This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"درماندگی بزرگ ما" از تازههای گروه انتشاراتی ققنوس📚
.
کتاب "درماندگی بزرگ ما" چهارمین رمان نویسندهی جوان ترک "باریش بیچاکچی" است که با استقبال خوب ترکها روبهرو شده و موفقیتهای بزرگی برای او به ارمغان آورده است.👌
.
در سال ۲۰۱۱ فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شد که روایتگر رفاقت دیرپای دو مرد میانسال در آنکارا، شهر کودکیشان، است.
بخشهایی از ویدیویی که در این پست مشاهده میکنید از روی همین فیلم برداشته شده است.🎞
.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: "یکی از روزهای سرد زمستان، دو دوست قدیمی در کنار هم سر تپهای در میان ابرها ایستادهاند. در برابرشان دریای سیاه است و پشت سرشان استانبول با هزار خاطره و رویا. هردوی آنها در یک لحظه به یک چیز فکر میکنند: به کسی که حالا در دوردستها روزگار میگذراند....."📖
.
کتاب "درماندگی بزرگ ما" به قلم باریش بیچاکچی و ترجمه کسرا صدیق در سال ١٣٩٩ توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسید و روانه بازار نشر شد.🙏
.
#انتشارات_ققنوس #کتاب_جدید #ادبیات_ترکیه #نشر_ققنوس #زمستان٩٩ #کتاب_خوانی #کتاب_رمان #باریش_بیچاکچی #معرفی_کتاب #کتاب_خواندن #کتاب_خوب #کتاب_جدید #درماندگی_بزرگ_ما
@qoqnoospub
.
کتاب "درماندگی بزرگ ما" چهارمین رمان نویسندهی جوان ترک "باریش بیچاکچی" است که با استقبال خوب ترکها روبهرو شده و موفقیتهای بزرگی برای او به ارمغان آورده است.👌
.
در سال ۲۰۱۱ فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شد که روایتگر رفاقت دیرپای دو مرد میانسال در آنکارا، شهر کودکیشان، است.
بخشهایی از ویدیویی که در این پست مشاهده میکنید از روی همین فیلم برداشته شده است.🎞
.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: "یکی از روزهای سرد زمستان، دو دوست قدیمی در کنار هم سر تپهای در میان ابرها ایستادهاند. در برابرشان دریای سیاه است و پشت سرشان استانبول با هزار خاطره و رویا. هردوی آنها در یک لحظه به یک چیز فکر میکنند: به کسی که حالا در دوردستها روزگار میگذراند....."📖
.
کتاب "درماندگی بزرگ ما" به قلم باریش بیچاکچی و ترجمه کسرا صدیق در سال ١٣٩٩ توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسید و روانه بازار نشر شد.🙏
.
#انتشارات_ققنوس #کتاب_جدید #ادبیات_ترکیه #نشر_ققنوس #زمستان٩٩ #کتاب_خوانی #کتاب_رمان #باریش_بیچاکچی #معرفی_کتاب #کتاب_خواندن #کتاب_خوب #کتاب_جدید #درماندگی_بزرگ_ما
@qoqnoospub
نگذار کسی بداند ما چه جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟
گفتم خب.
گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟
گفتم خب.
بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟
و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟
صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم.
گفت به هیشکی نگو! خب؟
گفتم خب.
از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست.
گفتم یه قرص تببر داری؟
جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم
گفتم عزیزم، عزیزم
.
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
#داستان #داستان_ایرانی #کتاب_خوب #عاشقانه #ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
گفتم خب.
گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟
گفتم خب.
بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟
و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟
صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم.
گفت به هیشکی نگو! خب؟
گفتم خب.
از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست.
گفتم یه قرص تببر داری؟
جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم
گفتم عزیزم، عزیزم
.
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
#داستان #داستان_ایرانی #کتاب_خوب #عاشقانه #ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub