👤ساعت ٢۴رفتم که برای مادرم که قرص فشارش تمام شده بود؛ از داروخانه دارو بگیرم.
ساعت ٢۴:٣٩دقیقه با آژیر پلیس؛ ماشینم متوقف شد و سربازی که بعد از چند دقیقه پیاده شد و به سمت ماشینم آمد؛ مدارک را خواست.
گفتم برای چه؟ گفت ماشین توقیفه.
گفتم من مادر تنها و بیمار در خانه دارم؛ هر کاری قرار است انجام بشود، چشم، صبح من انجام میدهم.
با لحنی که انگار طعمهایی را که این وقت شب گرفته؛ نمیخواهد از دست بدهد؛ گفت حالا بیا با جناب سرهنگ صحبت کن.
کارت را گرفت ورفت نشست توی ماشین.
اینقدر عصبانی و ناراحت شدم که مگه ممکنه به خاطر پیامک حجاب در خرداد ماه الان ١١دیماه ماشین رو بخوابونند!
اونوقت اگر #مو برای شما ناموس محسوب میشود؛ نصف شب یک شهروند خانم را در خیابان رها کنید؛ بیناموسی نیست؟!
در هر حال خودم رو مجاب کردم و پیاده شدم. جناب سرهنگ کارت ماشینم دستش بود با موبایلی که شماره ماشینم رو استعلام کرده بود.
خم شدم و گفتم من مادر بیمار در خانه دارم؛
با خونسردی تمام گفت از برج٣پیامک داشتی؛ تاحالام شانس آوردی؛ جرثقیل داره میاد؛ باید زودتر به فکر میافتادی؛ یکی دو میلیون هم هزینه داره برات...
گفتم من خودم میبرم نمیخواد خودروبر صدا کنید؛ گفت قانون هست و باید حتما بیاد!
راننده هم که همان سرباز بود آمد و کارت ماشینم را گرفت. موبایل به دست در حالیکه در اینستاگرام میچرخید و هر چند دقیقه یکبار هم میگفت دیر شده، برج ٣ پیامک اومده، خیلی گذشته...
دیگه داشت حالم بد میشد از رفتارشون؛ رفتم تو ماشین نشستم؛ نزدیک نیم ساعت بعد جرثقیل آمد؛ ساعت از ١ گذشته و آنها ککشان هم نمیگزید که نیمه شب؛ خانم تنها...
جرثقیلی آمد؛ کلی صمیمی بود؛ دست دادند و مخلصم، چاکرم و احوالپرسی با سرهنگ و دو سرباز کرد...
گفتن پیاده شو خانم؛ مشخصاتت رو بگو این جرثقیلی بنویسه؛ گفتم تنها جایی تو دنیا که شهروند باید پیاده بشه بره پیش پلیس اینجاست! برگه را امضا کردم و ماشین را برد و من هم پیاده اون وقت شب آمدم خانه و در طول مسیر #امنیت #ناموس و #غیرت رو با گوشت و خون لمس کردم...
#ایران_اشغال_شده
ساعت ٢۴:٣٩دقیقه با آژیر پلیس؛ ماشینم متوقف شد و سربازی که بعد از چند دقیقه پیاده شد و به سمت ماشینم آمد؛ مدارک را خواست.
گفتم برای چه؟ گفت ماشین توقیفه.
گفتم من مادر تنها و بیمار در خانه دارم؛ هر کاری قرار است انجام بشود، چشم، صبح من انجام میدهم.
با لحنی که انگار طعمهایی را که این وقت شب گرفته؛ نمیخواهد از دست بدهد؛ گفت حالا بیا با جناب سرهنگ صحبت کن.
کارت را گرفت ورفت نشست توی ماشین.
اینقدر عصبانی و ناراحت شدم که مگه ممکنه به خاطر پیامک حجاب در خرداد ماه الان ١١دیماه ماشین رو بخوابونند!
اونوقت اگر #مو برای شما ناموس محسوب میشود؛ نصف شب یک شهروند خانم را در خیابان رها کنید؛ بیناموسی نیست؟!
در هر حال خودم رو مجاب کردم و پیاده شدم. جناب سرهنگ کارت ماشینم دستش بود با موبایلی که شماره ماشینم رو استعلام کرده بود.
خم شدم و گفتم من مادر بیمار در خانه دارم؛
با خونسردی تمام گفت از برج٣پیامک داشتی؛ تاحالام شانس آوردی؛ جرثقیل داره میاد؛ باید زودتر به فکر میافتادی؛ یکی دو میلیون هم هزینه داره برات...
گفتم من خودم میبرم نمیخواد خودروبر صدا کنید؛ گفت قانون هست و باید حتما بیاد!
راننده هم که همان سرباز بود آمد و کارت ماشینم را گرفت. موبایل به دست در حالیکه در اینستاگرام میچرخید و هر چند دقیقه یکبار هم میگفت دیر شده، برج ٣ پیامک اومده، خیلی گذشته...
دیگه داشت حالم بد میشد از رفتارشون؛ رفتم تو ماشین نشستم؛ نزدیک نیم ساعت بعد جرثقیل آمد؛ ساعت از ١ گذشته و آنها ککشان هم نمیگزید که نیمه شب؛ خانم تنها...
جرثقیلی آمد؛ کلی صمیمی بود؛ دست دادند و مخلصم، چاکرم و احوالپرسی با سرهنگ و دو سرباز کرد...
گفتن پیاده شو خانم؛ مشخصاتت رو بگو این جرثقیلی بنویسه؛ گفتم تنها جایی تو دنیا که شهروند باید پیاده بشه بره پیش پلیس اینجاست! برگه را امضا کردم و ماشین را برد و من هم پیاده اون وقت شب آمدم خانه و در طول مسیر #امنیت #ناموس و #غیرت رو با گوشت و خون لمس کردم...
#ایران_اشغال_شده