انتشارات ققنوس
5.6K subscribers
1.73K photos
633 videos
109 files
1.18K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
انتشارات ققنوس
#دوشنبه‌_ها_با_خانواده_ققنوس این هفته با #هنری_میلر از زبان #سهیل_سمی 👇👇👇👇 @qoqnoospub
مسائل مربوط به زندگی هنری ولنتاین میلر با یک جستجوی کوتاه مجازی کاملا در دسترس است.این جا از تکرار این موارد می گذریم.میلر ,این نویسنده ی قلندرمآب آمریکایی که روحیه ای از خیلی جهات شبیه تر به شرقی هاست در دسامبر 1891 به دنیای آمد و در ژوئن 1980 درگذشت.او در ادبیات نوع خاصی از حسب حال را بنیان گذاشت که از خیلی جهات با نمونه های کلاسیک یا آثار معاصر خودش تفاوت داشت.زندگی حرفه ای میلر که برعکس خیلی از نویسندگان در میانه ی عمرش آغاز شد در کل به سه بخش تقسیم می شود.دوره ای که در آمریکا با فقر و به قول خودش خیابنگردی و آشنایی با آدم های کاملا معمولی سپری شد.دوره ای که به فرانسه رفت و دوره ی بعد از بازگشتش به آمریکا با آغاز عنقریب جنگ دوم در آمریکا.برای مثال یه گانه ی تصلیب گلگون به فرازوفرود زندگی او در آمریکا کربوط می شود و با برای مثال مدار راس السرطان او به زندگی اش در فرانسه.زندگی ای که سال اولش در نهایت تنگدستی گذشت تا سرانجام آنائیس نین و هیو گایلر به داد میلر رسیدند و کل هزینه های زندگی او را تقبل کردند.این حمایت در سرتاسر دهه ی سی ادامه داشت.میلر اما به تشویق های جرج اورول برای مشارکت در جنگ بر علیه هیتلر توجه نکرد و گول این قهرمان بازی های سطحی را برای بهتر کردن جهان نخورد.او بعد از بازگشت به کشورش سفرهای زیادی کرد که دستمایه ی سفرنامه ای داستانی شد..اما با وجود این که رمان های میلر زندگی نامه وار هستند با خواندن این آثار هیچ تصویر منسجمی از زندگی او به دست نخواهد آمد.او خود مدعی بود که جز در مورد زندگی اش در هیچ مورد ننوشته.اما حوادث زندگی میلر عمدتا جذبه ای درونی دارند.از این رو میلر در آثارش شرح شهودهای زندگی اش را ثبت کرده.در نوشته های او هیچ نشانی از خودشیفتگی کسانی که می خواهند با شرح حوادث واقعی زندگی خود برای همیشه در ذهن مخاطب جاودانه شوند محسوس نیست.میلر بیشتر کمک می کند تا مخاطبش بتواند اودیسه ی درونی خودش را آغاز کند.او جز معدودی افراد شناخته شده مثل دارل بخش عمده ی زندگی اش را با مردمان کاملا عادی یا بهتر است بگوییم غیرعادی گذراند,و در کنار همین افراد در کارهایی مثل گورکنی یا باغبانی و حتی به قول خودش پااندازی زندگی را تجربه کرد.مردی که در کشاکش بحران جنگ و سال های تلخ پس از آن از عشق به زندگی گفت.همه آن جمله ی معروف را خوانده ایم:خبر خوش:عشق خداست.اما برای درک منظور او از عشق و خدا باید آثارش را با دقت خواند.وگرنه ممکن است حساب او را نیز کنار حساب افراد بی جهت خوشی بگذاریم که هنوز درهای بسته را می کوبند.میلر حتی به این که بخشی از نهاد ادبیات در آمریکا باشد نیز تن نداد.منظورم از نهاد ادبیات آن بخش از ادبیات آمریکاست که نویسندگان مهمی مثل فاکنر یا نورمن میلر یا جان دوس پاسوس و غیره به آن مفهوم بخشیده اند.از این رو میلر به گمان من با وجود تاثیر ژرفی که بر نویسندگان همعصر و بعدی خود باقی گذاشت همواره نویسنده ای منحصر به فرد ,یکه و تنها خواهد بود که آشنایی با دنیایش و نوع نوشتار انفجاری و شهودی اش که با هیچ فرم ادبی رایجی در دوران خود تطبیق ندارد همیشه ارزش خواندن خواهد داشت.او همیشه دری ست متفاوت با همه ی مدخل های دیگر برای آشنایی با زندگی و افکار مردمانی که آن سوی کره ی زمین و دور از ما زندگی کرده اند و می کنند.
#سهیل_سمی
@qoqnoospub
در مواجهه کانت و هگل
#وحدت_اشیا:
روزنامه شرق

کانت و هگل هر يك به نوبه خود تاريخ تفكر را به دو بخش قبل و بعد از خود تقسيم كرده‌اند. متن‌های بسیاری در شرح فلسفه آنها و حتی نسبت میان فلسفه آنان نوشته شده و تعداد قابل‌توجهی از این متون نیز به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند. به تازگی کتاب دیگری به همت انتشارات ققنوس منتشر شده که از طریق بررسی تفاوت رویكرد كانت و هگل درخصوص مفهوم ابژه، تمایزات ایدئالیسم این دو متفكر را توضیح می‌دهد: «وحدت اشيا: هگل، كانت و ساختار ابژه» اثر رابرت استرن. نویسنده در این کتاب مي‌كوشد با طرح مساله وحدت و كثرت، فلسفه هگل را در پرتو تقابلش با فلسفه كانت توضيح دهد. كتاب حاضر در پنج فصل تنظیم شده است: فصل نخست آن به شرح و ریشه‌یابی تحلیلی‌- تاریخی ایده اصلی كتاب «نقد عقل محض» با تمركز بر انقلاب كپرنیكی و آموزه «تركیب» اختصاص دارد. فصل دوم به بررسی مختصر برخی نقدهای هگل به فلسفه كانت اشاره دارد و فصول سوم و چهارم به پاسخ‌های ایجابی جایگزین هگل به این نقدها در آثار مختلفش می‌پردازند. استرن مفهوم «ابژه» را محور کار خود قرار می‌دهد و شرحی اجمالی از بخش‌هایی از سه اثر اصلی هگل ارائه می‌کند كه مرتبط با بحث ابژه‌اند. فصل آخر کتاب نیز با جمع‌بندی مسائل مطرح‌شده به حل‌وفصل مسئله وحدت و كثرت در روح مطلق هگلی می‌پردازد.
استرن هدف اولیه این کتاب را ارائه تفسیری از متافیزیک هگل معرفی می‌کند. در نظر او، مضمون محوری متافیزیک هگل این است که نشان دهد ساختار اشیاء اساسا به چه نحو کل‌گرایانه است: یعنی جهان چگونه مشتمل بر ابژه‌هایی انضمامی است که نمی‌توان آن‌ها را موجودیت‌های مرکب متشکل از واحدهای بسیط بنیادی‌تر دانست، و چگونه این ابژه‌ها وحدتی دارند که به معنای دقیق کلمه نمی‌توان آن را به کثرتی از اجزای قائم به ذات تجزیه کرد که پیوند بیرونی دارند. نویسنده برای استخراج دلالت‌های این الگوی متافیزیکی از ابژه می‌کوشد بر اهمیت موضع هگل در تقابل با موضع سلف بزرگ او، کانت، تاکید کند. استرن در سراسر کتاب بر الگوی کل‌گرایانه هگل از ابژه به مثابه مضمون اصلی نظام فلسفی او دست می‌گذارد و همچنین اهمیت این برداشت از اشیا را روشن می‌کند. کتاب به این دغدغه می‌پردازد که چه چیزی «ابژه فردی» را به «ابژه‌ای فردی» بدل می‌سازد و از این طریق وحدتش در مقام چنین ابژه‌ای چگونه باید تبیین شود؟ دغدغه اصلی کتاب چنانکه از عنوانش برمی‌آید معنادار گردن «وحدت اشیاء» است. در نظر نویسنده، مساله وحدت یکی از بزرگ‌ترین مسائل متافیزیک است. استرن در این کتاب استدلال می‌کند که کانت و هگل پاسخ‌هایی عمیقا متفاوت به این پرسش داده‌اند و اختلاف‌شان در پاسخ به این پرسش نشان‌دهنده جدایی ایدئالیسم استعلایی کانت از ایدئالیسم ابژکتیو هگل است. ازاین‌رو، کتاب را می‌توان شرح مختصر و جامعی از رويكرد كل‌گرايانه هگل درخصوص ابژه و جهان دانست كه شاید بتوان با آن فلسفه هگل را بازخواني كرد. همچنین استرن در این کتاب نشان می‌دهد که هگل رویکردی ارسطویی‌تر اتخاذ کرده که، بر اساس آن، وحدت افراد را باید به کمک جوهری کلی توضیح داد که این افراد را متمثل می‌سازد، به نحوی که برای مثال موجودات در مقام اسب، سگ یا انسان هستند که به افراد تبدیل می‌شوند. به‌علاوه، نویسنده نشان می‌دهد که در نظر هگل چنین کلیاتی بخشی از ساختار هستی‌شناختی واقعیت بماهو هستند؛ در نتیجه، او منکر هر نقشی برای سوژه تالیف‌کننده کانتی می‌شود، و بدین طریق ایدئالیسم سوبژکتیو را رد کرده و ایدئالیسم ابژکتیو را به جایش می‌نشاند که رویکردی رئالیستی به وحدت اشیاء اتخاذ می‌کند.
اگرچه تلقی استرن از تقابل رویکردهای کانتی و هگلی درخصوص ماهیت ابژه‌های فردی به تفسیری از این دو متفکر محدود می‌شود، لیکن بر این باور است که اهمیت این موضوع فراتر از دغدغه‌ای صرفا تاریخی است. زیرا مناقشه دیدگاه‌های کثرت‌گرایانه و کل‌گرایانه یکی از منازعات محوری بزرگ فلسفه باقی می‌ماند. به همین جهت فیلسوفان می‌کوشند شرحی درست از ساختار ابژه به دست دهند، چنانکه در تلاش‌اند شرحی درست از ساختار آگاهی و خود، تفکر و زبان، دولت‌ها و جوامع، و واقعیت فیزیکی به طور کلی ارائه کنند. استرن نشان می‌دهد آن فیلسوفان مدرنی که این تمامیت را ترکیباتی از عناصر ذاتا مجزا می‌دانند در حال اخذ همان دیدگاه تجربه‌گرایانه و تقلیل‌گرایانه‌ای هستند که نزد کانت سراغ داریم. و از سوی دیگر، آن فیلسوفانی که مدعی‌اند هر یک از این عناصر «دست‌ساخته تجزیه و تحلیلی» هستند که از یک کل داده‌شده انتزاع شده، همچون هگل از خطوط ارسطویی و غیرتقلیل‌گرایانه پیروی می‌کنند. هدف کلی این کتاب را می‌توان چنین صورت‌بندی کرد: تلاش برای تبیین اینکه تا چه حد این نزاع دیرپا میان کثرت‌گرایی و کل‌گرایی موضوعی محوری میان کانت و هگل بود.

http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Page/3624/8/اندیشه
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رونمایی از اولین رمان ایرانی با موضوع اتیسم
با همکاری انجمن اتیسم ایران #به_من_نگاه_کن در #شب_بخارا روز دوشنبه ۲۵ تیرماه در خانه اندیشمندان ساعت ۱۷
@qoqnoospub
به مناسبت انتشار ترجمه مجموعه آثار #ژول_ورن
#روزنامه_شرق

ترجمه‌هایی از ژول ورن
مانی سپهری: ژول ورن نامی است خاطره‌انگیز برای آن‌دسته از ایرانیان کتابخوانی که کودکی و نوجوانی‌شان در دهه 60 گذشته است. در آن دوره آثار ژول ورن در اندازه‌ها و شکل‌های مختلف برای کودکان و نوجوانان منتشر می‌شد و طرفدار هم زیاد داشت. «بیست‌هزار فرسنگ زیر دریا»، «فرزندان کاپیتان گرانت»، «دور دنیا در هشتاد روز»، «جزیره اسرارآمیز»، «پنج هفته در بالُن»، «ناخدای پانزده‌ساله» و «اشعه سبز» از جمله این آثار بودند. علاوه‌بر این کتاب‌ها و دیگر کتاب‌های ژول ورن، در همان سال‌ها اقتباس‌هایی از آثار او به صورت فیلم و سریال و انیمیشن از تلویزیون پخش می‌شد. اما پیشینه ترجمه ژول ورن به فارسی به زمان‌های بسیار دورتری می‌رسد؛ یعنی به دوره ناصرالدین‌شاه قاجار و آغاز نهضت ترجمه از آثار ادبی و غیرادبی اروپایی. درواقع این اُوانس‌خان، ملقب به مساعد‌السلطنه، بود که نخستین‌بار اثری از ژول ورن را به فارسی ترجمه کرد. این اثر «میشل استروگوف» بود که یکی از مشهورترین آثار ژول ورن است. یکی از رمان‌های ژول ورن هم توسط محمدحسین فروغی (ذُکاء‌الملک اول) ترجمه شده و این رمان هم یکی از رمان‌های مشهور او یعنی «دور دنیا در هشتاد روز» است که بر اساس آن فیلم و سریال هم ساخته شده و یک اقتباس انیمیشنی آن هم در اوایل دهه هفتاد از تلویزیون ایران پخش شد. فروغی این رمان را با عنوان «سفر هشتادروزه دور دنیا» ترجمه کرده بود. جالب این‌که ژول ورن در یکی از رمان‌های ایرانی، یعنی «سوءقصد به ذات همایونی» رضا جولایی، نیز حضوری گذرا دارد؛ به این صورت که در جایی از این رمان یکی از شخصیت‌های داستان در بلوار سن‌میشل پاریس ژول ورن را می‌بیند.
ژول ورن نویسنده‌ای است که آثارش نه‌فقط برای نوجوانان که برای مخاطب بزرگسال نیز خواندنی و سرگرم‌کننده است. شاید برخی از پیشگویی‌های او امروزه تحقق یافته و جزئی از واقعیت دنیای جدید شده باشند، اما کشش داستانی آثار او همچنان پابرجاست و قدرت او در قصه‌پردازی و خلق ماجرا و حادثه و ایجاد تعلیق همچنان می‌تواند خواننده را با خود همراه کند و این راز ماندگاری و جذابیتِ همچنان پایدارِ آثار ژول ورن است.
اخیرا ترجمه‌هایی تازه از چند اثر این نویسنده بزرگ و کلاسیک ژانر علمی – تخیلی در نشر ققنوس به چاپ رسیده است. این آثار عبارتند از «دور دنیا در هشتاد روز» و «سفر به مرکز زمین» به ترجمه فرزانه مهری، «پنح هفته در بالُن» به ترجمه حسین سلیمانی‌نژاد و «دورِ ماه» به ترجمه محمد نجابتی. این کتاب‌ها گویا بخشی از پروژه ترجمه کامل مجموعه آثار ژول ورن هستند. در توضیح پشت جلد کتاب‌ها درباره این پروژه آمده است: «گروه انتشاراتی ققنوس، بنا به اهمیت آثار ژول ورن، تصمیم گرفت نسخه کاملی از مجموعه آثار این نویسنده را تهیه، ترجمه و منتشر کند تا همه مخاطبان به صورتی منسجم با نخستین آثار علمی – تخیلی جهان و پیشگویی‌های علمی این نویسنده بزرگ در قالب رمان‌های جذاب و پُرکشش او آشنا شوند». مبنای این ترجمه‌های جدید گویا متن کامل رمان‌های ژول ورن است. در توضیح پشت جلد کتاب دراین‌باره آمده است: «این مجموعه از روی نسخه بزرگسالِ فرانسوی و بدون هیچ‌گونه تلخیص و تغییری تهیه شده است».
چنان‌که گفته شد «سفر به مرکز زمین» از جمله رمان‌هایی است که تاکنون در این مجموعه ترجمه و منتشر شده است. این رمان نیز جزو آن دسته از آثار ژول ورن است که هم مورد اقتباس سینمایی قرار گرفته و هم از روی آن نسخه‌ای انیمیشنی ساخته شده و این انیمیشن در دهه 60 از تلویزیون ایران هم پخش شده است. آن‌چه در ادامه می‌خوانید قسمتی است از این رمان: «قرن‌ها به سرعت می‌گذرند. روزها سپری می‌شوند! من از نردبان تحولات زمین پایین می‌روم. گیاهان ناپدید می‌شوند؛ سنگ‌های گرانیتی خلوص خود را از دست می‌دهند؛ تحت‌تأثیر گرمایی بسیار شدید همه‌چیز از حالت جامد به حالت مایع درمی‌آید؛ آب‌ها در سطح زمین جاری‌اند؛ می‌جوشند و بخار می‌شوند؛ بخارات دور زمین را فرامی‌گیرند، و زمین کم‌کم به توده‌ای گاز تبدیل می‌شود، و از شدت حرارت به رنگ سرخ و سفید درمی‌آید، و به درشتی و درخشندگی خورشید می‌شود! در مرکز آن توده عظیم، که یک‌میلیون و چهارصد هزاربار بزرگ‌تر از کره‌ای است که روزی آن را به وجود خواهد آورد، به درون فضاهای میان‌سیاره‌ای کشیده می‌شوم! جسمم نیز تجزیه و تصعید می‌شود و مانند اتمی بسیار ریز با آن بخارات عظیم، که مدارهای شعله‌ور خود را در بی‌نهایت رسم می‌کنند، مخلوط می‌شود! عجب رویایی! مرا به کجا می‌برد؟ با دستان تب‌آلودم جزئیات عجیب آن را روی کاغذ می‌آورم! پروفسور، راهنما، کلک، همه را فراموش کرده‌ام!

http://www.sharghdaily.ir/fa/Main/Page/3626/8/ادبیات
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#دوشنبه‌ها_با_خانواده_ققنوس این هفته با #دوریس_لسینگ @qoqnoospub
دوريس لسينگ در ۲۲ اكتبر ۱۹۱۹ از پدر و مادري انگليسي در كرمانشاه به دنيا آمد.
این نویسنده مشهور انگلیسی که به نویسنده‌ای صوفی و فمینیست معروف است و بسیاری از منتقدان ادبی او را جانشین به حق #جین_آستن می‌دانند اولين رمانش را در سال۱۹۴۹ با عنوان «چمن آواز مي‌خواند» در لندن منتشر کرد. #دوريس_لسينگ در سال ۲۰۰۱ جايزه‌ «پرنس آستریاس» اسپانيا را به دلیل دفاع از آزادي و حقوق جهان سوم از آن خود كرد؛ جايزه‌اي كه تا به حال به نويسندگان مطرحي همچون #گابريل_گارسيا_ماركز ، #ماريو_بارگاس_يوسا و #پل_آستر اهدا شده.
زندگي ادبي او به سه بخش عمده تقسيم می‌شود:
بخش اول آن زمانی است كه #لسينگ همچون بسياری از نويسندگان ديگر جهان، درگير كمونيسم شده بود و تخت تاثير نظريات كمونيستي داستان می‌نوشت.
دومين بخش زندگی ادبی او به سال‌هايی برمی‌گردد كه به موضوعات روانشناختی علاقه‌مند شد و انعكاس دغدغه‌های اجتماعي در آثارش به خوبي ديده می‌شود و پس از اين دوره بخش سوم زندگی ادبی‌اش شروع می‌‌شود. بخشی كه بيشتر به جهان‌بينی صوفي‌ها روي آورد و در عين حال به داستان‌های علمی و تخيلی علاقه‌مند شد. بخش عمده زندگي لسينگ به فعاليت‌های فمينيستی مربوط می‌شود، چنانکه او را از پايه‌گذاران تئاتر فمينيستی به‌شمار می‌آورند.
او كه سال‌ها جزو نامزدهای دريافت جايزه نوبل ادبيات بود سرانجام در سال ۲۰۰۷ #جایزه_ادبی_نوبل را از آن خود کرد.
انتشارات ققنوس رمان #اسیر_خشکی را از این نویسنده با ترجمه #سهیل_سمی منتشر کرده
@qoqnoospub
مروری بر #انگار_خودم_نیستم یاسمن خلیلی‌فرد
راویان تنهایی

«می‌روم نشیمن. قاب عکس را برمی‌دارم. توی عکس می‌خندم. چهار شمع روی کیک هست. عکس بغلی را نگاه می‌کنم. عکس را کتی پارسال از من گرفت که مثلا به‌عنوان نمونه عکاسی پرتره ببرد سر کلاس به دانشجوهایش نشان دهد. انگار هیچ‌چیزِ این دو عکس شبیه هم نیست. دختر بیست‌ساله و دختر چهارساله به هیچ وجه تشابهی ندارند. انگار نه انگار که هر دو عکس متعلق به یک نفر است. دختر چهارساله قاب عکس اول همیشه دلش می‌خواست هم‌سن‌وسال دختر بیست‌ساله قاب دوم شود. دلش می‌خواست آرایش کند. موها را های‌لایت کند و ابروها را نازک. کفش پاشنه‌بلند پا کند و مثل مادرش تق‌تق صدا بدهد. از این فکر خنده‌ام می‌گیرد. دخترِ چهارساله قاب اول مهدکودک رفتن را کسر شأن می‌داند و به دروغ به همه می‌گوید: «می‌روم دانشگاه!»... دختر چهارساله حالا به کجا رسیده؟ دکتر شده یا مهندس؟ نقاش شده یا فیلمساز؟ دوستان دبیرستانش سال دیگر لیسانس‌شان را هم می‌گیرند اما او چی؟ زل می‌زنم به دختر چهارساله. چشمانش می‌خندند. انگار دلش به همان کیک زشت خامه‌ای خوش است که مثلا قرار بوده باگزبانی باشد و به همه چیز شبیه است جز باگزبانی بیچاره و تازه رنگش هم به جای طوسی، قهوه‌ای است. دختر بیست‌ساله نمی‌خندد. نه فقط لب‌هایش که چشم‌هایش هم نمی‌خندند. دختر قاب اول هیچ وقت فکر نمی‌کرد روزی سر و کله یکی مثل کتی در زندگی‌اش پیدا شود. اصلا دختر قاب اول کتی را چه می‌شناخت!؟»
رمانِ «انگار خودم نیستم» نوشته یاسمن خلیلی‌فرد، داستان آدم‌هایی است که در طول گذر زمان خود را فراموش کرده‌اند و به آدم‌های جدید دیگری تبدیل شده‌اند تا جایی که خودشان هم این «دیگری» خود را نمی‌شناسند. شخصیت‌های این رمان در جامعه مدرن امروزی تهران زندگی می‌کنند، از قشر تحصیل‌کرده و روشنفکر و دست‌كم در زمره طبقه متوسط جامعه‌اند، اما همچنان به‌سبب عدم تکامل شخصیتی یا فراموشی خود دچار مصائبی هستند كه مسیرِ زندگی خودشان و دیگران را یكسر تغییر داده است. «انگار خودم نیستم» رمانی رئالیستی است و وقایع، رخدادها و دیالوگ‌های آن با رویدادهای زندگی عادی و روزمره منطبق‌اند. رمان قصد ندارد وقایع دور از ذهن و ناملموس را شرح دهد بلکه نویسنده تلاش كرده است از خلالِ ترسیم روزمرگی‌‌ها نشان دهد كه این روزمرگی تا چه‌حد در مرور زمان منجر به تحول انسان‌‌ها می‌شود؛ انسان‌هایی که از جنس تمامِ آدم‌های طبقه متوسط جامعه امروزی‌اند. رمانِ «انگار خودم نیستم» با این جمله از ارنستو ساباتو آغاز می‌شود: «از همه غم‌انگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگه‌داشتنت نمی‌کند.» نویسنده، از انتخابِ همین جمله نشان می‌دهد كه رمان با مفهومِ «تنهایی» سروكار دارد. تنهایی آدم‌هایی که خودشان را گم کرده‌اند و آن‌قدر از خود فاصله گرفته‌اند که دیگر خویشتن خویش را نمی‌شناسند. «خانه ساکت است. کتی سر کار است و بابا رفته با تهیه‌کننده صحبت کند که چند روز کار را تعطیل کند و تهران بماند. که مثلا حواسش به من باشد و از آن‌جا هم قرار است برود خانه نغمه اینا. معصومه خانم، زندانبان جدیدم، روی مبل ‌هال خوابش برده. صدای ماشین لباسشویی توی مخ است... چرا خودم را علاف این تنبیه ضایع کرده‌ام؟ مگر بچه دو ساله‌ام که تنبیهم کرده‌اند؟ چرا دیشب وقتی مامان گریه‌کنان پای تلفن گفت که اگر بخواهم می‌توانم بروم با او زندگی کنم با آن قاطعیت «نه» گفتم و گوشی را قطع کردم...». از نكاتِ قابل اشاره در رمان این است كه «انگار خودم نیستم» هفت راوی دارد؛ راویانی که به‌لحاظ سن، خاستگاه اجتماعی و تحصیلات تقریبا در یک سطح قرار دارند اما نویسنده کوشیده است تا با تغییر لحن میان آنها تمایز ایجاد کند و نشان دهد این روزمرگی موجبِ یكدستی كامل زندگی این آدم‌ها نشده است و ازقضا در زندگی هریك تأثیرِ خاص خود را برجا گذاشته است. نویسنده با به‌كارگیری تكنیكِ روایت از سوی هفت راوی رفته‌رفته روایتِ خود را کامل می‌كند و در عین حال راویان داستان فرعی خود را نیز روایت می‌کنند. روایت این راویان، رویدادهای گذشته و حال را به‌هم پیوند می‌زنند و در پیکره یك رمان، حقایق را مانند تکه‌های یک پازل کنار هم قرار می‌دهد تا روایت خود را شكل دهد. رمان «انگار خودم نیستم» در بهمن‌ماه 1396 از سوی نشر ققنوس منتشر شد و اخیرا به چاپ سوم رسیده است. از یاسمن خلیلی‌فرد، پیش از این «یادت نرود که...» در نشر چشمه و «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» در نشر نظر منتشر شده است. او به‌گفته خودش در رمان «انگار خودم نیستم» سعی كرده است تا روزمرگی‌هایی از زندگی امروز را به تصویر بكشد که به‌مرور منجر به گمگشتگی انسان می‌شوند؛ این گمگشتگی‌ای كه داستان زندگی بسیاری از ما است.


http://sharghdaily.ir/fa/main/detail/191616/%D8%B1%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C
@qoqnoospub
Ahle Asheghi
Farzad Farokh WwW.Pop-Music.Ir
اهل عاشقي از #فرزاد_فرخ
سرگذشت قلب من دچار عشق نبود اهل عاشقی نبود تو آمدی شدی تمام من
جای امن بودنم یه کنج قلب توست حس خوب چشم توست
@qoqnoospub
دربارۀ ایکاش
محمدمهدی اردبیلی
@philosophicalhalt

به محض اینکه این کلمه را در سخنان فردی شنیدید، زره بر تن کنید و شمشیر را بیرون آورید، مبادا همدردی‌تان باعث شود خوش‌خیالانه گاردِ خود را باز کنید. شاید بر اساس معیارهای ساده‌انگارانه، حماقت بتواند منجر به اشتباه شود، اما ابراز منفعلانه پشیمانی، حماقتی است صدچندان. کسی که واژه ایکاش را در معنای متداول به کار می‌برد، مسموم شده است و قصد دارد شما را نیز مسموم کند. او نه تنها خود را نسبت به شرایط علّیِ رخ دادن یک اتفاق به تجاهل می‌زند، بلکه حتی از تاثیر علّیِ آن اتفاق بر داوری‌ فعلی‌اش نیز غافل است. او می‌کوشد تا با خودش و وضعیتش مواجه نشود و فقط می‌خواهد غُر بزند و غوطه‌ور در جهالتش، هم مسئولیت خودش در وضعیت حاضر را نپذیرد و آن را به «ایکاش» فرافکنی کند، و هم ناخواسته شما را نیز در جهالتش غوطه‌ور سازد.
«ایکاش ...»، همان اسب تروایی است که به راحتی می‌تواند حتی دیوار دفاعی خلاق‌ترین، مقاوم‌ترین، و عمیق‌ترین اذهان را دور بزند و آنها را به قعر چاه ویل وراجیِ سوگوارانه در قبال گذشته تنزل دهد. از سوی دیگر، «ایکاش ...» برخلاف ظاهرِ پشیمانش، اصلاً پشیمان نیست. بلکه به دلیل عدم ردیابی و مواجهه با عللِ ایجاب‌کنندۀ فلان تصمیم یا بهمان اتفاق، مجدداً همان اشتباه را در عمل تکرار خواهد کرد. «ایکاش ...» در این معنا ماهیتی ابدی دارد: یعنی من، تا ابد، در حماقتم غوطه‌ور خواهم بود، زیرا هر بار به خود حق می‌دهم که بگویم: «ایکاش ...».
«ایکاش ...» نوعی اعتیاد است. فرد معتاد به استعمال «ایکاش ...» دارای نوعی رابطۀ مازوخیستی با میل خویش است. او در حقیقت معتاد است به غصه خوردن بر عدم ارضایش. به بیان دیگر، او با استعمال «ایکاش ...» از یک سو، به دنبال توجیه وضعیت و تسلی‌بخشی به خویش و دیگران است و از سوی دیگر، این تسلی‌بخشی به منزلۀ بلاهتی عمل می‌کند که منجر به عدم مواجهه با عللِ برسازندۀ وضعیت نارضایت‌بخش و در نتیجه باعث تکرارش می‌شود. اعتیاد او چنان رشد می‌کند که حتی وقتی بر اساس معیارهای خودش، اتفاقی مطلوب رخ داده یا تصمیمی درست اتخاد کرده، بازهم منطق داوری خود را چنان تغییر می‌دهد تا آن را غلط و نامطلوب جلوه دهد، و بتواند بگوید: «ایکاش ...».
صرف نظر از غرغرهای عاطفی و تاسف خوردن‌های مبتذل رایج که معتاد به استعمال «ایکاش ...» هستند، خطرناک‌ترین شکل استعمال «ایکاش ...» در گفتمان سیاسی است. مسمومیت اپیدمیک این استعمال را می‌توان امروز در کل گستره عرصه عمومی مشاهده کرد. افراد در قبال همه رویدادهای گذشته پشیمان‌اند. هرچه اشتیاقشان در زمان وقوع فلان اتفاق بیشتر بوده باشد، پشیمانی‌شان نیز بیشتر است. اگر استعمال این «ایکاش ...» اپیدمیک ‌شود (که شده) و ما هر روز در تمام مظاهر تمدن‌مان با آن مواجه شویم (که شده‌ایم)، آنگاه می‌توان ادعا کرد که هرچند زمان زوال یک دوره تمدنی فرارسیده است، اما به جای پیشروی به سوی وضعیتی فرارونده و رفع‌کننده، مشتاقانه به دنبال بازگشتی ارتجاعی به نوع دیگری از یکجانبگی هستیم که احتمالاً سال‌ها بعد درباره‌اش خواهیم گفت «ایکاش ...».
همیشه، و امروز بیش از همیشه، یکی از رسالت‌های کنش سیاسی و آگاهی‌رسانی عمومی، مقابلۀ همه‌جانبه و بیرحمانه با «ایکاش ...» در حوزه سیاست است. نباید عافیت‌طلبانه نسبت به رواج گفتمان‌های فریبکارانه و شیوع اسم‌رمزهای انحطاط بی‌تفاوت بود. بی‌تفاوتی در قبال شیوع بیماری مسری، ما را از آن مصون نمی‌سازد. بهترین راه مبارزه با ایکاش، مواجه کردنِ دردناکِ فردِ گویندۀ «ایکاش ...»، در هر مقام و جایگاهی، با ضرورتِ علّیِ وقوع فلان امر تروماتیک و تلاش برای مسئولیت‌پذیر ساختن فرد و جامعه در قبال نقششان در وضعیت است. در غیر این صورت، منطق حاکم بر «ایکاش ...» چنان بر ذهن و روان جامعه تسلط می‌یابد، که هیولاهایی که سال‌ها پیش از خانه بیرون کرده‌ایم، مانند هیولاهایی که در آینده بیرون خواهیم کرد، به نوبت و در فواصل تاریخی، از در پشتی، و با لباس‌های شیک و مبدل، دگر بار سر وقت ما می‌آیند. و آن زمان، مثل همیشه، برای گفتنِ «ایکاش ...» بسیار دیر شده است.
@philosophicalhalt
@qoqnoospub
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان”
شهرام امیرپور سرچشمه

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

ادامه در پست بعد
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان”


شهرام امیرپور سرچشمه

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار ازین بیابان وین راه بی‌نهایت

رمان «سمفونی مردگان» نوشته ی عباس معروفی، هم اکنون اعتباری اندوهبار به خود گرفته است و از این جهت همطراز با سوگنامه‌های دردناکی شده که خود را پس از خواندن آن با قوای تحلیل رفته در ساحل حرمان رنج و ملال می‌یابیم؛ کتابی است سرشار از حس نیرومند دلمردگی؛ حسی که قهرمان آن غلتیده در خون سرخ شکست و شهادت دست و پا می‌زند.

در این رمان خون سیاه هراس‌انگیز شاعر نفرین شده روزگار ما جاری است؛ خون خودکشی و دیوانگی، خون برادرکشی و نفاق، خون عصیان و طغیان و خشم و انکار، خون پسرکشی، خون سرخی که در هزارتوی سرنوشت رقّت‌انگیز «آیدین» در پیچ و تاب سرگشتگی و گمگشتگی روح انسانی دچار انشقاق و دگردیسی می‌شود و ما را در گرداب خود فرو می‌کشد؛ گردابی که چون جویباری از خون غلیظ، زهرآگین و مسموم از انسان‌های دون روزگار فوران می‌کند و همه چیز را با ترشحات عفونی خود غرق در صمغ زرد چسبنده، در جنبش درازدامن بادبان کشتی در برابر باد با اهتزاز پرجنبشی، در خفقان خود ناپدید می‌سازد. این شعر خونبار و سیاه، این کتاب جنون‌انگیز و سوزناک همچون خون بر زمین ریخته‌ای فجیع و اسف‌انگیز است و به طور حیرت‌آوری جوانی زندگی ما در آن به تصویر کشیده شده است. سکوتی عمیق چون سکون شبی وحشت‌انگیز در آن خفته است؛ سکوتی که اسیر چنگ اهریمنان است و ما آشکارا می‌توانیم چهرۀ شیطانی و نفرین شده دوران خود را در آن ببینیم. دورانی که یکی از جلوه‌ های گویای آن آشفتگی و هرج و مرج موجود در وجود انسان‌هایی است که هولناک‌ترین قسمت روح خود را در خشم فروخورده‌ای همچون بزرگترین پنهانکاران زیر پوستۀ نازک جسم، مخفی می‌دارند و تا روزی که فاجعه را رقم بزنند، هیچ نشانه و علائمی از آن بروز نمی‌دهند.

«سمفونی مردگان» کتابی است زنده و پویا، همچون قلبی تپنده برای جامعه برادرکش و پسرکشی که در ژرفای نهاد خود از این خون ریختن‌ها و سرکوبگری‌ها احساس مسرت و غرور می‌کند.

ماجرای داستان بین سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ شمسی می‌گذرد و شخصیت اصلی آن «آیدین» نام دارد. او شاعر روزگار ماست؛ شاعری که پس از تلاش‌های بی‌پایان، زردی ملال و بی‌ثمری بر تخم چشمانش رنگ می‌بازد و امید و درخشش درون و روشن‌بینی‌اش به کدورت و سیاهی زهرناکی بدل می‌گردد. گویی این وجودی که روزی زلال و صاف بود به چنان تیرگی و جنونی رسیده که ظلمت قعر کائنات یادآور آن است. کم نیستند کسانی که به عاقبت «آیدین» دچار شده‌اند و زیر خروارها خاک در زمان‌های گمشده، طعمۀ کرم‌های ملول گشته‌اند و همچون گذر ستاره‌ای درخشان در سیاهی مطلق کهکشان‌ها برای ابد ناپدید گشته‌اند. شوریدگی و شیدایی زندگی، جوهرۀ حرکت‌های عظیم انسانی بوده است و هرآینه این سودا از اذهان فروافکنده شود و جوانان به رخوت و سستی روی آورند، آینده خوبی پیش رو نخواهد بود. این نیروی حرکت در جامعه‌های ناآرام همیشه وجود داشته و تکان‌های تاریخی و تغییرات روزگار حاصل فعل و انفعالاتی اینچنین است.
@Qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
«آیدین» شاعر بیدار کنندۀ شامه جوانان جویای مهربانی و دانش است؛ بیدارکننده سرخی شفق هر سحرگاه که همچون بویی که از زن افشانده می‌شود، گیرندگی و بالندگی اجتناب ناپذیری دارد. این بوی خوش عطرآگین ساطع شونده از «سرملینا» ـ عشق زندگی او ـ در داستان یادآور سرودهای جاودان و رنگ‌های پیرامون ما انسان‌ها است که چون نفخه‌ای سحرآمیز روان‌ها را جادو می‌کند و تحت تأثیر قرار می‌دهد و در پرتو گزند دلبستگی احساسات به تکاپو وامی‌دارد. زندگی «آیدین» همچون بوی عطری جاودان در هوا موج می‌زند: کوتاه ولی پرقوّت، مسحور کننده و جذب کننده روان‌های حساس ذوق‌پرور. با شروع خواندن کتاب ما در گوی پر از نکبتی اسیر می‌شویم و دردی عمیق همچون خلیدن خنجری زهرآگین در بدن حاصل می‌شود؛ ولی در میان این گوی پر از رنج، هاله‌ای از عشق و شیدایی ما را پوشش می‌دهد و از جوّ پر زرق و برق و عطرآگین «سرملینا» بهره می‌بریم. در میان این درد، غوطه‌ور شدن در بوی دست‌ها، سینه‌ها و جامه‌های نرم این عشق که زندگی «آیدین» تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد، بسیار ژرف است. نکهت این عشق هر ملالی را به روییدن نهال سبزبختی و نیک‌بختی وامی‌دارد. این است زیبایی سرد و مرمری‌رنگ این کتاب که ما را در درۀ خوفناک اژدهای آدمخوار زندگی، از نومیدی مطلق نجات می‌دهد و روزنه زیبایی را به روی ما باز نگه می‌دارد. عصیانی شاعرانه در این کتاب وجود دارد؛ عصیانی که به ما می‌آموزد این رمان را با «دل خونین لب خندان» بخوانیم؛ داستانی که ریشه در زندگی ما دارد. اینچنین است که از هم گسیختن زنجیرهای درونی برای درک این زندگی و خلق آنچه به دنبالش هستیم، عملی می‌شود که ضرورتاً جنبه تقدّس به خود می گیرد؛ تقدّسی که پاکی، طهارت و انزوا پیشگی در آن ما را مصون نگه نمی‌دارد. در نتیجه باید این خیمه را درید و به ییلاق فوران و غلیان فضیلت تمرّد پناه برد؛ تمرّدی که نمی‌خواهد خواری و خفت بطور قهری بر روح انسانی تحمیل شود.



داستان از این قرار است که «جابر اورخانی» پدر یک خانواده ساکن در شهر اردبیل، یک مغازه در دالان کاروان‌سرای آجیل‌فروش‌ها و یک خانه بزرگ و باغی مشجر در شمال سرداب دارد. او صاحب سه پسر است که بزرگترین آنها به نام «یوسف» در حادثه‌ای که در کودکی برایش اتفاق افتاده مانند تکه‌لاشه‌ای در گوشه خانه در بستر است. این پسر در ادامه داستان از حالت انسانی خارج می‌شود و مانند حیوانی زبان‌بسته،تمام وقت در سکوت مطلق مشغول نشخوار کردن است. پسران دیگر او «آیدین» و «اورهان» هستند. پدر در وصیتنامه پس از مرگ خود تمام دارایی را بین این دو نصف می‌کند و موضوع حسادت برادر به برادر، افزون بر حسادت پدر به پسر در داستان برجسته‌تر می‌شود. «آیدین» از برادر دیگر خود چندسالی بزرگتر است و دارای احوال شاعرانه و آزادگی پر حدّت که زیر بار هیچ تحکم و خودکامگی نمی‌رود. او به دنبال مال و مکنتی نیست؛ دل به کاغذ و قلم داده و زندگی را با کتابخوانی و نوشتن و شعر سرودن پیش می‌راند. به شدّت اهل کتاب است و در محضر شاعر شهر «ناصر دلخون» حضور می‌یابد و با آموزش‌های او شعر می‌گوید و دست به قلم می‌برد. «آیدین»با تمام اعمال خود مقابل پدر می‌ایستد و آنطور که او می‌خواهد زندگی نمی‌کند و همانطور که خود می‌خواهد روزها را پیش می‌راند. در این میان جدال غریبی بین پدر و پسر درمی‌گیرد. «آیدین» پس از این کشاکش‌ها خانه را ترک می‌کند. «اورهان» پسر مورد علاقه و حرف گوش‌کن پدر است و تمام مدّت در حجره کنار دست او شاگردی می‌کند و کار می‌آموزد و پول در می‌آورد.‌ «آیدا» خواهر دوقلوی «آیدین» است که پس از عروسی با شوهر خود به نام «آبادانی» برای زندگی به جنوب ایران می‌روند و پس از چند سالی در آنجا با خودسوزی به زندگی خود پایان می‌دهد. مادر خانواده که تمام وقت غم فرزندان را می‌خورد، مدّتی پس از مرگ پدر می‌میرد. «اورهان» حسادت عمیقی به «آیدین» دارد و او را پس از مرگ پدر، چیزخور می‌کند که این دسیسه به دیوانگی «آیدین» منجر می‌شود. در ابتدا و انتهای کتاب پس از جنون «آیدین»، یک دختر بور زیبای پانزده‌ساله از او به یادگار مانده که نتیجه عشق به دختری ارمنی به نام «سرملینا» است. «اورهان» پس از مرگ پدر و مادر به زندگی «یوسف» در گودالی پایان می‌دهد و او را همانجا دفن می‌کند و در انتهای داستان تابلوی زیبایی پیش روی خواننده است که طناب مرگی دور گردن پیچیده شده و بدنی درون آب فرو رفته و همه چیز در درهم برهمی واژگون کننده‌ای به پایان می‌رسد. این آخرین تصویر آهنگین کتاب پدیدۀ ناگهانی، خودجوش، نهانی و بدون انگیزۀ عقلانی و بسیار دور از دلمشغولی‌های امروزه زندگی است.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
کتاب شامل چهار «موومان» است که داستان در هر موومان از نگاه یکی از شخصیت‌ها روایت می‌شود. موومان اول، دو بخش داردکه شروع و پایان کتاب با آن است. راوی این قسمت «اورهان» برادر کوچکتر «آیدین» است. موومان دوم که طولانی‌ترین موومان کتاب محسوب می‌شود، راوی از بالا و نگاهی کلی‌تر و متفاوت‌تر و به اصطلاح «دانای کل» همه چیز را به تصویر می‌کشد و زندگی تمام شخصیت‌ها را روایت می‌کند. راوی داستان در موومان سوم «سرملینا» عشق زندگی «آیدین» است. راوی موومان چهارم «آیدین» است که جنون بر او غالب گشته و زنجیر شده به نرده‌های راه‌پلۀ زیرزمین در ژرفای تاریکی افکار خود فرو رفته و با خود کلنجار می‌رود. این موومان دردناک‌ترین، کوتاهترین، سیاه‌ترین و نومیدکننده‌ترین قسمت کتاب است. در این بخش قلمِ نویسندهْ بیمار است؛ رمیده از نظم موجود روزگار در حال چنگ انداختن به ناکجا، همه چیز را با تازیانه‌های عبرت خود شلاق می‌زند. حاضر به توجیه وجودی بی‌معنا و بی‌منظور نیست که معنای زندگی بسیاری از انسان‌ها است. آشفته از هر چیز سخن می‌گوید و به نبرد با روزگار خویش برمی‌خیزد. شمشیر کین زبان پرستیز خود را روی جامعه شاعرکش می‌کشد و با هیچ وعده و فریبی سر سازش نمی‌گیرد. هذیان، درد، رنج و مالیخولیا در این یازده صفحۀ کتاب موج می‌زند. جملاتی ناقص در آن می‌خروشد؛ گویی نویسنده تاب نوشتن ندارد و واژگان به سختی روی کاغذ جاری می‌شوند. قلم رمیده و وحشی، از نیرومندی فروافتاده است. دیگر رمقی در جان نیست و می‌خواهیم همه چیز را رها کرده و وداع کنیم؛ این یک شکست مطلق است؛ دیگر هیچ ارزشی پابرجا نمانده و سرنوشت مرگبار با هیئتی قتال ‌ سراغ «آیدین» آمده است و می‌خواهد او را تا سرای نیستی و نابودی همراهی کند. «شعر سرخ» او سرنوشت شوم عمیق‌تر از بدبختی را برایش همراه داشته است. اکنون هنگام تاوان پس دادن به محیطی فرارسیده که انجماد فکر تا مغز استخوان‌هایش ریشه دوانده است. ولی تاوان برای چه؟ شاید برای متفاوت بودن. وهم «آیدین» در این بخش پادشاه سرزمین جنون اوست؛ جنونی که تنگ چشمانی همچون پدر پسرکش و برادر برادرکش برای او مهیا کرده‌اند. پس از جنونِ «آیدین» همه محکوم به سردرگمی هستند. کیست که شاعر جوان روشن‌بین زمان خود را به جنون سوق بدهد و دچار یأس و گنگی نشود؟ حتی پدر خودکامه او نیز خود را در برابرش شکست خورده می‌بیند؛ چرا که او وضع موجود زمان خود را نپذیرفت و بر آن سرکشی کرد. گویی همیشه نامردان و پست‌فطرتان پیروز کار هستند و برای ما درد و رنج راه می‌ماند که با تن خسته و ملول به مغز فشار می‌آورد تا ما را از درون متلاشی سازد.

* * *

شعر سرشار از نیروی غرّنده و نعره‌کننده‌ای است که عطش «آیدین» را تا حدی فرو می‌نشاند. خواندن داستان هم جزو کارهایی است که او را به اوج می‌برد، ولی پدر و برادر پذیرای راهی نیستند که او انتخاب کرده است. هر دوی آنها نماینده ی طبقه ی پوسیده فکر و عقب مانده‌ای هستند که از هر راهی می‌خواهد مقابل پیشرفت و نوی بایستد، امّا «آیدین» صاحب زیبایی مردانۀ همراه با غرامت و پوشیدگی است. از خصیصه‌های این زیبایی، نامنتظر بودن و غافلگیری در عمل است. پدر همیشه از کارهای او یکه می‌خورد؛ چرا که تملک مال و منال برای او کششی ندارد. هرچه پدر او را به سوی کسب ثروت می‌راند، بیشتر از آن فاصله می‌گیرد. این جهان برای جوانانی چون او لختی آساییدن و بهره بردن از موهبت‌های دنیوی و پرورش جان و روح و فکر است؛ البته خودشان هم می‌دانند که در انتها نجات ممکن نیست؛ چرا که کسانی چون ایشان محکوم به زجر و تحمّل مشقات فراوان هستند و از اینرو است که با همه ی نیروی عقل‌شان خود را به سوی جنون می‌رانند؛ چنانکه می‌اندیشند به سوی کنام امن و آرامی می‌روند. تحمّل زیستن برای ایشان یکی از سخت‌ترین کارها است. در این دریای محنت، صاحبان اندیشه توان درانداختن طرحی نو ندارند؛ چرا که جامعه پذیرای چنین چیزی نیست و آنانی که چون گردبادی رمیده از خود در این جوامع دست و پا می‌زنند محکوم به تحمّل قساوت هستند. این اصحاب شقاوت از دیرباز صلیب رنج و درد عقاید خود را به دوش کشیده‌اند و چنین است که در مواردی از سر درد گفته‌اند: «ای کاش که جای آرمیدن بودی!» آنها حتی در این تنهایی و ناکامی آرزوی مرگ دارند، ولی مرگ برایشان در این محیط دون و مملوّ از افکار فسرده و خالی از هر بارقه امید، غیرقابل تحمّل است. در این فضایی که هر احساس حقیقی در آن توان بیان شدن ندارد، روح سرخورده، منزوی، درمانده، مستأصل و حیران به شوریدگی پناه می‌برد.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
روزگار در برابر سرکشانی چون «آیدین» ستیزه‌خو است و هر آن آماده فرود آوردن شمشیر کین خود بر سر و روی آنها است. سرنوشت انسان‌های رمیده از وضع روزگار همچون فرجام بیم‌زدگان نشسته در زورق شکستۀ گرفتار در موج‌های سهمگین دریای خروشان، با آرزوی گذران یکی دو ساعتی بیشتر در این دنیای پر از انسان‌های پست و دنیاست. سقوط در نظرشان اجتناب ناپذیر است و بوی مرگ و نیستی را از مدّت‌ها پیش شنیده‌اند، ولی از آن نمی‌ترسند و هنگامی که وقتش برسد خود به آغوش فنا می‌روند. ساخت و ساز و روش جاری زندگی را با آزادگان چه کار؟ «آیدین» شاعری آزاده و حقیقت‌جو است و خون آزادگی در رگ‌هایش جریان دارد. از قدیم گفته‌اند شعر تنها چیزی است که حقیقت را بیان می‌کند و به این دلیل است که عده‌ای آن را دوست ندارند و اهل شعر و شاعران را خطرناک پنداشته و به سخره می‌گیرند.

شوریدگانی چون آیدین «آه عذرخواه نوای سحرشان» سرکشی است و «فراز مسند خورشید» را تکیه گاه خود می‌دانند. منطق زندگی در چنین محیطی برای آنها بگونه‌ای است که ناگاه تیغ اجل چون گیوتینی خونین رشته پیوند آنان را از هستی می‌برد؛ زندگی در این جهان ژاژ هرزۀ هذیان آلود چاهی است که روشن ضمیران را به عفونت مرگبار اعماق خود فرو می‌کشد؛ برای ایشان فرار از این جبر زندگی ناممکن است، زیرا بی‌خردان در همه جا آنان را احاطه کرده‌اند.

بهتر زکدوئی نباشد آن سر کو فضل و خرد را مقرّ نباشد

در خورد تنوره و تنور باشد شاخی که بر او برگ و بر نباشد۶

مایۀ نیرومندی و سودمندی این جهانی در نظر «آیدین»، اندیشه کردن و کسب فضیلت و دانش است. کاری که بی‌خردانی چون پدر او هرگز برنمی‌تابند. پدر نماینده نسلی است «سفله‌پرور» که پرورش اندیشه و کسب آگاهی را عذاب جهانی می‌بیند و رضایت از زندگی را در نادانی، محدود بودن و فهم کمتر می‌داند. او کسی است که رخوت فکر و فطرت پست و منفعت چند روزه را بر داشتن اندیشه چالاک و کوشش برای کشف محیطی که در آن زیست می‌کند و شناخت فکر و روح و روان خود ترجیح می‌دهد. این دو تیرۀ فکر چنان از هم بیگانه‌اند که ستیز بینشان همیشه به فرجامی خونین ختم خواهد شد؛ این یکی آتش در سر دارد و آن یکی زر در مشت. تن بی‌فکر همچون لاشۀ بیهوده دنیا را به سیاهی می‌کشد و عفونت خود را می‌پراکند تا دیگران را مانند خود آلوده و فاسد کند. در نظر روشن‌بینان سخن باید از عشق به انسان آغاز شود و درک محیطی که در آن زیست می‌کنند و کوشش برای بهتر کردن جامعه‌ای که در آن نفس می‌کشند و عشق می‌ورزند. ولی در این خاک شاعرکش در تنگنای روزگار کسانی چون «آیدین» همواره از درد به خود می‌پیچند و نعره برمی‌آورند: «کو همرهی که خیمه ازین خاک برکنم.» او در این داستان همانند شعر فارسی در ادوار پر فراز و نشیب تاریخی خود، نگاه شکسته شاعری رنجیده دارد که این نگاه حزن‌آلود بیش از پیش نشانگر شخصیت ستم کشیده اوست.

ادامه دارد

پانویس ها:

۱ـ مصرعی از شعر «خیمۀ سبز» سروده دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.

۲ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری

۳ـ رنه فرانسوا آرمان سولی پرودوم (René François Armand (Sully) Prudhomme)‏، شاعر و مقاله‌نویس فرانسوی(۱۹۰۷-۱۸۳۹) که برندۀ نخستین جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۰۱ شد.

۴ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری

۵ ـ یگانگی در چندگانگی، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات آرمان، چاپ اول، ۱۳۸۳، صفحه ۲۸.

۶ ـ ناصرخسرو

@Qoqnoospub
انتشارات ققنوس
نگاهی به رمان “سمفونی مردگان” شهرام امیرپور سرچشمه در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ادامه در پست بعد @qoqnoospub
آیدین جوانی است دل‌افگار و نومید با «بخت تلخ»، «سرنوشت شوم»، «فرجام تیره» و «زندگی سیاه» که گردش این روزگار پرجنون، فرجام مطرودی و تنهایی برای او ارمغان می‌آورد. او عروس طبع خود را به زیور فکر بکر آراسته می‌سازد و نقش شوم تیره ایام را به جان و دل می‌خرد تا بهای آزادی انتخاب خود را بپردازد. چه بسیار بوده‌اند کسانی چون او که در تاریخ ایران تن به مرگ داده ولی زیر بار پذیرش سرنوشت جبّار نرفته‌اند. هنر ابزار هنرمند است و شعر به نوع خود هنر به کار بستن واژگان. «شیلر» شاعر آلمانی می‌گوید: «شیر چون سیر شد و هماوردی نداشت موضوعی برای صرف نیروی خود می‌یابد و فضای دشت را از غرش خود پر می‌کند.۲» هنر شعر از دیرباز در ایران وسیله‌ای بوده است برای بیان دنیای بی‌کران درونی و زیبایی‌های جهان بیرونی که شاعر، سرشار از این نیروی وصف و تصویرسازی به سخنوری می‌پردازد. حوائج زندگی هیچگاه جوابگوی روح حساس و شوریده شاعر نبوده است. از اینرو او را وادار به عملی می‌کند تا قوای خود را به کنش درآورد. شوق به زیبایی پرستی همیشه در فطرت و روح حساس انسان‌های اهل هنر وجود دارد و خیال در نظر آنان تجسم آرزوها و آمال‌های دست‌نیافته است. اینگونه است که شاعر فرانسوی «سولی پرودم۳» در تعریف شعر می‌گوید: «شعر تخیلی است که آرزوی زندگانی عالیتری در آن جلوه می‌کند.۴ » شاعر داستان ما «آیدین» می‌داند که شهرۀ شهر شدن تاوان دارد، ولی تن به آن می‌دهد و بر امواج پرغوغای زندگی غوطه‌ور می‌شود. چنین زندگی‌ای هیچگاه بر روی بستر سفت و محکم استقرار نیافته است، ولی او دانسته بر لب بحر فنا منتظر روز مبادا می‌نشیند. همین تمرّد و سرکشی است که معنای شعر و شاعری را در ذهن یک هنرمند و یک انسان عادی متمایز می‌سازد. بدینگونه است که ما او را شاعری از تبار هنرمندان شوریده می‌یابیم. شاعری که توان زیست در دنیای کنونی ندارد، از بد حادثه رفته رفته اندوهگین و ملول می‌شود و به شعر فارسی پناه می‌آورد و در آن دنیای خاص خود درمی‌اندازد؛ دنیایی که معجزه زبان فارسی اجازه ساخت آن را به هر ایرانی می‌دهد. «زبان شاعرانۀ فارسی البتّه، زبان اقتصاد هم نیست. فراتر از علم حرکت می‌کند. آنجا که دیگر علم نمی‌تواند به ندای درونی انسان پاسخ بدهد، شعر فارسی وارد می‌شود. علم، جنبۀ ابزاری دارد. برای بهبودی زندگی مادّی انسان به کار می‌رود و بسیار سودمند است، ولی شعر انسان را به وطنی دیگر دعوت می‌کند که گرچه دست نیافتنی است در بطن نیاز انسان است. زبان شعر، زبان کائناتی است، زبان همبستگی انسان. زبان «آشیانۀ سیمرغ». آیا آدمیزاد که دستخوش عوارضی چون بیماری و پیری و ناکامی و مرگ است، آرزو نمی‌کند که بر فراز آنها مأوایی بجوید و از آن صدایی بشنود؟۵» او در ادامه می‌گوید: «زبان دیگری نمی‌شناسیم که آن همه نقش چندگانه در سرنوشت ملّتش ایفا کرده باشد، آنگونه که (زبان) فارسی کرده. فارسی نه تنها وسیلۀ تفهیم و تفهّم بوده است، بلکه نگهبانی قومیّت، استقلال، آزادی و فرهنگ را هم بر عهده داشته، و طیّ قرون پرحادثه و در شرایط ناآرام مردمش را با زندگی در حال آشتی نگاه داشته. اگر این نرمْ‌داروی شاعرانه، در روح مردم ما تزریق نشده بود، کشیدن بار زندگی با آنهمه ناهمواری‌ها مشکل می‌شد. شعر فارسی، علاوه بر خود شعر، بار سنگین تاریخ و حکمت و هنر را نیز بر دوش کشیده، زیرا فلسفه و موسیقی و نقش به چشم مساعد نگریسته نمی‌شده‌اند.»هدف از بیان این نکته این بود که یادآور شویم علاقه و شوریدگی «آیدین» به شعر و سخنوری و خواندن کتاب نشانگر این است که او ملجاء و پناهگاهی امن و پرآسایش در زندگی یافته که او را همچون بسیار ایرانیان دیگر در طول تاریخ، از خطرات دور نگه می‌دارد؛تا زمانی که او در این پناهگاه امن زیست کند، در امان خواهد بود و هرآینه ترک این کنام کند، شکارگر سایۀ تقدیر، سرنوشت او را در چنگال خود خواهد فشرد. شعر بیش از هزار سال امن‌ترین پناهگاه و بزرگترین مسکّن برای دردها و آلام‌های ما بوده است و کسانی چون «آیدین» که دارنده روح ناآرام و دل‌ریش ایرانی هستند، از سر غریزه ترک این مکان امن نخواهند کرد؛ چرا که خارج از آن، افعی مرگ آنها را در دم فرو خواهد بلعید.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
عزیز فرهیخته
با افتخار از شما دعوت می‌شود در آیین رونمایی کتاب “به من نگاه کن” تازه‌ترین اثر داستانی “الهام فلاح” حضور به هم رسانید.

زمان: دوم مردا‌د‌ماه ۱۳۹۷-ساعت۱۸
مکان: خیابان انقلاب، خیابان قدس، نبش بزرگمهر، شماره۹، شهر کتاب دانشگاه
@qoqnoospub