#یک_روز_بلند_طولانی با این داستان آغاز میشود: روزگاری در هند مرد آرایشگری بود که هر روز برای خدمت پیش پادشاه میرفت. او همیشه آنقدر شاد بود که پادشاه به او حسادت میکرد. روزی پادشاه به وزیرش گله میکند که چطور این مرد با این زندگی فقیرانه اینقدر شاد و آرام و راضی است؟ وزیر میگوید:« بگذارید او را گرفتار دایره تباهکار ۹۹ کنیم.» او دستور میدهد که در خانه مرد کیسهای با ۹۹ سکه بگذارند. مرد در برگشت به خانه کیسه را پیدا میکند اما تمام شب نمیخوابد چون چندین بار سکهها را میشمرد و هر بار متعجب میشود که چرا ۹۹ سکه؟ البته که او از داشتن سکهها خوشحال میشود اما حالا که صاحب ۹۹ سکه شده، چرا ۱۰۰ تا نباشد؟ اصلا ۹۹ سکه یکجور نقص است، نشان میدهد که چیزی از کیسه کم شده. برای همین از روز بعد تلاشش برای به دست آوردن آن یک سکه شروع میشود. سعی میکند بیشتر کار کند تا معادل یک سکه پول درآورد. حتی فکر میکند روزهایی روزه بگیرد تا غذا نخورد و پول بیشتری دستش بیاید. کمکم احوالاتش تغییر میکند. کار بیشتر و غذای کمتر، سختگیری و وسواس برای جمعآوری پول یک سکه، خسته و عصبانی و غمگینش میکند. پادشاه از او علت ناراحتیاش را میپرسد. آرایشگر میگوید:« باید چیزی را کامل کنم.» پادشاه دلش به حال او سوخته میخواهد یک سکه را به او بدهد اما وزیر نمیگذارد، میگوید:« اگر میخواست میتوانست از همان ۹۹ سکهاش لذت ببرد و استفاده کند. بهتر است آن ۹۹ سکه را هم از او بگیرد تا به حال اولش برگردد. وگرنه دایره تباهکار ۹۹ نابودش خواهد کرد.»
شخصیتهای داستان به نوعی درگیر نقصها و کمبودهای زندگیاشان هستند بدون درنظر گرفتن داشتههایشان.
در قسمتی از داستان چنین آمده: از خوابی که دیده بود فقط همین ۹ ۹ واضح جلو چشمهایش بود. نهها نچسبیده بودند به هم، فاصله معقولی بینشان بود. اول فکر کرد فقط خواب است. مثل همه خوابهایی که صبح به یاد داریم و میانه گرفتاریهای روز که میرویم فراموشمان میشود. اما عددها پررنگ و محکم ماندند در ذهنش. هر چیزی را نگاه میکرد، هر کاری انجام میداد، هر فکری به ذهنش میآمد، کنارش، گوشه تصویر، دو عدد ۹ نشسته بود. خندهاش گرفت. شاید ذهنش مثل تصویرهای هوشمند اینترنتی شده بود؛ وصل شده بود به چیزی.
#یک_روز_بلند_طولانی
#گیتی_صفرزاده
#هیلا
@qoqnoosp
شخصیتهای داستان به نوعی درگیر نقصها و کمبودهای زندگیاشان هستند بدون درنظر گرفتن داشتههایشان.
در قسمتی از داستان چنین آمده: از خوابی که دیده بود فقط همین ۹ ۹ واضح جلو چشمهایش بود. نهها نچسبیده بودند به هم، فاصله معقولی بینشان بود. اول فکر کرد فقط خواب است. مثل همه خوابهایی که صبح به یاد داریم و میانه گرفتاریهای روز که میرویم فراموشمان میشود. اما عددها پررنگ و محکم ماندند در ذهنش. هر چیزی را نگاه میکرد، هر کاری انجام میداد، هر فکری به ذهنش میآمد، کنارش، گوشه تصویر، دو عدد ۹ نشسته بود. خندهاش گرفت. شاید ذهنش مثل تصویرهای هوشمند اینترنتی شده بود؛ وصل شده بود به چیزی.
#یک_روز_بلند_طولانی
#گیتی_صفرزاده
#هیلا
@qoqnoosp