اینروزا وقتی میخوام بنویسم
یه قدم از خودم دور میشم
به یه فکر تازه...
به یه آدم دیگه نزدیک میشم
اما نمیدونم چرا نوشته هام خوب به دل نمیشینن
انگار حروف با من قهر کردن
خوب کنار هم چفت نمیشن ......
@ShafiAzad
یه قدم از خودم دور میشم
به یه فکر تازه...
به یه آدم دیگه نزدیک میشم
اما نمیدونم چرا نوشته هام خوب به دل نمیشینن
انگار حروف با من قهر کردن
خوب کنار هم چفت نمیشن ......
@ShafiAzad
خیلی وقتا برای یه بوسه هزارتا نقشه میکشیدی...
خیلی وقتا برای دیدنش ثانیه میشماردی...
خیلی وقتا از همون مسیرایی میری که میرفتین...
خیلی وقتا یادت میره که دیگه نیست...
خیلی وقتا فراموش میکنی که دیگه نداریش...
خیلی وقتا نمیتونی تو دلت نداشته باشیش...
خیلی وقتا اونقدر برات سخت میگذره که اندازه نداره...
نمیدانم چرا اینگونه ، آنطور بیهوا ، آنقدر تنها شدم که خیلی وقتا یادم میرود که کجام و کیستم؟!
تناقض عجیبی بین من و این دنیای لعنتی وجود داره!
بزرگترین پارادکس جهان از نظر من ، زندگی خودمِ!!!
خیلی وقتا میخواهم فراموش کنم آنچه بود و نبود...
خیلی وقتا تمام بدنم میشود زخم و کبود...
خیلی وقتا چشمام کاسهی خون و لبانم خشکیده...
خیلی وقتا گلها توی دستام خشک و پیچیده...
خیلی وقتا سایه ها روی سرم سنگین است...
خیلی وقتا واقعا ، متن هایم غمگین است!
خیلی وقتا درمانم فقط این دل نوشته هاست
خیلی وقتا............بیخیال!
@Shafiazad
خیلی وقتا برای دیدنش ثانیه میشماردی...
خیلی وقتا از همون مسیرایی میری که میرفتین...
خیلی وقتا یادت میره که دیگه نیست...
خیلی وقتا فراموش میکنی که دیگه نداریش...
خیلی وقتا نمیتونی تو دلت نداشته باشیش...
خیلی وقتا اونقدر برات سخت میگذره که اندازه نداره...
نمیدانم چرا اینگونه ، آنطور بیهوا ، آنقدر تنها شدم که خیلی وقتا یادم میرود که کجام و کیستم؟!
تناقض عجیبی بین من و این دنیای لعنتی وجود داره!
بزرگترین پارادکس جهان از نظر من ، زندگی خودمِ!!!
خیلی وقتا میخواهم فراموش کنم آنچه بود و نبود...
خیلی وقتا تمام بدنم میشود زخم و کبود...
خیلی وقتا چشمام کاسهی خون و لبانم خشکیده...
خیلی وقتا گلها توی دستام خشک و پیچیده...
خیلی وقتا سایه ها روی سرم سنگین است...
خیلی وقتا واقعا ، متن هایم غمگین است!
خیلی وقتا درمانم فقط این دل نوشته هاست
خیلی وقتا............بیخیال!
@Shafiazad
اونقدر دلت برام تنگ شده
كه زياده روي كني و مست شي؟
يا اونقدر مست شدي و زياده روي كردي
كه دلت برام تنگ شده؟؟؟؟؟؟
@shafiazad
كه زياده روي كني و مست شي؟
يا اونقدر مست شدي و زياده روي كردي
كه دلت برام تنگ شده؟؟؟؟؟؟
@shafiazad
اگه قهره این دلنوشته ی امید صباغ نو بفرست براش :
به جز تو ،
قلب خودم را به هیچ کس نسپردم!
تو هم ؛
غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی!
@shafiazad
به جز تو ،
قلب خودم را به هیچ کس نسپردم!
تو هم ؛
غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی!
@shafiazad
بیایم فرهنگ سازی کنیم ..
فرهنگ احترام
احترام به یکدیگر
با آسون ترین کاری که میشه کرد
لبخند :)
@shafiazad
فرهنگ احترام
احترام به یکدیگر
با آسون ترین کاری که میشه کرد
لبخند :)
@shafiazad
وقتی به گذشته فکر میکنم و سعی میکنم بفهمم نقطه ی اغاز مشکلات من کی یا کجا بوده است؟!
هرچه عقب تر میروم چیزی جز ساعت نحس تولدم پیدا نمیکنم!!
@shafiazad
هرچه عقب تر میروم چیزی جز ساعت نحس تولدم پیدا نمیکنم!!
@shafiazad
«بعد باغ خود را میکاری
و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی
تا برایت گل بیاورد
و یاد میگیری
که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی میارزی.
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری.»
@shafiazad
و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی
تا برایت گل بیاورد
و یاد میگیری
که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی میارزی.
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری.»
@shafiazad
مینویسیم: «ما زیاد گردو میخوریم»، و نه: «ما گردو دوست داریم»،
چون کلمهی «دوست داشتن» کلمهی مطمئنی نیست، دقت و عینیت ندارد.
«دوست داشتن گردو» و «دوست داشتن مادرمان»، اینها نمیتوانند به یک معنا باشند.
عبارت اول به طعمی دلپذیر توی دهان برمیگردد، و دومی به یک حس.
کلماتی که احساسات را توصیف میکنند خیلی مبهماند؛ باید از کارکرد آنها اجتناب کرد و به شرح اشیاء، انسانها و خود اکتفا کرد،
در واقع شرح وفادارانهی وقایع.
📚 دفتر بزرگ
@shafiazad
چون کلمهی «دوست داشتن» کلمهی مطمئنی نیست، دقت و عینیت ندارد.
«دوست داشتن گردو» و «دوست داشتن مادرمان»، اینها نمیتوانند به یک معنا باشند.
عبارت اول به طعمی دلپذیر توی دهان برمیگردد، و دومی به یک حس.
کلماتی که احساسات را توصیف میکنند خیلی مبهماند؛ باید از کارکرد آنها اجتناب کرد و به شرح اشیاء، انسانها و خود اکتفا کرد،
در واقع شرح وفادارانهی وقایع.
📚 دفتر بزرگ
@shafiazad
همچون دالانی بلندتنها بودم.
پرندگان از من رفته بودند.
شب با هجوم بیمروتش سخت تسخیرم کرده بود.
خواستم زنده بمانم و
فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود، تنها کمانم،تنها سنگم!
@shafiazad
پرندگان از من رفته بودند.
شب با هجوم بیمروتش سخت تسخیرم کرده بود.
خواستم زنده بمانم و
فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود، تنها کمانم،تنها سنگم!
@shafiazad
درد کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود...
درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم میشکند..
دردی که انسان را بدون نیروی دست و پا و سر باقی میگذارد و
انسان حتی قدرت آن را ندارد
که سرش را روی بالش حرکت دهد.
@shafiazad
درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم میشکند..
دردی که انسان را بدون نیروی دست و پا و سر باقی میگذارد و
انسان حتی قدرت آن را ندارد
که سرش را روی بالش حرکت دهد.
@shafiazad
امروز غمگین به نظر میرسی.
+ راستشو بخوای من همیشه غمگینم ولی امروز انرژی کافی برای پنهان کردنش رو نداشتم.
و این مودترین چیزیه که میتونه واسه بعضی روزا وجود داشته باشه...
@shafiazad
+ راستشو بخوای من همیشه غمگینم ولی امروز انرژی کافی برای پنهان کردنش رو نداشتم.
و این مودترین چیزیه که میتونه واسه بعضی روزا وجود داشته باشه...
@shafiazad
میدانی،
بدبختیمان از آنجایی شروع شد که یاد گرفتیم خودمان خودمان را بغل کنیم: در شبهای تنهایی، در لحظههای بیپناهی.
از آنجایی که خو کردیم به دوری، به تنهایی.
آدم همهچیز را که نباید یاد بگیرد. آدم به همهچیز که نباید عادت کند. آدم که نباید همهچیز را همیشه توی خودش بریزد. آدم باید بلد باشد گاهی هم سر برود.
@shafiazad
بدبختیمان از آنجایی شروع شد که یاد گرفتیم خودمان خودمان را بغل کنیم: در شبهای تنهایی، در لحظههای بیپناهی.
از آنجایی که خو کردیم به دوری، به تنهایی.
آدم همهچیز را که نباید یاد بگیرد. آدم به همهچیز که نباید عادت کند. آدم که نباید همهچیز را همیشه توی خودش بریزد. آدم باید بلد باشد گاهی هم سر برود.
@shafiazad
🔳 نمیتوان گفت دوستی به طور دقیق در کدام لحظه شکل میگیرد. همچون ظرفی که قطره قطره پر میشود و سرانجام یک قطره آن را سرریز میکند،
در مجموعهای از مهربانیها نیز سرانجام یک مهربانی هست که قلب را سرریز میکند.
📚 فارنهایت_۴۵۱
✍🏽 ری_بردبری
@shafiazad
در مجموعهای از مهربانیها نیز سرانجام یک مهربانی هست که قلب را سرریز میکند.
📚 فارنهایت_۴۵۱
✍🏽 ری_بردبری
@shafiazad