#سفر_شگفتانگیز_مرتاضی_که_در_جالباسی_آیکیا_گیرافتاده_بود
در کتابفروشی #جمالی_شیراز
با تشکر از کتابفروشی #جمالی در شهر شیراز
@qoqnoosp
در کتابفروشی #جمالی_شیراز
با تشکر از کتابفروشی #جمالی در شهر شیراز
@qoqnoosp
نگاهی به چپ و راست انداخت. هيچچيز منتظرش نبود؛ هيچچيز غير از آن چمدان چرمی قهوهای كه اندازهء يخچال بود و در چند متری او روی تسمهء گردانی در مسير ديگری حركت میكرد. بدون هيچ فكری خودش را روی آن انداخت. بخت با او يار بود كه چمدان هيچ قفل آويزی نداشت. چفتوبست آن را باز كرد و به پشت سرش نگاهی انداخت. ماشين كوچك قرمز و زردی به سمتش میآمد. به نظر میرسيد راننده و مسافر آن، كه البته چهره اش را بهخوبی تشخيص نمیداد، او را نديدهاند. درون چمدان گنجهای پر از لباس بود. آژاتاشاترو لباسهايی را كه به چوب لباسیها آويزان بود بغل و پشت تسمهء گردان روی هم تلنبار كرد... مرتاض خودش را توی چمدان جا كرد و در چمدان را از تو بست. او در زندگیاش درون چنين چمدان بزرگی جا نشده بود و برای اولين بار مجبور نبود مثل وقتی كه میخواست وارد جعبه جادويیاش شود، شانههايش را جمع كند. نفس بلندی كشيد. دست كم هيچكس توی اينيكی شمشيرهای خميدهء بلند و تيز فرو نمیكرد. البته اگر آن مرد فرانسوی او را نمیيافت...
#سفر_شگفتانگیز_مرتاضی_که_در_جالباسی_آیکیا_گیرافتاده_بود
#رومن_پوئرتولاس
#ابوالفضل_اللهدادی
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoosp
#سفر_شگفتانگیز_مرتاضی_که_در_جالباسی_آیکیا_گیرافتاده_بود
#رومن_پوئرتولاس
#ابوالفضل_اللهدادی
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoosp
#سفر_شگفتانگیز_مرتاضی_که_در_جالباسی_آیکیا_گیرافتاده_بود
در کتابفروشی #دهخدا_تبریز
با تشکر از کتابفروشی #دهخدا تبریز
@qoqnoosp
در کتابفروشی #دهخدا_تبریز
با تشکر از کتابفروشی #دهخدا تبریز
@qoqnoosp
#سفر_شگفتانگیز_مرتاضی_که_در_جالباسی_آیکیا_گیرافتاده_بود
در کتابفروشی #سرزمینکتاب_شاهرود
با تشکر از کتابفروشی #سرزمینکتاب شاهرود
@qoqnoosp
در کتابفروشی #سرزمینکتاب_شاهرود
با تشکر از کتابفروشی #سرزمینکتاب شاهرود
@qoqnoosp