پشت پرده ها
91.7K subscribers
78K photos
91.2K videos
2.9K files
4.33K links
پشت پرده‌های تاریخ و رویدادها،آگاهی ملت، راه نجات، آنچه نمی خواهند ما بدانیم

*پوشش۲۴ساعته انقلاب ایران*

@ShemiraniSaied
تماس با ما
گزارشهای خود را به صورت فیلم کوتاه و آوا ارسال کنید
پیام‌ها در کانال سعید شمیرانی و گزارشهادر پشت پرده‌ها قرار خواهد گرفت
Download Telegram
من #میثم_عبادی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۵ خرداد ماه ۱۳۸۸. فقط ۱۶ سالم بود، متولد اسفند ۱۳۷۱. فرزند اصغر و طبست، دو برادر و سه خواهر داشتم و فرزند آخر خانواده بودم و اهل و ساکن تهران. من و خانوادم در انتهای بلوار بعثت تو شهرک کوچکی به نام کیانشهر زندگی میکردیم. ما وضع مالی خوبی نداشتیم، پدرم که شغلش راننده کامیون بود آرتروز شدید گردن گرفته بود و بعد از سالها که توی جاده و کوه و کمر کار کرده بود دیگه توان نداشت و من برای کمک به خانوادم مدرسه رو ول کردم و توی یه خیاطخونه کارگری میکردم. به مهربونی و دلسوزی و کمک به دیگران معروف بودم.
من #میثم_عبادی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۵ خرداد ماه ۱۳۸۸. فقط ۱۶ سالم بود، متولد اسفند ۱۳۷۱. فرزند اصغر و طبست، دو برادر و سه خواهر داشتم و فرزند آخر خانواده بودم و اهل و ساکن تهران. من و خانوادم در انتهای بلوار بعثت تو شهرک کوچکی به نام کیانشهر زندگی میکردیم. ما وضع مالی خوبی نداشتیم، پدرم که شغلش راننده کامیون بود آرتروز شدید گردن گرفته بود و بعد از سالها که توی جاده و کوه و کمر کار کرده بود دیگه توان نداشت و من برای کمک به خانوادم مدرسه رو ول کردم و توی یه خیاطخونه کارگری میکردم. به مهربونی و دلسوزی و کمک به دیگران معروف بودم.

وقتی اعتراضات سراسری به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری تو خرداد ماه ۸۸ شروع شد منم دلم میخواست به خیابون برم و از نزدیک شاهد اعتراضات مردمی باشم. دو روز بعد از اعلام نتایج انتخابات در تاریخ ۲۴ خرداد تصمیم گرفتم که از شهرک کیانشهر به مرکز تهران برم ببینم چه خبره. اینو میدونستم که خانوادم نگران هستن با توجه به خبرهایی که از اعتراضات شنیده بودن برای همین بهشون زنگ زدم و گفتم از کارم که تعطیل شدم با دوستم میرم میدون ولیعصر و زود برمیگردم. خیابونا شلوغ بود، من و دوستم رو توی ولیعصر راه ندادن بنابراین سوار اتوبوس شدیم و چهار راه پارک وی پیاده شدیم، اونجا درگیری زیاد بود، یگان ویژه و بسیجی‌ها با باتوم به مردم حمله ور شدن و با گلوله های جنگی بهشون شلیک میکردن، ناگهان دیدم بسیجیا دختری رو با باتوم میزنن، اون افتاد روی زمین بعد پاشو گرفتن و روی زمین میکشیدن، من اعتراض کردم و رفتم سراغ بسیجیه و گفتم: زورت به یه دختر می رسه؟ چرا اونو روی زمین میکشی؟ بسیجیه جواب داد برو وگرنه تو رو هم میزنم! منم گفتم این دخترو رها کن بیا بزن ببینم و اون مزدور اسلحه اش رو در آورد و گلوله ای به شکمم کنار نافم شلیک کرد، افتادم زمین و پوکه گلوله کنارم به زمین افتاد، مردم منو در حالیکه غرق در خون بودم به بیمارستان رسوندن…
از اون طرف خانوادم نگران و کلافه چشم به در بودن که من برگردم ولی ساعت ۱۰:۳۰ شب یه نفر به خونمون زنگ زد و خبر داد که من گلوله خوردم و تو بیمارستان جواهری تو خیابون زرگنده در چهار راه قلهک بستری شدم ولی حالم خوبه، وقتی خانوادم خودشونو رسوندن من از دنیا رفته بودم با گلوله ای در شکم…همه تو شوک بودن و دکتر و پرستارا غمزده…
مامورا به خانوادم گفتن برید خونه بهتون خبر میدیم برای تحویل جنازه، بعد از سه روز جسم بیجون منو از سردخونه کهریزک تحویل دادن بدون لباسام و وسایلم اونم در حالیکه از شکم تا زیر گردنمو شکافته بودن.
نیروهای امنیتی خانوادمو تهدید کردن و گفتن نباید موقع مراسم خاکسپاری سر و صدا کنین.
پیکر بیجون من در تاریخ ۲۸ آذر ماه در بهشت زهرا قطعه ۲۵۶ ردیف ۱۳۱ شماره ۳۱ با حضور سنگین نیروهای امنیتی مظلومانه و بی سر و صدا به خاک سپرده شد.
مراسم ختم هم در تاریخ ۲۸ خرداد ماه ۱۳۸۸ در مسجد المهدی توی کیانشهر برگزار شد.

بعد از کشته شدنم معلوم شد که اون بسیجی بنام «محمد» که بمن شلیک کرده بود همونجا موتورشو انداخته بوده و در رفته بود و از همین طریق شناسایی شد. اون مدت کوتاهی بازداشت بود، روزی که قرار بود دادگاه تشکیل بشه به پدرم گفتن قاتل رو میبینی ولی دروغ گفته بودن و اون حضور نداشت! قاضی از پدرم پرسید با قاتل میخوای چکار کنی پدرم گفت: قصاص، ولی به پدرم گفتن اول باید انحصار وراثت کنی، اینکار سه ماه طول کشید و وقتی مراجعه کرد گفتن اونو اشتباهی گرفته بودن و آزادش کردن!! حتی قاضی پرونده رو هم عوض کردن. سال ۱۳۹۳ به بهانه اینکه اونروز از بالا دستور عدم استفاده از سلاح گرم صادر شده بوده قرار منع تعقیب صادر شد، وقتی پدرم دوباره به قاضی اول مراجعه کرد دوستانه بهش گفت بابا این یه بسیجیه زورت بهش نمیرسه پیگیری نکن!! پدرم گفت یعنی از خون بچم بگذرم؟ بعدم که دوباره پیگیری کرد گفتن چقدر میای اینجا، پرونده از نظر ما مختومه هست اگرخبری شد با شما تماس میگیریم!! البته همون اول کار یه شخص بیگناه رو معرفی کردن به عنوان قاتل ولی بعد که اون اتهام رو رد کرد و گفت اصلا اون روز تهران نبوده پدرم به آدرسش مراجعه کرد و دید طرف یه آدم بیگناهه و از ما بدبختتر، اون فروشنده یه بقالی بود و اصلا با مشخصات ضارب جور در نمیومد. آخرشم پرونده من بعد از چهار سال علیرغم پیگیریهای متعدد پدرم مختومه اعلام شد و گفتن چون قاتل وجود نداره پرونده رو فرستادیم آگاهی!! شانس آوردی جنازه بچه ات به دستت رسیده!!
بعد شروع کردن به آزار خانوادم، میرفتن در خونشون و میگفتن پسرتون آشوبگر بوده! وقتی برادرم اعتراض کرد دیگه ما رو به اداره آگاهی راه ندادن! وکیل پرونده «نسرین ستوده» بود که یکماه بعد از قبول پرونده قتل من به زندان افتاد!

مزدورا به پدرم پیشنهاد دادن
#میثم_عبادی در خرداد ۸۸ تنها ‌۱۶ سال داشت، پدرش خیاط بود و در کیانشهر تهران زندگی می‌کردند. ۲۳ خرداد ۸۸ در میدان تجریش وقتی ماموران حکومتی دختری را زیر ضربات باتون گرفته بودند، به کمکش رفت و میثم را با گلوله کشتند. به پدرش گفته بودند چرا اجازه دادی پسرت به خیابان بیاید؟
احمدی نژاد، همان کسی که به خون‌های ریخته شده کف خیابان گفت خس و خاشاک تا دل جنایتکار اعظم و دیکتاتور چلاق را شاد کند

#سیرک_انتخابات
#رای_بی_رای