کانال رسمی وحید ضیائی
200 subscribers
787 photos
99 videos
127 files
540 links
www.vahidziaee.ir

شاعر نویسنده روزنامه نگار مجری و گوینده تلوزیون و رادیو طراح و مدرس کلاس های ادبیات خلاق و سمینار های NLPL

پژوهشگر حوزه شعر درمانی و روانشناسی مثبت گرا
Download Telegram
https://kaenat.ir/fa/Main/Detail/201699/%D8%AA%D9%88-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D9%86%DB%8C

یکی از رویکرد های کلاس های ادبیات خلاق تحلیل فیلم است .‌این نگاه را به قلم معصومه اخوان بخوانید
هفت‌پیکر و مقدمه‌ای از جهان فکری نظامی - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان

مصاحبه با دکتر وحید ضیائی

| Mehr News Agency


https://www.mehrnews.com/news/6052113/%D9%87%D9%81%D8%AA-%D9%BE%DB%8C%DA%A9%D8%B1-%D9%88-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D9%81%DA%A9%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%DB%8C
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
:
شرح غزل شماره ۱۷۵ از دیوان حافظ:

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
..
.
#وحید_ضیائی
#نویسنده #شاعر #پژوهشگر_ادبی
#ادبیات #ادبیات_خلاق
#حافظ_درمانی #شعر_درمانی #ادبیات_درمانی #هنر_درمانی #روانشناسی #روانشناسی_و_ادبیات #ادبیات_فاخر
#نوروز #عشق #عید_نوروز #چهارشنبه_سوری
#بهار #موفقیت #حال_خوب
#vahid_ziaee
#nlpl #hafez #Iranian_poets
#poetry_therapy #art_therapy
#literature #art #love
‌●
از وقتی به جادوی دست دوست هنرمندم نادر محمدی تمثال سنگی یکی از سنگ افراشته های شهر یئری کتابخانه ام را عمق بخشیده ، بیشتر دلم میکشد تا هر از چند گاهی سری به این 《خوفناکترین سایت باستانی ایران 》جایی بین اردبیل کهن و مشکین شهر زیبا بزنم و با نگهبانان سنگی هشت هزار ساله ی بزرگ و کوچکی که به بلندای تاریخ محافظ تقدس 《 سبلان 》 بوده اند به درد و دل بنشینم

روستای پیرازمان هنوز روستایی گردشگری نیست . انگار قرار است بداهه ی خوفناک قلعه ای باستانی باشد با مسیری که به جای علامت ها و نشانگان امروزی مرسوم در چنین مکان های گردشگری ، دستی با اسپری سیاهی و خطی بد روی هر دیواری فلش بکشد که : شهر یئری !
تازه آنهم بعد از اینکه به دلیل عدم وجود هیچ تابلو یا نشانگانی از محل قلعه یکهو ورودی روستا  را رد کنی و از زبان گردشگران بشنوی که بد و بیراه می گویند که چرا چنین‌جایی یک تابلوی ورودی ندارد و لابد این هم تقصیر خیلی هاست !


نگهبانان اکنون محصور در جایگاه ویژه ای که میراث فرهنگی تعبیه کرده در سکوت مطلق آن تپه های سنگی چندین هزار ساله فقط و فقط نگاه می کنند ! بی دهان ! طاقت می آوردند و کم می شوند ... کمتر ... طوری که نوشته اند این دویست و چند پیکر فقط بیست درصد استحکامات و سنگ هایی ست که زمانی اینجا محافظان قبور خروشان بودند !
چرا می گویم قبور خروشان ؟ چون نقش ها و نماد ها و چینش و شکل همه اینها به رمزوارگیِ معبد و قوشا تپه و آن حجم سهمگین شکلی می دهد که با تو سخن می گوید !
حرف از آتش می زند و خاکستر ، از رفاقت آسمان و سرنوشت ، اینکه چگونه ژنرال های سنگی گذشته نگهبان کوهی به وسعت سرزمین شان هستند .

درباره ی این منطقه بخوانید !

از هنرمندان اردبیلی نماد ها و سنگ واره های یادگاری ایشان را طلب کنید !

از سیاست مدار ها بخواهید لااقل برای خودشان هم که شده بخشی از این‌میراث را حفظ کنند تا دهان سنگ ها به نفرین شان‌باز نشود !

در سکوت مطلق این قبور محافظ دار ، به سبلان بنگرید ! سبلان باشید ! با غرور و متین و راز دار


#وحید_ضیائی

صبح از لحاف آلوده ی آفتاب و نم نم عرق پنجره که برخیزم و ببینم ، تازه یادم می افتد که زیر آسمان ابری شب بودیم : من و تو و بره ها و بچه هایی که توی زوزه ی گرگی دور ابتدای خواب شان بود.
خنکای شب کتاب از توی بغل مان سُر خورد و لشکری بسیار سر رفتند توی طرح فرش دستباف سرخ و پیازی مان .
گفتی : جمعش کن وحید !
گفتم : شب را بچرخند توی نقش گل و ریحان این یادگار خانه ی پدری . آفتاب که بزند کیفور برمی‌گردند داخل کتاب .
گفتی : به هم‌نریزند آرامش شعله و چراغ را ؟
گفتم : قصه که با شعله بیامیزد شنیدنی تر است و زنی که روی اسبی سپید سر کج کرده بود تبسمی کرد و اسب رمید توی پرز های عمیق !
هر چه گشتم آینه سر جایش نبود تا ببینمت از توی آینه که قشنگتری. خودت هم نیافتی و برگشتی سمت‌من .
گفتی : توی چشم‌هایم نگاه کن ، می خواهم آرایش کنم !
گفتم : دشت باران خورده بیشتر محتاج بوسه ی آفتاب است ، بگذار پوستت که عطر زمین‌است بلغزد توی یخچال های قطبی لبم
و تو متهم به تبسمی هر روز که این را می گویم و از دستم لیز میخوری در گوشه ای از خانه ، از شهر !
من از انگشت های تو باران می گیرم ، تو از چشم های ابری من الهام . من از پله ها پایین‌می روم و تنهایی ام دو نفر می شوند کنار هم ، تو نیز گویا !

چه فرق می کند چشم‌هایت چه رنگی باشند وقتی صاف به من که می نگری ، اذان ظهر است در پیکر سقاخانه .تو نور می ریزی توی این دخمه سیاه که دلم است ، من شعله می کشم بر هر شمعی که اسم تو ست به قرار نشسته توی گوشه ی اشک .

من توی کیف سرخابی تو قدم می زنم بهبوهه ی خیابان را . به گنجشک ها سلام می دهی . یاکریم‌ها به زیباییت رشک می برند و به رودخانه که می رسی ، آب صدا دارد حتی اگر فصل بی آبی ست . فصل خشک بی مغز ها :
فکر کن : گردوی پوچ سیاست که می اندازیم توی منقل اسپند تا بلاگردانمان شوند الهی ...!

می پرسم : امروز کدام پیراهنت را بخوانم ؟
فصل شکوفه ی گیلاس است .

کتابی می چینی از انبوه قصه ها. می‌دانی عطر کدام‌ لحظه از تنت را قایم کرده ام توی کدام صفحه از کجا .

هر کس دهان ما بو کند امروز ، عطری که تویی از آن می آید خودت می دانی که می گویی :

هیچ محتسبی را نگذار نزدیک تر بیاید !

تو برای نیم روز ، نقاشی کدام طعم را خواهی کشید نمی دانم ...

من‌اما توی کتابخانه دارم تو را تکثیر میکنم و به هر کسی که از من کتاب می پرسد از شب حرف می زنم :

شبی که کلمه ست .
کلمه تویی .

نامت را سنجاق میکنم به دم اسبی بلند این دختر بچه های شیطان .
اسمت را امضا میکنم توی بلند پر شعف حرف زدن های بسیارم

.
اسمت را امضا میکنم توی بلند پر شعف حرف زدن های بسیارم

هر کس که از من دور می شود ،دنبال نام تو می‌گردد. باور کن ... این اتفاق روزانه ی من است !


#وحید_ضیائی

https://www.instagram.com/p/C6GA0nJN2BN/?igsh=aHg1cW9jdW51czAy
https://irna.ir/xjQnqP

مصاحبه وحید ضیائی با خبرگزاری ایرنا
درباره ادبیات خلاق و آثار منتشر شده

چهار شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

مصاحبه ی دیروز من ( شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ) با رادیو فرهنگ در برنامه ققنوس حول چهارده سالگی ادبیات خلاق و برنامه ها و خروجی های آن انجام شد .‌سپاس از مجری محترم جناب محمدیان و تهیه کننده برنامه ققنوس . نکاتی مهم در این برنامه مطرح کردم که امیدوارم راهگشا باشد .

.
#وحید_ضیائی
#شاعر #نویسنده #روزنامه_نگار
#پژوهشگر_ادبی #منتقد #مترجم
#مجری #گوینده #رادیو #تلوزیون
#ادبیات_خلاق #پیسکسوت #هنرمند
#روز_رادیو #رادیو_فرهنگ #استاد #آنتیگونه
#ادبیات_خلاق #شعر #شعرآستان #عشق
#روز_رادیو_مبارک #ققنوس #رادیو_فرهنگ
#گوینده_رادیو #گوینده_رادیو
#هنر #حال_خوب #موفقیت #شعر_آوانگارد
💠انجمن علمی دانشگاه پیام‌نور با همکاری انجمن طلوع آفتاب دانایی برگزار می‌کند :

《در ادامه سلسله کارگاه مهارت‌های ارتباط موثر 》

[ جلسه پنجم با عنوان روابط موثر در بالا بردن سطح علمی و سطح علمی ]

👤مدرس و سخنران :
جناب آقای دکتر وحید ضیائی
( نویسنده، پژوهشگر و مدرس ادبیات خلاق )

📍مکان :
سالن جلسات ساختمان فنی مهندسی دانشگاه پیام‌نور

🗓تاریخ جلسه پنجم :
12 اردیبهشت ماه

🔆روز : 4شنبه

🕰ساعت : 11:00

🔸️شرکت برای عموم آزاد و رایگان می‌باشد

🆔️کانال انجمن‌های علمی پیام‌نور اردبیل

⚜️ @anjoman_elmi_pnu ⚜️

🆔️ کانال انجمن مردم نهاد طلوع آفتاب دانایی
⚜️ @TADNGOchannel ⚜️
نسل معلمان بد !

نسل من کم کتک نخورده است ! با تقصیر و بی تقصیر . مظلوم ترینشان من بودم که کلکسیون ذهنی ام‌آکنده از تنبیه های نابجای معلمانی ست که نمی‌دانم روی چه حسابی با یک بچه مدرسه ای چنان برخورد می کردند که یه جانی خطرناک :

معلمی داشتیم در دوران ابتدایی که وقتی دانش آموز شلوغ می کرد یا درس بلد نبود لول ورقه اش را مچاله می کرد و می گذاشت روی سر بچه . پا در هوا نگه اش می‌داشت و کاغذ را آتش میزد ! تا جیغ و اشک دانش آموز و عجز و لابه اش کل کلاس را شوکه نمی کرد ول کن نبود . همو بود که خودکار لای انگشت بچه می گذاشت و آنقدر فشار میداد تا بچه فریاد بزند !

دبیری داشتیم که می گفتند تکواندو کار بود . می گفتند عوارض دارد ! دینی را که بلد نبودیم ما را به صف می کرد جلوی تخته سیاه . شروع می کرد به چک و لگد زدن به سر و شکم دانش آموز . غُد هایی مثل من بودند که تاب می آوردند و گریه نمی کردند و بیشتر کتک می خوردند !
هم او یکبار به من گفت : فکر میکنی جلوی صف شعر می‌خوانی آدم شدی ؟!! کسی شدی ؟؟!

دبیری داشتیم کارش کتک زدن بچه ها با چوب بود . همه را به جرم شلوغ چند تن می زد . می گفت تنبیه برای همه ، تشویق برای یکی !

یکی بود تهدید به پرونده سازی می کرد . یکی کینه می گرفت و آخر سال تک نمره می داد !

دبیرستان اما جولان تناقض ها بود ، حالا فکر کنید دبیرستان خوبی که دبیر نمونه کنار دبیری که هیچ‌چیز حالیش نمی شد و با پارتی یا ... وارد کلاس شده بود یکجا درس می دادند ! زیست شناسی ات می شد هجده ، فیزیکت می شد پنج ! بلد نبود ! فحش میداد که ساکت باشند . به زرنگتر ها رشوه ی نمره میداد تا لو ندهند بی سوادی اش را. هرج و مرج بود و یکی آن میان تهدید می کرد که اخراجی میکنم اگر اعتراض کنی !

دانشگاه اما مرز با سواد و بی سواد مشخص تر بود . با سواد ها سختگیر ، بی سواد ها معامله گر . با سواد ها گوشه گیر بی سواد ها کرسی گیر !

حتی همان موقع هم داشتیم استادی که اگر در کلاسش با تو لج می شد سر حرفی که زدی آخر ترم تک نمره میداد و معدلت را به باد می داد . با یکی از همین نامرد ها سر اینکه توهین کرد به کلاس کل انداختم و سفر زیارتی رفت و نمره ی تک داد و دو ترم عقبم انداخت !

جای تنبیه ، تهدید بود ، جای خودکار لای انگشت ، خودکار لای پرونده سازی های آنچنانی .

همین اواخر استادی بود در مقطع دکتری که کلاس کاری اش انداختن از واحد های درسی اش بود که بی سوادند اینها . یادم است یک جلسه نقد کتاب دعوت کردند تا صحبت کند . آنقدر چرت و پرت گفت که هووو کردند و از جلسه بیرون رفت !

از ه این تنبیه و تهدید ها ، آنکه با لبخند چیزی می گفت و عملش با حرفش فرق داشت بیشتر توی ذوقم می زند !

آن معلمی که عیب های عیان همکارانش را می بیند و از آنها دفاع می کند ! آن معلمی که سکوت می کند وقتی می‌بیند همکارش هنوز هم دارد با منطق تهدید ، تنبیه می کند ، پرونده سازی می کند و او در جلسه ی معلمان از سعدی می‌خواند که : علم چندان که بیشتر خوانی / چو عمل در تو نیست نادانی ... و دیگران 《به به》 می گویند !

نسل من خشونت را از همنشینان کتاب و قلم بیشتر تجربه کرده تا جاهلان کوچه بازاری .

دستبوس معلمان و دبیران و استادان خوبم هستم که اندک بودند و اندک تر شدند . از دیگران آن آموختیم که بر دیگران روا ندانیم و نکنیم !

وحید ضیائی