ناخدای رمان #مرز_سایه در شرایطی کاملا خوب، دل از کار و همکارانش و زندگی اجتماعی میکند و گوشه انزوا را برمیگزیند، و تا مرز فروپاشی عصبی و فروافتادن به دل سایهها پیش میرود، اما به ترغیب دوستی دنیا دیده، کار جدیدی برمیگزیند تا از دل تیرگی مرگ خارج شود. اما آغاز سفر تازه آغاز تیرگی و سیاهی است. این بار این تاریکی توأم با رکود و سکون است. سکون و رخوت، تاریکی و بیماری از هر سو به سمت کشتیای که وسط آب مانده و حتی از کوچکترین نسیم نیز بیبهره است، پیش میخزد.
بخت بد و اقبال نحس به مدت طولانی، احساس گناه را به انسان تحمیل میکند. این تصور به ذهن انسان القا میشود که حتما سزاوار بخت شوم خویش است ؛ و رها شدن از این احساس حقارت، مستلزم گذر از مرز آن سایه است. بد اقبالیهایی که گریبانگیر ناخدا میشوند، یک به یک و بیوقفه جلوه میکنند و همه، حتی خود ناخدا را در یک لحظه، تا مرز جنون و توهم پیش میبرند...
از متن کتاب
#مرز_سایه
#جوزف_کنراد
#سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoosp
بخت بد و اقبال نحس به مدت طولانی، احساس گناه را به انسان تحمیل میکند. این تصور به ذهن انسان القا میشود که حتما سزاوار بخت شوم خویش است ؛ و رها شدن از این احساس حقارت، مستلزم گذر از مرز آن سایه است. بد اقبالیهایی که گریبانگیر ناخدا میشوند، یک به یک و بیوقفه جلوه میکنند و همه، حتی خود ناخدا را در یک لحظه، تا مرز جنون و توهم پیش میبرند...
از متن کتاب
#مرز_سایه
#جوزف_کنراد
#سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoosp