📝 داستانک
همکاری پس از سالها دوری درحالیکه ماسکی به صورت داشت٬ به دیدنم آمد. حدس زدم از ترس #ویروس_کرونا است .
به شیطنت گفتم: ما ۴۰ سال است گرفتار ویروس های خطرناک تری هستیم!
اخم کرد و گفت: فلانی میخواستم ازت خواهش کنم در انتخابات فردا شرکت کنی و نام مرا هم در لیست بگذاری.
گفتم: اولاً باید قانع ام کنی تا در انتخابات شرکت کنم. ثانیاً روی چه حسابی تو کاندید شدی و من باید بهت رأی بدم.
از پاسخ بدون رودربایستی ام جا خورد٬ فکر کرد سربسرش گذاشتم. شروع کرد به آسمان ریسمان بافتن.
از استدلال های آبکی اش قانع نشدم. پیش خود گفتم یا #مأمور_و_مزدور است یا #شارلاتان_و_خودخواه .
برای اینکه دست خالی از نزد من نرود٬ به او گفتم: قبلاً قولش را به کسان دیگه ای دادم.
امیدوار شد به تغییر نظرم٬ اما در عین حال کنجکاوی اش هم تحریک شد. چرا که از یکطرف احتمال می داد چگونه در انتخابات شرکت نمی کنم اما از طرف دیگر لیست انتخاباتی دارم.
سری به علامت ابهام تکان داد٬ گفتم: #۱۴_تن از لیست را از #مرداد_۹۸ برگزیده ام و تنها یک جای خالی دارم.
برق شادی را در چشمانش خواندم از اینکه شاید نظرم برگردد. نامشان را پرسید٬ یک به یک گفتم. نشناخت یا خودش را به آن راه زد٬ نمی دانم. باخوشحالی گفت: پس #من_نفر_پانزدهم_هستم .
گفتم شرمنده ام قول آن را به نمایندگی از هزاران نفر از جانباختگان #آبان_۹۸ به پدر #پویا_بختیاری داده ام.
درپایان با حالتی ملتمسانه گفت: اینها که با ما نسبتی ندارند حتی همشهری ما هم نیستند که کاری برای تو یا شهرشان بکنند؟
گفتم: اگر #مجلس_در_رأس_امور_ است ٬ تو باید نماینده تمام مردم ایران باشی.
بدون آنکه به حرفهایم توجهی کند٬ نگاهی قهرآلود به من انداخت و رفت !
ح-ک
@SepehrAzadi
همکاری پس از سالها دوری درحالیکه ماسکی به صورت داشت٬ به دیدنم آمد. حدس زدم از ترس #ویروس_کرونا است .
به شیطنت گفتم: ما ۴۰ سال است گرفتار ویروس های خطرناک تری هستیم!
اخم کرد و گفت: فلانی میخواستم ازت خواهش کنم در انتخابات فردا شرکت کنی و نام مرا هم در لیست بگذاری.
گفتم: اولاً باید قانع ام کنی تا در انتخابات شرکت کنم. ثانیاً روی چه حسابی تو کاندید شدی و من باید بهت رأی بدم.
از پاسخ بدون رودربایستی ام جا خورد٬ فکر کرد سربسرش گذاشتم. شروع کرد به آسمان ریسمان بافتن.
از استدلال های آبکی اش قانع نشدم. پیش خود گفتم یا #مأمور_و_مزدور است یا #شارلاتان_و_خودخواه .
برای اینکه دست خالی از نزد من نرود٬ به او گفتم: قبلاً قولش را به کسان دیگه ای دادم.
امیدوار شد به تغییر نظرم٬ اما در عین حال کنجکاوی اش هم تحریک شد. چرا که از یکطرف احتمال می داد چگونه در انتخابات شرکت نمی کنم اما از طرف دیگر لیست انتخاباتی دارم.
سری به علامت ابهام تکان داد٬ گفتم: #۱۴_تن از لیست را از #مرداد_۹۸ برگزیده ام و تنها یک جای خالی دارم.
برق شادی را در چشمانش خواندم از اینکه شاید نظرم برگردد. نامشان را پرسید٬ یک به یک گفتم. نشناخت یا خودش را به آن راه زد٬ نمی دانم. باخوشحالی گفت: پس #من_نفر_پانزدهم_هستم .
گفتم شرمنده ام قول آن را به نمایندگی از هزاران نفر از جانباختگان #آبان_۹۸ به پدر #پویا_بختیاری داده ام.
درپایان با حالتی ملتمسانه گفت: اینها که با ما نسبتی ندارند حتی همشهری ما هم نیستند که کاری برای تو یا شهرشان بکنند؟
گفتم: اگر #مجلس_در_رأس_امور_ است ٬ تو باید نماینده تمام مردم ایران باشی.
بدون آنکه به حرفهایم توجهی کند٬ نگاهی قهرآلود به من انداخت و رفت !
ح-ک
@SepehrAzadi