روزبه فیض ‌| یادداشت‌ها و ترجمه‌ها
473 subscribers
36 photos
4 videos
16 files
684 links
این‌جا هم دعوت هستید:

یادداشت‌ها: notes.feizonline.com
گزیده‌ها (فارسی و انگلیسی): t.me/rfselection
بریدهٔ مطالب (انگلیسی): t.me/unorthodoxnewsclippings
مجلهٔ یوتوپیا: eco-literacy.net
توییتر: twitter.com/roozfeiz
ویرگول: https://virgool.io/@roozfeiz
Download Telegram
هویت ایرانی و زبان فارسی
قسمت ۳ از ۵
اسلام دینِ قومیت‌های متمایز نیست و نه تنها کاری به تفاوت‌های قومی ندارد بلکه پیامِ آن وحدتِ مسلمانان است، فارغ از قوم و قبیله و ملت و نژاد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (حجرات، ۱۰). اما مبلغان و مجاهدانِ آن این نکته را از یاد برده بودند و نه تنها به عرب بودنِ خودشان می‌بالیدند و به دیگران فخر می‌فروختند، بلکه حتی در میانِ خودشان نیز مدام بر سر برتری قبیله‌ای و طایفه‌ای و نژاد و نسب درگیری داشتند. ورودِ اسلام به ایران با هجومِ سیاسی و نظامی توأم بود. ایران هم از نظرِ دین و هم از نظر سیاسی و نظامی تسخیر شد. به همین دلیل، ایرانیان بعد از به خود آمدن یا می‌بایست زبان و قومیتِ فاتحان را هم مانند دین شان بپذیرند (عربِ مسلمان شوند)، یا چون قومی دیگر به اسلام درآیند (ایرانیِ مسلمان شوند). آن‌ها راهِ دوم را انتخاب کردند؛ یعنی با حفظِ هویتِ متمایزِ خودشان مسلمان شدند (سعی کردند در عین مسلمان شدن ایرانی بمانند). با این حال در مقولهٔ هویت، دین (اسلام) مهم‌تر از سرزمین (ایران) بود. دین به این می‌پرداخت که اصل و گوهرِ آدمی چیست و انسان از چه راهی به چگونگیِ خود دست می‌یابد، خود را می‌سنجد و محک می‌زند. در گذشته نگاهِ مردمان به این مقولات کاملاً دینی بود، یعنی آن‌چه اصالت داشت چگونگی رابطهٔ انسان با آسمان بود (دین) و نه زمین (ملیت). وطنِ اصیلِ انسان این یا آن سرزمین نبود، بلکه خودِ زمین هم در رابطه با آسمان دارای حقیقت و صاحبِ کیفیت می‌شد. اهمیت یافتنِ زمین در مقابلِ آسمان اتفاقی است که فقط بعد از نوزاییِ اروپایی رخ داد و اعتبار طبیعت از مابعدِ طبیعت بیشتر شد. ایرانیان ضمن پذیرش اصالت دین در مقابل سرزمین، دین و هویتِ ملی را دو ساحتِ متفاوتِ هویت خویش تلقی کردند که با یکدیگر تناقضی نداشتند: اولی دربارهٔ رابطهٔ انسان با هستی بود و دومی در سطحِ رابطهٔ او با دیگران در اجتماع. این‌ها دو برداشتِ متفاوت نبودند، بلکه توجه به یک امر بودند در دو جایگاه و مقامِ مختلف. هویتِ ایرانی‌ها در هر دوی این مقام‌ها با قوت و شدت حضور داشت. بنابراین می‌توانیم بگوییم که درختِ ایرانیتِ نوین، بر زمینِ زبانِ فارسی و در آب‌و‌هوایِ اسلام رشد کرد و بر کشید. ایرانیان قومی کهن بودند که از نو برخاسته بودند. هم دینی مشابهِ سایرِ مسلمانان داشتند و هم به واسطهٔ هویتِ ملیِ خود—و آگاهی به آن—از آن‌ها متمایز بودند.

ایرانیان تحت تسلطِ خارجی بودند و از طریق تشکیل حکومت‌های ملی می‌خواستند سرنوشت اجتماعی خود را به دست بگیرند؛ اتفاقی که در قرن چهارم هجری رخ داد. علتِ اصلی پیدایی این حکومت‌ها این بود که عرب نبودند و به طبع از همان آغاز سعی کردند تا علتِ وجودی و پایگاهِ حکومت خود یعنی «ایرانی بودن» را تقویت کنند. تمرکزِ این حکومت‌ها بر زبانِ فارسی و تاریخِ کهنِ ایران فقط محدود به خاندان‌های فارس‌زبان نظیرِ سامانیان، صفاریان، بلعمیان، آل محتاج و آل سمیجور نبود، بلکه حتی وقتی ترکان به حکومت رسیدند همین سیاست را ادامه دادند. در حکومت غزنویان، سپاه و سپاهی به دست ترکان بود، اما دستگاه دیوانی و دیوانیان فارسی‌زبان بودند و زبانِ فارسی رسمیت داشت تا حدی که مکاتبات با خلیفهٔ بغداد به دو زبانِ عربی و فارسی (و نه ترکی) انجام می‌شد. اسناد و قراردادهای بینِ ترکان و فارس‌ها و حتی خودِ ترکان به فارسی بود. سیاستِ فرهنگیِ ترکان غزنوی ادامهٔ سیاستِ سامانی بود و به دنبالِ آن‌ها سلجوقیان نیز چنین کردند. بعدها حتی ترکانِ گورکانی در هند و عثمانیان نیز به ترویج زبانِ فارسی در هندوستان و آسیای صغیر کمک کردند. به طور کلی، در طیِ قرن‌ها، سلسله‌ها و فرمان‌روایانِ ترک وسیلهٔ گسترش فرهنگ و ادبِ ایران و زبانِ فارسی بودند.
هویت ایرانی و زبان فارسی
قسمت ۴ از ۵
تا این‌جا بیشتر آن‌چه گفتیم مربوط به گسترش زبان فارسی در عرصهٔ نثر بود. وضعیتِ شعرِ فارسی (نظم) قدری با نثر متفاوت بود، به این دلیل که قرآن با شعر میانه‌ای ندارد. در دورهٔ جاهلی، شعر برترین کلامِ عربِ اُمّی و بی‌بهره از خواندن و نوشتن بود. اعراب به زبانشان، به لغت، صرف‌ و نحو و خلاصه ساختن و پرداختن آن توجه داشتند و به آن می‌نازیدند. زیبایی‌شناسیِ آن‌ها سمعی بود؛ ذوق عرب، از راه شنیدن، از راهِ گوش پرشورتر برانگیخته می‌شد و جادوی کلام زودتر مسحورشان می‌کرد. عدهٔ باسوادها اندک بود و فرهنگِ عرب شفاهی بود نه کتبی. مجموعهٔ این‌ها باعثِ نفوذِ فوق‌العادهٔ شعر نزد اعراب بود. آن‌ها شیفتهٔ شعر بودند. اما شعرهای دورهٔ جاهلی اغلب پیوندی با عصبیت‌ها، کشمکش‌های دائمی و مبارزات قبیله‌ای و تشدید یا تخفیف آن‌ها داشتند و موضوعِ آن‌ها نیز ستایشِ جنگ، عشقِ جسمانی، کامجویی و شراب بود؛ یعنی شعری از آخرت بی‌خبر و طالبِ دنیایی بدیهی و چه بسا ابتدایی و محسوس و تهی از وسواس‌های اخلاقی. قرآن، که می‌خواست قبایل پراکندهٔ عرب را متحد کند و بنای دنیا را بر آخرت گذاشته بود و شیوهٔ زندگیِ دیگری را تبلیغ می‌کرد، هم با شعر مخالف بود و هم با شاعری؛ هر دو را پست می‌شمرد و پیامبر (ص) را از آن‌ها مبرا می‌دانست. این بدگمانی به واسطهٔ ثبت شدنش در قرآن تا حدی به مؤمنان نیز منتقل شد و علمای دین و فقها به دلایل یاد شده معمولاً شاعری را دونِ شأنِ خود می‌دانستند. با این‌حال به تدریج شعر از راهِ مناقب‌خوانی، ذکر مراثی و تعزیه به مذهب راه یافت و زبانِ فارسی دارای شعرِ مذهبی شد؛ ولی این شعر از لحاظ ارزش ادبی نتوانست به گردِ مقوله‌های دیگر شعرِ فارسی به خصوص شعرِ حماسی و غنایی برسد. شعر لازمهٔ زندگیِ درباری بود و دربار تکیه‌گاه، حامی و خریدارِ دانش، هنر و ادب بود. البته شعرِ عرفانی ایران اگر چه با دربار ارتباطی ندارد اما به دلایلی متفاوت موفق شد ادبِ فارسی را به کلی فرا بگیرد (قبل از این‌که انحطاط و تباهی را تجربه کند) که شاید مهم‌ترین عامل آن‌ را باید در ویژگیِ رابطهٔ شعرِ عارفانه و زبانِ فارسی جستجو کرد. عرفان تجربه‌ای نفسانی و عمیق است که بیانِ آن به زبانِ دیگر—به غیر از زبانِ مادری—به ندرت اتفاق می‌افتد. عجیب است که عارفی ایرانی و فارسی‌زبان، شور و حال، بی‌خویشیِ عشق، شوقِ وصل و سوز فراق را به عربی که در مدرسه آموخته بسراید. بنابراین، رشد و گسترشِ شعرِ عارفانهٔ فارسی نیرویِ محرکی به غیر از حمایتِ دربار داشته است.

خلاصه این‌که ایرانیان دین را پذیرفتند، اما چون هویتِ ملی خود را بر زبان استوار کردند، ناچار باید در برابر زبانِ دین—عربی—راهی می‌یافتند. آن‌ها این‌کار را با ترجمهٔ قرآن به زبانِ فارسی انجام دادند. اهمیتِ این موضوع وقتی روشن خواهد شد که دقت کنیم عهدِ عتیق و عهدِ جدید با تأخیر به مراتب بیشتری به زبان‌های ملیِ مسیحیانِ اروپا ترجمه شدند. ملت‌های اروپا—به عنوانِ یک ملت—مجبور نبودند در برابرِ زبانِ کتابِ دینیِ خود موضع بگیرند. دینِ آن‌ها توسطِ اقوامِ دیگر و همراه با جنگ آورده نشده بود و در برابرِ زبان یا ملیت‌شان قرار نگرفته بود. اما در موردِ ایران موضع فرق می‌کرد، دین بخشی از هویتِ ما بود، اما بخشی از ملیت‌مان نبود. ما عربی را به عنوانِ زبانِ کتابِ خدا و زبانِ اعلای دین پذیرفتیم، اما فارسی را هم در کنارِ آن به عنوانِ زبانِ دین اضافه کردیم. اولین ترجمه‌های قرآن به فارسی—مانند ترجمهٔ تفسیرِ طبری—در شمارِ قدیمی‌ترین نمونه‌های نثرِ فارسی هستند و این بی‌علت نیست. در مقدمهٔ این ترجمه آمده که دربارهٔ ترجمهٔ قرآن به فارسی از جمعی کثیر از عالمانِ دینی زمان پرسش کرده‌اند و پاسخِ آن‌ها این بوده که از آن‌جا که بسیاری عربی نمی‌دانند، «روا باشد خواندن و نبشتنِ تفسیرِ قرآن به پارسی» که خداوند نیز گفته «من هیچ پیغامبری نفرستادم مگر به زبانِ قوم او و آن زبانی کایشان بدانستند. و دیگر آن بود که کاین زبان از تقدیم باز دانستند؛ از روزگار آدم تا روزگار اسماعیلِ پیغامبر (ع)، همهٔ پیغامبران و مُلوکانِ زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کس که سخن گفت به تازی، اسماعیلِ پیغامبر (ع) بود.» خلاصه این‌که شاه برای ترجمهٔ قرآن به فارسی فتوا خواست و علما نیز مجوز این کار را دادند. از نظر آن‌ها زبانِ فارسی تاریخی داشت که از زبانِ قرآن کهن‌تر بود و هم زبانِ پیامبران بود و هم زبانی مقدس.
هویت ایرانی و زبان فارسی
قسمت ۵ از ۵
در پایان باید تأکید کنیم که آن‌چه گفتیم در بهترین حالت فقط گوشه‌ای از حقیقت تاریخی ایران است. پیدایش حس یا حتی آگاهی ملی فقط یکی از عوامل پیدا و ناپیدای تاریخ است و اگر به گوشه‌های دیگر و از منظری دیگر بنگریم متوجه خواهیم شد که عوامل دیگری در جهت عکس آن‌چه گفتیم کار و اثر می‌کردند. مجموعهٔ این کلاف پیچیده و در هم تنیده جریانی است که اسمش را تاریخ ایران در قرن‌های معین گذاشته‌ایم. به عنوان مثال همان‌طور که در قرن‌های سوم و چهارم خلافت بغداد ضعیف می‌شد، بسیاری از خاندان‌های ایرانی نظیر آلِ زیار، آلِ بویه و علویان طبرستان با وجود مخالفت با خلیفه، با هم و در نتیجه به نفع خلافت بغداد می‌جنگیدند. مثال‌هایی از این نوع کم نیستند. در آغاز قرن سوم هجری مأمون عباسی به چهار پسر اسد (پسر سامانْ خُدات، سردودمان سامانیان) حکومت و امارت داد: سمرقند، فرغانه، چاچ و هرات. آن‌ها از جانب عباسیان حکومت می‌کردند، هر چند نخستین ایرانیانی بودند که بر ایرانیان پادشاهی کردند. از سوی دیگر، حمایت مأمون از سامانیان و بزرگان خراسان و علویان و همین‌طور ولیِ عهدی امام رضا (ع) هم بی‌ارتباط به اختلاف و کشمکش مأمون و برادرش امین بر سر خلافت و نقش قاطع سپاهیان خراسانی در این میان نبود. خلاصه این‌که باید توجه کنیم که راه‌های تاریخ پرپیچ‌و‌خم و درهم است و سر یکی‌دو‌ رشتهٔ آن‌ را به دست آوردن و بی‌تأمل داوری کردن همیشه گمراه کننده است.

این یادداشت را در وبلاگ کارگاه نیز می‌توانید مطالعه کنید.
http://feizonline.com/kargah/2019/12/15/iranian-identity-and-farsi-language
عزیزترین آنارشیست تاریخ
ایوان ایلیچ؛ ترجمهٔ روزبه

به مناسبت ایام کریسمس و به یاد عیسی (ع) بخش‌هایی روشن‌گر از یکی از سخنرانی‌های ایوان ایلیچ[۱] را که در سال ۱۹۸۸ ایراد شده به فارسی ترجمه کرده‌ام.[۲] بخش‌هایی که از انجیل آورده شده را از عهدِ جدید ترجمهٔ پیروز سیار آورده‌ام. عنوان نوشته را من انتخاب کرده‌ام و از ایوان ایلیچ نیست.

یادداشت را در این‌جا بخوانید:
http://notes.feizonline.com/2019/12/dearest-anarchist-of-history
عزیزترین آنارشیست تاریخ
ایوان ایلیچ؛ ترجمهٔ روزبه

🔹 به مناسبت ایام کریسمس و به یاد عیسی (ع) بخش‌هایی روشن‌گر از یکی از سخنرانی‌های ایوان ایلیچ[۱] را که در سال ۱۹۸۸ ایراد شده به فارسی ترجمه کرده‌ام.[۲] بخش‌هایی که از انجیل آورده شده را از عهدِ جدید ترجمهٔ پیروز سیار آورده‌ام. عنوان نوشته را من انتخاب کرده‌ام و از ایوان ایلیچ نیست.

انجیل‌ها به ما می‌آموزند که عیسی (ع) یک نجات‌دهندهٔ آنارشیست بود. عیسی (ع) درست پیش از آن‌که حیاتِ اجتماعی‌اش را آغاز کند به بیابان رفت. بعد از چهل روز که روزه گرفته بود، بسیار گرسنه بود. در این وقت شیطان[۳] ظاهر شد تا او را وسوسه کند. از او خواست که سنگ را به نان تبدیل کند و حقانیتش را با انجام دادن پروازی جادویی ثابت کند. در نهایت، شیطان—شکاف‌انداز—به او پیشنهاد قدرت کرد. به واژه‌بندی این سومین وسوسه آن‌طور که در لوقا آمده توجه کنید (لوقا ۴؛ ۶):

🖌 «تمامی این قدرت و نیز مجد این ممالک را بر تو خواهم بخشید، چه این بر من سپرده شده و آن را بدان کس که بخواهم می‌بخشم. پس اگر برابر من سجده کنی، به تمامی از آنِ تو خواهد گشت.» 🖌

آن‌چه شیطان می‌گوید شگفت‌انگیز است: همهٔ قدرت‌ها در دست من است؛ قدرت به من داده‌ شده‌ و من می‌توانم آن را به هر کس که خواستم اعطا کنم—تسلیم شو تا قدرت به تو تعلق داشته باشد. عیسی البته تسلیم نمی‌شود و قدرت شیطان را به جهنم می‌فرستد؛ با این‌حال حتی برای یک لحظه ادعاهای شیطان را به چالش نمی‌کشد. او این ادعای شیطان که همهٔ قدرت‌ها در دستان اوست را به چالش نمی‌کشد. همین‌طور چیزی دربارهٔ این ادعای او که او قادر است قدرت را به هر کس که مایل باشد ببخشد نمی‌گوید. این نکته‌ای است که کمتر به آن توجه شده و به سادگی از کنارش عبور کرده‌اند. عیسی (ع) با سکوت خود قدرتی را که به عنوان «شیطان» استقرار یافته به رسمیت می‌شناسد و خود را به عنوان «عاجز و بی‌نیرو»[۴] معرفی می‌کند—کسی که عاری از هر قدرتی است.

کسی که این نگاهِ ویژهٔ عیسی (ع) به قدرت را نمی‌پذیرد، نخواهد توانست از منظرِ انجیل به قدرت‌های مستقر نگاه کند. این همان کاری است که اغلب روحانیون و کلیساها به دشواری قادر به انجامش هستند. آن‌ها به شدت شیفتهٔ تصویر کلیسا به مثابه «نهادی کمک‌رسان»[۵] هستند به همین دلیل انگیزهٔ دائمی‌شان این است که قدرت را به دست بیاورند، در آن مشارکت ورزند، یا دست کم بر آن تأثیر بگذارند.

کلیساها همچنین با آن عیسایی (ع) که تنها اقتصادی که می‌شناسد «شوخی» است مشکل دارند؛ چرا که این نوع نجات‌دهنده‌ باطل‌کنندهٔ بنیادِ هر نوع دکترینِ اجتماعی کلیسا است. اما این دقیقاً همان کاری است که هر وقت عیسی (ع) با پول روبه‌رو می‌شود انجام می‌دهد. در انجیل آمده که گروهی از یهودیانِ هِرودِسی[۶] می‌خواستند عیسی (ع) را با استفاده از کلامِ خودش به دام بیاندازند. از او پرسیدند: «…آیا خراج دادن به قیصر جایز است یا نی؟ آیا باید بپردازیم، آری یا نی؟» پاسخ عیسی (ع) را می‌دانید:

🖌 «دیناری نزد من آرید تا آن را ببینم.» دیناری نزد او آوردند و وی ایشان را گفت: «این صورت از آنِ کیست؟ و این نوشته؟» او را گفتند: «از آنِ قیصر.» آن‌گاه عیسی (ع) ایشان را گفت: «آن‌چه را ازآنِ قیصر است به قیصر ادا کنید و آن‌چه را ازآنِ خدا است به خدا.» (مرقس ۱۲؛ ۱۳). 🖌

دراخما[۷] سکه‌ای از جنس نقره است که تصویر قیصر روم (سزار) بر آن نقش بسته است. سکهٔ رومی مانند دلارِ نقره‌ای پولی غیرشخصی نبود. در آن خبری از «خداوند را باور داریم» یا «به خداوند اعتماد می‌کنیم» همراه با تصویرِ رئیس‌جمهور نبود. دیناریوس[۸] تکه‌ای فلز قیمتی بود که همچون گاوی ماده، نشانِ شخصیِ مالکش بر آن داغ شده بود. نه بانک مرکزی یا خزانه‌داری، بلکه این قیصر بود که سکه‌ها را ضرب می‌کرد و مالکشان بود. فقط در صورت درک کردن این خصوصیت پول رومی است که می‌توانیم شباهت بین پاسخ عیسی (ع) به وسوسه‌های شیطان و پاسخ او به یهودیانی که می‌خواستند او را با پول وسوسه کنند را دریابیم. حرف او واضح است: هر آن‌چه که مُهرِ قیصر را بر خود دارد ترک کنید؛ و سپس از این معرفت خشنود شوید که همهٔ چیزهای دیگر به خداوند تعلق دارند و بنابراین می‌توانید از آن‌ها استفاده کنید.
پیام بسیار ساده است: عیسی (ع) دربارهٔ قیصر شوخی می‌کند. به قدرتش بی‌اعتنایی می‌کند. و نه فقط در این یک مورد. رخداد دریاچهٔ کفرناحوم[۹] را به خاطر بیاورید. آن‌جا که از پیتر خواسته شد دو پنی مالیات[۱۰] دهد. عیسی (ع) از او می‌خواهد که قلابی در دریاچه بیاندازد و سکهٔ مورد نیازش را از دهان اولین ماهی بگیرد. از دیرباز تا دوران «هزار و یک ‌شب» در قصه‌های شرقی دربارهٔ بیچارگانی می‌خواندیم که در شکم ماهی قطعه‌ای طلا می‌یافتند. رفتار عیسی (ع) دلقک‌گونه است و نشان می‌دهد که معجزه‌اش بنا نیست قدرقدرت بودن او را نشان دهد، بلکه هدفش بی‌اعتناعی‌ به امورات پولی است. کسی که قدرت می‌خواهد در مقابل شیطان سجده می‌کند و کسی که دینار می‌خواهد در مقابل قیصر.

این تارکِ پول و قدرت، مخالفِ بصیرِ قهر و زور نیز هست. در عین حال، همان‌طور که می‌خواهد او را ضعیف و فقیر در نظر بگیرند، می‌خواهد در حاشیه نیز باشد و او را در میان مجرمان ببینند. به این قسمت دقت کنید. او شب آخر را در باغی واقع در کوه زیتون[۱۱] می‌گذارند. در طول مسیر به همراهانش می‌گوید:

🖌 و ایشان را گفت: «لیک اینک آن کس که همیان دارد آن را برگیرد و آن کس که خُرجین دارد نیز چنین کند، و آن کس که ندارد ردای خویش بفروشد، بهر آن که شمشیری بخرد»… گفتند: «ای خداوند، این‌جا دو شمشیر هست.» ایشان را پاسخ گفت: «کفایت می‌کند.» 🖌

این چیزی است که لوقا (۲۲؛ ۳۶ تا ۳۸) به ما می‌گوید. این قسمت‌ از انجیل ده‌ها سال ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. چرا عیسی (ع) مایل بود همراهانش مسلح باشند؟ عاقبت ژاک یول[۱۲] در یکی از کتاب‌های اخیرش که این روزها در حال مطالعه‌اش هستم توجه مرا به زمینهٔ این رویداد جلب کرد. به ویژه این قسمت که می‌گوید: «چه شما را می‌گویم که این سخنِ مکتوب باید در من تحقق پذیرد: از زمرهٔ مجرمان شمرده شد.» (لوقا ۲۲؛ ۳۷).

همین‌جا شرح موضوع را می‌یابیم: دو شمشیر برای دفاع کردن این گروه کوچک روحانیان از خود کافی نیست و قطعاً با آن نمی‌توان یک قیام منظم را سازمان‌دهی کرد. اما برای این‌که شما را شورشی و مجرم در نظر بگیرند کاملاً کافی است.

وقتی در همان شب نگهبان‌های معبد برای دستگیر کردن وی می‌آیند، پیتر شمشیر از نیام می‌کشد و گوش نگهبانی به نام مالکوس را می‌برد. عیسی (ع) گوش را سر جای خود می‌چسباند و پیتر را سرزنش می‌کند. نه به خاطر این‌که ضربه‌اش خطا رفته، بلکه برای این‌که حمله کرده است. او می‌خواهد در دادگاه رومی حاضر شود. نه برای رسمیت دادن به آن، بلکه برای نشان دادن بی‌عدالتی بهترین دادگاه‌های زمان. پل این را فهمید. نظم استقرار یافتهٔ قدرت از جنسِ شرّ است، نه به این دلیل که بد است، بلکه به این دلیل که تشکیلاتی معنوی و شیطانی در این جهان است. سلطنت خداوند[۱۳] متضاد این است. عیسای مسیح (ع) در برابر این قدرت مستقر پیروز می‌شود، آن‌هم نه از طریق راه‌کارهای نیم‌بند؛ پیروزی او از طریق تسلیم شدنش به مرگ بر صلیب رخ می‌دهد.

هر کسی می‌تواند قطعه‌های مختلف این داستان را از انجیل‌ها استخراج کند و کنار هم بچسباند. جزییاتِ آن شفاف و فراموش‌نشدنی هستند. خطوط کلی این داستان تقلیدپذیر هستند؛ اصلاً زندگی قدیس‌ها همین معنا را دارد. اما شخص مسیح هرگز جمع‌بندی و شفاف‌سازی نمی‌شود. این قدرتِ دکترین او نیست که نوید رستگاری می‌دهد، بلکه مسیر رستگاری از اعتماد به شخصِ‌ او عبور می‌کند.

لینک در وبلاگ یادداشت‌ها:
http://notes.feizonline.com/2019/12/dearest-anarchist-of-history
فاصله گرفتن از موضوعات رایج
روزبه فیض

این مشاهدهٔ پل گراهام[۱] به نظرم درست می‌رسد که الگویی در بسیاری از حوزه‌های علمی و فنی مشاهده می‌شود که خلاصه‌اش چنین است:

🔹 اگر چه افراد زیادی روی موضوعی کاری می‌کنند، فقط بخش کوچکی از امکانات آن حوزه بررسی می‌شود و مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. چرا؟ چون همهٔ آن افراد روی موضوعات و پرسش‌های مشابهی کار می‌کنند: موضوعات و پرسش‌هایی که جذاب و رایج به نظر می‌رسند. در نتیجه بسیاری از موضوعات بالقوه جالب و پرفایده در حاشیه می‌مانند و کمتر کسی به سراغشان می‌رود. حتی باهوش‌ترین و خلاق‌ترین افراد که در شرایط عادی تحتِ تأثیر تبلیغات، فَشن و مُدهای زمانه قرار نمی‌گیرند در انتخاب موضوع تحقیق‌شان بسیار محافظه‌کار هستند. آن‌ها به سوی موضوعات داغ و رایجی که موردِ توجهِ دیگران هستند جلب می‌شوند.[آ]

این موضوع دلایل متعددی می‌تواند داشته باشد که نمی‌توانیم آن را در امکان گرفتن بودجهٔ تحقیق خلاصه کنیم. این درست که محققی که روی یک موضوع مهم یا رایج کار می‌کند اقبال بیشتری در دریافت بودجهٔ تحقیقی دارد، اما این همهٔ داستان نیست. فکر می‌کنم بخش احتمالاً مهم‌تری از ماجرا به تمایل ذاتی ما به «تقلید کردن» باز می‌گردد. آن‌چه دیگران دنبالش هستند جذاب‌تر است، پس ما هم دنبالش می‌رویم. این‌ را از رنه ژیرار[۲]‌ آموخته‌ام.

جدا از این، فاصله گرفتن از شلوغی‌ها و موضوعات رایج و به سراغ حوزه‌هایی رفتن که این تصور درباره‌شان جا افتاده که دیگر چیزی برای عرضه کردن ندارند—به اصطلاح کاملاً از آن‌ها بهره‌برداری شده—می‌تواند ارزش بالقوه زیادی داشته باشد. اگر رویکردِ نوینی در حوزه‌ای مهم ولی جاافتاده یافته شود ارزش آن می‌تواند بسیار زیاد باشد. چرا؟ چون آن‌چه یافته شده در مساحتِ وسیعِ آن حوزه ضرب می‌شود.

لینک در وبلاگ کارگاه:
http://feizonline.com/kargah/2020/01/02/distancing-from-fashionable-topics
*عواقب ترور سردار*
روزبه فیض

حتماً از خبرهای ناراحت‌کننده و خطرناک امروز صبح مطلع هستید. مهم‌ترین آن‌ها این است که سردار قاسم سلیمانی فرماندهٔ عالی‌رتبه و برجستهٔ ایرانی همراه با ابومهدی المهندس فرماندهٔ میدانی شبه‌نظامیان حشد شعبی به دست نیروهای آمریکا ترور و شهید شده است. فکر نمی‌کنم بتوانم چیزی به آن‌چه تاکنون در این‌باره گفته شده—یا خواهد شد—اضافه کنم. اما می‌نویسم که بخشی از وزن زیادی که روی ذهنم هست سبک‌تر شود و امیدوارم شما نیز چیزی مفید در این یادداشت بیابید. متناسب با تحولات جدید، این یادداشت را در ساعت‌ها یا روزهای آتی تکمیل خواهم کرد.

متن کامل یادداشت همراه با فهرست منابع: 👇
http://notes.feizonline.com/2020/01/consequences-assassination-soleimani
عواقب ترور سردار
توسط روزبه

قسمت ۱
حتماً از خبرهای ناراحت‌کننده و خطرناک امروز صبح مطلع هستید. مهم‌ترین آن‌ها این است که سردار قاسم سلیمانی فرماندهٔ عالی‌رتبه و برجستهٔ ایرانی همراه با ابومهدی المهندس فرماندهٔ میدانی شبه‌نظامیان حشد شعبی به دست نیروهای آمریکا ترور و شهید شده است. فکر نمی‌کنم بتوانم چیزی به آن‌چه تاکنون در این‌باره گفته شده—یا خواهد شد—اضافه کنم. اما می‌نویسم که بخشی از وزن زیادی که روی ذهنم هست سبک‌تر شود و امیدوارم شما نیز چیزی مفید در این یادداشت بیابید. متناسب با تحولات جدید، این یادداشت را در ساعت‌ها یا روزهای آتی تکمیل خواهم کرد.

قاسم سلیمانی قصد داشت امروز در مراسم تشییع کشته‌شدگان عراقی که در حملهٔ سه روز پیش نیروهای آمریکایی به پایگاه‌های مرزی در عراق و سوریه کشته شده بودند شرکت کند. مقامات آمریکایی مدعی هستند که او قصد سازمان‌دهی حملاتی به نیروهای آمریکایی را داشته است؛ ادعایی که توسط منابع دیگر رد یا تأیید نشده است. آن‌طور که مقامات آمریکایی می‌گویند آن‌ها مدت‌هاست که قصد ترور او را داشته‌اند. چند روز پیش آیت‌الله خامنه‌ای در واکنش به حملهٔ ارتش آمریکا به نیروهای عراقی گفته بود «آمریکایی‌ها دارند انتقام داعش را از حشدالشعبی می‌گیرند.»[۱] همین را دربارهٔ ترور سردار سلیمانی نیز می‌توان گفت.

تعداد قابل توجهی از روزنامه‌نگاران و فعالانی که در سازمان‌ها و رسانه‌های خارجی منتقد یا معارض ایران فعالیت می‌کنند به شکلی زشت از شهادت سردار سلیمانی ابراز شادمانی کرده‌اند. درک این افراد برای من بسیار دشوار است و نمی‌توانم آن‌ را به سادگی با این استدلال که فرضاً آن‌ها حقوق‌بگیر دشمنان ایران هستند توجیه کنم. به نظر من آن‌ها مجرایی یافته‌اند که خشم خود را بر سر کسی خالی کنند و این البته مایهٔ تأسف است. حتی اگر منتقد جدی سیاست‌های جمهوری اسلامی یا نقش سپاه پاسداران باشیم—که به جای خود بحثی معتبر است—نمی‌توانیم انکار کنیم که امثال سردار سلیمانی جان‌برکف‌هایی بودند که در سخت‌ترین شرایط در کنار بخش بزرگی از مردمان سوریه، عراق و البته ایران ایستادند. شایسته‌تر می‌بود که این افراد دست کم دربارهٔ کشته‌شدن او سکوت می‌کردند.

فکر می‌کنم این ترور قواعد درگیری بین دولت‌ها و نیروهای مختلف حاضر در منطقه را برای سال‌ها و چه بسا دهه‌ها تغییر خواهد داد. نه به این دلیل که یک شخص، هر چقدر هم که مشهور یا زبردست بوده باشد، اهمیت راهبردی دارد. بلکه به این دلیل که کشتن مقام ارشد نظامی یک دولت قانونی، آن هم در شرایط غیرجنگی، در خارج از کشور و با تعدی به حاکمیت ملی عراق به معنای شکستن خطوط قرمز زیادی است. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر می‌شود که توجه کنیم دولت آمریکا رسماً مسئولیت این ترور را به عهده گرفته و آن را در راستای دفاع از سربازان آمریکایی مستقر در عراق خوانده است. اما از لحاظ حقوق بین‌الملل این کار غیرقانونی و مصداق تروریسم دولتی است. این نکته را برخی کارشناسان حقوق بین‌الملل نیز تأیید کرده‌اند[۲]. به هر حال کسی که این همه خط قرمز را می‌شکند حتماً باید عواقب آن را در نظر گرفته باشد. به نظر می‌رسد ترامپ آن‌چنان در توهم استثنابودن آمریکا و آسیب‌ناپذیری ارتش آمریکا فرو رفته که فکر می‌کند دولتش می‌تواند هر قانون و قاعده‌ای را زیر پا بگذارد و هر کاری را در مصونیت کامل انجام دهد. آینده اشتباه و خطرناک بودن این توهم را به او نشان خواهد داد.

اما این به این معنا نیست که آمریکا هیچ برنامه‌ای برای این ترور نداشته است. قطعاً برنامه‌ریزی مفصلی در کار بوده، زمینه‌چینی‌هایی انجام شده و پیش‌بینی‌هایی برای هفته‌ها و ماه‌های آتی انجام داده‌اند. فرضاً می‌توانیم به خاطر بیاوریم که در ماجرای حملهٔ معترضان به سفارت آمریکا در بغداد از میان آن همه تصویر موجود، رسانه‌های بین‌المللی تأکید ویژه‌ای بر شعار «قائدی سلیمانی» (رهبر من سلیمانی است) داشتند. احمد زیدآبادی معتقد است که امثال این خبر نشان از توطئهٔ بزرگ‌تری می‌دهند و علت خاصی داشته‌اند.[۳]
عواقب ترور سردار
قسمت ۲

نیروهای بزرگی در کار هستند که عراق را به محیطی خصمانه علیه ایران تبدیل کنند. طبعاً حذف یک فرماندهٔ نظامی نمی‌تواند تغییری کلیدی در معادلات منطقه ایجاد کند. بسیاری معتقدند که چنین حرکت‌های خصمانه‌ای از سوی ارتش آمریکا افکار عمومی عراق و فضای سیاسی این کشور را از آمریکا دورتر و به ایران نزدیک‌تر می‌کند و چه بسا منجر به اخراج نیروهای آمریکایی از عراق شود. هر چه باشد کارهای اخیر آمریکا نه تنها نقض حاکمیت ملی عراق، بلکه حملهٔ مستقیم به نیروهای نظامی این کشور و به واقع اعلان جنگ به آن نیز هست. در همین راستا نخست‌وزیر عراق قاسم سلیمانی و سایر کشته‌شده‌های اخیر را «شهید» خطاب کرده و از مجلس عراق درخواست کرده تا وضعیت نیروهایی آمریکایی در عراق را بررسی کنند[۴]. بسیار محتمل است که مجلس نیز تصمیم بگیرد نیروهای آمریکایی حق ماندن در‌ عراق را ندارند. البته عراق به عنوان کشوری که دولت ضعیفی دارد و در وضعیت نیمه‌اشغال‌شده توسط ارتش آمریکا به سر می‌برد نمی‌تواند به راحتی اراده‌اش را بر آمریکا تحمیل کند؛ مگر این‌که در آن سو نیز اراده‌ای برای خروج نیروهای آمریکایی از عراق وجود داشته باشد.

البته همهٔ سناریوهای ممکن چنین خوش‌بینانه نیستند. می‌توان مانند عبدالله شهبازی سناریوهایی را تصور کرد که در آن‌ها برنامه‌‌های مفصلی برای سرکوب و تسویهٔ نیروهای وابسته به ایران در عراق اجرا می‌شود. اتفاقی که می‌تواند به جنگ داخلی در عراق بیانجامد و چه بسا منجر به ظهور داعش‌ها یا صدام‌های جدیدی گردد[۵]. یا فرضاً در صورت بروز درگیری‌ بزرگی بین نیروهای آمریکایی و عراقی-ایرانی ممکن است آمریکا وادار به لشگرکشی مجدد به عراق شود؛ یعنی تعداد نیروهای آمریکایی در عراق به جای کم شدن دو چندان شود. در این حین آمریکا در حال تقویت حضور نظامی خود در منطقهٔ خاورمیانه است[۶].

این ترور با تأیید شخص ترامپ انجام شده است، بنابراین صرف نظر از برنامه‌ریزی‌های کلانی که ممکن است توسط دولت پنهان در آمریکا در حال انجام باشد، شخص او در آن بهره‌ای سیاسی جستجو کرده است. ترامپ در شعارهای انتخاباتی‌اش و همین‌طور دوران ریاست‌جمهوری‌اش تاکنون وعدهٔ پرهیز از جنگ و کاهش حضور نظامی آمریکا در نقاط مختلف جهان را داده، اما با ترور سردار سلیمانی او کشورش را به سرعت به سوی جنگ با ایران هدایت کرده است. انگیزه‌های احتمالی او از کاری که ظاهراً خلاف وعده‌های انتخاباتی‌اش است چیست؟

یک انگیزهٔ او را می‌توان در راستای راضی نگاه داشتن عربستان سعودی، اسرائیل و لابی‌های نیرومند صهیونیستی در آمریکا در نظر گرفت تا به او کمک کنند در انتخابات آتی پیروز شود. دیگر این‌که پروندهٔ استیضاح ترامپ به سنای آمریکا رفته و اگر چه در ظاهر بعید است اکثریت جمهوری‌خواه آن را تأیید کنند، اما شاید ترامپ نگران است دسیسه‌ای در کار باشد و رأی برخی سناتورهای جمهوری‌خواه به زیان او برگردد. شاید او می‌خواهد با ایجاد شرایط جنگی یا شبه‌جنگی شانس استیضاح شدنش را به نزدیک صفر برساند.

برخی می‌گویند ترامپ قصد داشته با این کار فضای عراق را برای نیروهای آمریکایی ناامن کند و به این ترتیب بهانه‌ای نیرومند برای خروج آبرومندانهٔ این نیروها از عراق بیابد. به نظرم این استدلال ضعیفی است. اولاً واکنش ایران به ترور سردار سلیمانی قابل پیش‌بینی نیست و می‌تواند نتیجهٔ معکوس دهد و آمریکا را وادار به گسترش حضور نظامی در عراق کند. ثانیاً خروج آمریکا بعد از هرگونه واکنش ایران به این ترور به معنای ضعف آمریکا تلقی خواهد شد و نمی‌تواند «آبرومندانه» تلقی شود!

عده دیگری می‌گویند ترور سردار سلیمانی صرفاً یک اشتباه بوده و نیروهای آمریکایی نمی‌دانسته‌اند او در آن خودرو است ولی بعد از عمل انجام شده سعی کرده‌اند از آن بهره‌برداری سیاسی کنند و وانمود کنند برنامه‌ای از پیش‌ طرح‌ریزی‌شده‌ بوده است. مجموعهٔ اطلاعاتی که در دسترس من قرار دارد به من می‌گوید که این گزینه محتمل نیست، اما شایعهٔ ارزشمندی است و ذهن‌هایی را به سوی خود می‌کشد و می‌تواند اندکی از وزن مسئولیت را از دوش مسببان این ترور بردارد.
عواقب ترور سردار
قسمت ۳

دیگر این‌که می‌گویند ترامپ قصد داشته با اعمال فشاری ناگهانی و حرکتی تکان‌دهنده علیه ایران، جمهوری اسلامی را وادار به عقب‌نشینی و آمدن به میز مذاکره کند. با این استدلال که آمریکا پیش از این، در ماه‌های آخر جنگ عراق و ایران چنین کرده است: دخالت نظامی به سود عراق و حتی ساقط کردن (ظاهراً تصادفی) هواپیمای مسافری ایرانی. این استدلال با علاقهٔ ترامپ به راهبرد «فشار حداکثری بر ایران» همخوانی دارد. ظاهراً او به طور کاملاً توهم‌آلودی بر آن است که هنوز راه مذاکره با ایران باز است و به آن گوشهٔ چشمی دارد. او در یکی از توییت‌های ظفرنمون خود می‌گوید «ایران در هیچ جنگی پیروز نشده، اما در هیچ مذاکره‌ای هم نباخته است.»[۷] این در حالی است که گزارشی ۱۳۰۰ صفحه‌ای که اخیراً به سفارش ارتش آمریکا دربارهٔ جنگ عراق تهیه شده بود چنین نتیجه گرفته که ایران تنها برندهٔ جنگ ده سالهٔ آمریکا در عراق بوده است[۸]. حتی اگر قصد ترامپ واقعاً چنین بوده باشد، بعید می‌دانم حاصلی جز نمایشی توییتری برای مخاطبان خودش داشته باشد و صرف‌نظر از درستی یا نادرستی ادعای ترامپ، ترورهای اخیر چشم‌انداز مذاکره با ایران را به کلی تاریک و غیرمحتمل کرده است.

اما واکنش ایران چه خواهد بود؟ شکی نیست که ایران علاقه‌ای به ورود به جنگی مستقیم و ویران‌گر با آمریکا را ندارد. چنین جنگی نمی‌تواند محدود باقی بماند و در صورت گسترده شدن و کشیده شدن جدی ارتش آمریکا به آن تلفات و ویرانی بی‌اندازه‌ای بر ایران و منطقه تحمیل خواهد کرد. از طرفی، ایران نمی‌تواند حرکت خصمانه‌ای در این حد بزرگ و تحریک‌آمیز را بدون پاسخ بگذارد. آیا راهی وجود دارد که پاسخی درخور به آمریکا داده شود، ولی در عین حال مفری برای پرهیز از جنگ باقی بگذارد؟

ایران ظاهراً پاسخی محرمانه از طریق سفارت سوئیس برای آمریکا فرستاده است. اما در حال حاضر بهترین مرجع برای حدس زدن پاسخ ایران بیانیهٔ شورای عالی امنیت است که امروز منتشر شده است. در این بیانیه گفته شده که این حمله «خطای راهبردی آمریکا در منطقهٔ غرب آسیا بوده» است. این نشان می‌دهد که دامنهٔ واکنش‌های احتمالی ایران از خاورمیانه فراتر می‌رود و کل منطقهٔ غرب آسیا را در بر می‌گیرد؛ فرضاً می‌تواند شامل پاکستان یا افغانستان نیز باشد. در ادامه آمده که انتقام ایران «در زمان و مکان مناسب» صورت خواهد گرفت. پیام واضح است. هیچ دلیلی ندارد که واکنش ایران ناگهانی باشد یا حتی در عراق رخ دهد. ایران با باز گذاشتن امکان انتخابِ زمان و مکان دلخواهش برای پاسخ‌گویی تصمیم معقولی اتخاذ کرده است. بیانیه با تأکید بر «پیوند ناگسستنی دو ملت ایران و عراق» پایان می‌یابد؛ موضوعی که با توجه به اقدامات اخیر دولت آمریکا در نقض حاکمیت عراق زمینهٔ مساعدتری یافته است.

در واقع ایران چاره‌ای جز طرح نوعی واکنش درخور ندارد. معنای بی‌واکنشی این خواهد بود که آمریکا یا دیگران می‌توانند با خیال راحت و بی‌دغدغه هر حرکت خصمانه‌ای علیه ایران انجام دهند و هر خط قرمزی را بشکنند. ایران هم همین را می‌گوید که قطعاً واکنشی درخور نشان خواهد داد، اما نه لزوماً به صورت فوری و در عراق. در مجموع این بیانیه نشان می‌دهد که ایران، مثل گذشته، دارای صبر راهبردی است و از واکنش‌های هیجان‌آلود پرهیز می‌کند. فکر می‌کنم بخش بزرگی از پاسخ ایران به صورت تدریجی، پراکنده و راهبردی انجام گیرد و در بسیاری از موارد جنبهٔ سیاسی خواهد داشت به گونه‌ای که اثر آن طی چند ماه یا سال حس شود و چه بسا با تحولات مربوط به انتخابات آتی در آمریکا نیز هماهنگی‌هایی داشته باشد، اما در هیچ لحظه‌ای آن‌قدر شدید نباشد که آمریکا را وادار به واکنش نظامی مستقیم کند. بهترین پاسخ البته پاسخی است که اندیشیده باشد و همهٔ جوانب کار را در نظر گرفته باشد.

به رفتار کشورهایی نظیر چین یا روسیه در منطقه دقت کنید. این کشورها با اسرائیل و عربستان و ایران و پاکستان و ترکیه و قطر و امارات روابط خوب یا عالی دارند. چرا؟ به این دلیل واضح که برنامهٔ بلندمدتی برای حضور در منطقه دارند. این را مقایسه کنید با رفتار دولت آمریکا در منطقه. آمریکا، اسیر در توهم قدرتِ بی‌پایانِ خود، چنان رفتار می‌کند که گویی آینده‌ای در منطقه نمی‌خواهد. یروند آبراهامیان این نکته را به خوبی خلاصه می‌کند: «عموم ایرانی‌ها آمریکا را به عنوان دولتی که علیه دولت دکتر محمد مصدق کودتا کرد می‌شناختند. حالا با ترور قاسم سلیمانی، آن‌ها آمریکا را به عنوان یک دولت تروریست هم خواهند شناخت. مهم‌ترین برندهٔ ترور قاسم سلیمانی داعش است که در غیاب او دوباره تقویت خواهد شد.»

این یادداشت را که ممکن است پی‌نوشت‌هایی به آن اضافه کنم با این توییت که به محتوای آن امید دارم به پایان می‌برم:

آن زندگی پرثمر، مرگ پرثمر خواهد داشت. تماشا کنید.[۹]
کوروناویروس ووهان
روزبه فیض

در خبرها خواندم که به دنبال همه‌گیری (اپیدمی) آنفلوآنزا در برخی مناطق چین دولت این کشور برخی شهرها، از جمله شهر ووهان[۱] با جمعیت حدود یازده میلیون نفر را به صورت موقتی قرنطینه کرده است. یکی از همکارهای من که چینی هم هست در حال حاضر در همین شهر به سر می‌برد و تا اطلاع ثانوی امکان بازگشت به سوئد را ندارد. این موضوع باعث شده که همه‌گیری یادشده به شکلی جدی‌تر به موضوع گپ‌و‌گفت همکاران در محیط کار تبدیل شود. من هیچ تخصصی در این حوزه ندارم و صرفاً به عنوان یک فرد کنجکاو این یادداشت را می‌نویسم که نتیجهٔ مطالعهٔ منابع مختلف و بازتاب‌های شخصی است. به جز خود بیماری، شیوهٔ رویارو شدن دولت‌ها با آن نیز برایم جالب است: چه تدابیری اندیشیده می‌شوند و تا چه حد موثر هستند و امثالهم. به صورت کلی حتی تصور پیچیدگی و ابعادِ مشکلاتی که قرنطینه کردن شهری به این بزرگی ایجاد می‌کند نیز برایم دشوار است، چه برسد به مدیریت کلان‌تر موضوع در سطح کشوری به عظمت چین. اما آیا قرنطینه کردن یک شهر می‌تواند راهکار موثری برای جلوگیری از انتشار بیماری به سایر مناطق کشور یا جهان باشد؟ اگر قرنطینه کامل نباشد و برخی افراد بتوانند خارج شوند چطور؟ پرسش‌های عملی متعددی مطرح می‌شوند که به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌کنم.

با توقف کامل حمل‌و‌نقل عمومی و پرهیز مردم از مراکز عمومی هزاران نفر از افراد شاغل در خانه می‌مانند و در محل کار خود حاضر نمی‌شوند. چه کسی حقوق این افراد را پرداخت می‌کند؟ کارفرما، دولت یا بیمه؟ اگر کارفرما، در این صورت چه کسی خسارت کارفرما را جبران می‌کند؛ هر چه باشد درآمد او نیز کاهش یافته و چه بسا به صفر رسیده باشد. دولت یا بیمه چطور؟ آیا در چین نظام بیمه‌ای وجود دارد که بتواند هزاران و چه بسا میلیون‌ها نفر را در شرایط بحرانی تحت پوشش قرار دهد؟ حتی با وجود بودن چنین پوششی، وضعیت افرادی که به صورت غیررسمی مشغول به کار بوده‌اند چه می‌شود؟ فرضاً، کارگران روزمزد و در حاشیه که قرارداد معینی ندارند و پس‌انداز اندک‌شان به سرعت تمام می‌شود. این افراد چه خواهند کرد؟ چه تعداد از آن‌ها به این نتیجه خواهند رسید که فرار کردن از شهر بهتر از ماندن و خوردن پس‌انداز ناچیزشان است؟ علاوه بر این، بسیاری از ساکنان شهر هنوز پیوندهای خویشاوندی خود را با مناطق روستایی حفظ کرده‌اند. در شرایط قرنطینه، ممکن است عده‌ای از این افراد بیکاری و خطر ابتلا به بیماری را تحمل نکنند و سعی کنند به هر ترفندی که شده از شهر خارج شوند و در روستای مادری‌ ساکن شوند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. با توجه به این که افراد ناقل تا چند روز نمی‌فهمند بیمار هستند، خروج این افراد به معنای گسترش سریع ویروس به مناطق روستایی خواهد بود؛ مناطقی که امکانات درمانی محدودتری نیز دارند. آیا به جز اتخاذ نوعی حکومت‌ مطلق نظامی می‌توان یک شهر یازده میلیون نفری (در مقیاس شهر تهران) را به صورت کامل قرنطینه کرد؟

از طرف دیگر، فرض کنیم اندوختهٔ آذوقه و مایحتاج اولیه مانند سوخت، شامل آن‌چه در انبارها، فروشگاه‌ها و خانه‌ها انباشته شده برای مصرف یک هفتهٔ شهر کافی باشد. اگر قرنطینهٔ‌ کامل بیش از این طول بکشد، ساکنان شهر با قحطی مواجه می‌شوند و دزدی و غارت از کنترل خارج می‌شود. اما اگر قرنطینه کامل نباشد و کانال‌های ورود مایحتاج اولیه به شهر باز بماند، در این صورت کارگرانی که در این خطوط مشغول به کار هستند در معرض ابتلا قرار خواهند داشت و آن را به مناطق دیگر منتقل خواهند کرد. در ضمن، باز بودن این کانال‌ها به معنای افزایش امکان «فرار» کسانی است که به هر دلیل قصد خروج از شهر را دارند. مقامات چینی یا باید شهر را به صورت «کامل» قرنطینه کنند‌ (کاری که فقط برای چند روز، آن‌ هم به شیوه‌های قهرآمیز ممکن است) و یا با اجازهٔ ورود کالا و غذا به شهر خطر گسترش هر چه بیشتر ویروس به سایر نقاط را بپذیرند.
تنها راه کاملاً موثر مسدود کردن این دست بیماری‌های مسری قرنطینه‌سازی «هدفمند و کامل» است. یعنی (۱) «تک تک ناقلان» شناسایی و قرنطینه شوند و (۲) «تک تک افرادی‌ که هر کدام از ناقلان طی دو هفتهٔ اخیر با آن‌ها تماس داشته‌اند» نیز شناسایی و قرنطینه شوند تا وقتی که بهبود یابند یا اطمینان حاصل شود که بیمار نیستند. این رویه در مورد همه‌گیری سارس[۲] در سال ۲۰۰۳ به کار گرفته شد. با توجه به شباهت‌هایی که بین ویروس این آنفلوآنزا و سارس وجود دارد (هر دو از خانوادهٔ کروناویروس هستند) احتمالاً باید همین رویه را برای مبارزه با گسترش آن در پیش گرفت. این روش البته باید همهٔ کارکنان بخش درمانی را نیز در بر گیرد، یعنی همهٔ آن‌هایی که در تماس با بیماران هستند و همهٔ کسانی که با آن‌ها در تماس بوده‌اند نیز باید قرنطینه شوند. آن‌چه در برخی فیلم‌ها از چین می‌بینیم که بیمارستان‌هایی را نشان می‌دهند که هزاران بیمار در راهروهای آن جمع شده‌اند و ظاهراً می‌توانند پس از درمان از آن‌جا خارج شوند به هیچ عنوان نمی‌تواند جلوی انتشار بیماری را بگیرد. اما اجرای «هدفمند و کامل» قرنطینه بسیار مشکل است، به خصوص که در حال حاضر تعداد شهرها و منطقه‌هایی که ویروس در آن‌ها مشاهده شده به ده‌ها و صدها مورد رسیده است (نقشهٔ بلادرنگ شیوع این بیماری را این‌جا ببینید). نکته‌ای که موضوع قرنطینهٔ هدفمند را عملاً بی‌معنا و غیرممکن ساخته این واقعیت است که چیزی در حدود نیمی از جمعیت شهر ووهان برای شرکت در مراسم جشن سال نوی قمری (شنبه، ۲۵ ژانویه ۲۰۲۰) این شهر را ترک کرده‌اند. به گفتهٔ شهردار ووهان این تعداد به حدود پنج میلیون نفر می‌رسد و قطعاً تعدادی از آن‌ها در هنگام ترک شهر ناقل بیماری بوده‌اند.

با این‌حال تمهیداتی که تاکنون اتخاذ شده (از جمله قرنطینهٔ غیرهدفمند و ناکامل) بی‌اثر نیستند، چرا که می‌توانند سرعت انتشار بیماری را کاهش دهند و پس از گذشت دورهٔ همه‌گیری اولیه به توقف نهایی آن بیانجامند. این ویروس ظاهراً منشاء حیوانی دارد، ولی می‌تواند تغییر کند و به تدریج با شرایط میزبان جدید خود هماهنگ شود. به هر حال، هنوز معلوم نیست که خطرناک‌تر از ویروس سارس یا آنفلوانزای خوکی باشد و به احتمال زیاد نیز چنین نیست. اگر فرض کنیم که حتی ویروس‌ها هم در نوعی تقلای داروینی برای بقاء حضور دارند، کشتن تعداد زیادی از میزبان‌ها نمی‌تواند راهبرد مناسبی برای بقاءِ آن‌ها باشد: یعنی تعداد کافی میزبان باید زنده بمانند تا بتوانند از ویروس‌ها پذیرایی کنند! بنابراین آن‌طور که برخی دوستان روزنامه‌نگار القا می‌کنند، این ویروس، حتی اگر بسیار مسری و کشنده باشد، پایان بشریت را رقم نخواهد زد!

بسیاری از بیماری‌های مسری و کشنده‌ (نظیر ابولا) نمی‌توانند آسیب زیادی به جمعیت‌هایی که دچار سوءتغذیه یا بیماری‌های دیگر نیستند وارد کنند: بدن این افراد بهتر می‌تواند در برابر بیماری‌ها مقاومت کند. تا این‌جا، نرخ مرگ‌و‌میر این ویروس حدود ۳٪ بوده که احتمالاً تخمین دستِ بالایی است، چرا که این نوع تست‌ها برخی از کسانی که بیماری در آن‌ها به صورت خفیفی ظاهر شده را در بر نمی‌گیرند. بنابراین، از لحاظ نرخ مرگ‌و‌میر این آنفلوآنزا فرق چندانی با آنفلوآنزای معمولی با نرخ مرگ‌و‌میر حدود ۱٪ ندارد. کمتر انسان مرفهِ جوان یا میان‌سالی را می‌یابید که نگران مردن توسط یک آنفلوآنزای معمولی باشد. چون که این افراد به خوبی غذا می‌خورند، آب پاکیزه مصرف می‌کنند، شرایط زندگیِ خوبی دارند و به واسطهٔ عواملِ بیماری‌زای دیگر ضعیف نشده‌اند. بنابراین، خطر اصلی این آنفلوآنزا هم، مانند بیشتر آنفلوآنزاهای دیگر، بیشتر برای افراد مسن و گروه‌های آسیب‌دیده یا فقیر جامعه است. البته همیشه این احتمال وجود دارد که این ویروس به انواع بسیار کشنده‌تری تبدیل شود و قربانیان بسیار گسترده‌تری بگیرد، ولی هنوز نشانه‌ای در این رابطه در جایی ندیده‌ام. در هر حال امیدوارم دست این ویروس به مناطق عمدتاً فقیر جهان نرسد.

این متن را می‌توانید در وبلاگ کارگاه نیز مطالعه کنید:
http://feizonline.com/kargah/2020/01/28/novel-coronavirus-2019-ncov
تصمیم گرفته‌ام برخی از توییت‌هایم را این‌جا هم منتشر کنم. به دو دلیل اصلی، یکی این‌که برخی از مخاطبانم در توییتر حضور ندارند و دوم این‌که نوعی نسخهٔ پشتیبان نیز از آن‌ها خواهم داشت.

توییت‌ها با این‌که کوتاه هستند، اما سعی می‌کنم آن‌هایی را انتخاب کنم که تا حد زیادی پرداخته هستند و ارزش مستقلی دارند.

اگر با انتشار این توییت‌ها در این کانال که سنت چند ساله‌اش انتشار مطالب بلند تألیف، تلخیص یا ترجمه توسط این‌جانب بوده موافق نیستید (یا هستید) لطفاً به صورت کامنت ذیل پست‌ها، پیام خصوصی و یا در گروه عمومی این کانال منتقل کنید.

جدا از این، همهٔ توییت‌های من را می‌توانید این‌جا دنبال کنید: https://twitter.com/roozfeiz
نقد ایده یا گویندهٔ ایده؟

🕊 می‌شود این‌طور گفت که این درست که همیشه باید ایده‌ها را نقد کرد و نه گویندهٔ آن‌ها را، منتها آن‌چه که گفته نمی‌شود هم معمولاً بخشی از ایده‌ای است که باید نقد شود و برای دانستن آن بخش ناگفته و نانوشته معمولاً چاره‌ای جز نگاه کردن به گوینده و سابقه و حال او وجود ندارد.

https://twitter.com/roozfeiz/status/1191989331562582016
ناتوان از توافق

🕊 دیپلمات‌های روس‌ آمریکایی‌ها را «ناتوان از ‌توافق» (non-agreemant capable) یا به روسی недоговороспособны می‌خوانند که اگر چه ظاهراً مودبانه است، اما با توجه به این که مخاطب آن یک ابرقدرت نظامی و اتمی است معنای سنگینی دارد؛ چیزی در مایه‌های این‌ که «آن‌‌ها کاملاً دیوانه هستند.»

https://twitter.com/roozfeiz/status/1228092291979599872
وصیت‌نامهٔ سردار: دکترین یا گواهی اعتماد؟

🕊 وصیت‌نامهٔ سردار سلیمانی را به عنوان یک متن «دکترینی» می‌خوانند؛ انگار که او در این یادداشت پر شور نظریه‌پردازی کرده باشد. خیر.
جوهر نوشتهٔ او گواهی دادن به اعتماد است: اعتماد به خدا، رهبر و مردم. ارزش متن هم برای خواننده‌ درست به اندازهٔ اعتمادی است که به شخص او دارد.

https://twitter.com/roozfeiz/status/1228256323885846529
قانون تاریخ

🕊 هر چیزی که شروعی در تاریخ داشته باشد، پایانی هم خواهد داشت. بنابراین، خیر دوست عزیز، تمدن صنعتی یا مدرن جاودانی نیست و روزی تمام می‌شود. البته به احتمال بسیار زیاد، این پایان علی‌رغم علاقهٔ برخی نویسندگان آخرالزمانی، لحظه‌ای، همگن و معین نیست؛ بلکه تدریجی، ناهمگون و نامعین است.

https://twitter.com/roozfeiz/status/1227873805344833536
وسوسهٔ اول بودن و سطحی‌فهمی

🕊 یکی از وسوسه‌های بنیادی در شغل روزنامه‌نگاری ارائهٔ خبر و تحلیل در سریع‌ترین حالت ممکن است: اول بودن! بنابراین روزنامه‌نگاران در ارائهٔ سریع خبر با بسته‌بندی جذاب ماهر هستند. اما، این شتاب‌زدگی به قیمت کوتاهی نظرگاه و سطحی‌فهمی بیشتر آنها تمام می‌شود.
استثناها مؤید قانون هستند.

https://twitter.com/roozfeiz/status/1227191575215820800
کنار گود

🕊 بیشتر افراد در حسرت آنند که پایین در میان گود بایستند و نمی‌دانند که از بالکنِ گوشهٔ سالن چیزها را بهتر و کامل‌تر می‌توان دید.
در حاشیه‌ نشستن کیفیتی دارد که در میان گود یافت نمی‌شود. با این حال و با وجود باز بودن درهای راهرو، همیشه تعدادی از صندلی‌های این بالکن خالی می‌مانند.

https://twitter.com/roozfeiz/status/1227951462279503880
اصل لانه‌کبوتری و کرسی‌های مجلس

🕊 علت تعدد عجیب فهرست‌های انتخاباتی اصول‌گرایان فقط اختلاف نظر و سلیقه نیست، بلکه تعداد محدود صندلی‌ها در مقایسه با تعداد زیاد افراد و‌ جریان‌های موسوم به اصول‌گرایی است که نمایندگی تهران را حق مسلم خود می‌دانند. حتی اگر همهٔ این دوستان هم‌فکر می‌بودند، باز هم نمی‌شد ۱۰۰ یا ۲۰۰ نامزد را در ۳۰ کرسی جای داد؛ طبق اصل لانه کبوتری!

https://twitter.com/roozfeiz/status/1229779534410633216