"صدای ملّت"
7.96K subscribers
142K photos
69.2K videos
162 files
4.23K links

ولاتلبسوا الحق‌ بالباطل‌ و تکتموا‌ الحق‌ وانتم‌تعلمون‌. حق را با باطل در نیامیزید، حقیقت را که خود می‌دانید پنهان نکنید.

@sedayeslahat
Download Telegram
#داستان_ضرب_المثل

چاه مکن بهر کسی ، اول خودت دوم کسی

در زمان پیامبر اسلام  شخصی كه دشمن این خانواده بود هر وقت كه می دید مسلمانان پیشرفت می كنند و كفار به اسلام ایمان می آورند خیلی رنج می كشید. عاقبت نقشه كشید كه پیامبر را به خانه اش دعوت و به او و اصحابش آسیب برساند. به این منظور چاهی در خانه اش حفر و آن را پر از خنجر و نیزه كرد؛ سپس نزد حضرت رفته و عرضه داشت : «یا رسول الله اگر ممكن است یك شب به خانه من تشریف  فرما شوید» حضرت نیز دعوت وی را پذیرفت و فرمود : «برو تدارك ببین ما زیاد هستیم.»

شب میهمانی كه شد حضرت محمد(ص)  با علی ابن ابی طالب(ع) و اصحاب به منزل آن شخص رفتند. آن شخص كه روی چاه بالش و تشك انداخته بود بسیار تعارف كرد كه پیامبر(ص)  روی آن بنشیند. پیامبر(ص) بسم الله گفت و نشست.
آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب كرد. با خود گفت حال كه حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا می ریزم که ایشان و یارانش با هم مسموم شوند و بمیرند.

زهر را در غذا ریخته ، بر سر سفره و نزد میهمانان آورد، اما حضرت محمد(ص)  فرمود : «صبر كنید» و دعایی خواند و فرمود: «بسم الله بگویید و مشغول شوید» همه از آن غذا خوردند. زمانی كه پذیرایی تمام شد پیامبر و یارانش به راه افتادند كه از خانه بیرون بروند؛ زن و شوهر با هم حضرت و میهمانان را تا بیرون منزل مشایعت و بدرقه كردند.
بچه های آن شخص كه منتظر بودند میهمانان بروند و غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان برای بدرقه از خانه بیرون رفتند به سمت سفره رفتند و شروع به خوردن ته بشقاب ها کردند.
پیامبر كه برای آنها دعا نخوانده بود همه شان مسموم شدند و مردند.
وقتی كه زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچه هایشان مرده اند. سپس شخص کینه توز با دیدن بچه های تلفه شده خود ناراحت و عصبانی با چهره ای برافروخته به سمت چاه دوید و به تشک لگدی زد و گفت: «آن زهرها كه محمد بن عبدالله(ص)  را نكشتند، تو چرا فرو نرفتی؟» ناگهان خود در چاه فرو رفت و تكه تكه شد.

از آن موقع می گویند: «چاه مكن بهر كسی اول خودت، دوم كسی.»
   @sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل

پیراهن عثمان

بعضی افراد برای غلبه برحریف به هر دستاویزی متمسک می شوند و هر لغزش و اشتباه ناچیز از ناحیه رقیب را گناهی نابخشودنی جلوه می دهند . تلاش آنها صرفا غلبه و پیروزی بر حریف نیست بلکه ناظر به این موضوع است که مبارزاتشان را قبلا توجیه کنند و هر گونه توهم و اشابه ذهنی را مرتفع نمایند تا اذهان و انظار دیگران را به سوی خود جلب کرده باشند.
به همین جهات و ملاحظات کوچکترین نقطه ضعف حریف را امری خطیر و کمترین انحراف را گناهی نابخشودنی جلوه می دهند. در چنین موقع و مورد است که مثل بالا مورد استفاده قرار می گیرد و گوشه نشینان از باب طنز و کنایه می گویند : « فلانی مطلب ساده ای را پیرهن عثمان کرد.» و یا به قول عرب زبانها قمیص عثمان کرد تا حریف را تخفیف و مدعایش را توجیه کرده باشد .
عثمان ۷۰ سال داشت که خلافت به وی رسید. مردی ملایم و نرمخو بود؛ مال اندیشی ابوبکر و عمر را نداشت. در صورتی که برای اداره کردن کشور پهناوری چون کشور اسلامی دقت و مال اندیشی از صفات لازم و ضروری است. نرمخویی و ملایمت عثمان تا به جایی رسیده بود که عیاشی و اقسام لهو و لعب در مدینه شیوع یافت چون عثمان در مقام جلوگیری بر آمد گروهی از وی دلگیر شدند. بعضی از مسلمانان که جمعی از صحابه نیز از آن جمله بوده اند به علل و جهات دیگر از عثمان دل خوشی نداشتند.
اباذر غفاری و عماریاسر و عبدالله بن مسعود از بزرگان اصحاب پیغمبر (ص) با عثمان سرگردان بودند و قبایل آنها نیز کینه عثمان را در دل می پرورانیدند . در ولایات نیز طبقه سپاهیان و جنگجویان که غالبا با فقر و حرمان می زیستند سخت دلگیر و ناراضی بودند.
این عوامل و اختلاف طبقاتی عمیقی که بین ثروتمندان و قریش و سایر طبقات مردم پیش آمد همه و همه دست به دست داده حس انتقاد و اعتراض بر خلیفه و دلگیری از روش او را پدید آورده است و مردم را در مدینه و سایر ولایات اسلامی به تمرد و عصیان برانگیخت و زمینه را برای تبلیغات مخالفان مهیا نمود. مردم مصر با شورشی های بصره و کوفه به سوی مدینه حرکت کردند و فتنه بالا گرفت. در ابتدا مهاجمین آب را به روی عثمان بستند ولی علی بن ابی طالب (ع) برایش آب فرستاد و حسن و حسین و غلامش قنبر را برای حمایت به در خانه اش گماشت تا به احترام دو سلاله پیغمبر کسی هجوم نکند و چنین هم شد و هیچکس جرئت نکرد از آن راه هجوم ببرد ولی مخالفان عثمان چاره دیگری اندیشیدند و از دیوار خانه بالا رفتند. یک نفر به نام غافقی خلیفه سوم را به یک ضربت بکشت و با ضربت دیگری انگشت نانله یا نعیله همسر عثمان قطع گردید. آن گاه عثمان را گردن زدند و خانه وی و بیت المال را غارت کردند.

وقتی عثمان کشته شد و علی (ع) به خلافت رسید بعضی از اصحاب مانند سعد بن ثابت و ابوسعید خدری که به عثمان متمایل بودند از بیعت با علی (ع) تخلف ورزیدند. بعضی کسان هم مانند مغیره بن شعبه به شام گریختند و با معاویه همدست شدند .

معاویه که از اقارب و بستگان عثمان بود و خود نیز داعیه خلافت بلکه سلطنت در سر می پرورانید برای آنکه مردم را علیه علی بن ابی طالب (ع) بشوراند به اشاره عمر وعاص راههای مختلف در پیش گرفت که یکی از آن راهها این بود که علی (ع) را قاتل عثمان معرفی کرد و پیراهن خون آلود وی و انگشت بریده همسرش نائله را که به وسیله نعمان بن بشیر به شام رسیده بود در مسجد آویخت و در انظار مسلمین قرار داد تا مظلومیت عثمان را مجوز عصیان خود قرار دهد.


@sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل


همین آش است و همین کاسه

️در زمان نادر یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم می کرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت.
مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند.
نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد.
وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند.
دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند. بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نا در به آنها گفت:
" هر کس به مردم ظلم و تعدی کند

همین آش است و همین کاسه "
@sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل

خر کریم را نعل کردن!

هر وقت کسی برای رسیدن به مقصودش رشوه یا باج و یا به اصطلاح دیگر حق و حساب بدهد با کنایه می گویند خر کریم را نعل کرده است! یعنی طرف را راضی کرد و به هدفش رسید. اما چرا این ضرب المثل به وجود آمده است؟

می دانیم که در گذشته، بیش تر پادشاهان ایران و جهان در دربار خود افراد دلقک و مسخره پیشه ای داشتند. این دلقک ها با حاضرجوابی ها و شیرین کاری ها و بخصوص متلک های نیشداری که به حاضران جلسه می گفتند شاه را می خندانیدند و موجب آرامش خاطرش می شدند! دلقک ها می توانستند به هرکس حتی شاه هرچه دلشان خواست بگویند، به این شرط که در بذله گویی ها و مسخره گی ها حرف های بانمک اضافه کنند تا لطف سخن از دست نرود.

می گویند کریم نامی در تهران ابتدا معاون نقاره خانه شد و حقوق می گرفت. کریم به اقتضای شغلش بر چند دسته از دلقک های شهر هم ریاست می کرد و از آن ها مبلغی دریافت می نمود.
کریم چون در حاضرجوابی و بذله گویی ید طولایی داشت پس از چندی مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفت و در دربار و خلوت شاه نفوذ پیدا کرد.
ناصرالدین شاه زیاد اهل شوخی نبود، بلکه کریم را از آن جهت دلقک دربار کرد تا به اقتضای موقعیت و سیاست روز بتواند بعضی از درباریان را با نیش زبان و متلک هایش تحقیر نماید.

یکی از مواردی که امروزه به صورت ضرب المثل در آمده "نعل کردن خر کریم" است. او خری داشت که بر خلاف قد بلند خودش دست و پای کوتاهی داشت و چون پاهایش روی زمین کشیده می شد سبب خنده شاه و مردم می شد.

کریم هر روز به بهانه نعل کردن الاغ خود از اشخاص سر شناس پول می گرفت و این پولها را که به قیمت جان خود به دست می آورد بین مستمندان و خانواده های کم بضاعت شهر تقسیم می کرد. کریم با ادای جملاتی چون "خر کریم نعل ندارد".. "خر کریم را نعل کنید" یا خرج نعل خر ما را بدید..تقاضای انعام می کرد و این عبارت امروزه به عنوان رشوه دادن به کار می رود.

البته کریم می دانست به چه کسانی باید متلک بگوید. پیداست به کسانی که مورد توجه شاه بودند بی ادبی نمی کرد. درباریان و سایر رجال برای آن که از نیش زبانش در امان باشند هر کدام باج و رشوه ای به او می دادند. آن هایی هم که از این دلقک بازی خوششان نمی آمد و حاضر نبودند چیزی به کریم بدهند شکایت به ناصرالدین شاه می بردند. ناصرالدین شاه قبلاً جریان متلک کریم را از آن ها می پرسید و با صدای بلند قهقهه می زد. بعد در جواب شاکی می گفت:«به جای گله و شکایت برو خر کریم را نعل کن!»
یعنی چیزی به او بده تا از شر زبانش در امان باشی. از همین جا کریم و خرش ضرب المثل شده است.
@sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به مقصد نمی‌رساند

این ضربالمثل را معمولاً در مورد افرادی به کار می‌برند که تن پرورند و کاری را که به عهده‌شان گذاشتند را به سرانجام نمی‌رسانند و مدام بهانه می‌گیرند. از طرف دیگر وقتی که به آن‌ها امتیازاتی هم داده می‌شود، آن امتیازات را نمی‌بینند و باز شانه خالی می‌کنند از زیر بار مسئولیت‌هایشان.

اما ببینیم حکایت این ضربالمثل چیست؟

می‌گویند که مرد هیزم‌شکنی بود که الاغ و شتری داشت و از آن‌ها برای حمل بار هیزمش کمک می‌گرفت. هیزم‌ها را بار آن‌ها می‌کرد و به شهر می‌رفت تا هیزم‌هایش را بفروشد.

روزی طبق معمول هیزم‌هایش را روی دوش الاغ و شتر سوار کرد و به سمت شهر حرکت کرد.

در میانه راه الاغ بنا گذاشت به ناسازگاری و خود را به خستگی زد. هیزم‌شکن که دید الاغ توان حمل هیزم‌ها را ندارد، از بار او کم کرد و بر دوش شتر گذاشت.

باز هم به همین روال گذشت، تا اینکه هیزم‌شکن همه بار هیزم روی دوش الاغ را برداشت و روی شتر سوار کرد.

هنوز کمی نگذشته بود که الاغ روی زمین خوابید و وانمود کرد که دیگر نمی‌تواند راه برود.

هیزم‌شکن این‌بار در اقدامی جالب پالان الاغ را هم برداشت و این‌بار خود الاغ را به همراه پالانش روی شتر بیچاره سوار کرد.

از همین رو این ضربالمثل را زمانی به کار می‌برند که فردی کار و مسئولیتش را به خوبی انجام ندهد و مدام از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. افرادی که به خاطر تنبلی از انجام وظایف خود سر باز می‌زنند و البته اطرافیان هم مدام به آن‌ها امتیاز می‌دهند.
@sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل

آب که سر بالا رفت، قورباغه ابوعطا می‌خواند

این ضربالمثل حکایت از بی‌نظمی و هرج و مرج دارد. می‌دانیم که آب سر بالا نمی‌رود و قورباغه هم طبیعتا‌ نمی‌خواند.

این ضربالمثل در واقع بر این موضوع تاکید دارد وقتی که یک بخش یا یک نفر کار و وظیفه خود را به درستی انجام ندهد، به تبعیت از آن دیگر بخش‌ها هم آن نظم لازمه را ندارند و کار بقیه سیستم هم مختل می‌شود.

در واقع در این مثل اشاره بر این است که اگر آب بتواند سر بالایی برود، هیچ بعید و دور از ذهن نیست که قورباغه هم ابوعطا بخواند.

اما قصه این ضربالمثل:

روزی و روزگاری ماهی کوچکی که در حال شنا کردن بود، احساس کرد که مثل قبل نمی‌تواند شنا کند و به اجبار مسیر حرکتش عوض می‌شود و او هرچه تلاش می‌کند، نمی‌تواند در مسیر دلخواهش حرکت کند.

کمی که دقت کرد، دید که آب در حال بالا رفتن است و او به سطح آب نزدیک می‌شود. در همین حال صدای آوازی را شنید و دید که قورباغه‌ای در حال آوازخواندن است. در این حال با خود فکر کرد که وقتی در این اوضاع عجیب و غریب آب سر بالا رفت، خب قورباغه هم آوازخوانی می‌کند دیگر!
@sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل

نعل وارونه زدن

ضرب المثل قدیمی « وارونه زدن » یا « نعل وارونه زدن »، ریشه در نوعی حیله جنگی دارد

در زمان‌‏های قدیم که نیروی سواره نظام نقش مهمی را در جنگ‌‏ها و ارتش دارا بود، هر وقت گروهی سواره به مقصدی رهسپار می شد، سواران نعل اسبان خود را وارونه می‌‏کوبیدند.

دلیل آن این بود که دشمنان آنان گمراه شوند. یعنی برای مثال اگر سواره‌‏ها از شمال به جنوب رفته بودند، دشمنان آنان که می‌‏خواستند از روی رد نعل اسب ها مسیر را شناسایی کنند، اشتباه می کردند و فکر می‌‏کردند اسب‌‏سوارها از جنوب به شمال رفته‌‏اند.

این تعبیر از میدان جنگ به فرهنگ عامه سرایت کرد و حالا هم هرگاه کسی رقیبش را با حیله فریب می‌‏دهد، می‌‏گویند نعل وارونه زده است.

@sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل

خر خورده

یك حكیمی بود كه پسرش از آب و گل درآمده بود و درسی خوانده بود و جناب حكیم‌باشی برای اینكه فوت و فن طبابت را به او یاد بدهد او را همراه خودش به عیادت مریض‌هایش می‌برد. یك روز كه جناب حكیم‌باشی بالای سر یكی از بیمارها رفت پسرش دید حال مریض از طبابت بابا بدتر شده و تب او بالا رفته و بستگان مریض هم خیلی پریشان هستند اما بابا خودش را از تنگ و تا ننداخته و مشغول و رفتن به مریض است.

البته پسر حكیم كه جوان بود و بی‌تجربه حساب دستش نبود و نمی‌فهمید قضیه از چه قرار است و باباش چه خواهد كرد؟ اما حكیم‌باشی كاركشته كه بارها توی این تنگناها گیر كرده بود تكلیف خودشو خوب می‌دونست با طول و تفصیل و آب و تاب مریض را معاینه كرد و موقع معاینه كردن هم لفتش داد و بعد از معاینه اخم‌هاشو تو هم كرد و با اوقات تلخی و تغیر گفت: «مگه من نگفتم مواظبش باشید و نگذارید ناپرهیزی كنه؟»

دور و بری های مریض كه منتظر چنین حرفی نبودند جا خوردند و هاج و واج به هم نگاه كردند و از میان آنها یكیشون با من و من گفت: «نه خیر ناپرهیزی نكرده، نگذاشتیم ناپرهیزی كنه» اما حكیم‌باشی با خاطرجمعی فراوان خیلی قرص و محكم جواب داد: «نه خیر، حتماً ناپرهیزی كرده اگر ناپرهیزی نكرده بود با آن نسخه من تا حالا هم تبش بریده بود، هم حالش خوب شده بود»

توپ و تشر حكیم‌باشی كار خودش را كرد و یكی از كسان بیمار با لحنی كه پشیمانی و عذرخواهی ازش می‌بارید گفت: «تقصیر از ما شد كه روبه‌روی او خربزه پاره كردیم. او هم چشمش كه دید دلش خواست، دیدیم مریضه گناه داره، ما هم یك قاشق نازك بئش دادیم».

پسر حكیم وقتی كه دید همه با تعجب و تحسین به باباش نگاه می‌كنند با غرور فراوان سراپای پدرشو ورانداز كرد و باطناً خیلی خوشحال شد كه همچی پدری داره... اما از وقتی كه همراه پدرش به عیادت مریض می‌رفت گرچه خیلی شگردها ازش دیده بود ولی این یك چشمه را دفعه اول بود كه می‌دید.

وقتی بابا و بچه برگشتند خونه، پسر حكیم‌باشی با اصرار و سماجت از باباش خواست تا این راز مگو را بهش بگه. حكیم‌باشی هم بادی به بروت انداخت و گفت: «بچه‌جون انقده كه میگم هروقت می‌ریم عیادت مریض حواست را جمع كن برای همینه.

مگه ندیدی وقتی كه داشتیم می‌رفتیم تو خونه سطل زباله‌شون پر بود از پوست خربزه و پوست انار، هر وقت نسخه دادی و حال مریض خوب نشد به دور و بر رختخوابش، به این ور و آن ور اتاق و حیاط نگاه كن. اگه یه دونه اناری یا یه تكه پوست خربوزه افتاده بود بدان كه از اون به مریض هم دادند. هوش به خرج بده و به هوش خودت بگو مریض نا پرهیزی كرده».

مدتی از این مقدمه گذشت و یك روز حكیم ‌باشی زكام سخت شد و ده روزی توی خونه افتاد و حكیم ‌باشی به این خیال كه پسرش هم فوت و فن كار را یاد بگیره هم مریض‌هاش به سراغ حكیم دیگری نروند او را سر مریض فرستاد و تو محكمه نشوند.

از قضا یك روز اومدند دنبالش و بردنش به عیادت یك مریض، او هم نسخه داد و اومد. پس فرداش كه دوباره به عیارت مریض رفت ناخوش حالش بدتر شده بود پسر هم تمام آن ادا اطوارهای بابا را درآورد و آخر سر بادی به گلو انداخت و گفت: «نگفتم نگذارید ناپرهیزی كنه؟» یكی از بستگان ناخوش جواب داد: «ابداً... اصلاً... ما دست از پا خطا نكرده‌ایم، شما هرچی گفته‌اید ما همون‌ها رو موبه‌مو انجام دادیم»

پسر حكیم‌باشی با اوقات تلخی و بد لعابی ناشیونه فریاد زد: «نه خیز ناپرهیزی كرده... حتماً ناپرهیزی كرده نه خیر همینه كه میگم». خوشمزه اینكه هرچه بستگان بیمار بیشتر انكار می‌كردند پسر حكیم‌باشی اصرارش بیشتر می‌شد و از حرفش برنمی‌گشت به‌طوری كه سماجت و پافشاری او دور و بری‌های مریض را عاجز و ذله كرده بود. عاقبت هم دنباله اصرارش به اینجا رسید كه فریاد زد: «نخیر ناپرهیزی كرده و خر خورده!... نخیر ناپرهیزی كرده و خر خورده كه اینجوری حالش بد شده» همین كه پسر حكیم‌باشی گفت خر خورده كه اینجوری حالش بد شده طاقت جمعیت طاق شد و بی‌اختیار زدند زیر خنده و آقازاده از خجالت غرق عرق شد و مثل گربه كتك خورده غیبش زد.

حكیم‌باشی وقتی فهمید آقازاده چه دسته گلی به آب داده دوبامبی زد توی سرش و پرسید: «از كجا به فكر خر خوری مریض افتادی!؟» بیچاره خنگ بیهوش گفت: «وقتی از تو حیاط رد شدم دیدم یه پالون خر كنج حیاط گذاشته‌اند. خیال كردم خر خورده...!!»

@sedayeslahat
#داستان_ضرب_المثل

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی ماست آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

کسی که نسبت به درخواست ها و نصایح دیگران بی توجه و بی اعتناست و یا عمداً نمی خواهد آنها را بشنود و بپذیرد، بنابراین با زور و داد و فریاد هم نمی توان به او فهماند


این بیت معروفترین سروده یغمای جندقی است و به طرز شگفت انگیزی در دوران ما (... و همه دوران) پرکاربرد است. این بیت به یک ضرب المثل در زبان و گفتار ایرانی ها تبدیل شده است.

احتمالا اکثریت نام "یغمای جندقی" شاعر دلسوخته دوران قجر را نشنیده اند. اما احتمالاً اکثریت این بیت معروف را شنیده اند و حتی بارها تجربه کرده اند!.


گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی ماست آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

@sedayeslahat