انتشارات ققنوس
🖊رضا شكراللهي 🏷9000تومان 📃136صفحه/چاپ اول 1396 📚#نشر_ققنوس 🔖 #تاريخ 📌 #معرفی_کتاب قابل تهيه از تمام كتابفروشيهاي معتبر خريد مستقيم👇👇👇 http://yon.ir/95wnt @qoqnoospub
این کتاب برای کسانی که "گردن نازک زبان فارسی" را نشانه رفتهاند نوشته نشده...
اما خواندنش برای آنهایی که بیغرض راه را اشتباه میروند ضرری ندارد 😁
از متن کتاب:
برایم پیام فرستاد که "چه آفتابه درخشانی!" پرسیدم: "مگه آفتابه گرفتید؟ از این آفتابه مسیهای دکوری؟" جواب داد: "خاک تو سره بیذوقت کنن، آفتابه چیه؟" برایش یک عدد زبانِ دراز با چشمک فرستادم و نوشتم: "مجید، دلبندم، خودت به جای آفتاب درخشان نوشتی آفتابه درخشان. در ضمن سرِ من هم تهش ه نداره." جواب داد: "دسته بابات درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش. اصلا برو گم شو!" خیلی دوست داشتم همان لحظه بروم گم شوم، ولی طاقت نیاوردم و باز برایش نوشتم: "مگر بابای من دسته دارد؟" و...
#مزخرفات_فارسي
#رضا_شكراللهي
#ققنوس
اما خواندنش برای آنهایی که بیغرض راه را اشتباه میروند ضرری ندارد 😁
از متن کتاب:
برایم پیام فرستاد که "چه آفتابه درخشانی!" پرسیدم: "مگه آفتابه گرفتید؟ از این آفتابه مسیهای دکوری؟" جواب داد: "خاک تو سره بیذوقت کنن، آفتابه چیه؟" برایش یک عدد زبانِ دراز با چشمک فرستادم و نوشتم: "مجید، دلبندم، خودت به جای آفتاب درخشان نوشتی آفتابه درخشان. در ضمن سرِ من هم تهش ه نداره." جواب داد: "دسته بابات درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش. اصلا برو گم شو!" خیلی دوست داشتم همان لحظه بروم گم شوم، ولی طاقت نیاوردم و باز برایش نوشتم: "مگر بابای من دسته دارد؟" و...
#مزخرفات_فارسي
#رضا_شكراللهي
#ققنوس
عشق حسرت در آغوش گرفتن کسی، حسرت یک جا بود با اوست. آرزوی در آغوش گرفتن او، فراموش کردن همة دنیاست...
#زندگي_نو #اورهان_پاموك #ارسلان_فصيحي #ققنوس
@qoqnoospub
#زندگي_نو #اورهان_پاموك #ارسلان_فصيحي #ققنوس
@qoqnoospub
ادای احترام به مجسمه ◽️ مردم کره شمالی، امروز در ششمین سالگرد مرگ کیم جونگ ایل، رهبر سابق کره شمالی و پدر کیم جونگ اون به مجسمه او ادای احترام کردند.
#كره_شمالي #رهبر_عزيز
@qoqnoospub
#كره_شمالي #رهبر_عزيز
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ضبط نسخه صوتى رمان " كافور پوش" نوشته" عاليه عطايى"
از نشر ققنوس.
برنده جايزه مهرگان ادب و جايزه ادبي واو
#نشر_ققنوس
#نوين_كتاب
@qoqnoospub
از نشر ققنوس.
برنده جايزه مهرگان ادب و جايزه ادبي واو
#نشر_ققنوس
#نوين_كتاب
@qoqnoospub
یادداشتی بر رمان «سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی ایکیا گیر افتاده بود»
آغوش او پر از آوازهای سفر بود
طلا نژادحسن
رومن پوئرتولاس در سال ١٩٧٥ در مونپلیه فرانسه بهدنیا آمده و او نیز مانند اکثر نویسندگان، زندگی پرنشیبوفرازی را طی کرده است. بهجرات میتوان گفت، تجربهای که او در مشاغل مختلف ازجمله خدمت در پلیس مرزی داشت، همچنین تجربه کار بهعنوان کارشناس مهاجرتهای غیرقانونی به او این فرصت را داده تا با شرایط فاجعهبار زندگی مهاجرین غیرقانونی آشنا شود. این عوامل در کنار پایمردی و مقاومت او در برابر سختی نوشتن و تکرار و ممارست همچنین تلاش برای چاپ و نشر اثرش، او را قرین موفقیتی رشکبرانگیز کرده است. این رمان نخستین رمان نویسنده است که در سال ٢٠١٣ منتشر شده است. در آغاز با تیراژ محدود نسبت به وضعیت نشر در جامعه اروپا منتشر شد. اما در فاصله زمانی کم تاکنون بیش از سیصدهزار نسخه از آن در فرانسه به فروش رسیده است. بهاینترتیب رومن پوئرتولاس در جایگاه یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسه نشسته است. این رمان آیینه بزرگنمایی است از زندگی آدمهایی که درد مشترکی را فریاد میزنند. درد آوارگی از دیاری ناآشنا به دیاری دیگر که حتی تصویری از آن را در نقشه جغرافیا ندیدهاند. و دوباره آواره و پناهنده به دیارانی دیگر. این سرنوشتها و این تصاویر تاریخی امروز بشر بهصورت یک سفر نمادین البته بر بستری کاملا رئال صورت میگیرد که مسافرش یک مرتاض هندی بهنام «اژاتاشاترولاواش پاتل» است، بهانه داستانی با سفر دوروزه این مرتاض از هند به پاریس صورت میگیرد تا از فروشگاه ایکیا، تختی میخی بخرد. اما او یک مرتاض است و در چرخه قراردادهای از پیش تحمیلشده اسیر موجودی ته جیبش است که همه فرصتها را از او گرفته و مجبور به سیرالعرضی ناخواستهاش میکند. او در این مهاجرت اجباری همراه و همگام پناهندگان آسیایی و آفریقاییتبار به فاجعهبارترین شکل ممکن از راه زمین و دریا، کشورهای اروپایی را دور میزند. رمان با برائت استهلالی شروع میشود. که درعینحال رگههایی از طنز در زبانش است. مرتاض هندی بهمحض دیدن پاریس کلمه سوئدی ایکیا بهمعنای: این دیگر شاهکار است را تلفظ میکند درحالیکه راننده تاکسی خیال میکند او آدرس ایکیامال را میدهد. او را به آن فروشگاه عظیم و شگفتانگیز میبرد. در وصف زبان ضعیف راننده تاکسی، یک کولی مقیم فرانسه، میگوید: «انگلیسیاش مثل سگی که میخواهد روی زمین پاتیناژ برود افتضاح بود.» با فریبدادن راننده، بهاصطلاح با کشرفتن همان پول تقلبی که بهعنوان کرایه و انعام پرداخت کرده است، اولین شعبدهبازی او در فرانسه شروع میشود، در این مرحله است که داستان با همان سیر روایی آرام ذهن خواننده را به چالش میکشد که آیا راننده کولی، با همه زرنگی و تردستی که به آن مفتخر است و مشهور، دست از تعقیب مرتاض کلاهبردار خواهد کشید؟ یا این ضدقهرمان محبوب خواننده در چنگال این کولی و پلیس فرانسه، اسیر خواهد شد؟ شخصیت اصلی رمان که مرتاضی بیپول و تحتتعقیب پلیس است، بعد از سفارشدادن تخت میخی که بهخاطر خرید آن از هندوستان ماموریت یافته دست به یک شعبدهبازی تازهای میزند. غافل از آنکه در این مرحله صیاد، اسیر صید میشود و تا ابد زنجیری او. زنی که به دام کلاهبرداری مرتاض افتاده تا آخر داستان حلقه ارتباط او با جهان معنی و محرک انگیزههای متعالی درون او خواهد بود. «ماری اعتراف کرد که: میدونین، مدتها بود مثل امروز نخندیده بودم. و با مردی در مورد چیزهایی تا این اندازه متفاوت حرف نزده بودم، آدمهایی که نیکی میکنند و خیرخواهی روبه اطرافشان سرایت میدن. با شما حالم خیلی خوبه.» مرد هندی باور نمیکند که زن فرانسوی درباره او اینطور قضاوت کند. او که تاکنون جز به حیلهها و تردستیها برای فریب دیگران فکر نکرده، نخستین ضربه تکاندهنده را در آغاز این سفر بر روح خود احساس میکند: شک در مورد خودش. از این لحظه جهان درونی او تغییر مییابد و منجر به کشف عشق میشود. این رمان حکایت یک سفر است. سفری در ارض، با گذشتن از هزاران شهر سنگی که ضد قهرمان پشتسر میگذارد. در این رمان، خواننده بهشکلی کاملا عینی، با زبانی ساده همراه با طنزی تلخ، رنجهای جهان بهشدت غیرقابلباور مهاجرین و شرایط غیرانسانی تحمیلشده بر آنها را به تصویر میکشد. ضدقهرمان رمان که برای درامانماندن از آسیب مرد کولی و پلیس پاریس در جالباسی فروشگاه ایکیا پنهان شده، از همینجا سرنوشت امسال او بهسراغش میآید. جالباسی پناهگاه او جهت فروش به بریتانیا سوار کامیونی میشود که اتفاقا شش پناهنده سودانی در آن مخفی هستند. اینجاست که درد مشترک فریاد میشود و مرتاض هندی با دردهایی آشنا میشود که روی سینه مرد سودانی سنگینی کردهاند. دردهایی که از روز آغاز این سفر طولانی و بیسرانجام او را همراهی کردهاند. مرتاض هندی میفهمد
آغوش او پر از آوازهای سفر بود
طلا نژادحسن
رومن پوئرتولاس در سال ١٩٧٥ در مونپلیه فرانسه بهدنیا آمده و او نیز مانند اکثر نویسندگان، زندگی پرنشیبوفرازی را طی کرده است. بهجرات میتوان گفت، تجربهای که او در مشاغل مختلف ازجمله خدمت در پلیس مرزی داشت، همچنین تجربه کار بهعنوان کارشناس مهاجرتهای غیرقانونی به او این فرصت را داده تا با شرایط فاجعهبار زندگی مهاجرین غیرقانونی آشنا شود. این عوامل در کنار پایمردی و مقاومت او در برابر سختی نوشتن و تکرار و ممارست همچنین تلاش برای چاپ و نشر اثرش، او را قرین موفقیتی رشکبرانگیز کرده است. این رمان نخستین رمان نویسنده است که در سال ٢٠١٣ منتشر شده است. در آغاز با تیراژ محدود نسبت به وضعیت نشر در جامعه اروپا منتشر شد. اما در فاصله زمانی کم تاکنون بیش از سیصدهزار نسخه از آن در فرانسه به فروش رسیده است. بهاینترتیب رومن پوئرتولاس در جایگاه یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسه نشسته است. این رمان آیینه بزرگنمایی است از زندگی آدمهایی که درد مشترکی را فریاد میزنند. درد آوارگی از دیاری ناآشنا به دیاری دیگر که حتی تصویری از آن را در نقشه جغرافیا ندیدهاند. و دوباره آواره و پناهنده به دیارانی دیگر. این سرنوشتها و این تصاویر تاریخی امروز بشر بهصورت یک سفر نمادین البته بر بستری کاملا رئال صورت میگیرد که مسافرش یک مرتاض هندی بهنام «اژاتاشاترولاواش پاتل» است، بهانه داستانی با سفر دوروزه این مرتاض از هند به پاریس صورت میگیرد تا از فروشگاه ایکیا، تختی میخی بخرد. اما او یک مرتاض است و در چرخه قراردادهای از پیش تحمیلشده اسیر موجودی ته جیبش است که همه فرصتها را از او گرفته و مجبور به سیرالعرضی ناخواستهاش میکند. او در این مهاجرت اجباری همراه و همگام پناهندگان آسیایی و آفریقاییتبار به فاجعهبارترین شکل ممکن از راه زمین و دریا، کشورهای اروپایی را دور میزند. رمان با برائت استهلالی شروع میشود. که درعینحال رگههایی از طنز در زبانش است. مرتاض هندی بهمحض دیدن پاریس کلمه سوئدی ایکیا بهمعنای: این دیگر شاهکار است را تلفظ میکند درحالیکه راننده تاکسی خیال میکند او آدرس ایکیامال را میدهد. او را به آن فروشگاه عظیم و شگفتانگیز میبرد. در وصف زبان ضعیف راننده تاکسی، یک کولی مقیم فرانسه، میگوید: «انگلیسیاش مثل سگی که میخواهد روی زمین پاتیناژ برود افتضاح بود.» با فریبدادن راننده، بهاصطلاح با کشرفتن همان پول تقلبی که بهعنوان کرایه و انعام پرداخت کرده است، اولین شعبدهبازی او در فرانسه شروع میشود، در این مرحله است که داستان با همان سیر روایی آرام ذهن خواننده را به چالش میکشد که آیا راننده کولی، با همه زرنگی و تردستی که به آن مفتخر است و مشهور، دست از تعقیب مرتاض کلاهبردار خواهد کشید؟ یا این ضدقهرمان محبوب خواننده در چنگال این کولی و پلیس فرانسه، اسیر خواهد شد؟ شخصیت اصلی رمان که مرتاضی بیپول و تحتتعقیب پلیس است، بعد از سفارشدادن تخت میخی که بهخاطر خرید آن از هندوستان ماموریت یافته دست به یک شعبدهبازی تازهای میزند. غافل از آنکه در این مرحله صیاد، اسیر صید میشود و تا ابد زنجیری او. زنی که به دام کلاهبرداری مرتاض افتاده تا آخر داستان حلقه ارتباط او با جهان معنی و محرک انگیزههای متعالی درون او خواهد بود. «ماری اعتراف کرد که: میدونین، مدتها بود مثل امروز نخندیده بودم. و با مردی در مورد چیزهایی تا این اندازه متفاوت حرف نزده بودم، آدمهایی که نیکی میکنند و خیرخواهی روبه اطرافشان سرایت میدن. با شما حالم خیلی خوبه.» مرد هندی باور نمیکند که زن فرانسوی درباره او اینطور قضاوت کند. او که تاکنون جز به حیلهها و تردستیها برای فریب دیگران فکر نکرده، نخستین ضربه تکاندهنده را در آغاز این سفر بر روح خود احساس میکند: شک در مورد خودش. از این لحظه جهان درونی او تغییر مییابد و منجر به کشف عشق میشود. این رمان حکایت یک سفر است. سفری در ارض، با گذشتن از هزاران شهر سنگی که ضد قهرمان پشتسر میگذارد. در این رمان، خواننده بهشکلی کاملا عینی، با زبانی ساده همراه با طنزی تلخ، رنجهای جهان بهشدت غیرقابلباور مهاجرین و شرایط غیرانسانی تحمیلشده بر آنها را به تصویر میکشد. ضدقهرمان رمان که برای درامانماندن از آسیب مرد کولی و پلیس پاریس در جالباسی فروشگاه ایکیا پنهان شده، از همینجا سرنوشت امسال او بهسراغش میآید. جالباسی پناهگاه او جهت فروش به بریتانیا سوار کامیونی میشود که اتفاقا شش پناهنده سودانی در آن مخفی هستند. اینجاست که درد مشترک فریاد میشود و مرتاض هندی با دردهایی آشنا میشود که روی سینه مرد سودانی سنگینی کردهاند. دردهایی که از روز آغاز این سفر طولانی و بیسرانجام او را همراهی کردهاند. مرتاض هندی میفهمد
که مرد سودانی تن به دریا سپرده و خود را به آبوآتش زده تا اقبالش را در کشورهای «دلپذیر» بیازماید. او میدانست که «تنها ایراد زندگیش این بود که در قسمت بد مدیترانه بهدنیا آمده بود.» مرد هندی در این قسمت سفر فهمید که این مردان قوی در خارج از محیط زندگی خود به مردانی آسیبپذیر، حیوانهایی کتکخورده با نگاههای مرده و بیفروغ تبدیل میشوند، آنها همه دور از خانههایشان کودکانی کتکخورده و رنجوراند. نهادها و بنیادهای اجتماعی برای این طیف از اجتماع در تقابلی از پیش سامانیافته و درظاهر بهغیرعمد قرار گرفتهاند. تا نهادها و دولتهای متمدن، این سامانه تلخ و ناروا را شکل و ساختاری موجه جلوه دهند و استحکام ببخشند: «یک طرف موسسات کمکرسانی و خیریه قرار داشت و یکسو پلیس مرزی» مرتاض ما در این سفر ناخواسته از انگلیس به ایتالیا به اجبار فرستاده میشود. در نقاط کور مرزی وقتی که موسسات خیریه و کمکرسانان به آنها غذا میدهند و دمی از رنج گرسنگیشان میکاهند. نیروهای پلیس به تعداد ظرفهای غذای این انجمنها پناهندگان فراری را جستجو و دستگیر میکنند. اما مرتاض ما در این سفر چیزهای دیگری هم فهمید. او فهمید که «حتی مهاجران غیرقانونی هم غرور دارند. آنها با ازدستدادن اموال، گذرنامه و هویتشان شاید همین غرور تنها چیزی است که برایشان باقی میماند.» دومین عاملی که در مسیر سفر مرتاض هندی را تکان میدهد آن است که همسفران پناهنده به او میفهمانند پنهانشدن در جالباسی برای فرار، مایه شرمندگی نیست بلکه شرمنده واقعی پدری است که حتی نمیتواند یک لقمه نان به بچهاش بدهد و همه آنها در این کامیون در این شرمندگی شریکاند. مرتاض هندی، در این سفر ما را به دیدن تصاویر ناشناخته و دردآلود از زندگی مهاجرین میبرد، حتی آنها را مانند گربههای خیسی میبینیم که در شبی بارانی بهسرعت میدوند و میپرند پشت کامیونی در حال حرکت، تا از دست پلیس مرزی در امان بمانند تا مرزی دیگر و پلیسی دیگر.
سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی ایکیا گیر افتاده بود/ رومن پوئرتولاس/ ترجمه ابوالفضل اللهوردی/ نشر ققنوس
سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی ایکیا گیر افتاده بود/ رومن پوئرتولاس/ ترجمه ابوالفضل اللهوردی/ نشر ققنوس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آقاي رشيدپور و خانم درخشش
بخشی از اين كتاب جذاب
را در برنامه حالا خورشيد میخوانند.
@qoqnoospub
فروش كتابهای هيجانانگيز
#روح_گريان_من و #رهبر_عزيز
با امضای مترجمان.
ارسال رايگان👇
@qoqnoospub
بخشی از اين كتاب جذاب
را در برنامه حالا خورشيد میخوانند.
@qoqnoospub
فروش كتابهای هيجانانگيز
#روح_گريان_من و #رهبر_عزيز
با امضای مترجمان.
ارسال رايگان👇
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
آقاي رشيدپور و خانم درخشش بخشی از اين كتاب جذاب را در برنامه حالا خورشيد میخوانند. @qoqnoospub فروش كتابهای هيجانانگيز #روح_گريان_من و #رهبر_عزيز با امضای مترجمان. ارسال رايگان👇 @qoqnoospub
qoqnoos.ir
انتشارات ققنوس | ژانر كره شمالی
انتشارات ققنوس ، ناشر بیش از هزار عنوان کتاب در حوزههای گوناگونی چون ادبیات، داستان، تاریخ، فلسفه، روانشناسی و... ناشر برگزیده دوازدهمین، چهاردهمین و سی امین نمایشگاه کتاب ، ناشر برگزیده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 1380
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در بلندترین شب سال یاد و خاطره #صدای_تهران استاد #مرتضی_احمدی را گرامی می داریم
شب یلداتون مبارک باد
در شروع سرما دلتون به گرمای محبت گرم باد
@qoqnoospub
شب یلداتون مبارک باد
در شروع سرما دلتون به گرمای محبت گرم باد
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
"موو دشمن جادوگرها" فردا با لاکپشتهای پرنده پرواز میکند @qoqnoospub
"موو دشمن جادوگرها" فردا با لاکپشتهای پرنده پرواز میکند
شش سالی میشود که کودکان و نوجوانان کتابخوان پایان هر فصل در انتظار فهرست مینشینند؛ فهرستی از کتابهای برگزیده که توانستهاند همراه لاکپشتهای پرنده پرواز کنند.
در این بین"موو دشمن جادوگرها" هم با داستان و ترجمه خوبش سوار لاکپشتهای پرنده شده تا فردا شب از ساعت ۱۶ تا ۲۰ در شهرکتاب مرکزی به پرواز در آید.
اگر موو را با امضاء مترجمش میخواهید فردا را یادتان نرود.
#موو #جایزه_لاکپشت_پرنده #آفرینگان #کودک و #نوجوان
@qoqnoospub
شش سالی میشود که کودکان و نوجوانان کتابخوان پایان هر فصل در انتظار فهرست مینشینند؛ فهرستی از کتابهای برگزیده که توانستهاند همراه لاکپشتهای پرنده پرواز کنند.
در این بین"موو دشمن جادوگرها" هم با داستان و ترجمه خوبش سوار لاکپشتهای پرنده شده تا فردا شب از ساعت ۱۶ تا ۲۰ در شهرکتاب مرکزی به پرواز در آید.
اگر موو را با امضاء مترجمش میخواهید فردا را یادتان نرود.
#موو #جایزه_لاکپشت_پرنده #آفرینگان #کودک و #نوجوان
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
تنها قاعده ی مطمئن این است که نه با هر کس، بلکه فقط با کسانی بحث کنید که آن ها را می شناسید و
می دانید آن قدر عقل و هوش و عزت نفس دارند که حرف های بی معنی نمی زنند و آن قدر منصف هستند که اگر حق با خصم باشد، اشتباه خود را قبول می کنند.
#هنر_هميشه_بر_حق_بودن
#آرتور_شوپنهاور
#ققنوس
@qoqnoospub
می دانید آن قدر عقل و هوش و عزت نفس دارند که حرف های بی معنی نمی زنند و آن قدر منصف هستند که اگر حق با خصم باشد، اشتباه خود را قبول می کنند.
#هنر_هميشه_بر_حق_بودن
#آرتور_شوپنهاور
#ققنوس
@qoqnoospub