#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۲۹
میخوام یه خاطره از روز خاستگاری خالم بگم
خالم خبرنگار بود تو باشگاه خبرنگاران جوان کار میکرد همکارش ازش خوشش میاد و زنگ میزنن قرار میزارن یه روز با خانواده بیان خونه پدربزرگم
اینم بگم که پدربزرگماینا تبریز بودن و ماهم تعطیلات تابستونی رفته بودیم اونجا
یادمه اونروز همه کارهار کردیم خونه تمیز و مرتب و همه وسایل پذیرایی آماده بود یهو دقیقه اخر مادربزرگم یادش اومد شربت رو از فریزر درنیاورده
نیم ساعت بعداز اینکه شربت رو دراوردیم مهمونا رسیدن
داماد جایی نشسته بود که مستقیم روبه آشپزخونه بود من و داییمم تو آشپزخونه نشسته بودیم دقیقا روبروش
از اول مجلس تا اخر مجلس فقط تو خونه صدای چلق چلق قاشق میومد که تلاش میکردن شربتا رو همبزنن و بخورن
وقتی رفتن یهو هممون زدیم زیرخنده 🤣🤣
تنها کسی که تو اون جمع موفق شد کامل همبزنه و بخوره داماد بود بقیه نصفه تونسته بودن هم بزنن هنوز ته لیوانا شیره مونده بود😅
خلاصه الان که شوهرخالم شده اون اقای همکار و ما هنوز سر همین خاطره اذیتش میکنیم😅
@rahroshanezdevaj
#طنز
#خاطره۲۹
میخوام یه خاطره از روز خاستگاری خالم بگم
خالم خبرنگار بود تو باشگاه خبرنگاران جوان کار میکرد همکارش ازش خوشش میاد و زنگ میزنن قرار میزارن یه روز با خانواده بیان خونه پدربزرگم
اینم بگم که پدربزرگماینا تبریز بودن و ماهم تعطیلات تابستونی رفته بودیم اونجا
یادمه اونروز همه کارهار کردیم خونه تمیز و مرتب و همه وسایل پذیرایی آماده بود یهو دقیقه اخر مادربزرگم یادش اومد شربت رو از فریزر درنیاورده
نیم ساعت بعداز اینکه شربت رو دراوردیم مهمونا رسیدن
داماد جایی نشسته بود که مستقیم روبه آشپزخونه بود من و داییمم تو آشپزخونه نشسته بودیم دقیقا روبروش
از اول مجلس تا اخر مجلس فقط تو خونه صدای چلق چلق قاشق میومد که تلاش میکردن شربتا رو همبزنن و بخورن
وقتی رفتن یهو هممون زدیم زیرخنده 🤣🤣
تنها کسی که تو اون جمع موفق شد کامل همبزنه و بخوره داماد بود بقیه نصفه تونسته بودن هم بزنن هنوز ته لیوانا شیره مونده بود😅
خلاصه الان که شوهرخالم شده اون اقای همکار و ما هنوز سر همین خاطره اذیتش میکنیم😅
@rahroshanezdevaj