دلنوشته #انسیه_دائمی خواهر #آتنا_دائمی
به مناسبت ششمین سالگرد بازداشت آتنا
شش سال پيش اين ساعتها، آخرين ساعتهايى بود كه هنوز توى زندگيمون ذرهاى آرامش داشتيم. اين ساعتها آتنا توى اطاقش سرش به گوشى گرم بود، قبل از اون سر شام از ريحانه جبارى حرف زد و خوشحال بود كه حكم اعدامش به تعويق افتاده. نگران دوستايى بود كه بازداشت شده بودن، اما بابا و مامان خوشحال بودن كه همه بچههاشون كنارشونن؛ كه يهو صبح بيست و نه مهر طوفان زد به زندگيمون و ماموراى سپاه آوار شدن روى زندگيمون. اگر ميدونستم كه شش سال از بودن كنار خواهرم محروم ميشم اون شب تا صبح میموندم پيشش و بغلش میکردم.
@SepehrAzadi
به مناسبت ششمین سالگرد بازداشت آتنا
شش سال پيش اين ساعتها، آخرين ساعتهايى بود كه هنوز توى زندگيمون ذرهاى آرامش داشتيم. اين ساعتها آتنا توى اطاقش سرش به گوشى گرم بود، قبل از اون سر شام از ريحانه جبارى حرف زد و خوشحال بود كه حكم اعدامش به تعويق افتاده. نگران دوستايى بود كه بازداشت شده بودن، اما بابا و مامان خوشحال بودن كه همه بچههاشون كنارشونن؛ كه يهو صبح بيست و نه مهر طوفان زد به زندگيمون و ماموراى سپاه آوار شدن روى زندگيمون. اگر ميدونستم كه شش سال از بودن كنار خواهرم محروم ميشم اون شب تا صبح میموندم پيشش و بغلش میکردم.
@SepehrAzadi