انتشارات ققنوس
5.14K subscribers
1.6K photos
581 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
#مغزحرام نوشته #صالحه مرتضي نيا #داستان_ايراني #نشرهيلا داستان از شبی شکل می‌گیرد که امیر میهمان خانة شرمین است.
تا خرخره خورده بودند و چند نخی هم گل زده بودند. تلوتلو می‌خوردند و می‌خندیدند. شرمین گفت: «وقت دوئل است.» شرمین امیر را به مبارزه می‌طلبد. کمی بعد چشم در چشم با فاصلة کم و دو اسلحه پُر روبه‌روی هم ایستاده بودند.
آماده؟ سه... دو... یک... آتش!
حالا امیر که آرزوی نویسندگی در سرش بود و با همین آرزو از مشهد راهی تهران شده بود باید فرار می‌کرد. 48 ساعت آوارة تهران شد.
توهم یکی از عارضه‌های مواد مخدر است و مغز حرام به بررسی فاجعة توهم می‌پردازد. طنز نهفته در کتاب و موضوع روز بودن، کتاب را خواندنی کرده است.
صالحه مرتضی‌نیا روانشناس است، به همین دلیل شخصیت‌های داستان بسیار باورپذیرند.
قسمتی از کتاب:

برای هزارمین بار توی خیالاتم تا دم مرگ رفته بودم و سرشکسته برگشته بودم. احساس حقارت که بالا بزند فقط می‌توانی پشت کنی به دره و راه بیفتی سمت دامنة کوه. فیلَم یاد هندوستان کرده بود. حیف امیر، حیف. با این ایده‌ها چه کارها که نمی‌توانستی بکنی. خوب نیست آدم بنشیند برای خودش دل بسوزاند اما حالا که کار از کار گذشته بد نیست کمی به حال خودت افسوس بخوری. استعدادهایت کشف که نشد هیچ، تکفیر هم شد. بعدش هم که این افتضاح... کدام استعداد؟ خودشیفتگی که شاخ و دم ندارد. دارد. تخیل من آبستن شاهکار است. فعلاً که توهمت... خفه لعنتی. این حق من نبود...
#ققنوس_پرده_هاي_خاموش
اثر #پارسا_حسيني
از #نشرهيلا :
طاهر که استاد ادبیات است، زندگی پرفراز و نشیب‌اش از زمان نه‌سالگی، با توصیف گذشته بیان می‌شود. در نه‌سالگی بدسرپرستی و مشکلات دیگر باعث فرار او از خانه و آشنایی او با حاج پرویز شریعت (پدرخوانده‌اش) می‌شود. در روزهای عاشقی در زمان پهلوی بی‌گناه به زندان می‌افتد و ...
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
زن لبخندی زد و دوباره سر جایش نشست: «باشه... حالا که این‌طوری می‌خوای... شنیدن هر حقیقتی به این راحتی‌ها که شما فک می‌کنی نیست‌ها!»
«شما بگو، من¬¬ قول می‌دم طاقتشو داشته باشم.»
در دلش دلشورة عجیبی داشت ولی کوشید که خودش را خونسرد نشان بدهد حتی اگر بدترین حرف‌ها را از زبان زن شنید. زن با شنیدن این جمله سرش را تکان داد و باقیماندة چای را از میز جلوِ پایش برداشت و یکنفس سرکشید.
«من ساغرم. تا حالا آقا طاهرتون راجع به من چیزی بهتون نگفته؟»
سرور با شنیدن اسم طاهر وا رفت و به مبل تکیه داد. دستانش یخ کرد...
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
Photo
ققنوس منتشر کرد
#کاتارسیس_در_هنرهای_زیبا
بخشي از رمان
خاطره ها انگار سيندرلاي بزك كرده اي هستند كه بيرون كشيدن شان و وارد دنياي امروز كردنشان مثل از نيمه شب گذاشتن برايشان باشد. انگار كه قبل از ساعت دوازده، بايد اجازه بدهي سيندرلا از آغوشت درآيد و برود دنبال زندگي خودش
#كاتارسيس_در_هنرهاي_زيبا
#مهدي_عزتي
#نشرهيلا
#گروه_انتشاراتي_ققنوس
@qoqnoispub