انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
#خوشبختی_در_راه_است
#آلیس_مانرو
#مهری_شرفی
#ققنوس
وقتی دختربچهای و در آغوش پدر به خواب میروی، این خاطرجمعی را حس میکنی و بقیه عمرت هم آن را میخواهی. البته اگر دوستت هم داشته باشند، دلپذیرتر است. ولی حتی اگر این خاطرجمعی فقط نتیجه پیمانی ناب و دیرین برای حمایت از تو باشد، پیمانی از سر اجبار و نه تمایل، باز هم آرامشبخش است. اگر سربراه بنامیشان، ناراحت میشوند. ولی به نوعی واقعا سربراهند. خودشان را تسلیم رفتارهای مردانه میکنند. خودشان را تسلیم رفتارهای مردانه میکنند با تمام مخاطرات، بیرحمیها، سنگینیهای پیچیده و ریاکاریهای تعمدی این رفتارها و نیز قوانین چنین رفتارهایی؛ قوانینی که در برخی موارد تو به عنوان زن از آنها بهره جستهای و برخی هم برایت فایدهای نداشتهاند.
قسمتی از آخرین داستان #خوشبختی_در_راه است.
@qoqnoospub
#آلیس_مانرو
#مهری_شرفی
#ققنوس
وقتی دختربچهای و در آغوش پدر به خواب میروی، این خاطرجمعی را حس میکنی و بقیه عمرت هم آن را میخواهی. البته اگر دوستت هم داشته باشند، دلپذیرتر است. ولی حتی اگر این خاطرجمعی فقط نتیجه پیمانی ناب و دیرین برای حمایت از تو باشد، پیمانی از سر اجبار و نه تمایل، باز هم آرامشبخش است. اگر سربراه بنامیشان، ناراحت میشوند. ولی به نوعی واقعا سربراهند. خودشان را تسلیم رفتارهای مردانه میکنند. خودشان را تسلیم رفتارهای مردانه میکنند با تمام مخاطرات، بیرحمیها، سنگینیهای پیچیده و ریاکاریهای تعمدی این رفتارها و نیز قوانین چنین رفتارهایی؛ قوانینی که در برخی موارد تو به عنوان زن از آنها بهره جستهای و برخی هم برایت فایدهای نداشتهاند.
قسمتی از آخرین داستان #خوشبختی_در_راه است.
@qoqnoospub
زندگی اجتماعی سرشار است از اختلاف و تضاد میان برداشتهای دیگران از ما و واقعیت وجودی ما.
وقتی محتاط هستیم، به حماقت متهم میشویم. کمرویی ما نشانهی غرور و تمایل به جلب چاپلوسی شمرده میشود.
میکوشیم تا سوءتفاهم را از میان برداریم، ولی دهانمان خشک میشود و نمیتوانیم جملات مورد نظر خود را بیان کنیم.
دشمنان سرسخت به مقامهایی منصوب میشوند که ما را زیردست آنها میسازد، در برابر دیگران سرزنشمان میکنند.
#تسلیبخشیهای_فلسفه
#آلن_دو_باتن
ترجمهی #عرفان_ثابتی
#ققنوس
@qoqnoospub
وقتی محتاط هستیم، به حماقت متهم میشویم. کمرویی ما نشانهی غرور و تمایل به جلب چاپلوسی شمرده میشود.
میکوشیم تا سوءتفاهم را از میان برداریم، ولی دهانمان خشک میشود و نمیتوانیم جملات مورد نظر خود را بیان کنیم.
دشمنان سرسخت به مقامهایی منصوب میشوند که ما را زیردست آنها میسازد، در برابر دیگران سرزنشمان میکنند.
#تسلیبخشیهای_فلسفه
#آلن_دو_باتن
ترجمهی #عرفان_ثابتی
#ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
تجدیدچاپ شد @qoqnoospub
تجدیدچاپ شد
# از_فرانکلین_تا_لالهزار:
اعجوبه! آن قدر زندگی جالبی دارد که آدم میماند از کجا شروع کند: از تأسیس #انتشارات_فرانکلین که معروفترین کار اوست؛ از دایرةالمعارف فارسی که حاصل فکر و ابتکار او بود، از چاپ کتابهای درسی که به دست او سامان یافت؛ از سازمان کتابهای جیبی که انقلابی در تیراژ کتاب ایجاد کرد؛ از مبارزه با بیسوادی که اول بار او شروع کرد؛ از چاپخانهی افست که او بنا نهاد؛ از کتاب هایی که ترجمه کرد؛ از شعرهایی که سرود و... واقعاً بعضی ها در نوسازی ایران سهم قابل ملاحظه ای دارند.
سهم #همایون_صنعتیزاده در نوسازی ایران فراموش نشدنی است.
#خاطرات #زندگینامه #کارآفرین #سیروس_علینژاد #ققنوس
@qoqnoospub
# از_فرانکلین_تا_لالهزار:
اعجوبه! آن قدر زندگی جالبی دارد که آدم میماند از کجا شروع کند: از تأسیس #انتشارات_فرانکلین که معروفترین کار اوست؛ از دایرةالمعارف فارسی که حاصل فکر و ابتکار او بود، از چاپ کتابهای درسی که به دست او سامان یافت؛ از سازمان کتابهای جیبی که انقلابی در تیراژ کتاب ایجاد کرد؛ از مبارزه با بیسوادی که اول بار او شروع کرد؛ از چاپخانهی افست که او بنا نهاد؛ از کتاب هایی که ترجمه کرد؛ از شعرهایی که سرود و... واقعاً بعضی ها در نوسازی ایران سهم قابل ملاحظه ای دارند.
سهم #همایون_صنعتیزاده در نوسازی ایران فراموش نشدنی است.
#خاطرات #زندگینامه #کارآفرین #سیروس_علینژاد #ققنوس
@qoqnoospub
Mara Rah Makon
Salar Aghili WwW.Teh-dl.IR
خداي من در اين هوا مرا رها مكن
آغاز راهم چو به عشق تو رقم خورد
با من بمان تا انتها
مرا رها مكن
در اين سياهي اي خدا
مرا رها مكن
چو كشتي شكستهاي
كه غرق مي شود
به حال خويش ناخدا مرا رها مكن
@qoqnoospub
آغاز راهم چو به عشق تو رقم خورد
با من بمان تا انتها
مرا رها مكن
در اين سياهي اي خدا
مرا رها مكن
چو كشتي شكستهاي
كه غرق مي شود
به حال خويش ناخدا مرا رها مكن
@qoqnoospub
دوستان واقعی میتوانند
عشق و احترامی به ما ارزانی دارند
که ممکن است حتی ثروت قادر به تأمین آن نباشد.
#تسلی_بخشهای_فلسفه
#آلن_دوباتن
ترجمهی #عرفان_ثابتی
@qoqnoospub
عشق و احترامی به ما ارزانی دارند
که ممکن است حتی ثروت قادر به تأمین آن نباشد.
#تسلی_بخشهای_فلسفه
#آلن_دوباتن
ترجمهی #عرفان_ثابتی
@qoqnoospub
Forwarded from رویداد فرهنگی
📚 معرفی کتاب«چگونه بر خود مسلط شویم؟»+فایل صوتی
💢تسلط بر خویش چه در امور جزئی روزانه یا در لحظات حیاتی تصمیمگیریهای مهم از اهمیتی اساسی برخوردار است. توانایی کار کردن در طی مدت زمانی دقیقا پیش بینی شده، دست زدن به اقدامی قاطع در هنگامی که دستخوش تردیدیم و ظاهرا حس میکنیم باید از آن کار اجتناب ورزید، مهارت از جلوگیری از بیان یک سخن یا انجام حرکتی که در غیر این صورت بعدا مایه تاسف خواهد بود.
💢 تن ندادن به حواس پرتیهایی که به گیجی و بی توجهی لگام گسیخته میانجامد، توانایی رعایت کردن دقیق رژیم غذایی، تعدیل گرایشهای بوالهوسانه، انجام متوالی یک تمرین، تنظیم بهرهگیری از منابع درونی خویشتن، نشان دادن واکنشهای قاطع توآم با آرامش، در شرایط و موقعیتهای نگران کننده، توانایی تجهیز و سازماندهی قوای خویشتن بدون اسیر شدن به کوچکترین تردید در اوضاع و احوال بسیار خطرناک و خلاصه سود جستن تام و تمام از همه امکانات خود در موقعیتهای خطیر، جملگی مصداق صفتیاند تحت عنوان تسلط بر خویش.
🆔 @rooydadfarhangi
👉 https://goo.gl/AP3Rn3
💢تسلط بر خویش چه در امور جزئی روزانه یا در لحظات حیاتی تصمیمگیریهای مهم از اهمیتی اساسی برخوردار است. توانایی کار کردن در طی مدت زمانی دقیقا پیش بینی شده، دست زدن به اقدامی قاطع در هنگامی که دستخوش تردیدیم و ظاهرا حس میکنیم باید از آن کار اجتناب ورزید، مهارت از جلوگیری از بیان یک سخن یا انجام حرکتی که در غیر این صورت بعدا مایه تاسف خواهد بود.
💢 تن ندادن به حواس پرتیهایی که به گیجی و بی توجهی لگام گسیخته میانجامد، توانایی رعایت کردن دقیق رژیم غذایی، تعدیل گرایشهای بوالهوسانه، انجام متوالی یک تمرین، تنظیم بهرهگیری از منابع درونی خویشتن، نشان دادن واکنشهای قاطع توآم با آرامش، در شرایط و موقعیتهای نگران کننده، توانایی تجهیز و سازماندهی قوای خویشتن بدون اسیر شدن به کوچکترین تردید در اوضاع و احوال بسیار خطرناک و خلاصه سود جستن تام و تمام از همه امکانات خود در موقعیتهای خطیر، جملگی مصداق صفتیاند تحت عنوان تسلط بر خویش.
🆔 @rooydadfarhangi
👉 https://goo.gl/AP3Rn3
Telegram
attach 📎
انتشارات ققنوس
@qoqnoospun
چخوف در ژوئن ۱۹۰۴ بههمراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحتگاه بادن ویلر رفت. در این استراحتگاه حال او بهتر میشود اما این بهبودی زیاد طول نمیکشد و روزبهروز حال او وخیمتر میشود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشتهاست. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم میشود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر میکند. اولگا در خاطراتاش مینویسد: «دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد؛ و بعد دستور شامپاین داد. آنتون یک گیلاس پر برداشت. مزهمزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخوردهام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمیکشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴ بود.
قبر چخوف در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در مسکو
تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود. سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.
@qoqnoospub
قبر چخوف در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در مسکو
تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود. سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.
@qoqnoospub
Khodahafez Tehran
Fereydoun Asraei [ MusicMa.Ir ]
خستهام از همه كس از همه چيز
مي رم و
پشت سرم آب نريز
يه خيابان باران
پشت باران ..باران
اصلا انگار امشب كل تهران باران
@qoqnoospub
مي رم و
پشت سرم آب نريز
يه خيابان باران
پشت باران ..باران
اصلا انگار امشب كل تهران باران
@qoqnoospub
با ترجمه دهها کتاب نه ماه از سال را در فقر سر میکنم
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)با «سهیل سُمی» مصاحبه ای انجام داده است که به نظر من به شدت تاثربرانگیز و مایه شرمساری است. اگر اهل کتاب باشید دست کم یک بار نام این مترجم پرکاررا خوانده اید. مترجمی که ده ها عنوان رمان که بیشتر آنها هم رمان هایی از نویسندگان بزرگ جهان است توسط او به جامعه ایرانی معرفی شده است اما مناسبت مصاحبه جدید ایبنا با وی به خاطر ترجمه یک کتاب در حوزه روانشناسی عامه پسند است. مصاحبه شونده از اینکه سهیل سُمی برخلاف آثار قبلی رو به ترجمه این گونه کتاب ها آورده تعجب کرده است اما پاسخ سهیل سمُی تکان دهنده است:
🔸من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر میکنم. به جز معدودی از ترجمههایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و اینکه از سن کم مسئول خانواده شدهام، به ناشران واگذار کردهام..
🔸تا وقتی جوانتر بودم، عشق به ترجمه چشمانم را بسته بود. جز متن هیچ چیز نمیدیدم. در عالم خیال با هنری میلر در خیابانهای وبلج قدم و حرف میزدم. از خانم اتوود در مورد زنها و روحیاتشان سوال میکردم. با ساموئل بکت حرف میزدم و سعی میکردم درک کنم که چرا آنطور عمل کرد. اما فشار مالی بیشتر و بیشتر شد. «سقوط آزاد» و «محصور در خشکی» خانم لسینگ و هنری میلر و خیلی کارهای دیگر را ترجمه کردم. همین معدود کارها را به امید خوانده شدن و تجدید چاپ شدن، ترجمه کردم و در کار ترجمه کمفروشی نکردم.این متنها به حتم کم و کاستی دارند، اما حد نهایت توان من در آن سالها بوده اند. اما چه شد؟ «سقوط آزاد» نه تنها تجدید چاپ نشد، بلکه همان معدود تیراژ نخست هم فروش نرفت. کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این چهارده کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این چهارده سال چه عایدیای برایم داشته است؟ نه مرکزی و نه دانشگاهی و نه کانونی، هیچ جا حمایتم نمیکند. در مازندران که مسئولان فرهنگی از وجود آدمی به نام سمی بیخبرند. در تهران هم، همه درگیر کاروبار خودشان هستند.
🔸درکل، این کار و راهی است که خودم انتخاب کردهام.از کسی طلبی ندارم. مردم کشورم بدون درنظر گرفتن مشکلات من و نظایر من هم، به قدر کافی گرفتاری دارند.
🔸باز هم کتاب در عرصه روانشناسی ترجمه خواهم کرد. کتاب بعدی، اگر عمری باشد، به حتم از ریچارد بوتبی خواهد بود. همان نویسنده کتاب «فروید در مقام فیلسوف» که پیش از این ترجمه و منتشر کردهام. میپرسید نگران آسیب خوردن به وجههام نیستم. خوب نه نیستم. کدام وجه؟ وقتی بام تا شام درگیر حل ابتداییترین نیازهای زندگی هستم، چه فرصتی برای فکر کردن به وجه میماند. اگر دین به ادبیات کشورم است که به گمانم در حد توانم کم نگذاشتهام. بسیاری از رمانها را به این عشق ترجمه کردم که رماننویسان کشورم، آنها که احتمالا زبان دوم یا سوم نمیدانند، آنها را بخوانند؛ شاید کمکی در نوشتنشان باشد. اما زندگی در عین کوتاهی بلند هم است. من ماندهام و نیازهای برآورده نشده هرروزه زندگیام. آنهم نه نیازهای خاص؛ بلکه نیازهای اولیه و بسیار ابتدایی. حال، حق ندارم کاری مثل «چرا عاشق میشویم» را ترجمه کنم؟ به امید اینکه تجدید چاپ شود و از رنج اقتصادی و روحیای که میکشم کم شود؟ تازه همان را هم به دلیل شرایطم واگذار کردم و حالا هیچ عایدیای از تجدید چاپش ندارم.
🔸وقتی برای یک کتاب کلی وقت میگذارم و حتی پول خریدن عینک ندارم تا چشمم اذیت نشود، حق ندارم به امید تجدید چاپ کاری دست به ترجمه بزنم؟ وقتی رمان «نکسوس» هنری میلرممنوع الچاپ شد و من در عین ممنوعیتش، نشستم و «مدار راسالسرطان» میلر را ترجمه کردم؛ وقتی رمان «نوسترومو» جوزف کنراد، با آن زبان متکلفش، را ترجمه کردم و... حالا در 47 سالگی کارم شده اینکه شب و روز از خودم بپرسم: آیا با انتخابم به خودم و خانوادهام خیانت کردهام یا نه؟
🔸 با همه این تفاسیر، حالا حق ندارم کاری از نویسندهای مثل فیشر ترجمه کنم تا شاید فروشی بکند و از بارم کم کند؟ آن هم در شرایطی که میبینم مترجمهای جوانتر پنداری خیلی بیشتر از من، رگ خواب مردم دستشان است و با ترجمه سه یا چهار کتاب به قدر یک سوم زندگی حرفهای من درآمد دارند. رمانی را که خودم مینویسم، ماهها است که زمین مانده است. آیا اینجا مثل غرب، موسسهای وجود دارد که گرنت یا کمکی بکند تا من رمان خودم را تمام کنم؟ میدانم که هموطنانم هم همین مشکلات را دارند. اما راستش من دیگر بریدهام. فرق است میان نیاز و نیاز. اما در ایران این کلمه دستوپاگیر «آبرو» باعث میشود، خیلیها مثل من سکوت کنند. البته نه اینکه شکستن سکوت کمکی بکند، اما چون پرسیدید سر درد دلم باز شد.
http://www.ibna.ir/images/docs/000249/n00249412-b.jpg
@qoqnoospub
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)با «سهیل سُمی» مصاحبه ای انجام داده است که به نظر من به شدت تاثربرانگیز و مایه شرمساری است. اگر اهل کتاب باشید دست کم یک بار نام این مترجم پرکاررا خوانده اید. مترجمی که ده ها عنوان رمان که بیشتر آنها هم رمان هایی از نویسندگان بزرگ جهان است توسط او به جامعه ایرانی معرفی شده است اما مناسبت مصاحبه جدید ایبنا با وی به خاطر ترجمه یک کتاب در حوزه روانشناسی عامه پسند است. مصاحبه شونده از اینکه سهیل سُمی برخلاف آثار قبلی رو به ترجمه این گونه کتاب ها آورده تعجب کرده است اما پاسخ سهیل سمُی تکان دهنده است:
🔸من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر میکنم. به جز معدودی از ترجمههایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و اینکه از سن کم مسئول خانواده شدهام، به ناشران واگذار کردهام..
🔸تا وقتی جوانتر بودم، عشق به ترجمه چشمانم را بسته بود. جز متن هیچ چیز نمیدیدم. در عالم خیال با هنری میلر در خیابانهای وبلج قدم و حرف میزدم. از خانم اتوود در مورد زنها و روحیاتشان سوال میکردم. با ساموئل بکت حرف میزدم و سعی میکردم درک کنم که چرا آنطور عمل کرد. اما فشار مالی بیشتر و بیشتر شد. «سقوط آزاد» و «محصور در خشکی» خانم لسینگ و هنری میلر و خیلی کارهای دیگر را ترجمه کردم. همین معدود کارها را به امید خوانده شدن و تجدید چاپ شدن، ترجمه کردم و در کار ترجمه کمفروشی نکردم.این متنها به حتم کم و کاستی دارند، اما حد نهایت توان من در آن سالها بوده اند. اما چه شد؟ «سقوط آزاد» نه تنها تجدید چاپ نشد، بلکه همان معدود تیراژ نخست هم فروش نرفت. کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این چهارده کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این چهارده سال چه عایدیای برایم داشته است؟ نه مرکزی و نه دانشگاهی و نه کانونی، هیچ جا حمایتم نمیکند. در مازندران که مسئولان فرهنگی از وجود آدمی به نام سمی بیخبرند. در تهران هم، همه درگیر کاروبار خودشان هستند.
🔸درکل، این کار و راهی است که خودم انتخاب کردهام.از کسی طلبی ندارم. مردم کشورم بدون درنظر گرفتن مشکلات من و نظایر من هم، به قدر کافی گرفتاری دارند.
🔸باز هم کتاب در عرصه روانشناسی ترجمه خواهم کرد. کتاب بعدی، اگر عمری باشد، به حتم از ریچارد بوتبی خواهد بود. همان نویسنده کتاب «فروید در مقام فیلسوف» که پیش از این ترجمه و منتشر کردهام. میپرسید نگران آسیب خوردن به وجههام نیستم. خوب نه نیستم. کدام وجه؟ وقتی بام تا شام درگیر حل ابتداییترین نیازهای زندگی هستم، چه فرصتی برای فکر کردن به وجه میماند. اگر دین به ادبیات کشورم است که به گمانم در حد توانم کم نگذاشتهام. بسیاری از رمانها را به این عشق ترجمه کردم که رماننویسان کشورم، آنها که احتمالا زبان دوم یا سوم نمیدانند، آنها را بخوانند؛ شاید کمکی در نوشتنشان باشد. اما زندگی در عین کوتاهی بلند هم است. من ماندهام و نیازهای برآورده نشده هرروزه زندگیام. آنهم نه نیازهای خاص؛ بلکه نیازهای اولیه و بسیار ابتدایی. حال، حق ندارم کاری مثل «چرا عاشق میشویم» را ترجمه کنم؟ به امید اینکه تجدید چاپ شود و از رنج اقتصادی و روحیای که میکشم کم شود؟ تازه همان را هم به دلیل شرایطم واگذار کردم و حالا هیچ عایدیای از تجدید چاپش ندارم.
🔸وقتی برای یک کتاب کلی وقت میگذارم و حتی پول خریدن عینک ندارم تا چشمم اذیت نشود، حق ندارم به امید تجدید چاپ کاری دست به ترجمه بزنم؟ وقتی رمان «نکسوس» هنری میلرممنوع الچاپ شد و من در عین ممنوعیتش، نشستم و «مدار راسالسرطان» میلر را ترجمه کردم؛ وقتی رمان «نوسترومو» جوزف کنراد، با آن زبان متکلفش، را ترجمه کردم و... حالا در 47 سالگی کارم شده اینکه شب و روز از خودم بپرسم: آیا با انتخابم به خودم و خانوادهام خیانت کردهام یا نه؟
🔸 با همه این تفاسیر، حالا حق ندارم کاری از نویسندهای مثل فیشر ترجمه کنم تا شاید فروشی بکند و از بارم کم کند؟ آن هم در شرایطی که میبینم مترجمهای جوانتر پنداری خیلی بیشتر از من، رگ خواب مردم دستشان است و با ترجمه سه یا چهار کتاب به قدر یک سوم زندگی حرفهای من درآمد دارند. رمانی را که خودم مینویسم، ماهها است که زمین مانده است. آیا اینجا مثل غرب، موسسهای وجود دارد که گرنت یا کمکی بکند تا من رمان خودم را تمام کنم؟ میدانم که هموطنانم هم همین مشکلات را دارند. اما راستش من دیگر بریدهام. فرق است میان نیاز و نیاز. اما در ایران این کلمه دستوپاگیر «آبرو» باعث میشود، خیلیها مثل من سکوت کنند. البته نه اینکه شکستن سکوت کمکی بکند، اما چون پرسیدید سر درد دلم باز شد.
http://www.ibna.ir/images/docs/000249/n00249412-b.jpg
@qoqnoospub
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان @qoqnoospub
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان
نقد «پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم» اثر رویا هدایتی
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه!
علیرضا پژمان
«من میدونم چرا هنوز که هنوزه مردم بچه میآرن. به نظر من که جمعیت جهان دیگه بسه. به نظرم وقتشه آدما هم مثل دایناسورا منقرض بشن.»
اگر خیلی وقت است که رمانی ایرانی با موضوعیت اجتماعی در دست نگرفتهاید، اگر دیر زمانی است که رمانی ایرانی و اجتماعی اما قصه مند که سلیس به نگارش درآمده است، نخواندهاید، رمان «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» پیشنهاد خوبی است برای شما. خصوصا شمایی که خیلی وقت است چنین رمانی، که نویسندهاش یک خانم است، نخواندهاید. بی شک چنین کتابی، کتابی است که معمولا در سبد مطالعه ما، حتی خواننگان حرفهای داستان ایرانی، جایش خالی است.
رویا هدایتی در «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» بیش از همه در بند و دغدغهمند وجوه جامعه شناسیک اثرش است. این رمان با درونمایه اجتماعیاش به شدت سعی در تبیین معضلات اجتماعیای دارد که گاه شهروندان آن جامعه و گاه روشنفکران و خصوصا داستان نویسان ما آن را به فراموشی سپردهاند. «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» به طرز قابل تحسین مسائل مهمی از این دست به مخاطب یادآوری میشود. شاید به همین واسطه این رمان بسیاری از نهادها با موضوعیت بررسی مسائل اجتماعی را فرابخواند. این در حالی ست که رمان «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» بسیاری از مخطبان آثار داستانی را خصوصا زنان و دختران را جذب خودش میکند؛ این کتاب به شدت قصهمند و در جذب مخاطب موفق است. این مسائل حاد اجتماعی که در بدو امر به آن اشاره شده است در بستری از یک قصه جذاب اجتماعی با فکر مخاطب درگیر میشود و ذهن و اندیشه مخاطب را به بازی میگیرد. شاید به همین دلیل آغاز این اثر، با یک کابوس شروع میشود؛ کابوسی با تصاویری دوزخی که یک نابودی تمام عیار اجتماعی را هشدار میدهد.
زبان این داستان اولین چیزی است که که هر مخاطبی را متوجه خود میکند؛ زبانی ساده، شکسته و تا حدودی کثیف که احتمالا برآمده از بوطیقای ماهوی «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» است. این ویژگیها که اکنون برای زبان اثر برشمرده شد البته، به دلیل شخصیت راوی داستان نیز دارای چنین وجههایی ست. راوی 21 ساله این قصه از طبقه رو به پایین جامعه است که هنوز چشمش به دنیا باز نشده او را به خانه شوهر میبرند. سوال اول: 21 سال سن کمی است؟ این نخستین سوالی است که ذهن خواننده اثر را درگیر میکند. به یقین بعد از آشنایی با راوی این قصه که به نوعی نماینده دختران 21 ساله جامعه ماست جواب روشنی به این سوال خواهید داد. اگر دختری 21 ساله را در نظر بگیرید با همه ویژگیهای معمولی یک دختر 21 ساله روایت داستان، روایت بی شاخ و برگ و دست نخوردهای است که هیچ فراز و فرود غیر واقعی در نحوه روایتش وجود ندارد. این طوری ما با داستانی سراسر بی شاخ و برگ و به عبارت بهتر فیلتر نشده از اجتماعی که در آن هستیم، نصیبمان میشود.
طلاق، کودک آزاری و بلوغ جسمی-فکری از مهمترین مضامین کتابی است که در دست خواهید گرفت. مخاطبان ادبیات داستانی ایران در کتاب رویا هدایتی با دو جنبه جدید مواجه خواهند شد. نخست؛ شاید پیش از در ادبیات داستانی ایرانی مخاطب آثاری که ذیل درونمایه اجتماعی قرار میگیرند، بوده باشید اما «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» سعی نشده که به اجتماعی بوده بسنده شود یا یه عبارت سادهتر موضوعات اجتماعی یا آسیبهای امروز جامعهمان را فریاد بزند، به صورت مستقیم به آنها بپردازد و از قالب داستانی اثر به زبان دیگر سوءاستفاده کند. اما جنبه دوم که ارتباط تنگاتنگی با ویژگی نخست دارد؛ رابطه دوسویهای است که نویسنده اثر توانسته در میان فرم و محتوای کارش ایجاد کند. رویا هدایتی موفق شده داستانی بنویسد که ما مخاطبش باشیم، به آن گوش کنیم و در نهایت و فرجامِ کار با بنایی منسجم رو به رو شویم که در آن جامعه خودمان را بیابیم.
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان
نقد «پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم» اثر رویا هدایتی
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه!
علیرضا پژمان
«من میدونم چرا هنوز که هنوزه مردم بچه میآرن. به نظر من که جمعیت جهان دیگه بسه. به نظرم وقتشه آدما هم مثل دایناسورا منقرض بشن.»
اگر خیلی وقت است که رمانی ایرانی با موضوعیت اجتماعی در دست نگرفتهاید، اگر دیر زمانی است که رمانی ایرانی و اجتماعی اما قصه مند که سلیس به نگارش درآمده است، نخواندهاید، رمان «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» پیشنهاد خوبی است برای شما. خصوصا شمایی که خیلی وقت است چنین رمانی، که نویسندهاش یک خانم است، نخواندهاید. بی شک چنین کتابی، کتابی است که معمولا در سبد مطالعه ما، حتی خواننگان حرفهای داستان ایرانی، جایش خالی است.
رویا هدایتی در «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» بیش از همه در بند و دغدغهمند وجوه جامعه شناسیک اثرش است. این رمان با درونمایه اجتماعیاش به شدت سعی در تبیین معضلات اجتماعیای دارد که گاه شهروندان آن جامعه و گاه روشنفکران و خصوصا داستان نویسان ما آن را به فراموشی سپردهاند. «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» به طرز قابل تحسین مسائل مهمی از این دست به مخاطب یادآوری میشود. شاید به همین واسطه این رمان بسیاری از نهادها با موضوعیت بررسی مسائل اجتماعی را فرابخواند. این در حالی ست که رمان «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» بسیاری از مخطبان آثار داستانی را خصوصا زنان و دختران را جذب خودش میکند؛ این کتاب به شدت قصهمند و در جذب مخاطب موفق است. این مسائل حاد اجتماعی که در بدو امر به آن اشاره شده است در بستری از یک قصه جذاب اجتماعی با فکر مخاطب درگیر میشود و ذهن و اندیشه مخاطب را به بازی میگیرد. شاید به همین دلیل آغاز این اثر، با یک کابوس شروع میشود؛ کابوسی با تصاویری دوزخی که یک نابودی تمام عیار اجتماعی را هشدار میدهد.
زبان این داستان اولین چیزی است که که هر مخاطبی را متوجه خود میکند؛ زبانی ساده، شکسته و تا حدودی کثیف که احتمالا برآمده از بوطیقای ماهوی «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» است. این ویژگیها که اکنون برای زبان اثر برشمرده شد البته، به دلیل شخصیت راوی داستان نیز دارای چنین وجههایی ست. راوی 21 ساله این قصه از طبقه رو به پایین جامعه است که هنوز چشمش به دنیا باز نشده او را به خانه شوهر میبرند. سوال اول: 21 سال سن کمی است؟ این نخستین سوالی است که ذهن خواننده اثر را درگیر میکند. به یقین بعد از آشنایی با راوی این قصه که به نوعی نماینده دختران 21 ساله جامعه ماست جواب روشنی به این سوال خواهید داد. اگر دختری 21 ساله را در نظر بگیرید با همه ویژگیهای معمولی یک دختر 21 ساله روایت داستان، روایت بی شاخ و برگ و دست نخوردهای است که هیچ فراز و فرود غیر واقعی در نحوه روایتش وجود ندارد. این طوری ما با داستانی سراسر بی شاخ و برگ و به عبارت بهتر فیلتر نشده از اجتماعی که در آن هستیم، نصیبمان میشود.
طلاق، کودک آزاری و بلوغ جسمی-فکری از مهمترین مضامین کتابی است که در دست خواهید گرفت. مخاطبان ادبیات داستانی ایران در کتاب رویا هدایتی با دو جنبه جدید مواجه خواهند شد. نخست؛ شاید پیش از در ادبیات داستانی ایرانی مخاطب آثاری که ذیل درونمایه اجتماعی قرار میگیرند، بوده باشید اما «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» سعی نشده که به اجتماعی بوده بسنده شود یا یه عبارت سادهتر موضوعات اجتماعی یا آسیبهای امروز جامعهمان را فریاد بزند، به صورت مستقیم به آنها بپردازد و از قالب داستانی اثر به زبان دیگر سوءاستفاده کند. اما جنبه دوم که ارتباط تنگاتنگی با ویژگی نخست دارد؛ رابطه دوسویهای است که نویسنده اثر توانسته در میان فرم و محتوای کارش ایجاد کند. رویا هدایتی موفق شده داستانی بنویسد که ما مخاطبش باشیم، به آن گوش کنیم و در نهایت و فرجامِ کار با بنایی منسجم رو به رو شویم که در آن جامعه خودمان را بیابیم.
انتشارات ققنوس
یک پیاده روی بلند، از میان جامعهای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان @qoqnoospub
نکته جذاب دیگر رمان حاضر، نحوه روایت آن است. روایت در رمان «پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» عنصر بسیار مهم و در عین حال مجذوب کنندهای برای خواننده اثر است. نویسنده داستان تعمدا تلاش چندانی برای پیچیده کردن این مسئله نکرده، کاری که معمولا بی هیچ دلیلی و گویی با پیش فرضی همیشگی در داستانهای ایرانی صورت میگیرد؛ انگار پیچیدگی روایی شأنیتی به اثر میبخشد که بهتر است مولف اثر از آن بهره ببرد. نه، هدایتی روایتی ساده، با زبان و پرداختی ساده را، ابزار کارش «در پیاده رویهای پارک لاله، سکوی دوم» میکند. چه بسا شما به عنوان خواننده این داستان، صرفا به واسطه این روایت ساده و دلپذیر که فضایی صمیمی برای رمان تدارک دیده، با نویسنده و قصهاش همراه شوید. این نکته هوش داستان نویس را نیز نشان میدهد که با همین ابزار ساده توانسته مخاطب را مجذوب داستانی کند که میتوانست به دلیل وجوه تماتیکش برای مخاطب عذاب آور باشد.
رویا هدایتی این داستان را ساده نوشته است، البته با همین زبان و ساختار ساده جملاتش، گاه ما را به فکر فرو میبرد: «ریخت و قیافه من اون روز جدا شبیه یه سیب زمینی ترشی بود که پر از فرو رفتگیه. منظورم اینه که روحم خیلی فرو رفته بود. بعد وقتی آدم روحش فرو رفته باشه جسمش فرو رفته میشه.»
نقل از الف کتاب
«پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم»
نویسنده: رویا هدایتی
ناشر: هیلا، چاپ اول 1395
176صفحه، 11000تومان
مد و مه/پنجشنبه ۰۴ خرداد ۱۳۹۶
@qoqnoospub
رویا هدایتی این داستان را ساده نوشته است، البته با همین زبان و ساختار ساده جملاتش، گاه ما را به فکر فرو میبرد: «ریخت و قیافه من اون روز جدا شبیه یه سیب زمینی ترشی بود که پر از فرو رفتگیه. منظورم اینه که روحم خیلی فرو رفته بود. بعد وقتی آدم روحش فرو رفته باشه جسمش فرو رفته میشه.»
نقل از الف کتاب
«پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم»
نویسنده: رویا هدایتی
ناشر: هیلا، چاپ اول 1395
176صفحه، 11000تومان
مد و مه/پنجشنبه ۰۴ خرداد ۱۳۹۶
@qoqnoospub