انتشارات ققنوس
#يكشنبهها_از ققنوس_بشنويم رمان #سال_بلوا با صداي #عاطفه_رضوي @qoqnoospub
.
آمیختگی اسطوره با دنیای امروز ما، شگرد عباس معروفی است.
#يكشنبهها_از_ققنوس_بشنويم
اين هفته
#سال_بلوا
با صداي #عاطفه_رضوي
رمان سال بلوا روايت اول شخصي است كه در ذهن نوشافرین شكل مي گيرد و از مهمترين ويژگيهاي آن اين است كه نویسنده در ابتدای کتاب سراغ حاشیه نمی رود و خواننده را مستقیم وارد اصل داستان می کند. در ادامه به مرور ذهنیت ها و شخصیت های کتاب سال بلوا و کلیت داستان برایمان مشخص می شود.
نوشا دختر سرهنگ نیلوفری است. سرهنگی که برای پیمودن پله های ترقی به سنگسر (مکانی که داستان کتاب در آن اتفاق می افتد) آمده است و تصمیم دارد آینده ای باشکوه برای دخترش رقم بزند اما…
اما نوشا عاشق کوزه گری غریب می شود و تمام وجودش را تقدیم او می کند، با این حال تقدیر، تصمیم دیگری برای نوشا گرفته است و…
عباس معروفي در ابتداي كتابش مينويسد
با احترام و یاد
سیمین دانشور و سیمین بهبهانی
کتاب را به مادرم پیشکش می کنم
@qoqnoospub
آمیختگی اسطوره با دنیای امروز ما، شگرد عباس معروفی است.
#يكشنبهها_از_ققنوس_بشنويم
اين هفته
#سال_بلوا
با صداي #عاطفه_رضوي
رمان سال بلوا روايت اول شخصي است كه در ذهن نوشافرین شكل مي گيرد و از مهمترين ويژگيهاي آن اين است كه نویسنده در ابتدای کتاب سراغ حاشیه نمی رود و خواننده را مستقیم وارد اصل داستان می کند. در ادامه به مرور ذهنیت ها و شخصیت های کتاب سال بلوا و کلیت داستان برایمان مشخص می شود.
نوشا دختر سرهنگ نیلوفری است. سرهنگی که برای پیمودن پله های ترقی به سنگسر (مکانی که داستان کتاب در آن اتفاق می افتد) آمده است و تصمیم دارد آینده ای باشکوه برای دخترش رقم بزند اما…
اما نوشا عاشق کوزه گری غریب می شود و تمام وجودش را تقدیم او می کند، با این حال تقدیر، تصمیم دیگری برای نوشا گرفته است و…
عباس معروفي در ابتداي كتابش مينويسد
با احترام و یاد
سیمین دانشور و سیمین بهبهانی
کتاب را به مادرم پیشکش می کنم
@qoqnoospub
روزنامه آرمان
نگاهي به #رئيسجمهور_ما
کاریکاتور نیکسون
سینا سعیدی*
«من بر اساس باورهای شخصی و مذهبیام، سقط جنین را شیوهای غیرقابل قبول برای کنترل جمعیت میدانم. بهعلاوه قادر نیستم روشهای نامحدود سقط جنین یا سقط جنین عامدانه را با اعتقادم به قداست بشری و زندگی نازادگان سازگار نمایم؛ چراکه بیشک نازادگان نیز حقوقی دارند؛ حقوقی که در قانون مشخص و حتی در اصول مشروح سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است.» این پاراگراف بخشی از اظهارات ریچارد نیکسون در سوم آوریل 1971 در سنکلمنت است که فیلیپ راث پنجمین اثر خود «رئیسجمهور ما» را با آن آغاز میکند. با این حساب حتی اگر از شباهت اسمی میان شخصیت اصلی رمان (ای.دیکسون دغل) و رئیسجمهور وقت ایالت متحده آمریکا چشمپوشی کنیم هنوز میتوانیم یقین داشته باشیم، شخصیتی که راث خلق کرده کاریکاتوری است از شخص نیکسون.
فیلیپ راث (2018-1993)، نویسنده شهیر آمریکایی و از بزرگترین نویسندگان نیمه دوم قرن بیستم، بعد از انتشار اولین اثر خود «خداحافظ کلمبوس»، توجه مخاطبان ادبیات داستانی و منتقدان را به خود جلب کرد. این کتاب جایزه ملی کتاب امریکا را در سال 1960 برای راث به ارمغان آورد، جایزهای که یکبار دیگر در سال 1995 موفق به کسب آن شد. راث فعالیت خود را از روزنامهنگاری آغاز کرد، دو سالی به ارتش پیوست و بعدها در کنار فعالیت ادبی به تدریس ادبیات تطبیقی در دانشگاه مشغول شد.
راث نوشتن «رئیسجمهور ما» را در دهه هفتاد میلادی و در حالی شروع کرد که انتشار چهارمین کتابش، «دادخواهی پورتنوی» با استقبال بینظیر مردم و منتقدان روبهرو شده و برایش موفقیت کاری و تجاری بزرگی به همراه آورده بود. «رئیسجمهور ما» درواقع شروع ماجراجویی راث در تجربه ژانرهای جدید ادبی است. اثری در قالب نمایشنامه خواندنی (نمایشنامهای که برای خواندن و نه اجرا روی صحنه نوشته میشود) که بعدها به دومین طنز بزرگ سیاسی دنیا بعد از گالیور مشهور شد.
کلودیا راث پیر پونت، جایی در کتابش (راثِ رهیده از بند) نقل میکند که راث ابتدا قطعهای کوتاه برای نیویورکتایمز نوشت که در آن اظهارات نیکسون در باب قداست بشری و حقوق نازداگان را با دفاعیات او از ستوان کالی که در همان زمان به دلیل قتلعام 22 غیرنظامی در دهکدهای در ویتنام، تحت محاکمه بود، مقایسه کرده بود. واکنش نیویورکتایمز که مطلب راث را بیمزه خوانده بود چندان به مذاق نویسنده خوش نیامد و راث سه ماه بعد «رئیسجمهور ما» را منتشر کرد.
کتاب که تماما در قالب مکالمه نوشته شده، آشکارا نیکسون و کابینهاش را به باد انتقاد میگیرد. نبوغ راث در نوشتن اظهارات به ظاهر منطقی شخصیت اصلی داستان که لقب برازنده «دغل» را بر او نهاده کاملا آشکار است؛ طنز فوقالعادهای که بارها با آن قهقهه خواهید زد. شور و شوق انقلابی راث اما هرگز باعث نشده تا کنشگری سیاسی را نسبت به آفرینش ادبی مقدم شمارد. در حقیقت اثر راث خشم اوست که در قالب اثری ادبی درآمده است؛ واکنش او نسبت به پدیدهای به نام ریچارد نیکسون و ذهن بیمار و گرسنه قدرت او.
ضدقهرمان داستان فردی است به ظاهر صلحطلب، معتقد به قداست انسان و حتی قائل به حقوق نازادگان که مشکلی با قتلعام زنان و کودکان ندارد. سیاستمداری تمامعیار که همواره خود را بیتفاوت نسبت به آرای عمومی نشان میدهد و وانمود میکند آنچه برایش در درجه اول اهمیت قرار دارد حقیقت است.نکتهای که بسیار جالب توجه و تاملبرانگیز است واکنش نیکسون به کتاب است. در نوارهای ضبطشده کاخ سفید، جایی نیکسون از هالدمن که رئیس ستاد انتخاباتیاش بود درباره «رئیسجمهور ما» میپرسد. واضح است که او درباره کتاب و واکنشها نسبت به آن نگران است. هالدمن کتاب را مسخره و حالبههمزن توصیف میکند. نکته قابل توجه اما این است که مکالمات میان نیکسون و هالدمن که سالها بعد از چاپ کتاب منتشر شد، هر کسی را به یاد مکالمات دغل و دوستانش در کتاب میاندازد.
http://www.armandaily.ir/fa/news/main/226097/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D9%86%DB%8C%DA%A9%D8%B3%D9%88%D9%86
@qoqnoospub
نگاهي به #رئيسجمهور_ما
کاریکاتور نیکسون
سینا سعیدی*
«من بر اساس باورهای شخصی و مذهبیام، سقط جنین را شیوهای غیرقابل قبول برای کنترل جمعیت میدانم. بهعلاوه قادر نیستم روشهای نامحدود سقط جنین یا سقط جنین عامدانه را با اعتقادم به قداست بشری و زندگی نازادگان سازگار نمایم؛ چراکه بیشک نازادگان نیز حقوقی دارند؛ حقوقی که در قانون مشخص و حتی در اصول مشروح سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است.» این پاراگراف بخشی از اظهارات ریچارد نیکسون در سوم آوریل 1971 در سنکلمنت است که فیلیپ راث پنجمین اثر خود «رئیسجمهور ما» را با آن آغاز میکند. با این حساب حتی اگر از شباهت اسمی میان شخصیت اصلی رمان (ای.دیکسون دغل) و رئیسجمهور وقت ایالت متحده آمریکا چشمپوشی کنیم هنوز میتوانیم یقین داشته باشیم، شخصیتی که راث خلق کرده کاریکاتوری است از شخص نیکسون.
فیلیپ راث (2018-1993)، نویسنده شهیر آمریکایی و از بزرگترین نویسندگان نیمه دوم قرن بیستم، بعد از انتشار اولین اثر خود «خداحافظ کلمبوس»، توجه مخاطبان ادبیات داستانی و منتقدان را به خود جلب کرد. این کتاب جایزه ملی کتاب امریکا را در سال 1960 برای راث به ارمغان آورد، جایزهای که یکبار دیگر در سال 1995 موفق به کسب آن شد. راث فعالیت خود را از روزنامهنگاری آغاز کرد، دو سالی به ارتش پیوست و بعدها در کنار فعالیت ادبی به تدریس ادبیات تطبیقی در دانشگاه مشغول شد.
راث نوشتن «رئیسجمهور ما» را در دهه هفتاد میلادی و در حالی شروع کرد که انتشار چهارمین کتابش، «دادخواهی پورتنوی» با استقبال بینظیر مردم و منتقدان روبهرو شده و برایش موفقیت کاری و تجاری بزرگی به همراه آورده بود. «رئیسجمهور ما» درواقع شروع ماجراجویی راث در تجربه ژانرهای جدید ادبی است. اثری در قالب نمایشنامه خواندنی (نمایشنامهای که برای خواندن و نه اجرا روی صحنه نوشته میشود) که بعدها به دومین طنز بزرگ سیاسی دنیا بعد از گالیور مشهور شد.
کلودیا راث پیر پونت، جایی در کتابش (راثِ رهیده از بند) نقل میکند که راث ابتدا قطعهای کوتاه برای نیویورکتایمز نوشت که در آن اظهارات نیکسون در باب قداست بشری و حقوق نازداگان را با دفاعیات او از ستوان کالی که در همان زمان به دلیل قتلعام 22 غیرنظامی در دهکدهای در ویتنام، تحت محاکمه بود، مقایسه کرده بود. واکنش نیویورکتایمز که مطلب راث را بیمزه خوانده بود چندان به مذاق نویسنده خوش نیامد و راث سه ماه بعد «رئیسجمهور ما» را منتشر کرد.
کتاب که تماما در قالب مکالمه نوشته شده، آشکارا نیکسون و کابینهاش را به باد انتقاد میگیرد. نبوغ راث در نوشتن اظهارات به ظاهر منطقی شخصیت اصلی داستان که لقب برازنده «دغل» را بر او نهاده کاملا آشکار است؛ طنز فوقالعادهای که بارها با آن قهقهه خواهید زد. شور و شوق انقلابی راث اما هرگز باعث نشده تا کنشگری سیاسی را نسبت به آفرینش ادبی مقدم شمارد. در حقیقت اثر راث خشم اوست که در قالب اثری ادبی درآمده است؛ واکنش او نسبت به پدیدهای به نام ریچارد نیکسون و ذهن بیمار و گرسنه قدرت او.
ضدقهرمان داستان فردی است به ظاهر صلحطلب، معتقد به قداست انسان و حتی قائل به حقوق نازادگان که مشکلی با قتلعام زنان و کودکان ندارد. سیاستمداری تمامعیار که همواره خود را بیتفاوت نسبت به آرای عمومی نشان میدهد و وانمود میکند آنچه برایش در درجه اول اهمیت قرار دارد حقیقت است.نکتهای که بسیار جالب توجه و تاملبرانگیز است واکنش نیکسون به کتاب است. در نوارهای ضبطشده کاخ سفید، جایی نیکسون از هالدمن که رئیس ستاد انتخاباتیاش بود درباره «رئیسجمهور ما» میپرسد. واضح است که او درباره کتاب و واکنشها نسبت به آن نگران است. هالدمن کتاب را مسخره و حالبههمزن توصیف میکند. نکته قابل توجه اما این است که مکالمات میان نیکسون و هالدمن که سالها بعد از چاپ کتاب منتشر شد، هر کسی را به یاد مکالمات دغل و دوستانش در کتاب میاندازد.
http://www.armandaily.ir/fa/news/main/226097/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D9%86%DB%8C%DA%A9%D8%B3%D9%88%D9%86
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#دوشنبه_ها_با_خانواده_ققنوس این هفته با #هنری_میلر از زبان #سهیل_سمی 👇👇👇👇 @qoqnoospub
مسائل مربوط به زندگی هنری ولنتاین میلر با یک جستجوی کوتاه مجازی کاملا در دسترس است.این جا از تکرار این موارد می گذریم.میلر ,این نویسنده ی قلندرمآب آمریکایی که روحیه ای از خیلی جهات شبیه تر به شرقی هاست در دسامبر 1891 به دنیای آمد و در ژوئن 1980 درگذشت.او در ادبیات نوع خاصی از حسب حال را بنیان گذاشت که از خیلی جهات با نمونه های کلاسیک یا آثار معاصر خودش تفاوت داشت.زندگی حرفه ای میلر که برعکس خیلی از نویسندگان در میانه ی عمرش آغاز شد در کل به سه بخش تقسیم می شود.دوره ای که در آمریکا با فقر و به قول خودش خیابنگردی و آشنایی با آدم های کاملا معمولی سپری شد.دوره ای که به فرانسه رفت و دوره ی بعد از بازگشتش به آمریکا با آغاز عنقریب جنگ دوم در آمریکا.برای مثال یه گانه ی تصلیب گلگون به فرازوفرود زندگی او در آمریکا کربوط می شود و با برای مثال مدار راس السرطان او به زندگی اش در فرانسه.زندگی ای که سال اولش در نهایت تنگدستی گذشت تا سرانجام آنائیس نین و هیو گایلر به داد میلر رسیدند و کل هزینه های زندگی او را تقبل کردند.این حمایت در سرتاسر دهه ی سی ادامه داشت.میلر اما به تشویق های جرج اورول برای مشارکت در جنگ بر علیه هیتلر توجه نکرد و گول این قهرمان بازی های سطحی را برای بهتر کردن جهان نخورد.او بعد از بازگشت به کشورش سفرهای زیادی کرد که دستمایه ی سفرنامه ای داستانی شد..اما با وجود این که رمان های میلر زندگی نامه وار هستند با خواندن این آثار هیچ تصویر منسجمی از زندگی او به دست نخواهد آمد.او خود مدعی بود که جز در مورد زندگی اش در هیچ مورد ننوشته.اما حوادث زندگی میلر عمدتا جذبه ای درونی دارند.از این رو میلر در آثارش شرح شهودهای زندگی اش را ثبت کرده.در نوشته های او هیچ نشانی از خودشیفتگی کسانی که می خواهند با شرح حوادث واقعی زندگی خود برای همیشه در ذهن مخاطب جاودانه شوند محسوس نیست.میلر بیشتر کمک می کند تا مخاطبش بتواند اودیسه ی درونی خودش را آغاز کند.او جز معدودی افراد شناخته شده مثل دارل بخش عمده ی زندگی اش را با مردمان کاملا عادی یا بهتر است بگوییم غیرعادی گذراند,و در کنار همین افراد در کارهایی مثل گورکنی یا باغبانی و حتی به قول خودش پااندازی زندگی را تجربه کرد.مردی که در کشاکش بحران جنگ و سال های تلخ پس از آن از عشق به زندگی گفت.همه آن جمله ی معروف را خوانده ایم:خبر خوش:عشق خداست.اما برای درک منظور او از عشق و خدا باید آثارش را با دقت خواند.وگرنه ممکن است حساب او را نیز کنار حساب افراد بی جهت خوشی بگذاریم که هنوز درهای بسته را می کوبند.میلر حتی به این که بخشی از نهاد ادبیات در آمریکا باشد نیز تن نداد.منظورم از نهاد ادبیات آن بخش از ادبیات آمریکاست که نویسندگان مهمی مثل فاکنر یا نورمن میلر یا جان دوس پاسوس و غیره به آن مفهوم بخشیده اند.از این رو میلر به گمان من با وجود تاثیر ژرفی که بر نویسندگان همعصر و بعدی خود باقی گذاشت همواره نویسنده ای منحصر به فرد ,یکه و تنها خواهد بود که آشنایی با دنیایش و نوع نوشتار انفجاری و شهودی اش که با هیچ فرم ادبی رایجی در دوران خود تطبیق ندارد همیشه ارزش خواندن خواهد داشت.او همیشه دری ست متفاوت با همه ی مدخل های دیگر برای آشنایی با زندگی و افکار مردمانی که آن سوی کره ی زمین و دور از ما زندگی کرده اند و می کنند.
#سهیل_سمی
@qoqnoospub
#سهیل_سمی
@qoqnoospub
در مواجهه کانت و هگل
#وحدت_اشیا:
روزنامه شرق
کانت و هگل هر يك به نوبه خود تاريخ تفكر را به دو بخش قبل و بعد از خود تقسيم كردهاند. متنهای بسیاری در شرح فلسفه آنها و حتی نسبت میان فلسفه آنان نوشته شده و تعداد قابلتوجهی از این متون نیز به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. به تازگی کتاب دیگری به همت انتشارات ققنوس منتشر شده که از طریق بررسی تفاوت رویكرد كانت و هگل درخصوص مفهوم ابژه، تمایزات ایدئالیسم این دو متفكر را توضیح میدهد: «وحدت اشيا: هگل، كانت و ساختار ابژه» اثر رابرت استرن. نویسنده در این کتاب ميكوشد با طرح مساله وحدت و كثرت، فلسفه هگل را در پرتو تقابلش با فلسفه كانت توضيح دهد. كتاب حاضر در پنج فصل تنظیم شده است: فصل نخست آن به شرح و ریشهیابی تحلیلی- تاریخی ایده اصلی كتاب «نقد عقل محض» با تمركز بر انقلاب كپرنیكی و آموزه «تركیب» اختصاص دارد. فصل دوم به بررسی مختصر برخی نقدهای هگل به فلسفه كانت اشاره دارد و فصول سوم و چهارم به پاسخهای ایجابی جایگزین هگل به این نقدها در آثار مختلفش میپردازند. استرن مفهوم «ابژه» را محور کار خود قرار میدهد و شرحی اجمالی از بخشهایی از سه اثر اصلی هگل ارائه میکند كه مرتبط با بحث ابژهاند. فصل آخر کتاب نیز با جمعبندی مسائل مطرحشده به حلوفصل مسئله وحدت و كثرت در روح مطلق هگلی میپردازد.
استرن هدف اولیه این کتاب را ارائه تفسیری از متافیزیک هگل معرفی میکند. در نظر او، مضمون محوری متافیزیک هگل این است که نشان دهد ساختار اشیاء اساسا به چه نحو کلگرایانه است: یعنی جهان چگونه مشتمل بر ابژههایی انضمامی است که نمیتوان آنها را موجودیتهای مرکب متشکل از واحدهای بسیط بنیادیتر دانست، و چگونه این ابژهها وحدتی دارند که به معنای دقیق کلمه نمیتوان آن را به کثرتی از اجزای قائم به ذات تجزیه کرد که پیوند بیرونی دارند. نویسنده برای استخراج دلالتهای این الگوی متافیزیکی از ابژه میکوشد بر اهمیت موضع هگل در تقابل با موضع سلف بزرگ او، کانت، تاکید کند. استرن در سراسر کتاب بر الگوی کلگرایانه هگل از ابژه به مثابه مضمون اصلی نظام فلسفی او دست میگذارد و همچنین اهمیت این برداشت از اشیا را روشن میکند. کتاب به این دغدغه میپردازد که چه چیزی «ابژه فردی» را به «ابژهای فردی» بدل میسازد و از این طریق وحدتش در مقام چنین ابژهای چگونه باید تبیین شود؟ دغدغه اصلی کتاب چنانکه از عنوانش برمیآید معنادار گردن «وحدت اشیاء» است. در نظر نویسنده، مساله وحدت یکی از بزرگترین مسائل متافیزیک است. استرن در این کتاب استدلال میکند که کانت و هگل پاسخهایی عمیقا متفاوت به این پرسش دادهاند و اختلافشان در پاسخ به این پرسش نشاندهنده جدایی ایدئالیسم استعلایی کانت از ایدئالیسم ابژکتیو هگل است. ازاینرو، کتاب را میتوان شرح مختصر و جامعی از رويكرد كلگرايانه هگل درخصوص ابژه و جهان دانست كه شاید بتوان با آن فلسفه هگل را بازخواني كرد. همچنین استرن در این کتاب نشان میدهد که هگل رویکردی ارسطوییتر اتخاذ کرده که، بر اساس آن، وحدت افراد را باید به کمک جوهری کلی توضیح داد که این افراد را متمثل میسازد، به نحوی که برای مثال موجودات در مقام اسب، سگ یا انسان هستند که به افراد تبدیل میشوند. بهعلاوه، نویسنده نشان میدهد که در نظر هگل چنین کلیاتی بخشی از ساختار هستیشناختی واقعیت بماهو هستند؛ در نتیجه، او منکر هر نقشی برای سوژه تالیفکننده کانتی میشود، و بدین طریق ایدئالیسم سوبژکتیو را رد کرده و ایدئالیسم ابژکتیو را به جایش مینشاند که رویکردی رئالیستی به وحدت اشیاء اتخاذ میکند.
اگرچه تلقی استرن از تقابل رویکردهای کانتی و هگلی درخصوص ماهیت ابژههای فردی به تفسیری از این دو متفکر محدود میشود، لیکن بر این باور است که اهمیت این موضوع فراتر از دغدغهای صرفا تاریخی است. زیرا مناقشه دیدگاههای کثرتگرایانه و کلگرایانه یکی از منازعات محوری بزرگ فلسفه باقی میماند. به همین جهت فیلسوفان میکوشند شرحی درست از ساختار ابژه به دست دهند، چنانکه در تلاشاند شرحی درست از ساختار آگاهی و خود، تفکر و زبان، دولتها و جوامع، و واقعیت فیزیکی به طور کلی ارائه کنند. استرن نشان میدهد آن فیلسوفان مدرنی که این تمامیت را ترکیباتی از عناصر ذاتا مجزا میدانند در حال اخذ همان دیدگاه تجربهگرایانه و تقلیلگرایانهای هستند که نزد کانت سراغ داریم. و از سوی دیگر، آن فیلسوفانی که مدعیاند هر یک از این عناصر «دستساخته تجزیه و تحلیلی» هستند که از یک کل دادهشده انتزاع شده، همچون هگل از خطوط ارسطویی و غیرتقلیلگرایانه پیروی میکنند. هدف کلی این کتاب را میتوان چنین صورتبندی کرد: تلاش برای تبیین اینکه تا چه حد این نزاع دیرپا میان کثرتگرایی و کلگرایی موضوعی محوری میان کانت و هگل بود.
http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Page/3624/8/اندیشه
@qoqnoospub
#وحدت_اشیا:
روزنامه شرق
کانت و هگل هر يك به نوبه خود تاريخ تفكر را به دو بخش قبل و بعد از خود تقسيم كردهاند. متنهای بسیاری در شرح فلسفه آنها و حتی نسبت میان فلسفه آنان نوشته شده و تعداد قابلتوجهی از این متون نیز به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. به تازگی کتاب دیگری به همت انتشارات ققنوس منتشر شده که از طریق بررسی تفاوت رویكرد كانت و هگل درخصوص مفهوم ابژه، تمایزات ایدئالیسم این دو متفكر را توضیح میدهد: «وحدت اشيا: هگل، كانت و ساختار ابژه» اثر رابرت استرن. نویسنده در این کتاب ميكوشد با طرح مساله وحدت و كثرت، فلسفه هگل را در پرتو تقابلش با فلسفه كانت توضيح دهد. كتاب حاضر در پنج فصل تنظیم شده است: فصل نخست آن به شرح و ریشهیابی تحلیلی- تاریخی ایده اصلی كتاب «نقد عقل محض» با تمركز بر انقلاب كپرنیكی و آموزه «تركیب» اختصاص دارد. فصل دوم به بررسی مختصر برخی نقدهای هگل به فلسفه كانت اشاره دارد و فصول سوم و چهارم به پاسخهای ایجابی جایگزین هگل به این نقدها در آثار مختلفش میپردازند. استرن مفهوم «ابژه» را محور کار خود قرار میدهد و شرحی اجمالی از بخشهایی از سه اثر اصلی هگل ارائه میکند كه مرتبط با بحث ابژهاند. فصل آخر کتاب نیز با جمعبندی مسائل مطرحشده به حلوفصل مسئله وحدت و كثرت در روح مطلق هگلی میپردازد.
استرن هدف اولیه این کتاب را ارائه تفسیری از متافیزیک هگل معرفی میکند. در نظر او، مضمون محوری متافیزیک هگل این است که نشان دهد ساختار اشیاء اساسا به چه نحو کلگرایانه است: یعنی جهان چگونه مشتمل بر ابژههایی انضمامی است که نمیتوان آنها را موجودیتهای مرکب متشکل از واحدهای بسیط بنیادیتر دانست، و چگونه این ابژهها وحدتی دارند که به معنای دقیق کلمه نمیتوان آن را به کثرتی از اجزای قائم به ذات تجزیه کرد که پیوند بیرونی دارند. نویسنده برای استخراج دلالتهای این الگوی متافیزیکی از ابژه میکوشد بر اهمیت موضع هگل در تقابل با موضع سلف بزرگ او، کانت، تاکید کند. استرن در سراسر کتاب بر الگوی کلگرایانه هگل از ابژه به مثابه مضمون اصلی نظام فلسفی او دست میگذارد و همچنین اهمیت این برداشت از اشیا را روشن میکند. کتاب به این دغدغه میپردازد که چه چیزی «ابژه فردی» را به «ابژهای فردی» بدل میسازد و از این طریق وحدتش در مقام چنین ابژهای چگونه باید تبیین شود؟ دغدغه اصلی کتاب چنانکه از عنوانش برمیآید معنادار گردن «وحدت اشیاء» است. در نظر نویسنده، مساله وحدت یکی از بزرگترین مسائل متافیزیک است. استرن در این کتاب استدلال میکند که کانت و هگل پاسخهایی عمیقا متفاوت به این پرسش دادهاند و اختلافشان در پاسخ به این پرسش نشاندهنده جدایی ایدئالیسم استعلایی کانت از ایدئالیسم ابژکتیو هگل است. ازاینرو، کتاب را میتوان شرح مختصر و جامعی از رويكرد كلگرايانه هگل درخصوص ابژه و جهان دانست كه شاید بتوان با آن فلسفه هگل را بازخواني كرد. همچنین استرن در این کتاب نشان میدهد که هگل رویکردی ارسطوییتر اتخاذ کرده که، بر اساس آن، وحدت افراد را باید به کمک جوهری کلی توضیح داد که این افراد را متمثل میسازد، به نحوی که برای مثال موجودات در مقام اسب، سگ یا انسان هستند که به افراد تبدیل میشوند. بهعلاوه، نویسنده نشان میدهد که در نظر هگل چنین کلیاتی بخشی از ساختار هستیشناختی واقعیت بماهو هستند؛ در نتیجه، او منکر هر نقشی برای سوژه تالیفکننده کانتی میشود، و بدین طریق ایدئالیسم سوبژکتیو را رد کرده و ایدئالیسم ابژکتیو را به جایش مینشاند که رویکردی رئالیستی به وحدت اشیاء اتخاذ میکند.
اگرچه تلقی استرن از تقابل رویکردهای کانتی و هگلی درخصوص ماهیت ابژههای فردی به تفسیری از این دو متفکر محدود میشود، لیکن بر این باور است که اهمیت این موضوع فراتر از دغدغهای صرفا تاریخی است. زیرا مناقشه دیدگاههای کثرتگرایانه و کلگرایانه یکی از منازعات محوری بزرگ فلسفه باقی میماند. به همین جهت فیلسوفان میکوشند شرحی درست از ساختار ابژه به دست دهند، چنانکه در تلاشاند شرحی درست از ساختار آگاهی و خود، تفکر و زبان، دولتها و جوامع، و واقعیت فیزیکی به طور کلی ارائه کنند. استرن نشان میدهد آن فیلسوفان مدرنی که این تمامیت را ترکیباتی از عناصر ذاتا مجزا میدانند در حال اخذ همان دیدگاه تجربهگرایانه و تقلیلگرایانهای هستند که نزد کانت سراغ داریم. و از سوی دیگر، آن فیلسوفانی که مدعیاند هر یک از این عناصر «دستساخته تجزیه و تحلیلی» هستند که از یک کل دادهشده انتزاع شده، همچون هگل از خطوط ارسطویی و غیرتقلیلگرایانه پیروی میکنند. هدف کلی این کتاب را میتوان چنین صورتبندی کرد: تلاش برای تبیین اینکه تا چه حد این نزاع دیرپا میان کثرتگرایی و کلگرایی موضوعی محوری میان کانت و هگل بود.
http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Page/3624/8/اندیشه
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رونمایی از اولین رمان ایرانی با موضوع اتیسم
با همکاری انجمن اتیسم ایران #به_من_نگاه_کن در #شب_بخارا روز دوشنبه ۲۵ تیرماه در خانه اندیشمندان ساعت ۱۷
@qoqnoospub
با همکاری انجمن اتیسم ایران #به_من_نگاه_کن در #شب_بخارا روز دوشنبه ۲۵ تیرماه در خانه اندیشمندان ساعت ۱۷
@qoqnoospub
به مناسبت انتشار ترجمه مجموعه آثار #ژول_ورن
#روزنامه_شرق
ترجمههایی از ژول ورن
مانی سپهری: ژول ورن نامی است خاطرهانگیز برای آندسته از ایرانیان کتابخوانی که کودکی و نوجوانیشان در دهه 60 گذشته است. در آن دوره آثار ژول ورن در اندازهها و شکلهای مختلف برای کودکان و نوجوانان منتشر میشد و طرفدار هم زیاد داشت. «بیستهزار فرسنگ زیر دریا»، «فرزندان کاپیتان گرانت»، «دور دنیا در هشتاد روز»، «جزیره اسرارآمیز»، «پنج هفته در بالُن»، «ناخدای پانزدهساله» و «اشعه سبز» از جمله این آثار بودند. علاوهبر این کتابها و دیگر کتابهای ژول ورن، در همان سالها اقتباسهایی از آثار او به صورت فیلم و سریال و انیمیشن از تلویزیون پخش میشد. اما پیشینه ترجمه ژول ورن به فارسی به زمانهای بسیار دورتری میرسد؛ یعنی به دوره ناصرالدینشاه قاجار و آغاز نهضت ترجمه از آثار ادبی و غیرادبی اروپایی. درواقع این اُوانسخان، ملقب به مساعدالسلطنه، بود که نخستینبار اثری از ژول ورن را به فارسی ترجمه کرد. این اثر «میشل استروگوف» بود که یکی از مشهورترین آثار ژول ورن است. یکی از رمانهای ژول ورن هم توسط محمدحسین فروغی (ذُکاءالملک اول) ترجمه شده و این رمان هم یکی از رمانهای مشهور او یعنی «دور دنیا در هشتاد روز» است که بر اساس آن فیلم و سریال هم ساخته شده و یک اقتباس انیمیشنی آن هم در اوایل دهه هفتاد از تلویزیون ایران پخش شد. فروغی این رمان را با عنوان «سفر هشتادروزه دور دنیا» ترجمه کرده بود. جالب اینکه ژول ورن در یکی از رمانهای ایرانی، یعنی «سوءقصد به ذات همایونی» رضا جولایی، نیز حضوری گذرا دارد؛ به این صورت که در جایی از این رمان یکی از شخصیتهای داستان در بلوار سنمیشل پاریس ژول ورن را میبیند.
ژول ورن نویسندهای است که آثارش نهفقط برای نوجوانان که برای مخاطب بزرگسال نیز خواندنی و سرگرمکننده است. شاید برخی از پیشگوییهای او امروزه تحقق یافته و جزئی از واقعیت دنیای جدید شده باشند، اما کشش داستانی آثار او همچنان پابرجاست و قدرت او در قصهپردازی و خلق ماجرا و حادثه و ایجاد تعلیق همچنان میتواند خواننده را با خود همراه کند و این راز ماندگاری و جذابیتِ همچنان پایدارِ آثار ژول ورن است.
اخیرا ترجمههایی تازه از چند اثر این نویسنده بزرگ و کلاسیک ژانر علمی – تخیلی در نشر ققنوس به چاپ رسیده است. این آثار عبارتند از «دور دنیا در هشتاد روز» و «سفر به مرکز زمین» به ترجمه فرزانه مهری، «پنح هفته در بالُن» به ترجمه حسین سلیمانینژاد و «دورِ ماه» به ترجمه محمد نجابتی. این کتابها گویا بخشی از پروژه ترجمه کامل مجموعه آثار ژول ورن هستند. در توضیح پشت جلد کتابها درباره این پروژه آمده است: «گروه انتشاراتی ققنوس، بنا به اهمیت آثار ژول ورن، تصمیم گرفت نسخه کاملی از مجموعه آثار این نویسنده را تهیه، ترجمه و منتشر کند تا همه مخاطبان به صورتی منسجم با نخستین آثار علمی – تخیلی جهان و پیشگوییهای علمی این نویسنده بزرگ در قالب رمانهای جذاب و پُرکشش او آشنا شوند». مبنای این ترجمههای جدید گویا متن کامل رمانهای ژول ورن است. در توضیح پشت جلد کتاب دراینباره آمده است: «این مجموعه از روی نسخه بزرگسالِ فرانسوی و بدون هیچگونه تلخیص و تغییری تهیه شده است».
چنانکه گفته شد «سفر به مرکز زمین» از جمله رمانهایی است که تاکنون در این مجموعه ترجمه و منتشر شده است. این رمان نیز جزو آن دسته از آثار ژول ورن است که هم مورد اقتباس سینمایی قرار گرفته و هم از روی آن نسخهای انیمیشنی ساخته شده و این انیمیشن در دهه 60 از تلویزیون ایران هم پخش شده است. آنچه در ادامه میخوانید قسمتی است از این رمان: «قرنها به سرعت میگذرند. روزها سپری میشوند! من از نردبان تحولات زمین پایین میروم. گیاهان ناپدید میشوند؛ سنگهای گرانیتی خلوص خود را از دست میدهند؛ تحتتأثیر گرمایی بسیار شدید همهچیز از حالت جامد به حالت مایع درمیآید؛ آبها در سطح زمین جاریاند؛ میجوشند و بخار میشوند؛ بخارات دور زمین را فرامیگیرند، و زمین کمکم به تودهای گاز تبدیل میشود، و از شدت حرارت به رنگ سرخ و سفید درمیآید، و به درشتی و درخشندگی خورشید میشود! در مرکز آن توده عظیم، که یکمیلیون و چهارصد هزاربار بزرگتر از کرهای است که روزی آن را به وجود خواهد آورد، به درون فضاهای میانسیارهای کشیده میشوم! جسمم نیز تجزیه و تصعید میشود و مانند اتمی بسیار ریز با آن بخارات عظیم، که مدارهای شعلهور خود را در بینهایت رسم میکنند، مخلوط میشود! عجب رویایی! مرا به کجا میبرد؟ با دستان تبآلودم جزئیات عجیب آن را روی کاغذ میآورم! پروفسور، راهنما، کلک، همه را فراموش کردهام!
http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Page/3626/8/ادبیات
@qoqnoospub
#روزنامه_شرق
ترجمههایی از ژول ورن
مانی سپهری: ژول ورن نامی است خاطرهانگیز برای آندسته از ایرانیان کتابخوانی که کودکی و نوجوانیشان در دهه 60 گذشته است. در آن دوره آثار ژول ورن در اندازهها و شکلهای مختلف برای کودکان و نوجوانان منتشر میشد و طرفدار هم زیاد داشت. «بیستهزار فرسنگ زیر دریا»، «فرزندان کاپیتان گرانت»، «دور دنیا در هشتاد روز»، «جزیره اسرارآمیز»، «پنج هفته در بالُن»، «ناخدای پانزدهساله» و «اشعه سبز» از جمله این آثار بودند. علاوهبر این کتابها و دیگر کتابهای ژول ورن، در همان سالها اقتباسهایی از آثار او به صورت فیلم و سریال و انیمیشن از تلویزیون پخش میشد. اما پیشینه ترجمه ژول ورن به فارسی به زمانهای بسیار دورتری میرسد؛ یعنی به دوره ناصرالدینشاه قاجار و آغاز نهضت ترجمه از آثار ادبی و غیرادبی اروپایی. درواقع این اُوانسخان، ملقب به مساعدالسلطنه، بود که نخستینبار اثری از ژول ورن را به فارسی ترجمه کرد. این اثر «میشل استروگوف» بود که یکی از مشهورترین آثار ژول ورن است. یکی از رمانهای ژول ورن هم توسط محمدحسین فروغی (ذُکاءالملک اول) ترجمه شده و این رمان هم یکی از رمانهای مشهور او یعنی «دور دنیا در هشتاد روز» است که بر اساس آن فیلم و سریال هم ساخته شده و یک اقتباس انیمیشنی آن هم در اوایل دهه هفتاد از تلویزیون ایران پخش شد. فروغی این رمان را با عنوان «سفر هشتادروزه دور دنیا» ترجمه کرده بود. جالب اینکه ژول ورن در یکی از رمانهای ایرانی، یعنی «سوءقصد به ذات همایونی» رضا جولایی، نیز حضوری گذرا دارد؛ به این صورت که در جایی از این رمان یکی از شخصیتهای داستان در بلوار سنمیشل پاریس ژول ورن را میبیند.
ژول ورن نویسندهای است که آثارش نهفقط برای نوجوانان که برای مخاطب بزرگسال نیز خواندنی و سرگرمکننده است. شاید برخی از پیشگوییهای او امروزه تحقق یافته و جزئی از واقعیت دنیای جدید شده باشند، اما کشش داستانی آثار او همچنان پابرجاست و قدرت او در قصهپردازی و خلق ماجرا و حادثه و ایجاد تعلیق همچنان میتواند خواننده را با خود همراه کند و این راز ماندگاری و جذابیتِ همچنان پایدارِ آثار ژول ورن است.
اخیرا ترجمههایی تازه از چند اثر این نویسنده بزرگ و کلاسیک ژانر علمی – تخیلی در نشر ققنوس به چاپ رسیده است. این آثار عبارتند از «دور دنیا در هشتاد روز» و «سفر به مرکز زمین» به ترجمه فرزانه مهری، «پنح هفته در بالُن» به ترجمه حسین سلیمانینژاد و «دورِ ماه» به ترجمه محمد نجابتی. این کتابها گویا بخشی از پروژه ترجمه کامل مجموعه آثار ژول ورن هستند. در توضیح پشت جلد کتابها درباره این پروژه آمده است: «گروه انتشاراتی ققنوس، بنا به اهمیت آثار ژول ورن، تصمیم گرفت نسخه کاملی از مجموعه آثار این نویسنده را تهیه، ترجمه و منتشر کند تا همه مخاطبان به صورتی منسجم با نخستین آثار علمی – تخیلی جهان و پیشگوییهای علمی این نویسنده بزرگ در قالب رمانهای جذاب و پُرکشش او آشنا شوند». مبنای این ترجمههای جدید گویا متن کامل رمانهای ژول ورن است. در توضیح پشت جلد کتاب دراینباره آمده است: «این مجموعه از روی نسخه بزرگسالِ فرانسوی و بدون هیچگونه تلخیص و تغییری تهیه شده است».
چنانکه گفته شد «سفر به مرکز زمین» از جمله رمانهایی است که تاکنون در این مجموعه ترجمه و منتشر شده است. این رمان نیز جزو آن دسته از آثار ژول ورن است که هم مورد اقتباس سینمایی قرار گرفته و هم از روی آن نسخهای انیمیشنی ساخته شده و این انیمیشن در دهه 60 از تلویزیون ایران هم پخش شده است. آنچه در ادامه میخوانید قسمتی است از این رمان: «قرنها به سرعت میگذرند. روزها سپری میشوند! من از نردبان تحولات زمین پایین میروم. گیاهان ناپدید میشوند؛ سنگهای گرانیتی خلوص خود را از دست میدهند؛ تحتتأثیر گرمایی بسیار شدید همهچیز از حالت جامد به حالت مایع درمیآید؛ آبها در سطح زمین جاریاند؛ میجوشند و بخار میشوند؛ بخارات دور زمین را فرامیگیرند، و زمین کمکم به تودهای گاز تبدیل میشود، و از شدت حرارت به رنگ سرخ و سفید درمیآید، و به درشتی و درخشندگی خورشید میشود! در مرکز آن توده عظیم، که یکمیلیون و چهارصد هزاربار بزرگتر از کرهای است که روزی آن را به وجود خواهد آورد، به درون فضاهای میانسیارهای کشیده میشوم! جسمم نیز تجزیه و تصعید میشود و مانند اتمی بسیار ریز با آن بخارات عظیم، که مدارهای شعلهور خود را در بینهایت رسم میکنند، مخلوط میشود! عجب رویایی! مرا به کجا میبرد؟ با دستان تبآلودم جزئیات عجیب آن را روی کاغذ میآورم! پروفسور، راهنما، کلک، همه را فراموش کردهام!
http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Page/3626/8/ادبیات
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#دوشنبهها_با_خانواده_ققنوس این هفته با #دوریس_لسینگ @qoqnoospub
دوريس لسينگ در ۲۲ اكتبر ۱۹۱۹ از پدر و مادري انگليسي در كرمانشاه به دنيا آمد.
این نویسنده مشهور انگلیسی که به نویسندهای صوفی و فمینیست معروف است و بسیاری از منتقدان ادبی او را جانشین به حق #جین_آستن میدانند اولين رمانش را در سال۱۹۴۹ با عنوان «چمن آواز ميخواند» در لندن منتشر کرد. #دوريس_لسينگ در سال ۲۰۰۱ جايزه «پرنس آستریاس» اسپانيا را به دلیل دفاع از آزادي و حقوق جهان سوم از آن خود كرد؛ جايزهاي كه تا به حال به نويسندگان مطرحي همچون #گابريل_گارسيا_ماركز ، #ماريو_بارگاس_يوسا و #پل_آستر اهدا شده.
زندگي ادبي او به سه بخش عمده تقسيم میشود:
بخش اول آن زمانی است كه #لسينگ همچون بسياری از نويسندگان ديگر جهان، درگير كمونيسم شده بود و تخت تاثير نظريات كمونيستي داستان مینوشت.
دومين بخش زندگی ادبی او به سالهايی برمیگردد كه به موضوعات روانشناختی علاقهمند شد و انعكاس دغدغههای اجتماعي در آثارش به خوبي ديده میشود و پس از اين دوره بخش سوم زندگی ادبیاش شروع میشود. بخشی كه بيشتر به جهانبينی صوفيها روي آورد و در عين حال به داستانهای علمی و تخيلی علاقهمند شد. بخش عمده زندگي لسينگ به فعاليتهای فمينيستی مربوط میشود، چنانکه او را از پايهگذاران تئاتر فمينيستی بهشمار میآورند.
او كه سالها جزو نامزدهای دريافت جايزه نوبل ادبيات بود سرانجام در سال ۲۰۰۷ #جایزه_ادبی_نوبل را از آن خود کرد.
انتشارات ققنوس رمان #اسیر_خشکی را از این نویسنده با ترجمه #سهیل_سمی منتشر کرده
@qoqnoospub
این نویسنده مشهور انگلیسی که به نویسندهای صوفی و فمینیست معروف است و بسیاری از منتقدان ادبی او را جانشین به حق #جین_آستن میدانند اولين رمانش را در سال۱۹۴۹ با عنوان «چمن آواز ميخواند» در لندن منتشر کرد. #دوريس_لسينگ در سال ۲۰۰۱ جايزه «پرنس آستریاس» اسپانيا را به دلیل دفاع از آزادي و حقوق جهان سوم از آن خود كرد؛ جايزهاي كه تا به حال به نويسندگان مطرحي همچون #گابريل_گارسيا_ماركز ، #ماريو_بارگاس_يوسا و #پل_آستر اهدا شده.
زندگي ادبي او به سه بخش عمده تقسيم میشود:
بخش اول آن زمانی است كه #لسينگ همچون بسياری از نويسندگان ديگر جهان، درگير كمونيسم شده بود و تخت تاثير نظريات كمونيستي داستان مینوشت.
دومين بخش زندگی ادبی او به سالهايی برمیگردد كه به موضوعات روانشناختی علاقهمند شد و انعكاس دغدغههای اجتماعي در آثارش به خوبي ديده میشود و پس از اين دوره بخش سوم زندگی ادبیاش شروع میشود. بخشی كه بيشتر به جهانبينی صوفيها روي آورد و در عين حال به داستانهای علمی و تخيلی علاقهمند شد. بخش عمده زندگي لسينگ به فعاليتهای فمينيستی مربوط میشود، چنانکه او را از پايهگذاران تئاتر فمينيستی بهشمار میآورند.
او كه سالها جزو نامزدهای دريافت جايزه نوبل ادبيات بود سرانجام در سال ۲۰۰۷ #جایزه_ادبی_نوبل را از آن خود کرد.
انتشارات ققنوس رمان #اسیر_خشکی را از این نویسنده با ترجمه #سهیل_سمی منتشر کرده
@qoqnoospub
مروری بر #انگار_خودم_نیستم یاسمن خلیلیفرد
راویان تنهایی
«میروم نشیمن. قاب عکس را برمیدارم. توی عکس میخندم. چهار شمع روی کیک هست. عکس بغلی را نگاه میکنم. عکس را کتی پارسال از من گرفت که مثلا بهعنوان نمونه عکاسی پرتره ببرد سر کلاس به دانشجوهایش نشان دهد. انگار هیچچیزِ این دو عکس شبیه هم نیست. دختر بیستساله و دختر چهارساله به هیچ وجه تشابهی ندارند. انگار نه انگار که هر دو عکس متعلق به یک نفر است. دختر چهارساله قاب عکس اول همیشه دلش میخواست همسنوسال دختر بیستساله قاب دوم شود. دلش میخواست آرایش کند. موها را هایلایت کند و ابروها را نازک. کفش پاشنهبلند پا کند و مثل مادرش تقتق صدا بدهد. از این فکر خندهام میگیرد. دخترِ چهارساله قاب اول مهدکودک رفتن را کسر شأن میداند و به دروغ به همه میگوید: «میروم دانشگاه!»... دختر چهارساله حالا به کجا رسیده؟ دکتر شده یا مهندس؟ نقاش شده یا فیلمساز؟ دوستان دبیرستانش سال دیگر لیسانسشان را هم میگیرند اما او چی؟ زل میزنم به دختر چهارساله. چشمانش میخندند. انگار دلش به همان کیک زشت خامهای خوش است که مثلا قرار بوده باگزبانی باشد و به همه چیز شبیه است جز باگزبانی بیچاره و تازه رنگش هم به جای طوسی، قهوهای است. دختر بیستساله نمیخندد. نه فقط لبهایش که چشمهایش هم نمیخندند. دختر قاب اول هیچ وقت فکر نمیکرد روزی سر و کله یکی مثل کتی در زندگیاش پیدا شود. اصلا دختر قاب اول کتی را چه میشناخت!؟»
رمانِ «انگار خودم نیستم» نوشته یاسمن خلیلیفرد، داستان آدمهایی است که در طول گذر زمان خود را فراموش کردهاند و به آدمهای جدید دیگری تبدیل شدهاند تا جایی که خودشان هم این «دیگری» خود را نمیشناسند. شخصیتهای این رمان در جامعه مدرن امروزی تهران زندگی میکنند، از قشر تحصیلکرده و روشنفکر و دستكم در زمره طبقه متوسط جامعهاند، اما همچنان بهسبب عدم تکامل شخصیتی یا فراموشی خود دچار مصائبی هستند كه مسیرِ زندگی خودشان و دیگران را یكسر تغییر داده است. «انگار خودم نیستم» رمانی رئالیستی است و وقایع، رخدادها و دیالوگهای آن با رویدادهای زندگی عادی و روزمره منطبقاند. رمان قصد ندارد وقایع دور از ذهن و ناملموس را شرح دهد بلکه نویسنده تلاش كرده است از خلالِ ترسیم روزمرگیها نشان دهد كه این روزمرگی تا چهحد در مرور زمان منجر به تحول انسانها میشود؛ انسانهایی که از جنس تمامِ آدمهای طبقه متوسط جامعه امروزیاند. رمانِ «انگار خودم نیستم» با این جمله از ارنستو ساباتو آغاز میشود: «از همه غمانگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگهداشتنت نمیکند.» نویسنده، از انتخابِ همین جمله نشان میدهد كه رمان با مفهومِ «تنهایی» سروكار دارد. تنهایی آدمهایی که خودشان را گم کردهاند و آنقدر از خود فاصله گرفتهاند که دیگر خویشتن خویش را نمیشناسند. «خانه ساکت است. کتی سر کار است و بابا رفته با تهیهکننده صحبت کند که چند روز کار را تعطیل کند و تهران بماند. که مثلا حواسش به من باشد و از آنجا هم قرار است برود خانه نغمه اینا. معصومه خانم، زندانبان جدیدم، روی مبل هال خوابش برده. صدای ماشین لباسشویی توی مخ است... چرا خودم را علاف این تنبیه ضایع کردهام؟ مگر بچه دو سالهام که تنبیهم کردهاند؟ چرا دیشب وقتی مامان گریهکنان پای تلفن گفت که اگر بخواهم میتوانم بروم با او زندگی کنم با آن قاطعیت «نه» گفتم و گوشی را قطع کردم...». از نكاتِ قابل اشاره در رمان این است كه «انگار خودم نیستم» هفت راوی دارد؛ راویانی که بهلحاظ سن، خاستگاه اجتماعی و تحصیلات تقریبا در یک سطح قرار دارند اما نویسنده کوشیده است تا با تغییر لحن میان آنها تمایز ایجاد کند و نشان دهد این روزمرگی موجبِ یكدستی كامل زندگی این آدمها نشده است و ازقضا در زندگی هریك تأثیرِ خاص خود را برجا گذاشته است. نویسنده با بهكارگیری تكنیكِ روایت از سوی هفت راوی رفتهرفته روایتِ خود را کامل میكند و در عین حال راویان داستان فرعی خود را نیز روایت میکنند. روایت این راویان، رویدادهای گذشته و حال را بههم پیوند میزنند و در پیکره یك رمان، حقایق را مانند تکههای یک پازل کنار هم قرار میدهد تا روایت خود را شكل دهد. رمان «انگار خودم نیستم» در بهمنماه 1396 از سوی نشر ققنوس منتشر شد و اخیرا به چاپ سوم رسیده است. از یاسمن خلیلیفرد، پیش از این «یادت نرود که...» در نشر چشمه و «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» در نشر نظر منتشر شده است. او بهگفته خودش در رمان «انگار خودم نیستم» سعی كرده است تا روزمرگیهایی از زندگی امروز را به تصویر بكشد که بهمرور منجر به گمگشتگی انسان میشوند؛ این گمگشتگیای كه داستان زندگی بسیاری از ما است.
http://sharghdaily.ir/fa/main/detail/191616/%D8%B1%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C
@qoqnoospub
راویان تنهایی
«میروم نشیمن. قاب عکس را برمیدارم. توی عکس میخندم. چهار شمع روی کیک هست. عکس بغلی را نگاه میکنم. عکس را کتی پارسال از من گرفت که مثلا بهعنوان نمونه عکاسی پرتره ببرد سر کلاس به دانشجوهایش نشان دهد. انگار هیچچیزِ این دو عکس شبیه هم نیست. دختر بیستساله و دختر چهارساله به هیچ وجه تشابهی ندارند. انگار نه انگار که هر دو عکس متعلق به یک نفر است. دختر چهارساله قاب عکس اول همیشه دلش میخواست همسنوسال دختر بیستساله قاب دوم شود. دلش میخواست آرایش کند. موها را هایلایت کند و ابروها را نازک. کفش پاشنهبلند پا کند و مثل مادرش تقتق صدا بدهد. از این فکر خندهام میگیرد. دخترِ چهارساله قاب اول مهدکودک رفتن را کسر شأن میداند و به دروغ به همه میگوید: «میروم دانشگاه!»... دختر چهارساله حالا به کجا رسیده؟ دکتر شده یا مهندس؟ نقاش شده یا فیلمساز؟ دوستان دبیرستانش سال دیگر لیسانسشان را هم میگیرند اما او چی؟ زل میزنم به دختر چهارساله. چشمانش میخندند. انگار دلش به همان کیک زشت خامهای خوش است که مثلا قرار بوده باگزبانی باشد و به همه چیز شبیه است جز باگزبانی بیچاره و تازه رنگش هم به جای طوسی، قهوهای است. دختر بیستساله نمیخندد. نه فقط لبهایش که چشمهایش هم نمیخندند. دختر قاب اول هیچ وقت فکر نمیکرد روزی سر و کله یکی مثل کتی در زندگیاش پیدا شود. اصلا دختر قاب اول کتی را چه میشناخت!؟»
رمانِ «انگار خودم نیستم» نوشته یاسمن خلیلیفرد، داستان آدمهایی است که در طول گذر زمان خود را فراموش کردهاند و به آدمهای جدید دیگری تبدیل شدهاند تا جایی که خودشان هم این «دیگری» خود را نمیشناسند. شخصیتهای این رمان در جامعه مدرن امروزی تهران زندگی میکنند، از قشر تحصیلکرده و روشنفکر و دستكم در زمره طبقه متوسط جامعهاند، اما همچنان بهسبب عدم تکامل شخصیتی یا فراموشی خود دچار مصائبی هستند كه مسیرِ زندگی خودشان و دیگران را یكسر تغییر داده است. «انگار خودم نیستم» رمانی رئالیستی است و وقایع، رخدادها و دیالوگهای آن با رویدادهای زندگی عادی و روزمره منطبقاند. رمان قصد ندارد وقایع دور از ذهن و ناملموس را شرح دهد بلکه نویسنده تلاش كرده است از خلالِ ترسیم روزمرگیها نشان دهد كه این روزمرگی تا چهحد در مرور زمان منجر به تحول انسانها میشود؛ انسانهایی که از جنس تمامِ آدمهای طبقه متوسط جامعه امروزیاند. رمانِ «انگار خودم نیستم» با این جمله از ارنستو ساباتو آغاز میشود: «از همه غمانگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگهداشتنت نمیکند.» نویسنده، از انتخابِ همین جمله نشان میدهد كه رمان با مفهومِ «تنهایی» سروكار دارد. تنهایی آدمهایی که خودشان را گم کردهاند و آنقدر از خود فاصله گرفتهاند که دیگر خویشتن خویش را نمیشناسند. «خانه ساکت است. کتی سر کار است و بابا رفته با تهیهکننده صحبت کند که چند روز کار را تعطیل کند و تهران بماند. که مثلا حواسش به من باشد و از آنجا هم قرار است برود خانه نغمه اینا. معصومه خانم، زندانبان جدیدم، روی مبل هال خوابش برده. صدای ماشین لباسشویی توی مخ است... چرا خودم را علاف این تنبیه ضایع کردهام؟ مگر بچه دو سالهام که تنبیهم کردهاند؟ چرا دیشب وقتی مامان گریهکنان پای تلفن گفت که اگر بخواهم میتوانم بروم با او زندگی کنم با آن قاطعیت «نه» گفتم و گوشی را قطع کردم...». از نكاتِ قابل اشاره در رمان این است كه «انگار خودم نیستم» هفت راوی دارد؛ راویانی که بهلحاظ سن، خاستگاه اجتماعی و تحصیلات تقریبا در یک سطح قرار دارند اما نویسنده کوشیده است تا با تغییر لحن میان آنها تمایز ایجاد کند و نشان دهد این روزمرگی موجبِ یكدستی كامل زندگی این آدمها نشده است و ازقضا در زندگی هریك تأثیرِ خاص خود را برجا گذاشته است. نویسنده با بهكارگیری تكنیكِ روایت از سوی هفت راوی رفتهرفته روایتِ خود را کامل میكند و در عین حال راویان داستان فرعی خود را نیز روایت میکنند. روایت این راویان، رویدادهای گذشته و حال را بههم پیوند میزنند و در پیکره یك رمان، حقایق را مانند تکههای یک پازل کنار هم قرار میدهد تا روایت خود را شكل دهد. رمان «انگار خودم نیستم» در بهمنماه 1396 از سوی نشر ققنوس منتشر شد و اخیرا به چاپ سوم رسیده است. از یاسمن خلیلیفرد، پیش از این «یادت نرود که...» در نشر چشمه و «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» در نشر نظر منتشر شده است. او بهگفته خودش در رمان «انگار خودم نیستم» سعی كرده است تا روزمرگیهایی از زندگی امروز را به تصویر بكشد که بهمرور منجر به گمگشتگی انسان میشوند؛ این گمگشتگیای كه داستان زندگی بسیاری از ما است.
http://sharghdaily.ir/fa/main/detail/191616/%D8%B1%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C
@qoqnoospub
روزنامه شرق
راویان تنهایی
Ahle Asheghi
Farzad Farokh WwW.Pop-Music.Ir
اهل عاشقي از #فرزاد_فرخ
سرگذشت قلب من دچار عشق نبود اهل عاشقی نبود تو آمدی شدی تمام من
جای امن بودنم یه کنج قلب توست حس خوب چشم توست
@qoqnoospub
سرگذشت قلب من دچار عشق نبود اهل عاشقی نبود تو آمدی شدی تمام من
جای امن بودنم یه کنج قلب توست حس خوب چشم توست
@qoqnoospub
دربارۀ ایکاش
✍محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalhalt
به محض اینکه این کلمه را در سخنان فردی شنیدید، زره بر تن کنید و شمشیر را بیرون آورید، مبادا همدردیتان باعث شود خوشخیالانه گاردِ خود را باز کنید. شاید بر اساس معیارهای سادهانگارانه، حماقت بتواند منجر به اشتباه شود، اما ابراز منفعلانه پشیمانی، حماقتی است صدچندان. کسی که واژه ایکاش را در معنای متداول به کار میبرد، مسموم شده است و قصد دارد شما را نیز مسموم کند. او نه تنها خود را نسبت به شرایط علّیِ رخ دادن یک اتفاق به تجاهل میزند، بلکه حتی از تاثیر علّیِ آن اتفاق بر داوری فعلیاش نیز غافل است. او میکوشد تا با خودش و وضعیتش مواجه نشود و فقط میخواهد غُر بزند و غوطهور در جهالتش، هم مسئولیت خودش در وضعیت حاضر را نپذیرد و آن را به «ایکاش» فرافکنی کند، و هم ناخواسته شما را نیز در جهالتش غوطهور سازد.
«ایکاش ...»، همان اسب تروایی است که به راحتی میتواند حتی دیوار دفاعی خلاقترین، مقاومترین، و عمیقترین اذهان را دور بزند و آنها را به قعر چاه ویل وراجیِ سوگوارانه در قبال گذشته تنزل دهد. از سوی دیگر، «ایکاش ...» برخلاف ظاهرِ پشیمانش، اصلاً پشیمان نیست. بلکه به دلیل عدم ردیابی و مواجهه با عللِ ایجابکنندۀ فلان تصمیم یا بهمان اتفاق، مجدداً همان اشتباه را در عمل تکرار خواهد کرد. «ایکاش ...» در این معنا ماهیتی ابدی دارد: یعنی من، تا ابد، در حماقتم غوطهور خواهم بود، زیرا هر بار به خود حق میدهم که بگویم: «ایکاش ...».
«ایکاش ...» نوعی اعتیاد است. فرد معتاد به استعمال «ایکاش ...» دارای نوعی رابطۀ مازوخیستی با میل خویش است. او در حقیقت معتاد است به غصه خوردن بر عدم ارضایش. به بیان دیگر، او با استعمال «ایکاش ...» از یک سو، به دنبال توجیه وضعیت و تسلیبخشی به خویش و دیگران است و از سوی دیگر، این تسلیبخشی به منزلۀ بلاهتی عمل میکند که منجر به عدم مواجهه با عللِ برسازندۀ وضعیت نارضایتبخش و در نتیجه باعث تکرارش میشود. اعتیاد او چنان رشد میکند که حتی وقتی بر اساس معیارهای خودش، اتفاقی مطلوب رخ داده یا تصمیمی درست اتخاد کرده، بازهم منطق داوری خود را چنان تغییر میدهد تا آن را غلط و نامطلوب جلوه دهد، و بتواند بگوید: «ایکاش ...».
صرف نظر از غرغرهای عاطفی و تاسف خوردنهای مبتذل رایج که معتاد به استعمال «ایکاش ...» هستند، خطرناکترین شکل استعمال «ایکاش ...» در گفتمان سیاسی است. مسمومیت اپیدمیک این استعمال را میتوان امروز در کل گستره عرصه عمومی مشاهده کرد. افراد در قبال همه رویدادهای گذشته پشیماناند. هرچه اشتیاقشان در زمان وقوع فلان اتفاق بیشتر بوده باشد، پشیمانیشان نیز بیشتر است. اگر استعمال این «ایکاش ...» اپیدمیک شود (که شده) و ما هر روز در تمام مظاهر تمدنمان با آن مواجه شویم (که شدهایم)، آنگاه میتوان ادعا کرد که هرچند زمان زوال یک دوره تمدنی فرارسیده است، اما به جای پیشروی به سوی وضعیتی فرارونده و رفعکننده، مشتاقانه به دنبال بازگشتی ارتجاعی به نوع دیگری از یکجانبگی هستیم که احتمالاً سالها بعد دربارهاش خواهیم گفت «ایکاش ...».
همیشه، و امروز بیش از همیشه، یکی از رسالتهای کنش سیاسی و آگاهیرسانی عمومی، مقابلۀ همهجانبه و بیرحمانه با «ایکاش ...» در حوزه سیاست است. نباید عافیتطلبانه نسبت به رواج گفتمانهای فریبکارانه و شیوع اسمرمزهای انحطاط بیتفاوت بود. بیتفاوتی در قبال شیوع بیماری مسری، ما را از آن مصون نمیسازد. بهترین راه مبارزه با ایکاش، مواجه کردنِ دردناکِ فردِ گویندۀ «ایکاش ...»، در هر مقام و جایگاهی، با ضرورتِ علّیِ وقوع فلان امر تروماتیک و تلاش برای مسئولیتپذیر ساختن فرد و جامعه در قبال نقششان در وضعیت است. در غیر این صورت، منطق حاکم بر «ایکاش ...» چنان بر ذهن و روان جامعه تسلط مییابد، که هیولاهایی که سالها پیش از خانه بیرون کردهایم، مانند هیولاهایی که در آینده بیرون خواهیم کرد، به نوبت و در فواصل تاریخی، از در پشتی، و با لباسهای شیک و مبدل، دگر بار سر وقت ما میآیند. و آن زمان، مثل همیشه، برای گفتنِ «ایکاش ...» بسیار دیر شده است.
@philosophicalhalt
@qoqnoospub
✍محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalhalt
به محض اینکه این کلمه را در سخنان فردی شنیدید، زره بر تن کنید و شمشیر را بیرون آورید، مبادا همدردیتان باعث شود خوشخیالانه گاردِ خود را باز کنید. شاید بر اساس معیارهای سادهانگارانه، حماقت بتواند منجر به اشتباه شود، اما ابراز منفعلانه پشیمانی، حماقتی است صدچندان. کسی که واژه ایکاش را در معنای متداول به کار میبرد، مسموم شده است و قصد دارد شما را نیز مسموم کند. او نه تنها خود را نسبت به شرایط علّیِ رخ دادن یک اتفاق به تجاهل میزند، بلکه حتی از تاثیر علّیِ آن اتفاق بر داوری فعلیاش نیز غافل است. او میکوشد تا با خودش و وضعیتش مواجه نشود و فقط میخواهد غُر بزند و غوطهور در جهالتش، هم مسئولیت خودش در وضعیت حاضر را نپذیرد و آن را به «ایکاش» فرافکنی کند، و هم ناخواسته شما را نیز در جهالتش غوطهور سازد.
«ایکاش ...»، همان اسب تروایی است که به راحتی میتواند حتی دیوار دفاعی خلاقترین، مقاومترین، و عمیقترین اذهان را دور بزند و آنها را به قعر چاه ویل وراجیِ سوگوارانه در قبال گذشته تنزل دهد. از سوی دیگر، «ایکاش ...» برخلاف ظاهرِ پشیمانش، اصلاً پشیمان نیست. بلکه به دلیل عدم ردیابی و مواجهه با عللِ ایجابکنندۀ فلان تصمیم یا بهمان اتفاق، مجدداً همان اشتباه را در عمل تکرار خواهد کرد. «ایکاش ...» در این معنا ماهیتی ابدی دارد: یعنی من، تا ابد، در حماقتم غوطهور خواهم بود، زیرا هر بار به خود حق میدهم که بگویم: «ایکاش ...».
«ایکاش ...» نوعی اعتیاد است. فرد معتاد به استعمال «ایکاش ...» دارای نوعی رابطۀ مازوخیستی با میل خویش است. او در حقیقت معتاد است به غصه خوردن بر عدم ارضایش. به بیان دیگر، او با استعمال «ایکاش ...» از یک سو، به دنبال توجیه وضعیت و تسلیبخشی به خویش و دیگران است و از سوی دیگر، این تسلیبخشی به منزلۀ بلاهتی عمل میکند که منجر به عدم مواجهه با عللِ برسازندۀ وضعیت نارضایتبخش و در نتیجه باعث تکرارش میشود. اعتیاد او چنان رشد میکند که حتی وقتی بر اساس معیارهای خودش، اتفاقی مطلوب رخ داده یا تصمیمی درست اتخاد کرده، بازهم منطق داوری خود را چنان تغییر میدهد تا آن را غلط و نامطلوب جلوه دهد، و بتواند بگوید: «ایکاش ...».
صرف نظر از غرغرهای عاطفی و تاسف خوردنهای مبتذل رایج که معتاد به استعمال «ایکاش ...» هستند، خطرناکترین شکل استعمال «ایکاش ...» در گفتمان سیاسی است. مسمومیت اپیدمیک این استعمال را میتوان امروز در کل گستره عرصه عمومی مشاهده کرد. افراد در قبال همه رویدادهای گذشته پشیماناند. هرچه اشتیاقشان در زمان وقوع فلان اتفاق بیشتر بوده باشد، پشیمانیشان نیز بیشتر است. اگر استعمال این «ایکاش ...» اپیدمیک شود (که شده) و ما هر روز در تمام مظاهر تمدنمان با آن مواجه شویم (که شدهایم)، آنگاه میتوان ادعا کرد که هرچند زمان زوال یک دوره تمدنی فرارسیده است، اما به جای پیشروی به سوی وضعیتی فرارونده و رفعکننده، مشتاقانه به دنبال بازگشتی ارتجاعی به نوع دیگری از یکجانبگی هستیم که احتمالاً سالها بعد دربارهاش خواهیم گفت «ایکاش ...».
همیشه، و امروز بیش از همیشه، یکی از رسالتهای کنش سیاسی و آگاهیرسانی عمومی، مقابلۀ همهجانبه و بیرحمانه با «ایکاش ...» در حوزه سیاست است. نباید عافیتطلبانه نسبت به رواج گفتمانهای فریبکارانه و شیوع اسمرمزهای انحطاط بیتفاوت بود. بیتفاوتی در قبال شیوع بیماری مسری، ما را از آن مصون نمیسازد. بهترین راه مبارزه با ایکاش، مواجه کردنِ دردناکِ فردِ گویندۀ «ایکاش ...»، در هر مقام و جایگاهی، با ضرورتِ علّیِ وقوع فلان امر تروماتیک و تلاش برای مسئولیتپذیر ساختن فرد و جامعه در قبال نقششان در وضعیت است. در غیر این صورت، منطق حاکم بر «ایکاش ...» چنان بر ذهن و روان جامعه تسلط مییابد، که هیولاهایی که سالها پیش از خانه بیرون کردهایم، مانند هیولاهایی که در آینده بیرون خواهیم کرد، به نوبت و در فواصل تاریخی، از در پشتی، و با لباسهای شیک و مبدل، دگر بار سر وقت ما میآیند. و آن زمان، مثل همیشه، برای گفتنِ «ایکاش ...» بسیار دیر شده است.
@philosophicalhalt
@qoqnoospub
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان”
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
ادامه در پست بعد
@qoqnoospub
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
ادامه در پست بعد
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان”
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت
رمان «سمفونی مردگان» نوشته ی عباس معروفی، هم اکنون اعتباری اندوهبار به خود گرفته است و از این جهت همطراز با سوگنامههای دردناکی شده که خود را پس از خواندن آن با قوای تحلیل رفته در ساحل حرمان رنج و ملال مییابیم؛ کتابی است سرشار از حس نیرومند دلمردگی؛ حسی که قهرمان آن غلتیده در خون سرخ شکست و شهادت دست و پا میزند.
در این رمان خون سیاه هراسانگیز شاعر نفرین شده روزگار ما جاری است؛ خون خودکشی و دیوانگی، خون برادرکشی و نفاق، خون عصیان و طغیان و خشم و انکار، خون پسرکشی، خون سرخی که در هزارتوی سرنوشت رقّتانگیز «آیدین» در پیچ و تاب سرگشتگی و گمگشتگی روح انسانی دچار انشقاق و دگردیسی میشود و ما را در گرداب خود فرو میکشد؛ گردابی که چون جویباری از خون غلیظ، زهرآگین و مسموم از انسانهای دون روزگار فوران میکند و همه چیز را با ترشحات عفونی خود غرق در صمغ زرد چسبنده، در جنبش درازدامن بادبان کشتی در برابر باد با اهتزاز پرجنبشی، در خفقان خود ناپدید میسازد. این شعر خونبار و سیاه، این کتاب جنونانگیز و سوزناک همچون خون بر زمین ریختهای فجیع و اسفانگیز است و به طور حیرتآوری جوانی زندگی ما در آن به تصویر کشیده شده است. سکوتی عمیق چون سکون شبی وحشتانگیز در آن خفته است؛ سکوتی که اسیر چنگ اهریمنان است و ما آشکارا میتوانیم چهرۀ شیطانی و نفرین شده دوران خود را در آن ببینیم. دورانی که یکی از جلوه های گویای آن آشفتگی و هرج و مرج موجود در وجود انسانهایی است که هولناکترین قسمت روح خود را در خشم فروخوردهای همچون بزرگترین پنهانکاران زیر پوستۀ نازک جسم، مخفی میدارند و تا روزی که فاجعه را رقم بزنند، هیچ نشانه و علائمی از آن بروز نمیدهند.
«سمفونی مردگان» کتابی است زنده و پویا، همچون قلبی تپنده برای جامعه برادرکش و پسرکشی که در ژرفای نهاد خود از این خون ریختنها و سرکوبگریها احساس مسرت و غرور میکند.
ماجرای داستان بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ شمسی میگذرد و شخصیت اصلی آن «آیدین» نام دارد. او شاعر روزگار ماست؛ شاعری که پس از تلاشهای بیپایان، زردی ملال و بیثمری بر تخم چشمانش رنگ میبازد و امید و درخشش درون و روشنبینیاش به کدورت و سیاهی زهرناکی بدل میگردد. گویی این وجودی که روزی زلال و صاف بود به چنان تیرگی و جنونی رسیده که ظلمت قعر کائنات یادآور آن است. کم نیستند کسانی که به عاقبت «آیدین» دچار شدهاند و زیر خروارها خاک در زمانهای گمشده، طعمۀ کرمهای ملول گشتهاند و همچون گذر ستارهای درخشان در سیاهی مطلق کهکشانها برای ابد ناپدید گشتهاند. شوریدگی و شیدایی زندگی، جوهرۀ حرکتهای عظیم انسانی بوده است و هرآینه این سودا از اذهان فروافکنده شود و جوانان به رخوت و سستی روی آورند، آینده خوبی پیش رو نخواهد بود. این نیروی حرکت در جامعههای ناآرام همیشه وجود داشته و تکانهای تاریخی و تغییرات روزگار حاصل فعل و انفعالاتی اینچنین است.
@Qoqnoospub
شهرام امیرپور سرچشمه
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت
رمان «سمفونی مردگان» نوشته ی عباس معروفی، هم اکنون اعتباری اندوهبار به خود گرفته است و از این جهت همطراز با سوگنامههای دردناکی شده که خود را پس از خواندن آن با قوای تحلیل رفته در ساحل حرمان رنج و ملال مییابیم؛ کتابی است سرشار از حس نیرومند دلمردگی؛ حسی که قهرمان آن غلتیده در خون سرخ شکست و شهادت دست و پا میزند.
در این رمان خون سیاه هراسانگیز شاعر نفرین شده روزگار ما جاری است؛ خون خودکشی و دیوانگی، خون برادرکشی و نفاق، خون عصیان و طغیان و خشم و انکار، خون پسرکشی، خون سرخی که در هزارتوی سرنوشت رقّتانگیز «آیدین» در پیچ و تاب سرگشتگی و گمگشتگی روح انسانی دچار انشقاق و دگردیسی میشود و ما را در گرداب خود فرو میکشد؛ گردابی که چون جویباری از خون غلیظ، زهرآگین و مسموم از انسانهای دون روزگار فوران میکند و همه چیز را با ترشحات عفونی خود غرق در صمغ زرد چسبنده، در جنبش درازدامن بادبان کشتی در برابر باد با اهتزاز پرجنبشی، در خفقان خود ناپدید میسازد. این شعر خونبار و سیاه، این کتاب جنونانگیز و سوزناک همچون خون بر زمین ریختهای فجیع و اسفانگیز است و به طور حیرتآوری جوانی زندگی ما در آن به تصویر کشیده شده است. سکوتی عمیق چون سکون شبی وحشتانگیز در آن خفته است؛ سکوتی که اسیر چنگ اهریمنان است و ما آشکارا میتوانیم چهرۀ شیطانی و نفرین شده دوران خود را در آن ببینیم. دورانی که یکی از جلوه های گویای آن آشفتگی و هرج و مرج موجود در وجود انسانهایی است که هولناکترین قسمت روح خود را در خشم فروخوردهای همچون بزرگترین پنهانکاران زیر پوستۀ نازک جسم، مخفی میدارند و تا روزی که فاجعه را رقم بزنند، هیچ نشانه و علائمی از آن بروز نمیدهند.
«سمفونی مردگان» کتابی است زنده و پویا، همچون قلبی تپنده برای جامعه برادرکش و پسرکشی که در ژرفای نهاد خود از این خون ریختنها و سرکوبگریها احساس مسرت و غرور میکند.
ماجرای داستان بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ شمسی میگذرد و شخصیت اصلی آن «آیدین» نام دارد. او شاعر روزگار ماست؛ شاعری که پس از تلاشهای بیپایان، زردی ملال و بیثمری بر تخم چشمانش رنگ میبازد و امید و درخشش درون و روشنبینیاش به کدورت و سیاهی زهرناکی بدل میگردد. گویی این وجودی که روزی زلال و صاف بود به چنان تیرگی و جنونی رسیده که ظلمت قعر کائنات یادآور آن است. کم نیستند کسانی که به عاقبت «آیدین» دچار شدهاند و زیر خروارها خاک در زمانهای گمشده، طعمۀ کرمهای ملول گشتهاند و همچون گذر ستارهای درخشان در سیاهی مطلق کهکشانها برای ابد ناپدید گشتهاند. شوریدگی و شیدایی زندگی، جوهرۀ حرکتهای عظیم انسانی بوده است و هرآینه این سودا از اذهان فروافکنده شود و جوانان به رخوت و سستی روی آورند، آینده خوبی پیش رو نخواهد بود. این نیروی حرکت در جامعههای ناآرام همیشه وجود داشته و تکانهای تاریخی و تغییرات روزگار حاصل فعل و انفعالاتی اینچنین است.
@Qoqnoospub