" آزادی"
در تاکسی، من بودم و دستم کتاب بود
ضمناً دلم تنها و افکارم خراب بود
تا آمدی، راننده هم استارت را زد
من که خوشم آمد، همین کارت ثواب بود
گفتی: "سلام" و برق، در چشمم درخشید
_ بیجنبهجان!، در عینک من آفتاب بود_
گفتی: "لبت خشک است، حتماً روزه هستی"
گفتم: " نه!، دانشگاه، سلفش اعتصاب بود
هی گفتی و هی گفتم و هی تاکسی رفت
بوق و ترافیک و عذاب و التهاب بود
گفتی که: " آزادی، کرایه میشود چند؟"
راننده ساکت بود و گوشش غرقِ خواب بود
گفتی: "مبادا رد شد... آزادی همینجاست؟"
گفتم: " نه، آزادی که قبل از انقلاب بود!"
#زهرا_دری @zahraa_dorri
از کتاب
#ناشیانه_دوستت_دارم (شعرطنز)
زهرا دُرّی_ #نشر_مروارید
چاپ اول ۱۳۹۵ ، چاپ دوم ۱۳۹۶
@SepehrAzadi
در تاکسی، من بودم و دستم کتاب بود
ضمناً دلم تنها و افکارم خراب بود
تا آمدی، راننده هم استارت را زد
من که خوشم آمد، همین کارت ثواب بود
گفتی: "سلام" و برق، در چشمم درخشید
_ بیجنبهجان!، در عینک من آفتاب بود_
گفتی: "لبت خشک است، حتماً روزه هستی"
گفتم: " نه!، دانشگاه، سلفش اعتصاب بود
هی گفتی و هی گفتم و هی تاکسی رفت
بوق و ترافیک و عذاب و التهاب بود
گفتی که: " آزادی، کرایه میشود چند؟"
راننده ساکت بود و گوشش غرقِ خواب بود
گفتی: "مبادا رد شد... آزادی همینجاست؟"
گفتم: " نه، آزادی که قبل از انقلاب بود!"
#زهرا_دری @zahraa_dorri
از کتاب
#ناشیانه_دوستت_دارم (شعرطنز)
زهرا دُرّی_ #نشر_مروارید
چاپ اول ۱۳۹۵ ، چاپ دوم ۱۳۹۶
@SepehrAzadi