۷۰ نفر در مساحت ۶۰ متری بمونیم. نشستن که سهله حتی جا برای نفس کشیدن هم نبود...خواب به چشمامون نمیومد، ولی خب جایی هم برای خواب نبود. استرس زنده بیرون اومدن از کهریزک یک لحظه از ما غافل نمیشد همه به فکر این بودیم که بر خانواده های ما چه میگذره چون کسی از خانواده ها از ما خبری نداشت که آیا زنده ایم یا نه این افکار تا صبح گریبان گیر ما بود...
ادامه داره…