سرنا نیوز
هرسال یکبار از لحظهٔ مرگم بیتفاوت گذشتهام بی آنکه بفهمم یک روز در چنین لحظهای خواهم مُرد ... 👤افشین یدالهی امروز بیستویکم دی ماه زادروز دکتر افشین یداللهی شاعر و ترانهسرای بزرگ کشورمان است روحش شاد و یادش جاودان🖤 ✴️ @sornanews
🌠#شعر_شب
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم ترا با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
📜افشین یداللهی
✴️ @sornanews
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم ترا با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
📜افشین یداللهی
✴️ @sornanews
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطاردوار دفترباره بودم
زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم ها را شکستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطاردوار دفترباره بودم
زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم ها را شکستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
📜مولانا
#شعر_شب
✴️ @sornanews
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطاردوار دفترباره بودم
زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم ها را شکستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطاردوار دفترباره بودم
زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم ها را شکستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
📜مولانا
#شعر_شب
✴️ @sornanews
#شعر_شب
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغهای تخیل
به داسهای واژگون شدهٔ بیکار
و دانههای زندانی
نگاه کن که چه برفی میبارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبک بار
شکوفه خواهدداد ای یار، ای یگانهترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…
فروغ فرخزاد
✴️ @sornanews
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغهای تخیل
به داسهای واژگون شدهٔ بیکار
و دانههای زندانی
نگاه کن که چه برفی میبارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبک بار
شکوفه خواهدداد ای یار، ای یگانهترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…
فروغ فرخزاد
✴️ @sornanews