انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
مگر می شود همه چیز انقدر سریع اتفاق بیفتد؟ میشود. میشود چشم هایت را ببندی و باز کنی و همه ی آن درد و رنج ها، همه ی آن کدورت ها، همه ی آن حرف های قلمبه شده توی گلو یک باره از بین بروند و یادت برود که اصلاً اتفاق افتاده اند. من خودمم؟ من کامروزم؟ من همان کامروز مستأصلم؟ انگار دیگر خودم را نمیشناسم. انگار، به قول حمید هامونِ محبوبمان دیگر «من»، «من» نیست؛ انگار خودم نیستم.
.
از متن داستان #انگار_خودم_نيستم بزودى از نشر #ققنوس/ #ياسمن_خليلي_فرد
@qoqnoospub
.
از متن داستان #انگار_خودم_نيستم بزودى از نشر #ققنوس/ #ياسمن_خليلي_فرد
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoospuv
نوشتم، اما نمیدانی چهقدر سخت بود که صداقت کلام خود را حفظ کنم و وقایع را با همان شکل و ترتیبی که رخ داده بود تعریف کنم. آنقدر پست نبودم که به زشتیها تن بدهم، اما آنقدرها هم ترسو نیستم که صادقانه به آنها اعتراف نکنم. اعتراف به حماقتها برای هیچکس آسان نیست، بهخصوص اگر واقعیت داشته باشد. شاید اگر هرکسی جای من بود با وجود این استقبال پرشور دست به داستانسرایی میزد و از تخیل خود برای نقل داستان بهره میبرد یا حتی پای خود را از بسیاری از کوتاهیهایی که کرده است پس میکشید، اما من برای رهایی مینوشتم، پس دروغ نگفتم. هرچند اگر این ماجراها برای هرکسی جز خودم اتفاق افتاده بود، حتی یک کلمهاش را باور نمیکردم.
#پدرکشتگی #سلمان_امین
@qoqnoospub
#پدرکشتگی #سلمان_امین
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
آنها از نهایتِ تاریکی حرف میزنند
کتاب «رهبر عزیز» روایتی تکاندهنده از سرکوبها و ترسهای حاکم بر کرهشمالی به دست میدهد
ترجمه مسعود یوسف حصیرچین
درست هنگامی که فکر میکردم هیچ افشاگر دیگری درباره بیرحمی و بیتفاوتی کره شمالی نسبت به مردم خودش نیست که بتواند مرا شوکه کند، کتاب «رهبر عزیز» جَنگ جین سونگ منتشر شد. بیشتر ما شنیدهایم که در کره شمالی مادرهایی مجبور شدهاند نوزادان خود را غرق کنند(1)، افرادی بدون دلیل بازداشت شدهاند و از شکنجه و گرسنگی دادن بهعنوان راهی برای ترساندن و گوش به فرمان کردن مردم استفاده میشود. در حقیقت، هر کسی که کارهای پیونگ یانگ را تحت نظر میگیرد خودش هم بر اثر این رنج و مصیبتها آسیب میبیند، اما کتاب جدید آقای جَنگ جین سونگ این رنجها را مقابل چشم خواننده آورده و آنها را برای او شخصی میکند و اگر قرار است روزی ترمز این رژیم کشیده شود، این کار آقای جَنگ کار خوبی است. از میان تمام داستانهای غمانگیز کره شمالی، شرح آقای جَنگ از مادرِ در حال مرگی که دختر جوانش را در بازاری در پیونگ یانگ و به قیمت یک قرص نان میفروشد، یکی از بدترینهاست. وقایعی از این دست بود که آقای جَنگ را مجبور کرد درباره وضعیت مرفه خودش در کره شمالی بازنگری کند. مشوق قویتر، اما اسراری بود که درباره کیم جونگ ایل که پس از مرگ پدرش در سال 1994 تا مرگ خودش در دسامبر 2011 با مشت آهنین بر این کشور حکومت کرد، آموخت. او که به مقام شاعر و تبلیغاتچی اصلی حکومت کیم جونگ ایل ارتقا یافته بود و یکی از نخبگانی به شمار میرفت که بهعنوان «پذیرفتهشدگان» شناخته میشدند، بعدها میفهمد کیم جونگ ایل قدرت را از پدرش به ارث نبرده، بلکه آن را از چنگ پدرش درآورده است. همچنین میفهمد آن چه حکومت کیم جونگ ایل درباره فقر و گرسنگی مردم کره جنوبی میگوید، دروغ است؛ متوجه میشود رژیم کره شمالی برای مقاصدش مردم دیگر کشورها را دزدیده است؛ و در حالی که مردم از گرسنگی میمردند، نخبگان این کشور از مواد غذایی بسیاری برخوردارند و جشن میگیرند.
در 16 ژانویه 2004، آقای جَنگ جین سونگ جانش را کف دستش گذاشت و همراه با دوستش روی رودخانه یخزده تیومن به سوی چین دوید تا از وطنش بگریزد. نیمه دوم کتاب «رهبر عزیز» سختیهایی را شرح میدهد که آقای جنگ و دوستش در شمال شرقی چین متحمل شدند، جایی که همیشه باید یک قدم از مسئولان چینی و
کره شمالی جلوتر میبودند؛ چراکه آنها مصمم بودند کسی از خودیهای حکومت کره شمالی به یک کشور امن خارجی نرسد، اما آقای جَنگ مرد خوششانسی بود؛ او با افرادی آشنا شد که به او یاری رساندند و چندین بار با ماموران از نزدیک برخورد کرد. کتاب روایی «رهبر عزیز» توصیف افراد خوب و خوشطینتی است که در آن روزها به یاری آقای جَنگ آمدند و از مرگ حتمی نجاتش دادند، اما دوستش که در آن فرار بزرگ همراهیاش کرده بود چندان خوششانس نبود. آقای جَنگ یکی از ارشدترین مقامات کره شمالی است که فرار کرده و برای همین در زندگی جدیدش که در کره جنوبی سپری میشود، همیشه یک محافظ مسلح او را همراهی میکند. در ماه مه 2014 او در مجلس عوام بریتانیا در برابر 90 سیاستمدار بریتانیایی سخنرانی کرد و از واقعیت رژیمی سخن گفت که در دوره کیم جونگ اون، پسر کیم جونگ ایل، همچنان با بیرحمی و شقاوت اداره میشود. برای 24 میلیون شهروند این کشور در محاق رفته، پایان خانواده کیم جایی در آینده نزدیکشان ندارد.
@qoqnoospub
کتاب «رهبر عزیز» روایتی تکاندهنده از سرکوبها و ترسهای حاکم بر کرهشمالی به دست میدهد
ترجمه مسعود یوسف حصیرچین
درست هنگامی که فکر میکردم هیچ افشاگر دیگری درباره بیرحمی و بیتفاوتی کره شمالی نسبت به مردم خودش نیست که بتواند مرا شوکه کند، کتاب «رهبر عزیز» جَنگ جین سونگ منتشر شد. بیشتر ما شنیدهایم که در کره شمالی مادرهایی مجبور شدهاند نوزادان خود را غرق کنند(1)، افرادی بدون دلیل بازداشت شدهاند و از شکنجه و گرسنگی دادن بهعنوان راهی برای ترساندن و گوش به فرمان کردن مردم استفاده میشود. در حقیقت، هر کسی که کارهای پیونگ یانگ را تحت نظر میگیرد خودش هم بر اثر این رنج و مصیبتها آسیب میبیند، اما کتاب جدید آقای جَنگ جین سونگ این رنجها را مقابل چشم خواننده آورده و آنها را برای او شخصی میکند و اگر قرار است روزی ترمز این رژیم کشیده شود، این کار آقای جَنگ کار خوبی است. از میان تمام داستانهای غمانگیز کره شمالی، شرح آقای جَنگ از مادرِ در حال مرگی که دختر جوانش را در بازاری در پیونگ یانگ و به قیمت یک قرص نان میفروشد، یکی از بدترینهاست. وقایعی از این دست بود که آقای جَنگ را مجبور کرد درباره وضعیت مرفه خودش در کره شمالی بازنگری کند. مشوق قویتر، اما اسراری بود که درباره کیم جونگ ایل که پس از مرگ پدرش در سال 1994 تا مرگ خودش در دسامبر 2011 با مشت آهنین بر این کشور حکومت کرد، آموخت. او که به مقام شاعر و تبلیغاتچی اصلی حکومت کیم جونگ ایل ارتقا یافته بود و یکی از نخبگانی به شمار میرفت که بهعنوان «پذیرفتهشدگان» شناخته میشدند، بعدها میفهمد کیم جونگ ایل قدرت را از پدرش به ارث نبرده، بلکه آن را از چنگ پدرش درآورده است. همچنین میفهمد آن چه حکومت کیم جونگ ایل درباره فقر و گرسنگی مردم کره جنوبی میگوید، دروغ است؛ متوجه میشود رژیم کره شمالی برای مقاصدش مردم دیگر کشورها را دزدیده است؛ و در حالی که مردم از گرسنگی میمردند، نخبگان این کشور از مواد غذایی بسیاری برخوردارند و جشن میگیرند.
در 16 ژانویه 2004، آقای جَنگ جین سونگ جانش را کف دستش گذاشت و همراه با دوستش روی رودخانه یخزده تیومن به سوی چین دوید تا از وطنش بگریزد. نیمه دوم کتاب «رهبر عزیز» سختیهایی را شرح میدهد که آقای جنگ و دوستش در شمال شرقی چین متحمل شدند، جایی که همیشه باید یک قدم از مسئولان چینی و
کره شمالی جلوتر میبودند؛ چراکه آنها مصمم بودند کسی از خودیهای حکومت کره شمالی به یک کشور امن خارجی نرسد، اما آقای جَنگ مرد خوششانسی بود؛ او با افرادی آشنا شد که به او یاری رساندند و چندین بار با ماموران از نزدیک برخورد کرد. کتاب روایی «رهبر عزیز» توصیف افراد خوب و خوشطینتی است که در آن روزها به یاری آقای جَنگ آمدند و از مرگ حتمی نجاتش دادند، اما دوستش که در آن فرار بزرگ همراهیاش کرده بود چندان خوششانس نبود. آقای جَنگ یکی از ارشدترین مقامات کره شمالی است که فرار کرده و برای همین در زندگی جدیدش که در کره جنوبی سپری میشود، همیشه یک محافظ مسلح او را همراهی میکند. در ماه مه 2014 او در مجلس عوام بریتانیا در برابر 90 سیاستمدار بریتانیایی سخنرانی کرد و از واقعیت رژیمی سخن گفت که در دوره کیم جونگ اون، پسر کیم جونگ ایل، همچنان با بیرحمی و شقاوت اداره میشود. برای 24 میلیون شهروند این کشور در محاق رفته، پایان خانواده کیم جایی در آینده نزدیکشان ندارد.
@qoqnoospub
🖊ترجمه فواد حبيبي
🏷35000تومان
📃472صفحه/چاپ اول 1396
📚#نشر_ققنوس
🔖 #تاريخ
📌 #معرفی_کتاب
قابل تهيه از تمام كتابفروشيهاي معتبر
خريد مستقيم👇👇👇
http://l1l.ir/3cyl
@qoqnoospub
🏷35000تومان
📃472صفحه/چاپ اول 1396
📚#نشر_ققنوس
🔖 #تاريخ
📌 #معرفی_کتاب
قابل تهيه از تمام كتابفروشيهاي معتبر
خريد مستقيم👇👇👇
http://l1l.ir/3cyl
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
🖊ترجمه فواد حبيبي 🏷35000تومان 📃472صفحه/چاپ اول 1396 📚#نشر_ققنوس 🔖 #تاريخ 📌 #معرفی_کتاب قابل تهيه از تمام كتابفروشيهاي معتبر خريد مستقيم👇👇👇 http://l1l.ir/3cyl @qoqnoospub
مارتین براو در «تجربة پلبینی»، روایتی از تاریخ ناپیوستة برخی از تجارب مبارزاتیِ پلبین های تاریخ برای نیل به آزادی عرضه می دارد که خبر از سنتی زیرزمینی، کمتر رؤیتشده و پنهان میدهد؛ تجربه ای که رخدادن استثنایی و نادر آن معادل هستی خاصِ انسان و سیاست به معنایی تماماً غیر از آن چیزی است که، تحت عناوینی چون «علم ممکنات» و «رئال پولتیک»، جهانی تحت سیطرة کابوسهایی همهجایی و همیشگیِ فقر، سلطه، ترور، جنگ و ... آفریده است.
کتاب «تجربة پلبینی»، همچون خودِ تجربة پلبینی، تجربهای است زنده، پویا و شوقبرانگیز که در محل تلاقی تاریخ، تفکر و سیاست، بخشی از راهگشاترین آموزههای تاریخ، تفکر و سیاست را در طریق رهایی و آزادیِ انسان از نظم سلطه به کار میگیرد تا به مدد کالبدشکافی فلسفی قسمی تاریخ ناپیوسته، باری دیگر، یادآور شود که چه اندازه گذشته امری است بالفعل، حاضر و کنونی. بدینسان «تجربة پلبینی» با در هم آمیختن بدیعِ تاریخ، سیاست، و تفکر، نه فقط تاریخ بلکه امر حاضر را نیز پروبلماتیزه میکند.
کتاب «تجربة پلبینی»، همچون خودِ تجربة پلبینی، تجربهای است زنده، پویا و شوقبرانگیز که در محل تلاقی تاریخ، تفکر و سیاست، بخشی از راهگشاترین آموزههای تاریخ، تفکر و سیاست را در طریق رهایی و آزادیِ انسان از نظم سلطه به کار میگیرد تا به مدد کالبدشکافی فلسفی قسمی تاریخ ناپیوسته، باری دیگر، یادآور شود که چه اندازه گذشته امری است بالفعل، حاضر و کنونی. بدینسان «تجربة پلبینی» با در هم آمیختن بدیعِ تاریخ، سیاست، و تفکر، نه فقط تاریخ بلکه امر حاضر را نیز پروبلماتیزه میکند.
🖊رضا شكراللهي
🏷9000تومان
📃136صفحه/چاپ اول 1396
📚#نشر_ققنوس
🔖 #تاريخ
📌 #معرفی_کتاب
قابل تهيه از تمام كتابفروشيهاي معتبر
خريد مستقيم👇👇👇
http://yon.ir/95wnt
@qoqnoospub
🏷9000تومان
📃136صفحه/چاپ اول 1396
📚#نشر_ققنوس
🔖 #تاريخ
📌 #معرفی_کتاب
قابل تهيه از تمام كتابفروشيهاي معتبر
خريد مستقيم👇👇👇
http://yon.ir/95wnt
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
🖊رضا شكراللهي 🏷9000تومان 📃136صفحه/چاپ اول 1396 📚#نشر_ققنوس 🔖 #تاريخ 📌 #معرفی_کتاب قابل تهيه از تمام كتابفروشيهاي معتبر خريد مستقيم👇👇👇 http://yon.ir/95wnt @qoqnoospub
این کتاب برای کسانی که "گردن نازک زبان فارسی" را نشانه رفتهاند نوشته نشده...
اما خواندنش برای آنهایی که بیغرض راه را اشتباه میروند ضرری ندارد 😁
از متن کتاب:
برایم پیام فرستاد که "چه آفتابه درخشانی!" پرسیدم: "مگه آفتابه گرفتید؟ از این آفتابه مسیهای دکوری؟" جواب داد: "خاک تو سره بیذوقت کنن، آفتابه چیه؟" برایش یک عدد زبانِ دراز با چشمک فرستادم و نوشتم: "مجید، دلبندم، خودت به جای آفتاب درخشان نوشتی آفتابه درخشان. در ضمن سرِ من هم تهش ه نداره." جواب داد: "دسته بابات درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش. اصلا برو گم شو!" خیلی دوست داشتم همان لحظه بروم گم شوم، ولی طاقت نیاوردم و باز برایش نوشتم: "مگر بابای من دسته دارد؟" و...
#مزخرفات_فارسي
#رضا_شكراللهي
#ققنوس
اما خواندنش برای آنهایی که بیغرض راه را اشتباه میروند ضرری ندارد 😁
از متن کتاب:
برایم پیام فرستاد که "چه آفتابه درخشانی!" پرسیدم: "مگه آفتابه گرفتید؟ از این آفتابه مسیهای دکوری؟" جواب داد: "خاک تو سره بیذوقت کنن، آفتابه چیه؟" برایش یک عدد زبانِ دراز با چشمک فرستادم و نوشتم: "مجید، دلبندم، خودت به جای آفتاب درخشان نوشتی آفتابه درخشان. در ضمن سرِ من هم تهش ه نداره." جواب داد: "دسته بابات درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش. اصلا برو گم شو!" خیلی دوست داشتم همان لحظه بروم گم شوم، ولی طاقت نیاوردم و باز برایش نوشتم: "مگر بابای من دسته دارد؟" و...
#مزخرفات_فارسي
#رضا_شكراللهي
#ققنوس
عشق حسرت در آغوش گرفتن کسی، حسرت یک جا بود با اوست. آرزوی در آغوش گرفتن او، فراموش کردن همة دنیاست...
#زندگي_نو #اورهان_پاموك #ارسلان_فصيحي #ققنوس
@qoqnoospub
#زندگي_نو #اورهان_پاموك #ارسلان_فصيحي #ققنوس
@qoqnoospub
ادای احترام به مجسمه ◽️ مردم کره شمالی، امروز در ششمین سالگرد مرگ کیم جونگ ایل، رهبر سابق کره شمالی و پدر کیم جونگ اون به مجسمه او ادای احترام کردند.
#كره_شمالي #رهبر_عزيز
@qoqnoospub
#كره_شمالي #رهبر_عزيز
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ضبط نسخه صوتى رمان " كافور پوش" نوشته" عاليه عطايى"
از نشر ققنوس.
برنده جايزه مهرگان ادب و جايزه ادبي واو
#نشر_ققنوس
#نوين_كتاب
@qoqnoospub
از نشر ققنوس.
برنده جايزه مهرگان ادب و جايزه ادبي واو
#نشر_ققنوس
#نوين_كتاب
@qoqnoospub
یادداشتی بر رمان «سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی ایکیا گیر افتاده بود»
آغوش او پر از آوازهای سفر بود
طلا نژادحسن
رومن پوئرتولاس در سال ١٩٧٥ در مونپلیه فرانسه بهدنیا آمده و او نیز مانند اکثر نویسندگان، زندگی پرنشیبوفرازی را طی کرده است. بهجرات میتوان گفت، تجربهای که او در مشاغل مختلف ازجمله خدمت در پلیس مرزی داشت، همچنین تجربه کار بهعنوان کارشناس مهاجرتهای غیرقانونی به او این فرصت را داده تا با شرایط فاجعهبار زندگی مهاجرین غیرقانونی آشنا شود. این عوامل در کنار پایمردی و مقاومت او در برابر سختی نوشتن و تکرار و ممارست همچنین تلاش برای چاپ و نشر اثرش، او را قرین موفقیتی رشکبرانگیز کرده است. این رمان نخستین رمان نویسنده است که در سال ٢٠١٣ منتشر شده است. در آغاز با تیراژ محدود نسبت به وضعیت نشر در جامعه اروپا منتشر شد. اما در فاصله زمانی کم تاکنون بیش از سیصدهزار نسخه از آن در فرانسه به فروش رسیده است. بهاینترتیب رومن پوئرتولاس در جایگاه یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسه نشسته است. این رمان آیینه بزرگنمایی است از زندگی آدمهایی که درد مشترکی را فریاد میزنند. درد آوارگی از دیاری ناآشنا به دیاری دیگر که حتی تصویری از آن را در نقشه جغرافیا ندیدهاند. و دوباره آواره و پناهنده به دیارانی دیگر. این سرنوشتها و این تصاویر تاریخی امروز بشر بهصورت یک سفر نمادین البته بر بستری کاملا رئال صورت میگیرد که مسافرش یک مرتاض هندی بهنام «اژاتاشاترولاواش پاتل» است، بهانه داستانی با سفر دوروزه این مرتاض از هند به پاریس صورت میگیرد تا از فروشگاه ایکیا، تختی میخی بخرد. اما او یک مرتاض است و در چرخه قراردادهای از پیش تحمیلشده اسیر موجودی ته جیبش است که همه فرصتها را از او گرفته و مجبور به سیرالعرضی ناخواستهاش میکند. او در این مهاجرت اجباری همراه و همگام پناهندگان آسیایی و آفریقاییتبار به فاجعهبارترین شکل ممکن از راه زمین و دریا، کشورهای اروپایی را دور میزند. رمان با برائت استهلالی شروع میشود. که درعینحال رگههایی از طنز در زبانش است. مرتاض هندی بهمحض دیدن پاریس کلمه سوئدی ایکیا بهمعنای: این دیگر شاهکار است را تلفظ میکند درحالیکه راننده تاکسی خیال میکند او آدرس ایکیامال را میدهد. او را به آن فروشگاه عظیم و شگفتانگیز میبرد. در وصف زبان ضعیف راننده تاکسی، یک کولی مقیم فرانسه، میگوید: «انگلیسیاش مثل سگی که میخواهد روی زمین پاتیناژ برود افتضاح بود.» با فریبدادن راننده، بهاصطلاح با کشرفتن همان پول تقلبی که بهعنوان کرایه و انعام پرداخت کرده است، اولین شعبدهبازی او در فرانسه شروع میشود، در این مرحله است که داستان با همان سیر روایی آرام ذهن خواننده را به چالش میکشد که آیا راننده کولی، با همه زرنگی و تردستی که به آن مفتخر است و مشهور، دست از تعقیب مرتاض کلاهبردار خواهد کشید؟ یا این ضدقهرمان محبوب خواننده در چنگال این کولی و پلیس فرانسه، اسیر خواهد شد؟ شخصیت اصلی رمان که مرتاضی بیپول و تحتتعقیب پلیس است، بعد از سفارشدادن تخت میخی که بهخاطر خرید آن از هندوستان ماموریت یافته دست به یک شعبدهبازی تازهای میزند. غافل از آنکه در این مرحله صیاد، اسیر صید میشود و تا ابد زنجیری او. زنی که به دام کلاهبرداری مرتاض افتاده تا آخر داستان حلقه ارتباط او با جهان معنی و محرک انگیزههای متعالی درون او خواهد بود. «ماری اعتراف کرد که: میدونین، مدتها بود مثل امروز نخندیده بودم. و با مردی در مورد چیزهایی تا این اندازه متفاوت حرف نزده بودم، آدمهایی که نیکی میکنند و خیرخواهی روبه اطرافشان سرایت میدن. با شما حالم خیلی خوبه.» مرد هندی باور نمیکند که زن فرانسوی درباره او اینطور قضاوت کند. او که تاکنون جز به حیلهها و تردستیها برای فریب دیگران فکر نکرده، نخستین ضربه تکاندهنده را در آغاز این سفر بر روح خود احساس میکند: شک در مورد خودش. از این لحظه جهان درونی او تغییر مییابد و منجر به کشف عشق میشود. این رمان حکایت یک سفر است. سفری در ارض، با گذشتن از هزاران شهر سنگی که ضد قهرمان پشتسر میگذارد. در این رمان، خواننده بهشکلی کاملا عینی، با زبانی ساده همراه با طنزی تلخ، رنجهای جهان بهشدت غیرقابلباور مهاجرین و شرایط غیرانسانی تحمیلشده بر آنها را به تصویر میکشد. ضدقهرمان رمان که برای درامانماندن از آسیب مرد کولی و پلیس پاریس در جالباسی فروشگاه ایکیا پنهان شده، از همینجا سرنوشت امسال او بهسراغش میآید. جالباسی پناهگاه او جهت فروش به بریتانیا سوار کامیونی میشود که اتفاقا شش پناهنده سودانی در آن مخفی هستند. اینجاست که درد مشترک فریاد میشود و مرتاض هندی با دردهایی آشنا میشود که روی سینه مرد سودانی سنگینی کردهاند. دردهایی که از روز آغاز این سفر طولانی و بیسرانجام او را همراهی کردهاند. مرتاض هندی میفهمد
آغوش او پر از آوازهای سفر بود
طلا نژادحسن
رومن پوئرتولاس در سال ١٩٧٥ در مونپلیه فرانسه بهدنیا آمده و او نیز مانند اکثر نویسندگان، زندگی پرنشیبوفرازی را طی کرده است. بهجرات میتوان گفت، تجربهای که او در مشاغل مختلف ازجمله خدمت در پلیس مرزی داشت، همچنین تجربه کار بهعنوان کارشناس مهاجرتهای غیرقانونی به او این فرصت را داده تا با شرایط فاجعهبار زندگی مهاجرین غیرقانونی آشنا شود. این عوامل در کنار پایمردی و مقاومت او در برابر سختی نوشتن و تکرار و ممارست همچنین تلاش برای چاپ و نشر اثرش، او را قرین موفقیتی رشکبرانگیز کرده است. این رمان نخستین رمان نویسنده است که در سال ٢٠١٣ منتشر شده است. در آغاز با تیراژ محدود نسبت به وضعیت نشر در جامعه اروپا منتشر شد. اما در فاصله زمانی کم تاکنون بیش از سیصدهزار نسخه از آن در فرانسه به فروش رسیده است. بهاینترتیب رومن پوئرتولاس در جایگاه یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسه نشسته است. این رمان آیینه بزرگنمایی است از زندگی آدمهایی که درد مشترکی را فریاد میزنند. درد آوارگی از دیاری ناآشنا به دیاری دیگر که حتی تصویری از آن را در نقشه جغرافیا ندیدهاند. و دوباره آواره و پناهنده به دیارانی دیگر. این سرنوشتها و این تصاویر تاریخی امروز بشر بهصورت یک سفر نمادین البته بر بستری کاملا رئال صورت میگیرد که مسافرش یک مرتاض هندی بهنام «اژاتاشاترولاواش پاتل» است، بهانه داستانی با سفر دوروزه این مرتاض از هند به پاریس صورت میگیرد تا از فروشگاه ایکیا، تختی میخی بخرد. اما او یک مرتاض است و در چرخه قراردادهای از پیش تحمیلشده اسیر موجودی ته جیبش است که همه فرصتها را از او گرفته و مجبور به سیرالعرضی ناخواستهاش میکند. او در این مهاجرت اجباری همراه و همگام پناهندگان آسیایی و آفریقاییتبار به فاجعهبارترین شکل ممکن از راه زمین و دریا، کشورهای اروپایی را دور میزند. رمان با برائت استهلالی شروع میشود. که درعینحال رگههایی از طنز در زبانش است. مرتاض هندی بهمحض دیدن پاریس کلمه سوئدی ایکیا بهمعنای: این دیگر شاهکار است را تلفظ میکند درحالیکه راننده تاکسی خیال میکند او آدرس ایکیامال را میدهد. او را به آن فروشگاه عظیم و شگفتانگیز میبرد. در وصف زبان ضعیف راننده تاکسی، یک کولی مقیم فرانسه، میگوید: «انگلیسیاش مثل سگی که میخواهد روی زمین پاتیناژ برود افتضاح بود.» با فریبدادن راننده، بهاصطلاح با کشرفتن همان پول تقلبی که بهعنوان کرایه و انعام پرداخت کرده است، اولین شعبدهبازی او در فرانسه شروع میشود، در این مرحله است که داستان با همان سیر روایی آرام ذهن خواننده را به چالش میکشد که آیا راننده کولی، با همه زرنگی و تردستی که به آن مفتخر است و مشهور، دست از تعقیب مرتاض کلاهبردار خواهد کشید؟ یا این ضدقهرمان محبوب خواننده در چنگال این کولی و پلیس فرانسه، اسیر خواهد شد؟ شخصیت اصلی رمان که مرتاضی بیپول و تحتتعقیب پلیس است، بعد از سفارشدادن تخت میخی که بهخاطر خرید آن از هندوستان ماموریت یافته دست به یک شعبدهبازی تازهای میزند. غافل از آنکه در این مرحله صیاد، اسیر صید میشود و تا ابد زنجیری او. زنی که به دام کلاهبرداری مرتاض افتاده تا آخر داستان حلقه ارتباط او با جهان معنی و محرک انگیزههای متعالی درون او خواهد بود. «ماری اعتراف کرد که: میدونین، مدتها بود مثل امروز نخندیده بودم. و با مردی در مورد چیزهایی تا این اندازه متفاوت حرف نزده بودم، آدمهایی که نیکی میکنند و خیرخواهی روبه اطرافشان سرایت میدن. با شما حالم خیلی خوبه.» مرد هندی باور نمیکند که زن فرانسوی درباره او اینطور قضاوت کند. او که تاکنون جز به حیلهها و تردستیها برای فریب دیگران فکر نکرده، نخستین ضربه تکاندهنده را در آغاز این سفر بر روح خود احساس میکند: شک در مورد خودش. از این لحظه جهان درونی او تغییر مییابد و منجر به کشف عشق میشود. این رمان حکایت یک سفر است. سفری در ارض، با گذشتن از هزاران شهر سنگی که ضد قهرمان پشتسر میگذارد. در این رمان، خواننده بهشکلی کاملا عینی، با زبانی ساده همراه با طنزی تلخ، رنجهای جهان بهشدت غیرقابلباور مهاجرین و شرایط غیرانسانی تحمیلشده بر آنها را به تصویر میکشد. ضدقهرمان رمان که برای درامانماندن از آسیب مرد کولی و پلیس پاریس در جالباسی فروشگاه ایکیا پنهان شده، از همینجا سرنوشت امسال او بهسراغش میآید. جالباسی پناهگاه او جهت فروش به بریتانیا سوار کامیونی میشود که اتفاقا شش پناهنده سودانی در آن مخفی هستند. اینجاست که درد مشترک فریاد میشود و مرتاض هندی با دردهایی آشنا میشود که روی سینه مرد سودانی سنگینی کردهاند. دردهایی که از روز آغاز این سفر طولانی و بیسرانجام او را همراهی کردهاند. مرتاض هندی میفهمد
که مرد سودانی تن به دریا سپرده و خود را به آبوآتش زده تا اقبالش را در کشورهای «دلپذیر» بیازماید. او میدانست که «تنها ایراد زندگیش این بود که در قسمت بد مدیترانه بهدنیا آمده بود.» مرد هندی در این قسمت سفر فهمید که این مردان قوی در خارج از محیط زندگی خود به مردانی آسیبپذیر، حیوانهایی کتکخورده با نگاههای مرده و بیفروغ تبدیل میشوند، آنها همه دور از خانههایشان کودکانی کتکخورده و رنجوراند. نهادها و بنیادهای اجتماعی برای این طیف از اجتماع در تقابلی از پیش سامانیافته و درظاهر بهغیرعمد قرار گرفتهاند. تا نهادها و دولتهای متمدن، این سامانه تلخ و ناروا را شکل و ساختاری موجه جلوه دهند و استحکام ببخشند: «یک طرف موسسات کمکرسانی و خیریه قرار داشت و یکسو پلیس مرزی» مرتاض ما در این سفر ناخواسته از انگلیس به ایتالیا به اجبار فرستاده میشود. در نقاط کور مرزی وقتی که موسسات خیریه و کمکرسانان به آنها غذا میدهند و دمی از رنج گرسنگیشان میکاهند. نیروهای پلیس به تعداد ظرفهای غذای این انجمنها پناهندگان فراری را جستجو و دستگیر میکنند. اما مرتاض ما در این سفر چیزهای دیگری هم فهمید. او فهمید که «حتی مهاجران غیرقانونی هم غرور دارند. آنها با ازدستدادن اموال، گذرنامه و هویتشان شاید همین غرور تنها چیزی است که برایشان باقی میماند.» دومین عاملی که در مسیر سفر مرتاض هندی را تکان میدهد آن است که همسفران پناهنده به او میفهمانند پنهانشدن در جالباسی برای فرار، مایه شرمندگی نیست بلکه شرمنده واقعی پدری است که حتی نمیتواند یک لقمه نان به بچهاش بدهد و همه آنها در این کامیون در این شرمندگی شریکاند. مرتاض هندی، در این سفر ما را به دیدن تصاویر ناشناخته و دردآلود از زندگی مهاجرین میبرد، حتی آنها را مانند گربههای خیسی میبینیم که در شبی بارانی بهسرعت میدوند و میپرند پشت کامیونی در حال حرکت، تا از دست پلیس مرزی در امان بمانند تا مرزی دیگر و پلیسی دیگر.
سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی ایکیا گیر افتاده بود/ رومن پوئرتولاس/ ترجمه ابوالفضل اللهوردی/ نشر ققنوس
سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی ایکیا گیر افتاده بود/ رومن پوئرتولاس/ ترجمه ابوالفضل اللهوردی/ نشر ققنوس