سامانه روستای اردیز
194 subscribers
7.67K photos
2.49K videos
117 files
4.41K links
عکس،اخبار خود را در مورد #روستای_اردیز به ایدی ادمین ارسال کنید

🔸ایدی ادمین
🆔 @Zamany093
📱 +98935 573 0207

🔹️مدیر رسانه
🆔 @Artaabbs

🔹لیست شبکه های اجتماعی
📑http://idli.st/ardiz
Download Telegram
#حکایت_کوتاه
آورده اند چون عبدالله خان ازبک ، خراسان را تصرف کرد بر سر قبر رستم آمد و این بیت را خواند : 

سر از خاک بردار و ایران ببین     
بکام دلیران توران ببین

وزیر او گفت : 
رستم جوابی دارد که اگر اجازه دهید آن را بگویم ..؟ 
گفت : بگو 

فرمود رستم در جواب می گوید : 

چو بیشه تهی ماند از نره شیر    
شغالان به بیشه درآید دلیر 

چوبیشه ز شیران تهی یافتند       
سگان فرصت روبهی یافتند ...

@
#حکایت_کوتاه

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. 
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند، ولی با این همه سعی و کوشش کارگران، موقع خروج از حمام، بهلول فقط یک دینار به آنها داد. حمامی ها متحیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟ 
بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز پرداختم.

@rostaye-Ardiz
#حکایت_کوتاه
#طنز

روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود او را نزد حاكم می برند تا مجازات را تعیین کند.
حاكم برایش حکم مرگ صادر می کند ... اما مدتي بعد مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید: اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن ونوشتن یاد دهی، از مجازاتت درمی گذرم !!!
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند.عده ای به ملا می گویند: مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی؟ ملانصرالدین می فرماید:
انشاءالله در این سه سال یا حاكم می میرد یا خــَرَم ... خـُدا بزرگست !!!
#طنز
#حکایت_کوتاه

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….
وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت : فقط می خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می کنم، چه بلائی سر من میاری !!!
#حکایت_کوتاه

بزرگی را گفتند:
برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟

گفت: هیچ کار
گفتند: مگر می شود؟
پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟

گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم...