Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ای کاش #من،
رضا موتوری بودم ـ نه توی فیلم ـ
توی همین واقعیتِ دودآلودِ خیابونهای تهران.
و #تو،
فرنگیسِ خیالانگیزِ من،
که گمان میکردی رضا، همون فَرُخِ دلبستهست
که خودش را زده به دیوانگی.
اونوقت،
منِ رضا، چند دقیقهای کنار موتورسیکلت مینشستم،
از احساسات بیمرز به عشق آهنیام میگفتم
و تو،
با تمامِ گوشهات
سراپا #دل میشدی برای شنیدن.
چه دنیای عجیبیست این روزها،
دنیایِ #دوست داشتنِ آدمها...
وقتی میدونی
از "دوست داشتن" فقط یه اسم مونده
و از احساسات قلبی،
فقط یه #قبر ـ
که میشه توش
همۀ دوست داشتنهای #مُرده رو
یکییکی
#چال کرد.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
رضا موتوری بودم ـ نه توی فیلم ـ
توی همین واقعیتِ دودآلودِ خیابونهای تهران.
و #تو،
فرنگیسِ خیالانگیزِ من،
که گمان میکردی رضا، همون فَرُخِ دلبستهست
که خودش را زده به دیوانگی.
اونوقت،
منِ رضا، چند دقیقهای کنار موتورسیکلت مینشستم،
از احساسات بیمرز به عشق آهنیام میگفتم
و تو،
با تمامِ گوشهات
سراپا #دل میشدی برای شنیدن.
چه دنیای عجیبیست این روزها،
دنیایِ #دوست داشتنِ آدمها...
وقتی میدونی
از "دوست داشتن" فقط یه اسم مونده
و از احساسات قلبی،
فقط یه #قبر ـ
که میشه توش
همۀ دوست داشتنهای #مُرده رو
یکییکی
#چال کرد.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من از دیار #کرمانشاهم
از پایتخت #کردستانم...
از قامت کوههای سر به فلک کشیده
#بیستون و #پرآو...
و رشته های #زاگرسی که ،
همانند #رقصهای مردمم
به هم #پیوسته است...
از تبار مردمی که #خاک خوردند ،
اما #خاک ندادند...
#جان دادن ،
#باج ندادن.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
از پایتخت #کردستانم...
از قامت کوههای سر به فلک کشیده
#بیستون و #پرآو...
و رشته های #زاگرسی که ،
همانند #رقصهای مردمم
به هم #پیوسته است...
از تبار مردمی که #خاک خوردند ،
اما #خاک ندادند...
#جان دادن ،
#باج ندادن.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
❤1👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#زندگی
ترانه ایست
که نُت به نُت آن
پر فراز و نشیب است ،
ترانه ای به رنگ
#خیال...!
خیالی که برای خیلی از
ما #آدمها ،
زیبا و برای خیلی ها
سختُ پر از دردُ
رنج میگذرد و ،
عبور میکند...!؟
و ای کاش این
#موسیقی تکرار نشدنی
زندگیمان زیبا
به #پایان برسد.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
ترانه ایست
که نُت به نُت آن
پر فراز و نشیب است ،
ترانه ای به رنگ
#خیال...!
خیالی که برای خیلی از
ما #آدمها ،
زیبا و برای خیلی ها
سختُ پر از دردُ
رنج میگذرد و ،
عبور میکند...!؟
و ای کاش این
#موسیقی تکرار نشدنی
زندگیمان زیبا
به #پایان برسد.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلگیرم از زمانهای که ،
#آدمها
وقتی به بُن بَست
میخورند یاد من میافتند
و محتاج #معجزهای
از سمت #من میشوند.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
#آدمها
وقتی به بُن بَست
میخورند یاد من میافتند
و محتاج #معجزهای
از سمت #من میشوند.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍2
در کتابِ پر از رازِ روز و شبم،
چشم وا میکنم باز بر مطلبم...
صبح، آرام در واژهها سر زند،
نورِ امید در جانِ دفتر زند.
میپرم با پرستو به بامِ بهار،
مینشیند دلم در صدایِ هزار.
گنجشکانی که با نغمههایِ غریب،
دوستت دارمی را بخوانند، عجیب...
لیک من، بینیاز از فریبِ نگاه،
میگذرم از عبورِ دروغِ پُر آه.
رفتارِ بدی که به لب میزند،
پشت لبخند، خنجَر به شب میزند...
دل نمیبندم آن جا که معنا نماند،
دل نمیلرزد آن جا که رؤیا نماند...
سطر به سطرِ جهان را ورق میزنم،
بیصدا، بیغرور، آرام و کمسخنم...
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
چشم وا میکنم باز بر مطلبم...
صبح، آرام در واژهها سر زند،
نورِ امید در جانِ دفتر زند.
میپرم با پرستو به بامِ بهار،
مینشیند دلم در صدایِ هزار.
گنجشکانی که با نغمههایِ غریب،
دوستت دارمی را بخوانند، عجیب...
لیک من، بینیاز از فریبِ نگاه،
میگذرم از عبورِ دروغِ پُر آه.
رفتارِ بدی که به لب میزند،
پشت لبخند، خنجَر به شب میزند...
دل نمیبندم آن جا که معنا نماند،
دل نمیلرزد آن جا که رؤیا نماند...
سطر به سطرِ جهان را ورق میزنم،
بیصدا، بیغرور، آرام و کمسخنم...
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در حاشیهی روزهای پرچین
طلوعی کم رمق از صبح میتابد،
و پرستوها
با چمدانی از حال و هوای
اواخر بهار
آسمان را مرور میکنند.
گنجشکها
با گلویی پُر از اندوه،
دوست داشتن را
در گوش باد زمزمه میکنند…
و من
بیآنکه چیزی درونم بلرزد،
از کنار تلخی رفتار آدمها
عبور میکنم،
از تکرارِ «دوستت دارم»هایی
که هیچ ریشهای ندارند
و فقط صدا هستند،
نه معنا و نه عمل...
ورق میخورم،
آرام،
مثل برگِ خستهی یک دفترِ فراموششده.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
طلوعی کم رمق از صبح میتابد،
و پرستوها
با چمدانی از حال و هوای
اواخر بهار
آسمان را مرور میکنند.
گنجشکها
با گلویی پُر از اندوه،
دوست داشتن را
در گوش باد زمزمه میکنند…
و من
بیآنکه چیزی درونم بلرزد،
از کنار تلخی رفتار آدمها
عبور میکنم،
از تکرارِ «دوستت دارم»هایی
که هیچ ریشهای ندارند
و فقط صدا هستند،
نه معنا و نه عمل...
ورق میخورم،
آرام،
مثل برگِ خستهی یک دفترِ فراموششده.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
❤1👏1
شام در جان شب
در خنکای غروب، آتش اجاق،
دل به شعله زد و شد راز و بُراق.
بوی سبزی و نمک، قصهسرا،
میتپید از دل ماهی تا هوا.
چنگ زدیم بر زمان، نرم و لطیف،
با صدای قابلمه، عاشق و شَریف.
دست پُر بود و نگاهم پُر ز نور،
هر چه پختم، شد از آنِ شعلهطور.
زیرهدان، راز دل شب را گشود،
برگ نعنا با دلِ گوجه سرود.
چنگ بر چنگالِ طلا ریختمش،
هر لقمه، غزلی بود نوشیده از خوش.
نه فقط وعدهی نان بود و نمک،
هر لقمه، جهانی پُر از شور و شک.
چشم در چشم غذا، خیره و خوش،
میچشیدم طعم لبخند و آغوش.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
در خنکای غروب، آتش اجاق،
دل به شعله زد و شد راز و بُراق.
بوی سبزی و نمک، قصهسرا،
میتپید از دل ماهی تا هوا.
چنگ زدیم بر زمان، نرم و لطیف،
با صدای قابلمه، عاشق و شَریف.
دست پُر بود و نگاهم پُر ز نور،
هر چه پختم، شد از آنِ شعلهطور.
زیرهدان، راز دل شب را گشود،
برگ نعنا با دلِ گوجه سرود.
چنگ بر چنگالِ طلا ریختمش،
هر لقمه، غزلی بود نوشیده از خوش.
نه فقط وعدهی نان بود و نمک،
هر لقمه، جهانی پُر از شور و شک.
چشم در چشم غذا، خیره و خوش،
میچشیدم طعم لبخند و آغوش.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
دموکراسی،
یعنی آرامشِ عشق
دموکراسی،
یعنی
بیاجبار
زیر بارانِ گیسویت
پناه بیاورم،
بیدستور
در امتداد نگاهت
راه بروم،
و قلبت را
نه به شمشیر،
که به لبخند
فتح کنم.
نه مرزی،
نه پرچمی،
نه فرماندهای
که فریاد بزند...!
فقط من،
فقط تو،
و صلحی
که از بوسه میآید،
نه از باروت.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
یعنی آرامشِ عشق
دموکراسی،
یعنی
بیاجبار
زیر بارانِ گیسویت
پناه بیاورم،
بیدستور
در امتداد نگاهت
راه بروم،
و قلبت را
نه به شمشیر،
که به لبخند
فتح کنم.
نه مرزی،
نه پرچمی،
نه فرماندهای
که فریاد بزند...!
فقط من،
فقط تو،
و صلحی
که از بوسه میآید،
نه از باروت.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
❤1
دموکراسی به روایت دل
دموکراسی آن بود کز لطفِ تو
آزادم و رَستهام زین قیل و قال،
تا در پناهِ سایهی گیسوی تو
آرام گیرم، بی نبرد و بی جدال.
در چشم تو بنشینم آنسان که شمع
در سینهی شب، روشن و بیاشک و آه،
دل را به دست آرم، نه با تیغ و زور،
بل با نگاهی گرم، با لبخند و آه.
نه خونی ریزد، نه زخمی بر تن است،
فتحم تویی، با صلح و با آرامِ جان...
این است اگر مفهومِ آزادی عشق،
باشد سزاوارش دل و نامش روان.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
دموکراسی آن بود کز لطفِ تو
آزادم و رَستهام زین قیل و قال،
تا در پناهِ سایهی گیسوی تو
آرام گیرم، بی نبرد و بی جدال.
در چشم تو بنشینم آنسان که شمع
در سینهی شب، روشن و بیاشک و آه،
دل را به دست آرم، نه با تیغ و زور،
بل با نگاهی گرم، با لبخند و آه.
نه خونی ریزد، نه زخمی بر تن است،
فتحم تویی، با صلح و با آرامِ جان...
این است اگر مفهومِ آزادی عشق،
باشد سزاوارش دل و نامش روان.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍1
غزلِ دموکراسی دل
بده مجالیام، ای یار، تا پناه شوم
ز زیر گیسوی تو، گرمِ اشتیاه شوم
نگاهِ روشن تو، دولت است و اختیار
مباد لحظهای از عشق بیپناه شوم
به چشمِ تو وطنم، سرزمین صلح و سکوت
که بیسپاه و ستم، فتحِ بیسلاح شوم
نه خونی از رگ دنیا بریزد از تمنّا
اگر به خلوت دل، مهمانِ ماه شوم
دموکراسی یعنی این، که بی تشر، بی زور
در آستانهی عشقت، چنین گواه شوم
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
بده مجالیام، ای یار، تا پناه شوم
ز زیر گیسوی تو، گرمِ اشتیاه شوم
نگاهِ روشن تو، دولت است و اختیار
مباد لحظهای از عشق بیپناه شوم
به چشمِ تو وطنم، سرزمین صلح و سکوت
که بیسپاه و ستم، فتحِ بیسلاح شوم
نه خونی از رگ دنیا بریزد از تمنّا
اگر به خلوت دل، مهمانِ ماه شوم
دموکراسی یعنی این، که بی تشر، بی زور
در آستانهی عشقت، چنین گواه شوم
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
🥰1
شب،
پیمانیست
میان #من و چشمانم،
که در تاریکی،
چراغِ نقرهای
رؤیاها را روشن کنند ،
و #ماه،
هر #شب،
بیهیاهو،
سرِ قرارِ دلتنگیام میآید...
مثل #تو.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
پیمانیست
میان #من و چشمانم،
که در تاریکی،
چراغِ نقرهای
رؤیاها را روشن کنند ،
و #ماه،
هر #شب،
بیهیاهو،
سرِ قرارِ دلتنگیام میآید...
مثل #تو.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جنگ همیشه
شلیک و صدای انفجار نیست...!؟
یه وقتایی فقط یه حس سنگینه
که میشینه رو #دل آدم،
بدون اینکه تیر خورده باشی،
فقط پر از ترس و بیخبری و دلتنگی میشی
و اون سوال لعنتی که هی تکرار میشه:
«فردا چی قراره بشه؟»
همین خودش یه #جنگه ،
#جنگی که کسی نمیبینه،
ولی روح آدمو از پا درمیاره...
تو دل این همه دلهره،
وقتی هنوز #دعا میکنی
یعنی هنوز یه چراغ تو دلت روشنه.
و همون دلای روشنن که دارن این #دنیا رو نگه میدارن؛
نه #سیاستمدارا،
نه #جنگافزارا
#رسول_کرمی_ذوله
#نه_به_جنگ💥
#دنیای_این_روزای_من
#صلح_جهانی
#جهانی_پر_از_نفرت
@sedae_paye_baroon
شلیک و صدای انفجار نیست...!؟
یه وقتایی فقط یه حس سنگینه
که میشینه رو #دل آدم،
بدون اینکه تیر خورده باشی،
فقط پر از ترس و بیخبری و دلتنگی میشی
و اون سوال لعنتی که هی تکرار میشه:
«فردا چی قراره بشه؟»
همین خودش یه #جنگه ،
#جنگی که کسی نمیبینه،
ولی روح آدمو از پا درمیاره...
تو دل این همه دلهره،
وقتی هنوز #دعا میکنی
یعنی هنوز یه چراغ تو دلت روشنه.
و همون دلای روشنن که دارن این #دنیا رو نگه میدارن؛
نه #سیاستمدارا،
نه #جنگافزارا
#رسول_کرمی_ذوله
#نه_به_جنگ💥
#دنیای_این_روزای_من
#صلح_جهانی
#جهانی_پر_از_نفرت
@sedae_paye_baroon
❤1👍1
آخرین بار نوشت:
«حالم خوبه»
و #من...
هیچوقت نفهمیدم
دروغش چقدر #درد داشت.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
«حالم خوبه»
و #من...
هیچوقت نفهمیدم
دروغش چقدر #درد داشت.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و #من دیگر
به #جنگ نخواهم رفت...!؟
اسلحهام را
با دلی خسته کنار گذاشتم...؟
و نشستم
کنار ساعتهای خاموش عُمرم ،
تا ثانیه به ثانیه
مرور کنم بیهودگیِ
#دوست داشتنهایی را
که هیچگاه
برای ماندن نیامدند.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
به #جنگ نخواهم رفت...!؟
اسلحهام را
با دلی خسته کنار گذاشتم...؟
و نشستم
کنار ساعتهای خاموش عُمرم ،
تا ثانیه به ثانیه
مرور کنم بیهودگیِ
#دوست داشتنهایی را
که هیچگاه
برای ماندن نیامدند.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
امروز #من
و #مادرم،
از دل همین دالان کهنه گذشتیم...
سالها پیش،
پدربزرگم...
مادربزرگم...
داییها، خالهها...
همین مسیر خاکی و خاموش را قدم زدهاند.
نمیدانم چند نسل از جیرجیرکها دیگر آواز نخواندهاند،
چند پرنده، بیصدا از این شاخهها کوچ کرده و یا مرده اند...
فرداها را کسی نمیداند؛
چه کسی از این راه خواهد گذشت؟
با چه نگاهی، با چه دلتنگیهایی؟
امروز، دلم برای عزیزانی که رفتهاند،
تنگ است...
میان دیوارهای کاهگلی،
خاطراتشان را مثل عطر نان داغ،
نفس میکشم.
نمیدانم...
آیا فردا کسی به یاد ما خواهد بود؟
آیا ناممان بر خاک نرم این کوچهها باقی میماند؟
اما این را خوب میدانم:
#خاک، میماند...
دیوارهای ترکخوردهی
خانههای روستا پابرجا میمانند...
و زمین، همچنان فصلها را ورق میزند.
این #ماییم که رفتنی هستیم.
ما و خاطراتمان.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
و #مادرم،
از دل همین دالان کهنه گذشتیم...
سالها پیش،
پدربزرگم...
مادربزرگم...
داییها، خالهها...
همین مسیر خاکی و خاموش را قدم زدهاند.
نمیدانم چند نسل از جیرجیرکها دیگر آواز نخواندهاند،
چند پرنده، بیصدا از این شاخهها کوچ کرده و یا مرده اند...
فرداها را کسی نمیداند؛
چه کسی از این راه خواهد گذشت؟
با چه نگاهی، با چه دلتنگیهایی؟
امروز، دلم برای عزیزانی که رفتهاند،
تنگ است...
میان دیوارهای کاهگلی،
خاطراتشان را مثل عطر نان داغ،
نفس میکشم.
نمیدانم...
آیا فردا کسی به یاد ما خواهد بود؟
آیا ناممان بر خاک نرم این کوچهها باقی میماند؟
اما این را خوب میدانم:
#خاک، میماند...
دیوارهای ترکخوردهی
خانههای روستا پابرجا میمانند...
و زمین، همچنان فصلها را ورق میزند.
این #ماییم که رفتنی هستیم.
ما و خاطراتمان.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍2👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پنجشنبهست،
و دلِ #من مثل غروبش ،
آرام آرام خاموش میشود…
خاموش از
دلتنگیای که هیچکس نمیفهمدش...!
از #اشکهایی
که توی سکوتِ اتاق میچکند ،
بیآنکه دستی برای پاک کردنشان باشد.
#پدر…
نیستی ، و دنیا انگار قیدِ من را زده…
#روزگار ، #تلخ و بیاعتنا از کنارم میگذرد،
و من ماندهام در هیاهوی بیکسی ،
جایی میانِ #بغضهایی که نمیترکند ،
و زجههایی که توی سینهام #دفن میشوند…
آدمها میگویند "صبوری کن"،
اما کدام #صبر؟
وقتی تو نیستی ،
تا نگاهم کنی و بفهمی حالم را،
وقتی دلم #تنگ است
برای صدای مردانهات،
برای آن نگاهی که #پناهم بود
توی بیپناهی…
هر پنجشنبه، کنارِ قابِ عکست
#اشک میریزم…
#زانو میزنم مقابل نبودنت
و با زجههایی بیصدا
#غروب میکنم…
#پدرم…
کاش فقط یک بار دیگر
#اسمم را صدا میزدی.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
و دلِ #من مثل غروبش ،
آرام آرام خاموش میشود…
خاموش از
دلتنگیای که هیچکس نمیفهمدش...!
از #اشکهایی
که توی سکوتِ اتاق میچکند ،
بیآنکه دستی برای پاک کردنشان باشد.
#پدر…
نیستی ، و دنیا انگار قیدِ من را زده…
#روزگار ، #تلخ و بیاعتنا از کنارم میگذرد،
و من ماندهام در هیاهوی بیکسی ،
جایی میانِ #بغضهایی که نمیترکند ،
و زجههایی که توی سینهام #دفن میشوند…
آدمها میگویند "صبوری کن"،
اما کدام #صبر؟
وقتی تو نیستی ،
تا نگاهم کنی و بفهمی حالم را،
وقتی دلم #تنگ است
برای صدای مردانهات،
برای آن نگاهی که #پناهم بود
توی بیپناهی…
هر پنجشنبه، کنارِ قابِ عکست
#اشک میریزم…
#زانو میزنم مقابل نبودنت
و با زجههایی بیصدا
#غروب میکنم…
#پدرم…
کاش فقط یک بار دیگر
#اسمم را صدا میزدی.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گاهی،
برای در آغوش کشیدن #عشق ممنوعهات،
باید #جسورتر از تمام "نبایدها" باشی...
باید #حصار دستانت را باز کنی،
بیآنکه بترسی
از قضاوتها،
از نگاهها،
از قانونهایی که #عشق را
به بَند میکشند.
شاید همان لحظهای
که به آغوشش میکشی،
برای او امنترین جای #جهان باشد…
جایی بی نام و نشان
جایی که در آن
نه #مرزی هست،
نه فاصلهای ،
نه #پشیمانی…
فقط "بودن" است
و "دوستداشتن"...
بدون هیچ قید و واهمهای.
#عشق اگر واقعی باشد...؟
هر چند ممنوعه ،
اما ...
قدیسترین شکل گناه خواهد شد...!
مثل #آدم ،
که در برابر تمام #آسمان ایستاد...
و گناه سیب را به دوش کشید ،
فقط برای آنکه "کنارِ #حوا" بماند.
گاهی اوقات ،
بعضی #آغوشها،
ارزش تبعید از #بهشت را دارند.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
برای در آغوش کشیدن #عشق ممنوعهات،
باید #جسورتر از تمام "نبایدها" باشی...
باید #حصار دستانت را باز کنی،
بیآنکه بترسی
از قضاوتها،
از نگاهها،
از قانونهایی که #عشق را
به بَند میکشند.
شاید همان لحظهای
که به آغوشش میکشی،
برای او امنترین جای #جهان باشد…
جایی بی نام و نشان
جایی که در آن
نه #مرزی هست،
نه فاصلهای ،
نه #پشیمانی…
فقط "بودن" است
و "دوستداشتن"...
بدون هیچ قید و واهمهای.
#عشق اگر واقعی باشد...؟
هر چند ممنوعه ،
اما ...
قدیسترین شکل گناه خواهد شد...!
مثل #آدم ،
که در برابر تمام #آسمان ایستاد...
و گناه سیب را به دوش کشید ،
فقط برای آنکه "کنارِ #حوا" بماند.
گاهی اوقات ،
بعضی #آغوشها،
ارزش تبعید از #بهشت را دارند.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
👍2
مادر قشنگم رفتی
و با خودت چیزی را بردی
که دیگر هیچکس نخواهد آورد ؛
صدایم را که "جانم مادر" میگفتی ،
دلم را که با #نگاهت آرام میگرفت...
و شبهایم را،
که بی دعای #تو ،
هیچوقت صبح نمیشوند.
تو مُردی،
اما #من...
هر روز، کنار قاب عکست،
کمی بیشتر زندهبهگور میشوم.
#رسول_کرمی_ذوله
#بمناسبت_پنج_مرداد_روز_جهانی_مادر
#روح_مادران_آسمانیتون_شاد❤️
@sedae_paye_baroon
و با خودت چیزی را بردی
که دیگر هیچکس نخواهد آورد ؛
صدایم را که "جانم مادر" میگفتی ،
دلم را که با #نگاهت آرام میگرفت...
و شبهایم را،
که بی دعای #تو ،
هیچوقت صبح نمیشوند.
تو مُردی،
اما #من...
هر روز، کنار قاب عکست،
کمی بیشتر زندهبهگور میشوم.
#رسول_کرمی_ذوله
#بمناسبت_پنج_مرداد_روز_جهانی_مادر
#روح_مادران_آسمانیتون_شاد❤️
@sedae_paye_baroon
آغاز 36 سالگی
یعنی شروع #عُمری که
نصفش رفت ،
و معلوم نیست...؟
چند فصل دیگه ازش باقی مونده باشه.
میدونین چیه...؟
یه وقتایی «صدمو» گذاشتم ،
نه برای #خودم ،
بلکه برای همه...
از «خانواده» و «فامیل» بگیر...
تا #دوست و «رفیق» ،
همیشه تَهِ جیبم و کارتام اگر چیزی بود...؟
نمیذاشتم برای خودم بمونه و ،
خرج میکردم برای اونایی که دَست و دِلبازیم رو دیده بودن...
نه #دل پُر «دردمو» ،
برای غمهاشون «اشک» ریختم...
برای آروم کردنشون خودمو توی طوفان رها کردم ،
شنیدی که میگن طرف سَرش مال خودش نیست؟
آره من هیچوقت برای خودم نبودم...
چون در لحظه زندگی میکردم و
حس میکردم همه ، هم عقیده و افکار مَنَن ،
اما فهمیدم اینا تمام معادلات ذهن پاک خودمه نه دیگران.
و الان توی بُرههای از زمان زندگی میکنیم ،
که «آدما» کاری میکنن که دَستِ خودت و تَمامِ احساساتت رو بگیری و کِز کنی یه گوشه از «قلبت» و #دنیای کوچیکت...
دَرِ قلبت رو گِل بگیری...!!
#احساسات و #عواطفت رو «سرکوب» کنی...!
نه چون بَد شدیا نه...؟
چون یاد گرفتی ازشون فاصله بگیری و خودتو ازشون قایم کنی.
الانم دیگه خسته ام...؟
نه از «انسانیت» و کاشتن بَذرِ مهربونی ،
از اینکه با هر بار #دوست داشتن ،
تکهای از #من کَنده شُد و کسی نفهمید...!
چون این دنیا ، نه به #عشق وفاداره ،
نه به دلهای «صاف» رَحم میکنه...
ماها توی روزگاری نفس میکشیم که ،
#عشق بازیچه اس و اسباب بازیه...!
احساسات پاک ، نقطه ضعف...
و مهربونی یه جور حماقت.
توی دنیایی که #سواد رو با «پول» میسنجن ،
و انسانیت تو صفِ طولانیِ فراموشی گُم شده ،
به طوری که اینجا «خاک» هم گاهی از بوی انسانیت خجالت میکشه...
و #من دُرُست در میانهیِ این خاکِستَریِ بی رَحم ،
تبدیل شدم به آدمی که ،
زخم هامو به کسی نشون ندم ،
و اشکهامو قورت بدم...
تا بتونم تَه مونده «خودمو» برای خودم نگهدارم.
و امروز ،
#یازدَهُمِ «مُرداده»...
زاد روز زمینی شدنم...
نه برای «شمع» و «کیک» ،
نه برای «تبریک» و «لبخندهای» مصنوعی...
فقط برای اینکه بدونی...؟
یکی هنوز هست ،
که با تمام شکستگی هاش...
با #قلبی پُر از خستگی ،
هنوز «انسان» مونده...
و دِلِش هنوز ، بی صدا میتپه.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
یعنی شروع #عُمری که
نصفش رفت ،
و معلوم نیست...؟
چند فصل دیگه ازش باقی مونده باشه.
میدونین چیه...؟
یه وقتایی «صدمو» گذاشتم ،
نه برای #خودم ،
بلکه برای همه...
از «خانواده» و «فامیل» بگیر...
تا #دوست و «رفیق» ،
همیشه تَهِ جیبم و کارتام اگر چیزی بود...؟
نمیذاشتم برای خودم بمونه و ،
خرج میکردم برای اونایی که دَست و دِلبازیم رو دیده بودن...
نه #دل پُر «دردمو» ،
برای غمهاشون «اشک» ریختم...
برای آروم کردنشون خودمو توی طوفان رها کردم ،
شنیدی که میگن طرف سَرش مال خودش نیست؟
آره من هیچوقت برای خودم نبودم...
چون در لحظه زندگی میکردم و
حس میکردم همه ، هم عقیده و افکار مَنَن ،
اما فهمیدم اینا تمام معادلات ذهن پاک خودمه نه دیگران.
و الان توی بُرههای از زمان زندگی میکنیم ،
که «آدما» کاری میکنن که دَستِ خودت و تَمامِ احساساتت رو بگیری و کِز کنی یه گوشه از «قلبت» و #دنیای کوچیکت...
دَرِ قلبت رو گِل بگیری...!!
#احساسات و #عواطفت رو «سرکوب» کنی...!
نه چون بَد شدیا نه...؟
چون یاد گرفتی ازشون فاصله بگیری و خودتو ازشون قایم کنی.
الانم دیگه خسته ام...؟
نه از «انسانیت» و کاشتن بَذرِ مهربونی ،
از اینکه با هر بار #دوست داشتن ،
تکهای از #من کَنده شُد و کسی نفهمید...!
چون این دنیا ، نه به #عشق وفاداره ،
نه به دلهای «صاف» رَحم میکنه...
ماها توی روزگاری نفس میکشیم که ،
#عشق بازیچه اس و اسباب بازیه...!
احساسات پاک ، نقطه ضعف...
و مهربونی یه جور حماقت.
توی دنیایی که #سواد رو با «پول» میسنجن ،
و انسانیت تو صفِ طولانیِ فراموشی گُم شده ،
به طوری که اینجا «خاک» هم گاهی از بوی انسانیت خجالت میکشه...
و #من دُرُست در میانهیِ این خاکِستَریِ بی رَحم ،
تبدیل شدم به آدمی که ،
زخم هامو به کسی نشون ندم ،
و اشکهامو قورت بدم...
تا بتونم تَه مونده «خودمو» برای خودم نگهدارم.
و امروز ،
#یازدَهُمِ «مُرداده»...
زاد روز زمینی شدنم...
نه برای «شمع» و «کیک» ،
نه برای «تبریک» و «لبخندهای» مصنوعی...
فقط برای اینکه بدونی...؟
یکی هنوز هست ،
که با تمام شکستگی هاش...
با #قلبی پُر از خستگی ،
هنوز «انسان» مونده...
و دِلِش هنوز ، بی صدا میتپه.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
❤3🥰1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
36 ساله که میشی
یه چیزایی تو دلت #یخ میزنه،
نه اینکه دیگه #دلت نلرزه...
نه،
فقط دیگه خیلی چیزا برات "هیجانانگیز" نیست.
«عشق» ،
یه خاطرهست...
«احساسات» ،
یه موج کوتاه...
«عواطف» ،
شبیه سایهن که فقط دنبالت میان، نه باهات.
تو 36 سالگی،
دنیای ما #مردادیا یه رنگ دیگه میگیره...
یه رنگی بین «آفتابِ» داغ و #غروبِ خسته.
اینجا دیگه همه چیز گره میخوره
به تَه موندهی عمرمون،
به چیزایی که هنوز #دوستشون داریم،
و به آدمایی که دیر اومدن ،
یا زود رفتن...
نه آینده ،
نه گذشته ،
فقط یه #دلِ خسته
که هنوز دنبال یه دَلیلِ
کوچیکه برای ادامه دادن.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
یه چیزایی تو دلت #یخ میزنه،
نه اینکه دیگه #دلت نلرزه...
نه،
فقط دیگه خیلی چیزا برات "هیجانانگیز" نیست.
«عشق» ،
یه خاطرهست...
«احساسات» ،
یه موج کوتاه...
«عواطف» ،
شبیه سایهن که فقط دنبالت میان، نه باهات.
تو 36 سالگی،
دنیای ما #مردادیا یه رنگ دیگه میگیره...
یه رنگی بین «آفتابِ» داغ و #غروبِ خسته.
اینجا دیگه همه چیز گره میخوره
به تَه موندهی عمرمون،
به چیزایی که هنوز #دوستشون داریم،
و به آدمایی که دیر اومدن ،
یا زود رفتن...
نه آینده ،
نه گذشته ،
فقط یه #دلِ خسته
که هنوز دنبال یه دَلیلِ
کوچیکه برای ادامه دادن.
#رسول_کرمی_ذوله
@sedae_paye_baroon
❤2