پخش ققنوس
1.97K subscribers
30K photos
207 videos
52 files
13.6K links
معرفی کتاب پخش ققنوس
Download Telegram
بی بی خدابیامرز از اولشم کم شانس بود، مثل خواهرم بود خدابیامرز. اینی رو که الان بهت می گم پیش خودت باشه پسر حاجی. اون خدابیامرز بچش نمی شد. یه سالی که علی کبرو می بردش پیش فَک و فامیلاش توی نعیم آباد، بهش آدرس یه رمال رو میدن که می گفتن بوته خشک رو بارور می کنه. علی کبرو هم بی بی رو برده بود  سَرکویر[1] و رمال بعد اینکه کلی وِرد براشون خونده، گفته بوده که چه و چه بکنین.انگار گفته بوده که سالی یه کیسه گردو ببرن پای درخت چنار چشمه علی[2] و توی آب چشمه جایی که ریشه های درخت با آب تماس پیدا می کنه، گردوها رو غسل بده و بعد یه پیاله از آبش رو بده به بی بی بخوره. اونام اینکار رو می کردند. یه سالی همون سالای اول، وقتی داشتند می رفتند چشمه علی، باسوری ها جلوشون رو می گیرن و دورشون می کنن. کیسه گردو رو ازشون می گیرن و بعد کت علی کبرو رو از تنش درمیارن و میر باسوری ها که صورتش از بقیه آفتاب سوخته تر بوده، وقتی کت علی کبرو رو می پوشه، بهش میگه؛ آشنا بگو مبارکه! علی کبرو هم بنده خدا می گفت؛ نمی دونستم چی باید بهش بگم. اگه می گفتم مبارکه، دلم می سوخت. خلاصه گفتم خیلی هم بهتون نیومده عمو! براتون تنگه. از گُرده اسبش پرید پائین. قرمزی آفتاب سوختگیش رو تموم صورتش پخش شد. ترس تموم وجودم رو گرفت. کمریش رو گذاشت وسط پیشونیم و بعد سرش داد بالا و یه تیر در کرد. توی گوشم یکی بلند و کشیده سوت کشید. بوی موی سوخته که اومد توی دماغم، یه نفس راحت کشیدم. یه چک خوابوند بیخ گوشم، گفت؛ بی چشم و رو ! هنوز منو نشناختی. یه کاری بکنم که تا عمر داری یادت نره آشنا! بعد همه لباسامو از تنم در آوردن. تموم که شد بعد اینکه کلی خندیدن و واسه هم یه چیزایی در گوش هم گفتن، یکی یه برنو گذاشت پس سرم و گفت؛ آشنا تکون خوردی نخوردی! بعد رفتن سر وقت بی بی که صدای ضَنجِه مورَش[3] دیگه به صدای گرگا بیشتر شبیه بود تا آدمیزاد. انگار هفتایی وِرگ[4]دورَش کرده بودن با اون چشمای زاغ و صورتای آفتاب سوختشون زل زده بودن به بی بی بنده خدا. وقتی پیرهن بی بی رو در آوردن چشامو بستم و تا گفتم؛ نکین بی پدرا، با قنداق برنو چند تا به پشت گردن و زیر شکمم زدن که چشمام سیاهی رفت. همون موقع بود که شنیدم میر باسوریا یه زوزه کشید و بعد صدای سم اسبا رو شنیدم که دور شدن. بی بی بیچاره همش زار می زد. صداش هنوز توی گوشمه اوستا. ته دلم خدا رو شکر می کردم که این عیب مادر زادی بی بی جونمون رو بدر برد...


[1] - نام روستایی در مجاورت کویر و در حاشیه دامغان

[2] - نام چشمه ای در نزدیکی دامغان

[3]-  ضجه مویه در تلفظ بومی منطقه است.

[4] - گرگ را گویند.

پاره ای از داستان #گردوی_گله_گاوی
از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_دوم_1394