This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترس...
ترس دوباره دوست داشتن.
ترس دوست داشتن مردی که مرا در اسکله رها کند و با قایق برود...
میخواهم مردی را دوست داشته باشم با دستهایی قوی و پاهایی استوار که مثل ستونی در زمین محکم شدهاند. مردی که ساده و شفاف سخن میگوید. مردی با خندههای بلند و واقعی و آرزوهای ساده. مردی که درختکاری میکند، تختهها را ارّه میکند. زمین را شخم میزند. تراکتور میراند. خانه میسازد. مردی که شبها به خانه میآید، کنار من دراز میکشد و مرا در آغوش میگیرد، بدون اینکه از خودم بپرسم نکند نصف شب بلند شود و برود...
من دیوانهوار عاشق مردی بودم که رفت...
بدون هیچ حرفی، بدون هیچ توضیحی، حتی بدون اینکه پشت سر خود را نگاه کند.
مردی بامزه، خوشذوق، تحصیلکرده، جذاب، چابک، توانمند... مردی که میخواست پادشاه جهان بشود و قانون خودش را دیکته کند.
قانون مردانهاش را.
و من فکر میکردم ملکة او میشوم برای همیشه...
هرگز نمیخواهم دوباره چنین مردی را دوست داشته باشم، جاناتان، هرگز.
#مردی_در_دوردست
@qoqnoospub
ترس دوباره دوست داشتن.
ترس دوست داشتن مردی که مرا در اسکله رها کند و با قایق برود...
میخواهم مردی را دوست داشته باشم با دستهایی قوی و پاهایی استوار که مثل ستونی در زمین محکم شدهاند. مردی که ساده و شفاف سخن میگوید. مردی با خندههای بلند و واقعی و آرزوهای ساده. مردی که درختکاری میکند، تختهها را ارّه میکند. زمین را شخم میزند. تراکتور میراند. خانه میسازد. مردی که شبها به خانه میآید، کنار من دراز میکشد و مرا در آغوش میگیرد، بدون اینکه از خودم بپرسم نکند نصف شب بلند شود و برود...
من دیوانهوار عاشق مردی بودم که رفت...
بدون هیچ حرفی، بدون هیچ توضیحی، حتی بدون اینکه پشت سر خود را نگاه کند.
مردی بامزه، خوشذوق، تحصیلکرده، جذاب، چابک، توانمند... مردی که میخواست پادشاه جهان بشود و قانون خودش را دیکته کند.
قانون مردانهاش را.
و من فکر میکردم ملکة او میشوم برای همیشه...
هرگز نمیخواهم دوباره چنین مردی را دوست داشته باشم، جاناتان، هرگز.
#مردی_در_دوردست
@qoqnoospub