انتشارات ققنوس
4.4K subscribers
1.53K photos
548 videos
108 files
1.12K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
Forwarded from داستان ایرانی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان

#چی_خوندم_توی_این_هفته
نمی دانم تاحالا چندتا از داستانهای محمدرضا گودرزی رو خوندید؟ از داستان های کوتاه مجموعه اگه تو بمیری نشر افق بگیر تا داستان بلند نعش کش و تا مجموعه داستان تازه منتشر شده اش # بگذار_برسانمت با #نشر_هیلا #چاپ_اول_1395
در آثار داستانی محمدرضا گودرزی نوعی فانتزی خاص وجود دارد که رگه هایی از طنز خاصی از موقعیت ها بوجود می آورد که دلنشین است و خودمانی. نثر همه آثارش تا کنون نثر روان و سلیسی است که تلاش دارد از هرگونه پیچیدگی زبانی به دور باشد. آدمهای قصه هایش آدمها معمول جامعه اند ولی در موقعیت ایجاد شده رفتار معمول ندارند و این تضاد بازهم بر شوخ طبعی داستانهای گودرزی می افزاید. دغدقه مدرن ، نثر روان و گسستگی روایت همراه با سایر ویژگیهای فرم داستانی مدرن گودرزی را در جرگه داستان نویسان مدرن قرار می دهد - مطابق نظریه ژانر، نظریه مورد علاقه ایشان در نقد- و این اثر هم از همین گونه است. اغلب داستانها از 4 یا 5 صفحه تجاوز نمی کند و برشی کوتاه از زندگیها را به نمایش می گذارد. هرچند در چند داستان این مجموعه شخصیتی به داستان دیگر سریده اند و نقش گرفته اند.
نکته جالب اغلب کتابهای محمدرضا گودرزی اینست که خود نویسنده و فرایند خلق اثر داستانی و دغدقه ها و دلمشغولی نویسندگی همیشه حضوری تاثیر گذار دارند. کتاب خواندن شخصیت ها یا بهتر است بگویم شخصیت های متفاوت کتابخوان موجود در آثارشان- بخصوص همین کتاب بگذار برسانمت- نوعی آرمانخواهی هنرمندانه است و -متاسفانه باید بگویم- آرزوی انسانی جامعه روشنفکری ایران.
میخواستم کتاب را معرفی کنم ولی رفتم به صحرای کربلا.
#بگذار_برسانمت در 114 صفحه کتابی است که امروز در مسیر رفت و برگشت و در وقتهای اضافه و زمانهای انتظارم خواندم و روز شادی را برایم رقم زد. ناگفته نماند که من گرایش ناخواسته ای به طنز زیبای آثار گودرزی دارم و برایم لذتش را دو چندان کرد.
بنظرم بعد ایرج پزشکزاد طنازترین داستان نویس معاصر گودرزیست.
دعوت به خوانش #بگذار_برسانمت و بقیه آثار محمد رضا گودرزی، دعوت به خوانش طنازانه زندگیست در کمال جدی گری.
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#کی_چی_خونده
انتشارات ققنوس
دلم می‌خواست با شمر توی خانه خاله بازی باشیم. برایش استامبولی درست کنم یاخورشت‌قیمه. زن‌ها می‌گفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را می‌گذارد توی دهنش انگار خون ازگوشه لبش خط می‌کشد. @qoqnoospub
دلم می‌خواست با شمر توی خانه خاله بازی باشیم. برایش استامبولی درست کنم یا خورشت قیمه.
زن‌ها می‌گفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را می‌گذارد توی دهنش انگار خون از گوشه لبش خط می‌کشد تا روی گونه آفتاب سوخته‌اش. یکبار به دخترش که هم سن و سال ما بود، گفتم؛ می‌ذاری باباتو بغل کنم؟ چشم‌هایش را برایم براق کرد که یاد شمر افتادم و خشت، گفت: «چه حرفا؟ برو بابای خودتو بغل کن»
دلم می‌خواست مثل وقتی که سر امام را می‌بریدند و روی نیزه می‌گذاشتند و می‌چرخاندند که ببرند شام، سر شمر را روی نیزه می‌گذاشتم و می‌بردم توی خانه خاله بازیمان و قُرمه را لقمه می‌کردم و توی دهانش می‌گذاشتم که سرخ بشود.

پاره ای از داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_دوم_1394
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
در #سی‌امین_نمایشگاه_کتاب_تهران رونمایی از #نیستدرجهان #داستان_ایرانی #محمداسماعیل_حاجی‌علیان @qoqnoospub
محمد اسماعیل حاجی علیان:
دو روز از ماه عسل ­مان نگذشته بود، خبرمان کردند نیستدرجهان فوت کرده و زود برگردید. برگشتیم. گُلی بدتر از من بود و کارش کشید به فال قهوه و احضار روح. آقاجان آلزایمر گرفته، یک گوشه می ­نشیند و با نیستدرجهانش حرف می­زند. از بچگی ­اش می ­گوید تا وقتی که به نیستدرجهان برسد. انگار دنیایش همانجا تمام می­ شود.
اوایل نمی­ توانستم بفهمم آقاجان چی می ­گوید و چکار می­ کند؟ از در خانه بیرون نمی­ رفت و فقط به سفیدی دیوار زل می­ زد. کاغذ دیواری همه ­ی اتاقها را کندم تا غریبی نکند. 
حالا اوضاع کمی فرق کرده است. خودم و گلی را می ­بینم، حرف های آقاجان را ضبط می­ کنم تا یادگاری از او داشته باشم. کاری که می­ خواستم برای نیستدرجهان بکنم و فرصت­ش ازم گرفته شد.
آقاجان، نیستدرجهانش را دارد و من... نمی ­دانم منم برسم به سن و سال آقاجان و هفتاد و شش سال­م بشود، مثل آقاجان از گُلی می ­گویم یا نه، دوره زمانه ما عوض می­ شود؟!
امروز هم گلی با دوستهایش رفته­ اند دورهمی، روح احضار بفرمایند. من حوصله این بازی ها را ندارم. هِدسِت را توی گوشم می­ گذارم و پوشه آقاجان و نیستدر را باز می ­کنم و دوباره از سر گوش می ­کنم. نمی ­دانم این چه عادت بدی است که من دارم؟

پاره ای از رمان #نیستدرجهان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1396
@qoqnoospub