کانون ازدواج متدینین راه روشن
22.2K subscribers
4.56K photos
1.13K videos
27 files
467 links
🌱آی دی ارسال فرم
@rahroshan_bot
🌱آی دی مدیر کانال جهت گزارشات(جمولی)
@gozareshate_mardomi
🌱کانال نحوه عضویت در کانال و ارتباط با ما
@rahroshanezdevaj_shive
Download Telegram
🌟🌟🌟:
#داستاني زیبا و واقعي ...

خواستگارم مرا رد کرد اما نا امید نشدم چون توکلم فقط الله بود و بس ...

من یک دختر #دینی و #پابند به اخلاق #اسلامی بودم.
سالها گذشت و کسی از من خواستگاری نکرد،
دخترهای جوانتر از من ازدوج کردند و مادران فرزند شدند.
عمرم به ۳۴ رسید. یک روز یکی برای ازدواج با من حاضر شد، زیاد خوشحال بودم که سر وسامان میگیرم و ازدواج کردیم دو روز بعد مادر شوهرم آمد و با دیدن من گفت عمرت بنظرم به ۴۰ سال میرسد،
من گفتم ۳۴ ساله هستم و او برایم گفت این عمر برای بدنیا آوردن بچه مناسب نیست و من تشنهٔ دیدن نوه های خود هستم.
مادرش نکاح من را با پسرش فسخ کرد و رفتند،
شش ماه را با غم و اندوه سپری کردم و پدرم برای اینکه غم خود را فراموش کنم، منو به حج عمره فرستاد، رفتم به سفر عمره و در حرم شریف پیش خانه خدا نشسته و در حال دعای خیر نزد الله بودم که یک زن را دیدم که با صدای زیبا یک آیه قرآن را تلاوت میکند و بارها آن را تکرار میکند،
﴿.. َضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا ..﴾
«.. و فضل خدا بر تو «همیشه» بزرگ بوده است ..»
🍁«...النساء/113...»
غم خود را با او شریک کردم من را در آغوش گرفت و این آیه را تکرار میکرد،

﴿.. وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ..ٰ﴾
«.. وبزودی پروردگارت به تو «آن قدر» عطا کند که خشنود گردی ..»
🍁«...الضحي/5...»
خیلی راحت شدم و به خانه برگشتم که ناگهان رحم و فضل الهی شامل حالم شد، و یک خانوادهٔ دیندار به خواستگاری ام آمدند، به خوشحالی پذیرفتم و ازدواج کردیم و شوهرم مرد دینداری بود.
برای من و خانواده ام احترام زیادی میگذاشت و من نیز احترام شان را میکردم، عمرم به ۳۶ رسید، ماه ها زندگیمون خالص از درد و مشقت. شاد وبا ایمان گذشت و محبت اولاد در دلم جا گرفت برای چکاب نزد دکتر مراجعه کردم بعد از معاینات دکتر گفت مبارک باشد! ضرورت به معالجه نیست تو حامله هستی، تا هنگام ولادت هیچ گونه معاینهٔ برای تعیین جنسیت بچه انجام ندادم و هر آنچه بود را فضل الله میدانستم، بعد از ولادت شوهرم و خانواده اش در اطرافم نشسته و میخندیدن، وقتی پرسیدم چرا میخندین آنها چی جوابی دادند؟ به یک صدا همهٔ شان گفتند یک پسر و یک دختر است! با شنیدن این حرف اشک خوشحالی از چشمانم جاری شد و دوباره یاد آن خانم در حرم شریف و آیه را که بارها تکرار میکرد افتادم،
﴿.. وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ..ٰ﴾
«.. وبزودی پروردگارت به تو «آن قدر» عطا کند که خشنود گردی ..»
🍁«...الضحي/5...»

یعنی که حرف #الله_متعال_حق است. ♥️

﴿.. وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا ..﴾
«.. برای حکم پروردگارت شکیبا باش, زیرا تو زیر نظر «وحفاظت» ماهستی ..»
🍁«...الطور/48...»
این بود که #هرگز ضعیف نشدم، و تنها به #الله خودم #ایمان داشتم و دلخوشیم بود و هست، پس تو هم #امیدوار باش خواهرم، برادرم تنها به الله متعال #توکل کنید #قطعا #ناامید #نخواهید شد.

کانال ازدواج مندینین
@rahroshanezdevaj
Forwarded from J
🌟🌟🌟:
#داستاني زیبا و واقعي ...

خواستگارم مرا رد کرد اما نا امید نشدم چون توکلم فقط الله بود و بس ...

من یک دختر #دینی و #پابند به اخلاق #اسلامی بودم.
سالها گذشت و کسی از من خواستگاری نکرد،
دخترهای جوانتر از من ازدوج کردند و مادران فرزند شدند.
عمرم به ۳۴ رسید. یک روز یکی برای ازدواج با من حاضر شد، زیاد خوشحال بودم که سر وسامان میگیرم و ازدواج کردیم دو روز بعد مادر شوهرم آمد و با دیدن من گفت عمرت بنظرم به ۴۰ سال میرسد،
من گفتم ۳۴ ساله هستم و او برایم گفت این عمر برای بدنیا آوردن بچه مناسب نیست و من تشنهٔ دیدن نوه های خود هستم.
مادرش نکاح من را با پسرش فسخ کرد و رفتند،
شش ماه را با غم و اندوه سپری کردم و پدرم برای اینکه غم خود را فراموش کنم، منو به حج عمره فرستاد، رفتم به سفر عمره و در حرم شریف پیش خانه خدا نشسته و در حال دعای خیر نزد الله بودم که یک زن را دیدم که با صدای زیبا یک آیه قرآن را تلاوت میکند و بارها آن را تکرار میکند،
﴿.. َضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا ..﴾
«.. و فضل خدا بر تو «همیشه» بزرگ بوده است ..»
🍁«...النساء/113...»
غم خود را با او شریک کردم من را در آغوش گرفت و این آیه را تکرار میکرد،

﴿.. وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ..ٰ﴾
«.. وبزودی پروردگارت به تو «آن قدر» عطا کند که خشنود گردی ..»
🍁«...الضحي/5...»
خیلی راحت شدم و به خانه برگشتم که ناگهان رحم و فضل الهی شامل حالم شد، و یک خانوادهٔ دیندار به خواستگاری ام آمدند، به خوشحالی پذیرفتم و ازدواج کردیم و شوهرم مرد دینداری بود.
برای من و خانواده ام احترام زیادی میگذاشت و من نیز احترام شان را میکردم، عمرم به ۳۶ رسید، ماه ها زندگیمون خالص از درد و مشقت. شاد وبا ایمان گذشت و محبت اولاد در دلم جا گرفت برای چکاب نزد دکتر مراجعه کردم بعد از معاینات دکتر گفت مبارک باشد! ضرورت به معالجه نیست تو حامله هستی، تا هنگام ولادت هیچ گونه معاینهٔ برای تعیین جنسیت بچه انجام ندادم و هر آنچه بود را فضل الله میدانستم، بعد از ولادت شوهرم و خانواده اش در اطرافم نشسته و میخندیدن، وقتی پرسیدم چرا میخندین آنها چی جوابی دادند؟ به یک صدا همهٔ شان گفتند یک پسر و یک دختر است! با شنیدن این حرف اشک خوشحالی از چشمانم جاری شد و دوباره یاد آن خانم در حرم شریف و آیه را که بارها تکرار میکرد افتادم،
﴿.. وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ..ٰ﴾
«.. وبزودی پروردگارت به تو «آن قدر» عطا کند که خشنود گردی ..»
🍁«...الضحي/5...»

یعنی که حرف #الله_متعال_حق است. ♥️

﴿.. وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا ..﴾
«.. برای حکم پروردگارت شکیبا باش, زیرا تو زیر نظر «وحفاظت» ماهستی ..»
🍁«...الطور/48...»
این بود که #هرگز ضعیف نشدم، و تنها به #الله خودم #ایمان داشتم و دلخوشیم بود و هست، پس تو هم #امیدوار باش خواهرم، برادرم تنها به الله متعال #توکل کنید #قطعا #ناامید #نخواهید شد.