انتشارات ققنوس
5.61K subscribers
1.73K photos
633 videos
109 files
1.18K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
انتشارات ققنوس
@qoqnoospun
چخوف در ژوئن ۱۹۰۴ به‌همراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحت‌گاه بادن ویلر رفت. در این استراحت‌گاه حال او بهتر می‌شود اما این بهبودی زیاد طول نمی‌کشد و روزبه‌روز حال او وخیم‌تر می‌شود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشته‌است. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم می‌شود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر می‌کند. اولگا در خاطرات‌اش می‌نویسد: «دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد؛ و بعد دستور شامپاین داد. آنتون یک گیلاس پر برداشت. مزه‌مزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخورده‌ام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمی‌کشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیهٔ ‏ ۱۹۰۴ بود.

قبر چخوف در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در مسکو
تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابان‌های مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشم‌گیر بود. سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.
@qoqnoospub
Khodahafez Tehran
Fereydoun Asraei [ MusicMa.Ir ]
خسته‌ام از همه كس از همه چيز
مي رم و
پشت سرم آب نريز
يه خيابان باران
پشت باران ..باران
اصلا انگار امشب كل تهران باران

@qoqnoospub
با ترجمه ده‌ها کتاب نه ماه از سال را در فقر سر می‌کنم

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)با «سهیل سُمی» مصاحبه ای انجام داده است که به نظر من به شدت تاثربرانگیز و مایه شرمساری است. اگر اهل کتاب باشید دست کم یک بار نام این مترجم پرکاررا خوانده اید. مترجمی که ده ها عنوان رمان که بیشتر آنها هم رمان هایی از نویسندگان بزرگ جهان است توسط او به جامعه ایرانی معرفی شده است اما مناسبت مصاحبه جدید ایبنا با وی به خاطر ترجمه یک کتاب در حوزه روانشناسی عامه پسند است. مصاحبه شونده از اینکه سهیل سُمی برخلاف آثار قبلی رو به ترجمه این گونه کتاب ها آورده تعجب کرده است اما پاسخ سهیل سمُی تکان دهنده است:
🔸من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر می‌کنم. به جز معدودی از ترجمه‌هایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و این‌که از سن کم مسئول خانواده شده‌ام، به ناشران واگذار کرده‌ام..

🔸تا وقتی جوان‌تر بودم، عشق به ترجمه چشمانم را بسته بود. جز متن هیچ چیز نمی‌دیدم. در عالم خیال با هنری میلر در خیابان‌های وبلج قدم و حرف می‌زدم. از خانم اتوود در مورد زن‌ها و روحیات‌شان سوال می‌کردم. با ساموئل بکت حرف می‌زدم و سعی می‌کردم درک کنم که چرا آن‌طور عمل کرد. اما فشار مالی بیش‌تر و بیش‌تر شد. «سقوط آزاد» و «محصور در خشکی» خانم لسینگ و هنری میلر و خیلی کارهای دیگر را ترجمه کردم. همین معدود کارها را به امید خوانده شدن و تجدید چاپ شدن، ترجمه کردم و در کار ترجمه کم‌فروشی نکردم.این متن‌ها به حتم کم و کاستی دارند، اما حد نهایت توان من در آن سال‌ها بوده اند. اما چه شد؟ «سقوط آزاد» نه تنها تجدید چاپ نشد، بلکه همان معدود تیراژ نخست هم فروش نرفت. کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این ‌چهارده کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این ‌چهارده سال چه عایدی‌ای برایم داشته است؟ نه مرکزی و نه دانشگاهی و نه کانونی، هیچ جا حمایتم نمی‌کند. در مازندران که مسئولان فرهنگی از وجود آدمی به نام سمی بی‌خبرند. در تهران هم، همه درگیر کاروبار خودشان هستند.
🔸درکل، این کار و راهی است که خودم انتخاب کرده‌ام.از کسی طلبی ندارم. مردم کشورم بدون درنظر گرفتن مشکلات من و نظایر من هم، به قدر کافی گرفتاری دارند.
🔸باز هم کتاب در عرصه روان‌شناسی ترجمه خواهم کرد. کتاب بعدی، اگر عمری باشد، به حتم از ریچارد بوتبی خواهد بود. همان نویسنده کتاب «فروید در مقام فیلسوف» که پیش از این ترجمه و منتشر کرده‌ام. می‌پرسید نگران آسیب خوردن به وجهه‌ام نیستم. خوب نه نیستم. کدام وجه؟ وقتی بام تا شام درگیر حل ابتدایی‌ترین نیازهای زندگی هستم، چه فرصتی برای فکر کردن به وجه می‌ماند. اگر دین به ادبیات کشورم است که به گمانم در حد توانم کم نگذاشته‌ام. بسیاری از رمان‌ها را به این عشق ترجمه کردم که رمان‌نویسان کشورم، آن‌ها که احتمالا زبان دوم یا سوم نمی‌دانند، آن‌ها را بخوانند؛ شاید کمکی در نوشتن‌شان باشد. اما زندگی در عین کوتاهی بلند هم است. من مانده‌ام و نیازهای برآورده نشده هرروزه زندگی‌ام. آن‌هم نه نیازهای خاص؛ بلکه نیازهای اولیه و بسیار ابتدایی. حال، حق ندارم کاری مثل «چرا عاشق می‌شویم» را ترجمه کنم؟ به امید این‌که تجدید چاپ شود و از رنج اقتصادی و روحی‌ای که می‌کشم کم شود؟ تازه همان را هم به دلیل شرایطم واگذار کردم و حالا هیچ عایدی‌ای از تجدید چاپش ندارم.
🔸وقتی برای یک کتاب کلی وقت می‌گذارم و حتی پول خریدن عینک ندارم تا چشمم اذیت نشود، حق ندارم به امید تجدید چاپ کاری دست به ترجمه بزنم؟ وقتی رمان «نکسوس» هنری میلرممنوع الچاپ شد و من در عین ممنوعیتش، نشستم و «مدار راس‌السرطان» میلر را ترجمه کردم؛ وقتی رمان «نوسترومو» جوزف کنراد، با آن زبان متکلفش، را ترجمه کردم و... حالا در 47 سالگی کارم شده این‌که شب و روز از خودم بپرسم: آیا با انتخابم به خودم و خانواده‌ام خیانت کرده‌ام یا نه؟
🔸 با همه این تفاسیر، حالا حق ندارم کاری از نویسنده‌ای مثل فیشر ترجمه کنم تا شاید فروشی بکند و از بارم کم کند؟ آن هم در شرایطی که می‌بینم مترجم‌های جوان‌تر پنداری خیلی بیش‌تر از من، رگ خواب مردم دست‌شان است و با ترجمه سه یا چهار کتاب به قدر یک سوم زندگی حرفه‌ای من درآمد دارند. رمانی را که خودم می‌نویسم، ماه‌ها است که زمین مانده است. آیا این‌جا مثل غرب، موسسه‌ای وجود دارد که گرنت یا کمکی بکند تا من رمان خودم را تمام کنم؟ می‌دانم که هم‌وطنانم هم همین مشکلات را دارند. اما راستش من دیگر بریده‌ام. فرق است میان نیاز و نیاز. اما در ایران این کلمه دست‌وپاگیر «آبرو» باعث می‌شود، خیلی‌ها مثل من سکوت کنند. البته نه این‌که شکستن سکوت کمکی بکند، اما چون پرسیدید سر درد دلم باز شد.


http://www.ibna.ir/images/docs/000249/n00249412-b.jpg
@qoqnoospub
یک پیاده روی بلند، از میان جامعه‌ای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
یک پیاده روی بلند، از میان جامعه‌ای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان @qoqnoospub
یک پیاده روی بلند، از میان جامعه‌ای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان
یک پیاده روی بلند، از میان جامعه‌ای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان

نقد «پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم» اثر رویا هدایتی
یک پیاده روی بلند، از میان جامعه‌ای با مردمانی قدکوتاه!
علیرضا پژمان

«من می‌دونم چرا هنوز که هنوزه مردم بچه می‌آرن. به نظر من که جمعیت جهان دیگه بسه. به نظرم وقتشه آدما هم مثل دایناسورا منقرض بشن.»

اگر خیلی وقت است که رمانی ایرانی با موضوعیت اجتماعی در دست نگرفته‌اید، اگر دیر زمانی است که رمانی ایرانی و اجتماعی اما قصه مند که سلیس به نگارش درآمده است، نخوانده‌اید، رمان «پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» پیشنهاد خوبی است برای شما. خصوصا شمایی که خیلی وقت است چنین رمانی، که نویسنده‌اش یک خانم است، نخوانده‌اید. بی شک چنین کتابی، کتابی است که معمولا در سبد مطالعه ما، حتی خواننگان حرفه‌ای داستان ایرانی، جایش خالی است.

رویا هدایتی در «پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» بیش از همه در بند و دغدغه‌مند وجوه جامعه شناسیک اثرش است. این رمان با درونمایه اجتماعی‌اش به شدت سعی در تبیین معضلات اجتماعی‌ای دارد که گاه شهروندان آن جامعه و گاه روشنفکران و خصوصا داستان نویسان ما آن را به فراموشی سپرده‌اند. «پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» به طرز قابل تحسین مسائل مهمی از این دست به مخاطب یادآوری می‌شود. شاید به همین واسطه این رمان بسیاری از نهادها با موضوعیت بررسی مسائل اجتماعی را فرابخواند. این در حالی ست که رمان «پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» بسیاری از مخطبان آثار داستانی را خصوصا زنان و دختران را جذب خودش می‌کند؛ این کتاب به شدت قصه‌مند و در جذب مخاطب موفق است. این مسائل حاد اجتماعی که در بدو امر به آن اشاره شده است در بستری از یک قصه جذاب اجتماعی با فکر مخاطب درگیر می‌شود و ذهن و اندیشه مخاطب را به بازی می‌گیرد. شاید به همین دلیل آغاز این اثر، با یک کابوس شروع می‌شود؛ کابوسی با تصاویری دوزخی که یک نابودی تمام عیار اجتماعی را هشدار می‌دهد.

زبان این داستان اولین چیزی است که که هر مخاطبی را متوجه خود می‌کند؛ زبانی ساده، شکسته و تا حدودی کثیف که احتمالا برآمده از بوطیقای ماهوی «پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» است. این ویژگی‌ها که اکنون برای زبان اثر برشمرده شد البته، به دلیل شخصیت راوی داستان نیز دارای چنین وجه‌هایی ست. راوی 21 ساله این قصه از طبقه رو به پایین جامعه است که هنوز چشمش به دنیا باز نشده او را به خانه شوهر می‌برند. سوال اول: 21 سال سن کمی است؟ این نخستین سوالی است که ذهن خواننده اثر را درگیر می‌کند. به یقین بعد از آشنایی با راوی این قصه که به نوعی نماینده دختران 21 ساله جامعه ماست جواب روشنی به این سوال خواهید داد. اگر دختری 21 ساله را در نظر بگیرید با همه ویژگی‌های معمولی یک دختر 21 ساله روایت داستان، روایت بی شاخ و برگ و دست نخورده‌ای است که هیچ فراز و فرود غیر واقعی در نحوه روایتش وجود ندارد. این طوری ما با داستانی سراسر بی شاخ و برگ و به عبارت بهتر فیلتر نشده از اجتماعی که در آن هستیم، نصیب‌مان می‌شود.

طلاق، کودک آزاری و بلوغ جسمی-فکری از مهم‌ترین مضامین کتابی است که در دست خواهید گرفت. مخاطبان ادبیات داستانی ایران در کتاب رویا هدایتی با دو جنبه جدید مواجه خواهند شد. نخست؛ شاید پیش از در ادبیات داستانی ایرانی مخاطب آثاری که ذیل درونمایه اجتماعی قرار می‌گیرند، بوده باشید اما «پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» سعی نشده که به اجتماعی بوده بسنده شود یا یه عبارت ساده‌تر موضوعات اجتماعی یا آسیب‌های امروز جامعه‎مان را فریاد بزند، به صورت مستقیم به آن‌ها بپردازد و از قالب داستانی اثر به زبان دیگر سوءاستفاده کند. اما جنبه دوم که ارتباط تنگاتنگی با ویژگی نخست دارد؛ رابطه دوسویه‌ای است که نویسنده اثر توانسته در میان فرم و محتوای کارش ایجاد کند. رویا هدایتی موفق شده داستانی بنویسد که ما مخاطبش باشیم، به آن گوش کنیم و در نهایت و فرجامِ کار با بنایی منسجم رو به رو شویم که در آن جامعه خودمان را بیابیم.
انتشارات ققنوس
یک پیاده روی بلند، از میان جامعه‌ای با مردمانی قدکوتاه! / علیرضا پژمان @qoqnoospub
نکته جذاب دیگر رمان حاضر، نحوه روایت آن است. روایت در رمان «پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» عنصر بسیار مهم و در عین حال مجذوب کننده‌ای برای خواننده اثر است. نویسنده داستان تعمدا تلاش چندانی برای پیچیده کردن این مسئله نکرده، کاری که معمولا بی هیچ دلیلی و گویی با پیش فرضی همیشگی در داستان‌های ایرانی صورت می‌گیرد؛ انگار پیچیدگی روایی شأنیتی به اثر می‌بخشد که بهتر است مولف اثر از آن بهره ببرد. نه، هدایتی روایتی ساده، با زبان و پرداختی ساده را، ابزار کارش «در پیاده روی‌های پارک لاله، سکوی دوم» می‌کند. چه بسا شما به عنوان خواننده این داستان، صرفا به واسطه این روایت ساده و دلپذیر که فضایی صمیمی برای رمان تدارک دیده، با نویسنده و قصه‌اش همراه شوید. این نکته هوش داستان نویس را نیز نشان می‌دهد که با همین ابزار ساده توانسته مخاطب را مجذوب داستانی کند که می‌توانست به دلیل وجوه تماتیکش برای مخاطب عذاب آور باشد.

رویا هدایتی این داستان را ساده نوشته است، البته با همین زبان و ساختار ساده جملاتش، گاه ما را به فکر فرو می‌برد: «ریخت و قیافه من اون روز جدا شبیه یه سیب زمینی ترشی بود که پر از فرو رفتگیه. منظورم اینه که روحم خیلی فرو رفته بود. بعد وقتی آدم روحش فرو رفته باشه جسمش فرو رفته می‌شه.»

نقل از الف کتاب

«پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم»
نویسنده: رویا هدایتی
ناشر: هیلا، چاپ اول 1395
176صفحه، 11000تومان
مد و مه/پنجشنبه ۰۴ خرداد ۱۳۹۶
@qoqnoospub
اين‌جا قبلا ساندويچی پاك بود...
از خيلی سال پيش...
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
اين‌جا قبلا ساندويچی پاك بود... از خيلی سال پيش... @qoqnoospub
اين‌جا قبلا ساندويچی پاك بود... از خيلی سال پيش... از اون زمان كه من اومدم انقلاب و كتابفروشی ققنوس شروع به كار كرد، يعنی حداقل چهل سال پيش... معروف بود به ايرج كثيف... البته از خيلی از اغذيه‌فروشی‌های ديگه انقلاب بهتر بود...
حالا شده كتابفروشی... خيلی عجيبه و در عین حال اميدوارکننده...
برای این همكار خوبمون آرزوی موفقيت داريم.
@Qoqnoospub
«لذت آغاز و غایت زندگی سعادتمندانه است.»
اپیکور

#تسلی‌بخش‌های_فلسفه
#آلن_دوباتن
ترجمه‌ی #عرفان_ثابتی
@qoqnoospub
#آینه_تال
اثر #سودابه_فرضی‌پور
روز چهارشنبه ۲۸ تیرماه
با حضور نویسنده و شهریار عباسی و فرحناز علیزاده
نقد و بررسی می‌شود
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
Photo
این داستان که به یک ناکجاآباد فمینیستی معروف شد خواننده را می‌ترساند و از طرف دیگر او را شیفته خود می‌کند. سؤال اینجاست که هدف «مارگارت آتوود» از نگارش این داستان چیست و آیا او قصد دارد به بشر هشدار دهد که نظامی‌گری و جنگ در دنیای جدید به قیمت از دست دادن انسانیت در دنیا خواهد بود؟
اما بسیار ساده‌انگارانه است که فکر کنیم «آتوود» فقط قصد هشدار به خوانندگان را دارد. وی از طریق داستان «سرنوشت ندیمه»، ما را با زندگی هر روز زنی زندانی در دنیای دیکتاتوری آشنا می‌کند. اما این همه چیز ماجرا نیست. وی ار خلال خریدهای روزانه دوستی می‌یابد که او را با جنبشی انقلابی آشنا می‌کند که می‌تواند آن‌ها را از طریق مرزهای «کانادا» از کشور خارج کند. ناگهان در دل ندیمه امید جاری می‌شود. شاید این امید بسیار کم‌رنگ باشد اما او را زنده نگه می‌دارد.
او شعاری جدید برای خود برمی‌گزیند «هرگز به دیگران اجازه نده تو را زمین بزنند.» ارباب خانه کم‌کم به او علاقه‌مند می‌شود و او دیگر فقط یک وسیله نیست. او ناگهان از پوسته ترس خود جدا می‌شود. حتی در خود جرئت عاشق شدن را می‌یابد. اگرچه هیچ‌گاه ممکن است به آن دست نیابد.

ین کتاب در سال 1985 و با وجود انتقادات فراوان منتشر شد و در همان سال برنده جایزه بهترین داستان انگلیسی زبان Govenor General و در سال 1987 برنده جایزه «آرتور سی. کلارک» شد.

#سرگذشت_نديمه
#مارگارت_اتوود
#سهیل_سمی
#چاپ_هفتم
۳۸ هزار تومان
#ققنوس #ادبیات#رمان_خارجی
سفارش از طریق کانال تلگرام ققنوس
@qoqnoospub
ققنوس
می‌دانستم که روزی به سراغم بازخواهد گشت
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
ققنوس می‌دانستم که روزی به سراغم بازخواهد گشت @qoqnoospub
می‌دانستم که روزی به سراغم بازخواهد گشت
در ماه‌ها و ساال‌های آتی و من همیشه در لمس تن کسی یا کسانی دیگر دوباره با خاطرات او زندگی خواهم کرد
در بازآفرینی و زنده‌کردن خاطره تصاویری که دیگر مال من نبود
#سایه_باد
#کارلوس_روئیس_سافون
#سهیل_سمّی
#ققنوس
@qoqnoospub
مامانم همیشه می‌گه، وقتی خدا عقلو تقسیم می کرده تو صف مو بودی تو.

یعنی عقل ندارم، ولی یه عالمه مو دارم

#من_خنگ‌ترین_دختر_روی_زمینم
#رویا_هدایتی
تجدیدچاپ شد
@qoqnoospub
تاچا وقتی می‌فهمد که گاوش دیگر برنمی‌گردد، به گریه می‌افتد.
با پیراهن صورتی‌اش، این‌جا، کنار من نشسته و از دره‌ی تنگ به رود خیره شده و یکبند گریه می‌کند.
شرشر اشک کثیف روی صورتش روان شده، انگار رود توی تنش رفته است.

داستان «بس که آس‌وپاسیم!»
از کتاب #دشت_سوزان
نوشته‌ی #خوان_رولفو
ترجمه‌ی #فرشته_مولوی
@qoqnoospub