کانون ازدواج متدینین راه روشن
21.4K subscribers
4.65K photos
1.2K videos
28 files
467 links
🌱آی دی ارسال فرم
@rahroshan_bot
🌱آی دی مدیر کانال جهت گزارشات(جمولی)
@gozareshate_mardomi
🌱کانال نحوه عضویت در کانال و ارتباط با ما
@rahroshanezdevaj_shive
Download Telegram
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۲۶
سالها قبل برادر همکار پدرم تو یک جمعی منو دیده بودن و ظاهرا از من خواستگاری کردن
پدرم میخواستن به من بگن اینطور شروع کردن .
برادر همکارمو یادته تو اون جمع بود قیافش چنین و چنان بود یادت اومد؟
گفت اره چی شد فووووووت شددد؟
پدرم نه ازت خواستگاری کرد
من:اول😏😏😏 بعد😂😂🙈🙈
خانوادم :🤣🤣🤣🤣🤣🤣
@rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۲۷
تقریبا ۴ سال پیش بود یکی از دوستان دختری معرفی کردن ماهم بالاتفاق خانواده رفتیم، توی گفتگوها خب دختر خانوم برخلاف گفته های معرف بود ولی خب بیشتر داشتن صحبت میکردن، میوه و چای و شیرینی هم جلومون...
ایشون یهو برگشتن گفتن اگه جواب من نه باشه شما ناراحت میشین؟؟
گفتم ن، گفتن چیکار میکنی؟! گفتم میوه و شیرینی رو ک زحمت کشیدین آوردین میخورم، من اونوقت دیگه بعنوان مهمون اینجا هستم ن خواستگار، فهمیدم ایشون هم مایل نیستن و منم تو دل خوشحال، یهو یاد اون جوک افتادم ک خواستگار رفته بود ی موز برداره،
شروع کردم ب خوردن میوه و شیرینی ، دختر خانوم از تعجب داشت نگاه میکرد، خوردنم ک تموم شد
نمیدونم چی شد یهو گفت اولین خواستگاری هستین ک انقدر راحت و کامل و بدون خجالت صحبت کردین، اگه فلان موضوع درست شه، جوابم مثبته...
دیگه اومدیم خونه و ب معرف زنگ زدم گفتم شرمنده ایشون خیلی سرتر و با کمالات تر از من هستن ان شاءالله قسمت خیلی بهتری نصیبشون بشه...

@rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۲۸
ما رسم دختر دیدن نداریم بنابراین وقتی مادر اقاپسر زنگ زدن اجازه بگیرن که بیان برای دیدن دختر خانم که من بودم، مامانم بهشون گفتن که حتما آقا پسرشون رو بیارن. روز خواستگاری ما میوه و شیرینی آماده کردیم و برای اینکه باکلاس 😜 باشیم نسکافه هم به جای چای درست کردیم.
خلاصه آقا پسر و مادرشون اومدن و رفتن و من نپسندیدمشون. وقتی رفتن متوجه شدیم چند روزی از تاریخ مصرف نسکافه ها گذشته بود. 😱😱 خواهرم شوخی میکرد میگفت نه تنها دختر ندادیم بهشون، مشکلات گوارشی هم براشون بوجود آوردیم😛 اصرار هم کرده بودیم آقا پسر رو با خودشون بیارن 😉
@rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۲۹
میخوام یه خاطره از روز خاستگاری خالم بگم
خالم خبرنگار بود تو باشگاه خبرنگاران جوان کار میکرد همکارش ازش خوشش میاد و زنگ میزنن قرار میزارن یه روز با خانواده بیان خونه پدربزرگم
اینم بگم که پدربزرگم‌اینا تبریز بودن و ماهم تعطیلات تابستونی رفته بودیم اونجا
یادمه اونروز همه کارهار کردیم خونه تمیز و مرتب و همه وسایل پذیرایی آماده بود یهو دقیقه اخر مادربزرگم یادش اومد شربت رو از فریزر درنیاورده
نیم ساعت بعداز اینکه شربت رو دراوردیم مهمونا رسیدن
داماد جایی نشسته بود که مستقیم روبه آشپزخونه بود من و داییمم تو آشپزخونه نشسته بودیم دقیقا روبروش
از اول مجلس تا اخر مجلس فقط تو خونه صدای چلق چلق قاشق میومد که تلاش میکردن شربتا رو هم‌بزنن و بخورن
وقتی رفتن یهو هممون زدیم زیرخنده 🤣🤣
تنها کسی که تو اون جمع موفق شد کامل هم‌بزنه و بخوره داماد بود بقیه نصفه تونسته بودن هم بزنن هنوز ته لیوانا شیره مونده بود😅
خلاصه الان که شوهرخالم شده اون اقای همکار و ما هنوز سر همین خاطره اذیتش میکنیم😅
@rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۰
اقا پسری که اومده بودن خواستگاریم منو پسندیده بودن داشتیم پیش میرفتیم تو یکی از جلسات پاشون گیر کرد به فرش اتاقم در حال افتادن بودن منم غیر ارادی خیلی زیاد خندیدم اصلنم نگفتم چیزیتون شد نشد فقط خنده😐😂
هیچی دیگه فرداش زنگ زدن عذرخواهی کردن رد کردن😂🤣😂
@rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۱
یه خواستگارخاله مامانم معرفی کرده بودمنم که دلم نمیخواست بیان به مامانم گفتم بگو نیان گفت زشته نمیتونیم بگیم نه خاله ناراحت میشه بروالکی صحبت کن سنگ بندازجلوپاش بذارفرارکنه خلاصه خواستگاراآمدن منم رفتم اتاق صحبت کنیم گفتم نمازمیخونیدگفت دست وپاشکسته گفتم بایدبخونید سروقت هم باشه گفت هرچی شمابگی چشم ،گفتم من کارخونه نمیکنم گفت من خودم همه کارارومیکنم من موندم دیگه چی بگم گفتم لباسو جورابم نمیشورم خندیدگفت اشکال نداره لباس های شماهم خودم میشورم، گفتم من آشپزی هم بلد نیستما گفت اشکال نداره تا شما یاد بگیرید من خودم درست میکنم. دیگه مونده بودم چی بگم گفتم خیله خب حالا اگه حرفی نیست بریم بیرون گفت من این قولو بشما مبدم صبح زود از خواب بیدار میشم کارای منزل و میکنم میرم شبم زود میام لباسارو میشورم و آشپزی میکنم😂😂😂 آخرش جواب منفی هم گرفتن
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۲
چندین سال پیش زمانی که سوم دبیرستان بودیم قراربودبه یکی ازدوستام خواستگاربیادبعداین دوستم خییلی آدم شوخ طبعی بودودرسش هم ضعیف بود بعدخلاصه خواستگاراومده بود ودختروپسررفتن ک مثلاباهم حرف بزنن بعددوستم وسط صحبتاش میخواسته بگه که من نمیخوام ازدواج مانع پیشرفتم بشه بعدبه جای این یه هوبرگشته گفته من نمیخوام پیشرفت مانع ازدواجم بشه!! 😂😂🤣😂خلاصه هیچی دیگه فرداش اومدبه ماتعریف کردحالاماهاغش کرده بودیم ازخنده سرکلاس درس هی ما میخندیدیم و مسخره میکردیم میگفتیم ناراحتی نداره که حرف دلتوزدی دیگه توکه درس نمیخونی !!خلاصه یه وضعی🤣😂😂😅بعدگفتیم پسره اون موقع چه واکنشی نشون دادگفت هیچی دیگه من که ازخجالت آب شدم دیگه به صحبت کردن ادامه ندادم پسره هم فقط گفت بله بله متوجهم!!😂😂🤣😅بعداون قضیه هی به ماهم میگفت دیدیدپسره رفت دیگه پشت سرش هم نگاه نکردحتی یه زنگم نزدن
به نظرتون به پدرومادرش چی گفته حالا🤣🤣😂بعدماهم بهش میگفتیم بااین سوتی که تودادی نکنه میخواستی عاشقتم بشه!؟؟🤣😅!خلاصه که تایه مدت سوژه ی ماشده بودبرای خنده🤣😅😂
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۳
چندين سال پيش، زمانى كه خواهرام ازدواج نكرده بودن يه آقا پسرى با مادرشون تشريف آوردن منزل ما خواستگارى خواهر كوچكترم ...
بعد از گذشت چند ديقه اى قرار شد آقا پسر و دختر خانم باهم برن صحبت كنن...
مادر آقا پسر نظرشون اين بود كه با خواهر بزرگترم،پسرشون صحبت كنه 🙄🙄
خود آقا پسر نظرش اين بود با خواهر كوچكترم صحبت كنه...
اما در نهايت بعد از اينكه از منزل ما رفتن مادرشون تماس گرفتن و من رو كه نه در جلسه حضور داشتم نه ديده بودن صرف رشته دهن پر كنى كه مى خوندم خواستگارى كردن 😐😐
موفق و مويد باشيد✋🏼😁
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۴
سلام
همسایه ما یه دختری رو به ما معرفی کرده بود که 3-2 جلسه ای رفته بودیم خونشون و باهم صحبت کرده بودیم و قرار بود که اونا به خونه ما بیان
روزی که قرار شد بیان من دیدم اتاقم مثل همیشه وضع ظاهریش نامرتب! 😂
البته بقیه اونو نامرتب میبینن و از نظر خودم خیلی هم مرتبه😁

منم شروع کردم اتاق رو به وضع دید بقیه مرتب کردن که وقتی اومدن بتونیم تو اتاقم صحبت کنیم☺️
ولی خب تو اون موقع اصلا امکانش نبود که خیلی جمش کنم
شروع کردم وسایل رو فقط از دید خارج کردن
مثلا لپ تاپ تو کشوی لباسا 😜
کتابا زیر تخت ☺️
و...

خلاصه در حدی شد که وقتی مامان اومد و اتاقمو دید اینجوری شد😳 که چطوری جمش کردم!

وقتی زنگ در رو زدن از بالا نگاه کردم و سریع گفتم مادر و دختر باهم اومدن
وقتی که رسیدن بالا دیدم عه! خواهر همون دختر هم هست
ولی وقتی اومدن تو دیدم خودش نیست😳

به مامان گفتم پس خودش کو؟!؟!؟
وقتی از مادرش پرسید گفت اون سر کار بود دیگه ما خودمون اومدیم🤦‍♂

منم که اینجوری😡
و همش هم جم کردن اتاق جلوی چشمم بود
حالا بگذریم از اینکه کلی هم نشستن و بلند نمیشدن برن😒

آخرش یاد این جوک افتادم که طرف میره کارواش
بهش میگن پس ماشینت کو؟!
میگه مسیر نزدیک بود پیاده اومدم😂

و آخرش هم این گزینه نشد 😐
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۵
سلام
یه بار یه کد از کانال گرفتم
دادم مادرم تماس بگیرن
مادر تماس گرفتن مادر دختر خانم گفتن عصر تماس بگیرین
مادر عصر تماس گرفتن
مادر دختره اونقدر مشخصات پدر منو پرسید که مادرم گفت باباش ازدواج کرده ۴۰ سال پیش الان واسه خودش میخوایم زن بگیریم
🤣🤣🤣🤣🤣
خلاصه بهم خورد کلا نرفتیم
🤣🤣🤣🤣🤣
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۶
اولین خواستگار به خونه ما


آقا داماد بهمراه مادر وزن عمو به منزل ما راه پیدا کردن خیلی استرس داشتم رفتم داخل اتاق پذیرایی کردم ونشستم لام تا کام حرفی نمیزدم سرم پایین بود فقط کم مونده بود گلای فرش از نگاه من رشد کنن .😜😜
بلاخره زن عموی داماد که واسطه بود وسرزبون داشت پیشنهاد دادآقا داماد وعروس خانم یه کوچولو صحبت کنن وگفت حرفاتون تموم شد خیر بدین
آقا داماد از خودش گفت واز من سوال میکرد منم جواب میدادم گفت شما همیشه اینقدر ساکتید .لبخند ملیحی زدم شروع کردم شروع کردمااااااا😜😜
هم صحبت میکردم هم میوه پوس میگرفتم برای آقا داماد.😔😔
تو این یک ساعت یخ من آب شدهیچ میوه ای هم تو دیس نبود حسابی اون شب ویتامین گیری کردیم .خدا خیر بده زن عموشو دررو زدو اومد تو اتاق 😂
یه دل نه صد دل عاشقم شد.ولی قسمت هم نشدیم😊😊
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۷
سلام
دوستم رفته بود خواستگاری قبلش با دختر خانم حرفاشون و زده بودن و قراراشون و گذاشته بودن و مادر پسر و خانواده دختر خبر داشتن و ففط پدر پسر که دوست ما باشه خبر نداشت تو مجلس که صحبت مهریه و... شد تعداد یه یه کم بالا بود و پدر دوست ما که آدم حسابگری بود وسط مجلس و صحبتا یه هو بلند میشه و میگه حالا ما میریم یه دور میزنیم و برمیگردیم😳(به قول دوستم بابا بشین مگه اومدی لباس بخری) خلاصه میگفت پا شدیم بریم😂
البته بعدا برگشتن و الانم 3تا بچه دارن😁😂
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۳۸
چند ماه پیش یه خواستگار داشتم که کارمند بیمارستان بودند ایشون خیلی خوش چهره خوش قدو بالا بودند.من اماده شده بودم و مادرم در ورودیو براشون باز کردند و ایشون و مادرشون وارد منزل ما شدند.اما از اونجایی که من خیییلی به بوی تند حساس هستم و نفس تنگی و حال بد میاد سراغم. اقای داماد تا از در وارد شدنو اومدن منزل ما بوی عطرشون حالمو حسابی بد کرد،نفس نمیتونستم بکشمو اینا اما نمیتونستم به رو بیارم.نشستن چند دقیقه ایو رفتیم تو اتاق باهم صحبت کنیم من با حالت نفس تنگی بهشون تو اتاق گفتم عطرتون خیلی اذیتم میکنه.ایشون هم انگار از خدا خواسته هیچ نظری ندادند و دیگه هم اثری ازشون پیدا نشد😒😂
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۴۰
سلام به همه راه روشنی های عزیز
داستان بر میگرده به خواستگاری یکی از دوستانم 💑
شدیداً تو جلسه اول چشم دوستمون آقا دوماد و گرفته بود 😍
عروس میگفت :این همون یار منه ،مال منه، سهم منه
منو کنترل کنین خرابکاری نکنم یه تیم بسیج شده بودن اینا به هم برسن 😄😉
یه جورایی سمت مشاوره شبانه روزی به عهده گرفته بودم و تز میدادم چی کار انجام بدی بهتره 😜
خلاصه اوایل اومدن وایبر بود که عروس خانم پیامی که نباید میفرستاد و برای ایشون اشتباهاً فرستاد 🙊🙈

اخ اخ همون روز با هم قرار داشتن برای اشنایی بیشتر

با اشک و آه😥 پیش من اومد که من روم نمیشه تو چشمای داماد نگاه کنم با این خرابکاری 😂😂😂
در نهایت بعد چند ساعت داماد پیام داد و خیلی شیک و مجلسی قضیه رو جمعش کرد انگار نه انگار اتفاقی افتاده
الانم با هم ازدواج کردن خدا روشکر خوشبختن 😊
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۴۲
ی بار برای آشنایی با آقاپسری تصمیم گرفتم بیرون از منزل همو ببینیم
من با خواهر بزرگترم میخواستم برم سر قرار وتلفنی ما پیشنهاد دادیم بریم کافی شاپ ولی آقاپسر گفتن بریم پارک
حالا کِی؟؟؟وسط زمستون!😐
خلاصه منم قبول کردم و رفتیم سر قرار
چون احتمال یخ زدن میدادم حسابی لباس پوشیده بودم... ولی خب صورتمو ک نمیتونستم بپوشونم ....نشستیم رو ی نیمکت و چند دقیقه بود ک داشتیم صحبت میکردیم وتازه حرفای آقاپسر گل انداخته بود ک احساس کردم صورتم داره قندیل میبنده 🥶...تو فکربودم چطور ب جلسه خاتمه بدم ک ناگهان.....
ی چیزی افتاد رو لباسم ...! نگا کردم دیدم بله..! ی پرنده فلان فلان شده از بالای درخت کار خرابی کرده🤦‍♀🥴 گفتم اَییییی😖🤢🤮..آقاپسر گفت چی شد؟؟؟میخواستم بگم چشمات یخ زده؟🙄 نمیبینی؟🤨چی بگم آخه؟!😒😒😒
خلاصه دستمال از تو کیفم دراوردم و با ی زحمتی پاکش کردم ....🙈
آقاپسر با خونسردی تمام گفت:ببخشید من فکر اینجاشو دیگه نکرده بودم😑

📌این خاطره رو تعریف کردم تا بگم آقاپسرا و دخترخانمایی ک قرار جلسه خواستگاری رو تو پارک میذارید و لباس خوشگلاتونو میپوشید میرید😌😎😏 مواظب این پرنده های خرابکار باشید🤪😁😁😁
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۴۱
یکی از اقوام دورمون که آخوند هم بود، دختر باجناقشو به ما معرفی کرد و گفت بپرسم ببینم قصد ازدواج داره یا نه؟
بعد از دو روز زنگ زد به خانواده گفت قصد ازدواج داره و شماره خانواده دختر رو به مادرم داد تا قرار حضوری بزاریم.
بعد از چند روز قرار رو گذاشت و رفتیم وقتی وارد خانه دختر خانم شدیم دیدیم خوده واسطمونم (آخونده) اونجاست و اونم اومده.
بعد از سلام و احوال پرسی قرار شد بریم با دختر خانم صحبت کنیم.
وقتی وارد اتاق دختر خانم شدیم به دختر خانم گفتم شما شروع کنید و اگه سوالی دارید بپرسید که دختر خانم گفت من هنوز اینقدر بزرگ نشدم(دختر خانم ۲۰ سالشون بود منم ۲۵) و نمی تونم مسئولیت یه زندگی رو به عهده بگیرم و قصد ازدواج ندارم. اینو که گفت من خیلی عصبانی شدم و فقط جلو خودمو گرفتم و گفتم پس دیگه حرفی نمی مونه پس بریم
وقتی برگشتیم پیش خانواده ها همه خوشحال گفتن چقدر زود به تفاهم رسیدید و مبارک باشه.
بعد گفتن پس چی شد؟ منم بهشون گفتم دختر خانم قصد ازدواج ندارن اینو که گفتم مثل اینکه یه سطل آب یخ ریخت روی سر معرفمون و پدر و مادر دختر خانم
همشون داشتن از خجالت آب می شدن و سرخ شده بودن. منم فقط داشتم جلو عصبانیتم رو می گرفتم به پدر و مادرم گفتم بلند شید بریم.
بیچاره ها تا وقتی داشتیم می رفتیم معذرت خواهی می کردن.
من خیلی اولش ناراحت شدم که چرا دختر خانم که قصد ازدواج نداشته گفتن ما بیایم خواستگاری و ۵ نفر آدم عاقل و بالغ رو سر کار گذاشت.
اما بعدا فهمیدم چه دختر خوبی بود همون اول گفت قصد ازدواج ندارم و نیومد الکی وارد زندگی یکی بشه و ازدواج کنه و بعد از چند وقت بگه از همون اول نمی خواستم با تو زندگی کنم
و من نمی تونم مسئولیت زندگی رو به عهده بگیرم و زندگی رو ترک کنه و بره و طلاق بگیره.
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۴۳
این مورد مال تجربه از همین کانال هست. یک بنده خدایی به من معرفی شدند و جلسه اول رو بیرون قرار گذاشتیم، من اولین بار بود که جلسه اول رو بیرون قرار میذاشتیم و خیلی استرس داشتم که کسی از آشناها ما را ببینند و فکر بد بکنند، خلاصه وقتی که ایشان را دیدم خیلی ازشون خوشم اومد و به دلم نشستند و سعی کردم کمتر ایشون رو نگاه کنم، دائم نگاهم به اطراف بود که آشنا اونجا نباشه و استرس داشتم،(البته میدونید که خانم ها همزمان کارهای مختلفی می کنند) یک دفعه آقا پسر گفتند کسی اینجا آشنا است؟
که یک هو من رو برق گرفت و پشت سرمو نگاه کردم و با استرس گفتم کجا؟؟؟ گفتن نه اینکه اطراف رو زیاد نگاه می کنی! من هم یک دلیل مسخره آوردم و گفتم چشام خسته شده😑🙄 ایشون هم به کف سینی روی میز اشاره کردند و گفتند اینجا رو نگاه کن!😐 و همین مسئله باعث شد ایشون برن و دیگه نیان ...خلاصه من از همین تریبون معذرت می خوام از اون آقا پسر که از رفتار من ناراحت شده بودند 😣
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۴۴
یکی از اقوام ما سه تا پسر داره که فاصله های سنیشون کم هست، یک روز برای هر سه تا پسر سه تا دختر رو نشون میکنن و قرار میزارند برن. خواستگاری خونه دختر خانم اول میرن،خونه دختر خانوم دوم هم میرن، خونه ی سومی که می خوان برن نمیدونن آدرس دقیق رو، زنگ میزنن بهشون که بپرسن آدرس رو، وقتی زنگ میزنه خانمی که گوشی رو برمیدارن میگن شما الان اینجا بودی!!!! با کلی خجالت گوشی را قطع میکنن و اینطوری بود که خواستگاری ها قاطی پاتی شد و قیمه ها رفت تو ماستا و به پسر دوم جواب منفی دادند😬
@Rahroshanezdevaj
#لطایف_الخواستگاری
#طنز
#خاطره۴۶
تو کانال تلگرام در مورد مهرالسنه مطلبی گذاشته بودید خواستم براتون خاطره ای از روز عقدم تعریف کنیم ، عقد ما را حضرت آقا خواندن و مهریه من ۵ سکه بود😊 بعد عقد آقا فرمودند
ضمنا من از اون عروس خانمی که ۵ تا سکه مهریه داشتن تشکر میکنم ،هر چه مهریه کمتر باشد ما خوشحالتر میشیم ...
🙏🌹
@Rahroshanezdevaj
برای سرچ خاطرات میتونید از #لطایف_الخواستگاری
#طنز
استفاده کنید

در ضمن یکسری از خاطرات رو بخاطر اینکه خیلی بی مزه بودن
و یا اینکه توهین به قومیتی میشد
و یا اینکه هیچ چیز طنزی نداشت حذف کردم
یعنی در همون مرحله اول حذف شد
موید باشید