🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 111ـ گروش فَروَة ابن مسیک مرادی
فروة ابن مسیک مرادی از نزدیکان شاهان پیرامونی بود و او را خلعت فرستادندی و باو نزدیکی جستندی. ناگاه هوس اسلام او را برخاست و به پیش محمد آمد و مسلمان گردید. محمد او را دهشهای بسیار فرمود و فرماندهی تیرهی خود (مراد) و تیرهی زُبَید و تیرهی مَذحِج را باو داد. پس از او ، عمرو ابن مَعدی کَرِب1 آمد و مسلمان گردید. و چون محمد درگذشت از اسلام بازگردید ، از بهر آن که عمرو بزرگ تیرهی زُبَید پیش از فروه بود و فروه کمتر ازو بود و میپنداشت که چون مسلمان گردد بزرگی تیرهی زُبَید باو دهد ، لیکن چون چنان نشد ، از اسلام بازگردید.
🔸 112ـ گروش تيرهي كِنده
اَشعَث ابن قَيس شاه تیرهی کِنده بود و با هشتاد سوار از خویشان و شناختگان به پیش محمد آمدند و مسلمان گردیدند. تیرهی کِنده بسیار شكوهمند و سهمناک و توانگر و خوشسيما بودند بویژه این گروه که آمده بودند. و یاران ایشان را مینگریستند و شگفتنی مینمودند.
محمد ایشان را گفت که این بر شما حرامست و پس از این نپوشید. پس بیدرنگ جامههای ابریشمی برکندند و زردوختهها را از دوش برگرفتند.
اَشعَث گفت : ای محمد ، ما از فرزندان آكِلُالمُرارم2 و تو از فرزندان ایشانی. محمد لبخندی زد و به نرمی گفت : این نسبت ، شما را با عباس است ، بروید و این نسب با او درست کنید ، لیکن من از فرزندان نَضر ابن كِنانهام و خود را به نياهاي خود بازبندم نه بديگري. اكنون بدانيد ـ اي مردم كِنده ـ كه نازش به نياها رسم روزگار ناداني است. و در اسلام نازش به پرهیزکاری است نه به تبار و خویشاوندی.»3
اشعث گفت : اگر از این پس کسی به نیاها نازد او را کیفر دهم. و محمد ایشان را نوازشها فرمود و به میهن خود رفتند.
🔸 113ـ گروش تیرهی اَزد
صُرَد ابن عبدالله از بزرگان تیرهی اَزد بود و با گروهی از تیرهی خود پیش محمد آمد و مسلمان گردید و در مسلمانی نیکرفتار و پسندیدهخو گردید. و محمد او را بر تیرهی خود فرمانروا گردانید و او را فرمود با بیدینانی که در پیرامون ایشانند بجنگند و ایشان را باسلام بخوانند. و تیرهی اَزد در سوی یمن نشیمن داشتندی.
🔸 114ـ گروش شاهان حِمَير
چون محمد از لشکرکشی تبوک بازگردید ، فرستادگان شاهان حِمَیر رسیدند و نوشتههاي ايشان را آوردند که تیرهی حِمَیر مسلمان گردیدند و بسیار از بیدینان کشتند. و ایشان شش شاه بودند : حارِث ابن عَبد كُلال ، نُعَيم ابن كُلال ، نُعمان بزرگ ذیرُعَین ، مَعافِر ، هَمدان و زُرعهي ذويَزَن. زُرعهي ذويَزَن پيش از همه مسلمان گرديده بود و مالِك ابن مُرّهي رَهاوي را بفرستادگي پيش محمد فرستاده بود تا محمد را از اسلام خود و آن ديگر شاهان آگاه گرداند.
محمد نوازش فرستادگان فرمود و فرمود پاسخ نامهی ایشان بازدهند. و پنج تن با ایشان فرستاد و مُعاذ را سپارش کرد که چون بروی ، با مردم آسانی کن و سختی مکن ، و ایشان را مژدهی نیک بده و کس را از مهربانی خدا ناامید نگردان. و گروهی از یهود و مسیحی از تو خواهند پرسید که کلید بهشت چیست؟ تو ایشان را بگو : کلید بهشت دوگواهی است.
1ـ عمرو فرزند سیف ابن ذی یزن شاه یمن بود که پس از درگذشت پدرش با یاری لشکری که انوشیروان دادگر باو داد شاهی یمن را از حبشیان بازپس گرفت. بنگرید به (گفتار 121ـ گروش باذان ـ سات 161)
2ـ «آكِلُالمُرار» شاهي بسيار بزرگ در عرب بود ، چنانكه عرب در نازش خود را باو بستندي. و تيرهي كِنده از فرزندان او بودند و بيشتري ايشان شاه بودند. و ايشان را باين شُوند بر ديگر عرب نازش بودي. و عباس در روزگار ناداني ، چون بازرگاني كردي و جايي رسيدي كه او را نشناختندي ، اين اندازه گفتي كه : «من از فرزندان آكِلُالمُرارم» و تبار خود را باو بردي ، از بهر آنكه بداراك او هیچ دست نيازيدندي. و همچنين چون به تيرهي بنیكِنده رسيدي تبار خود باو بازبردی و ايشان او را نگاهداشت و نوازش کردندی.
3ـ بر این پایه ، رفتاری که ما در ایران امروز داریم ، آیا در روزگار نادانی بسر میبریم یا از آن درگذشتهایم؟!.. (درگذشتن = عبور کردن)
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 111ـ گروش فَروَة ابن مسیک مرادی
فروة ابن مسیک مرادی از نزدیکان شاهان پیرامونی بود و او را خلعت فرستادندی و باو نزدیکی جستندی. ناگاه هوس اسلام او را برخاست و به پیش محمد آمد و مسلمان گردید. محمد او را دهشهای بسیار فرمود و فرماندهی تیرهی خود (مراد) و تیرهی زُبَید و تیرهی مَذحِج را باو داد. پس از او ، عمرو ابن مَعدی کَرِب1 آمد و مسلمان گردید. و چون محمد درگذشت از اسلام بازگردید ، از بهر آن که عمرو بزرگ تیرهی زُبَید پیش از فروه بود و فروه کمتر ازو بود و میپنداشت که چون مسلمان گردد بزرگی تیرهی زُبَید باو دهد ، لیکن چون چنان نشد ، از اسلام بازگردید.
🔸 112ـ گروش تيرهي كِنده
اَشعَث ابن قَيس شاه تیرهی کِنده بود و با هشتاد سوار از خویشان و شناختگان به پیش محمد آمدند و مسلمان گردیدند. تیرهی کِنده بسیار شكوهمند و سهمناک و توانگر و خوشسيما بودند بویژه این گروه که آمده بودند. و یاران ایشان را مینگریستند و شگفتنی مینمودند.
محمد ایشان را گفت که این بر شما حرامست و پس از این نپوشید. پس بیدرنگ جامههای ابریشمی برکندند و زردوختهها را از دوش برگرفتند.
اَشعَث گفت : ای محمد ، ما از فرزندان آكِلُالمُرارم2 و تو از فرزندان ایشانی. محمد لبخندی زد و به نرمی گفت : این نسبت ، شما را با عباس است ، بروید و این نسب با او درست کنید ، لیکن من از فرزندان نَضر ابن كِنانهام و خود را به نياهاي خود بازبندم نه بديگري. اكنون بدانيد ـ اي مردم كِنده ـ كه نازش به نياها رسم روزگار ناداني است. و در اسلام نازش به پرهیزکاری است نه به تبار و خویشاوندی.»3
اشعث گفت : اگر از این پس کسی به نیاها نازد او را کیفر دهم. و محمد ایشان را نوازشها فرمود و به میهن خود رفتند.
🔸 113ـ گروش تیرهی اَزد
صُرَد ابن عبدالله از بزرگان تیرهی اَزد بود و با گروهی از تیرهی خود پیش محمد آمد و مسلمان گردید و در مسلمانی نیکرفتار و پسندیدهخو گردید. و محمد او را بر تیرهی خود فرمانروا گردانید و او را فرمود با بیدینانی که در پیرامون ایشانند بجنگند و ایشان را باسلام بخوانند. و تیرهی اَزد در سوی یمن نشیمن داشتندی.
🔸 114ـ گروش شاهان حِمَير
چون محمد از لشکرکشی تبوک بازگردید ، فرستادگان شاهان حِمَیر رسیدند و نوشتههاي ايشان را آوردند که تیرهی حِمَیر مسلمان گردیدند و بسیار از بیدینان کشتند. و ایشان شش شاه بودند : حارِث ابن عَبد كُلال ، نُعَيم ابن كُلال ، نُعمان بزرگ ذیرُعَین ، مَعافِر ، هَمدان و زُرعهي ذويَزَن. زُرعهي ذويَزَن پيش از همه مسلمان گرديده بود و مالِك ابن مُرّهي رَهاوي را بفرستادگي پيش محمد فرستاده بود تا محمد را از اسلام خود و آن ديگر شاهان آگاه گرداند.
محمد نوازش فرستادگان فرمود و فرمود پاسخ نامهی ایشان بازدهند. و پنج تن با ایشان فرستاد و مُعاذ را سپارش کرد که چون بروی ، با مردم آسانی کن و سختی مکن ، و ایشان را مژدهی نیک بده و کس را از مهربانی خدا ناامید نگردان. و گروهی از یهود و مسیحی از تو خواهند پرسید که کلید بهشت چیست؟ تو ایشان را بگو : کلید بهشت دوگواهی است.
1ـ عمرو فرزند سیف ابن ذی یزن شاه یمن بود که پس از درگذشت پدرش با یاری لشکری که انوشیروان دادگر باو داد شاهی یمن را از حبشیان بازپس گرفت. بنگرید به (گفتار 121ـ گروش باذان ـ سات 161)
2ـ «آكِلُالمُرار» شاهي بسيار بزرگ در عرب بود ، چنانكه عرب در نازش خود را باو بستندي. و تيرهي كِنده از فرزندان او بودند و بيشتري ايشان شاه بودند. و ايشان را باين شُوند بر ديگر عرب نازش بودي. و عباس در روزگار ناداني ، چون بازرگاني كردي و جايي رسيدي كه او را نشناختندي ، اين اندازه گفتي كه : «من از فرزندان آكِلُالمُرارم» و تبار خود را باو بردي ، از بهر آنكه بداراك او هیچ دست نيازيدندي. و همچنين چون به تيرهي بنیكِنده رسيدي تبار خود باو بازبردی و ايشان او را نگاهداشت و نوازش کردندی.
3ـ بر این پایه ، رفتاری که ما در ایران امروز داریم ، آیا در روزگار نادانی بسر میبریم یا از آن درگذشتهایم؟!.. (درگذشتن = عبور کردن)
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 115ـ گروش بنيحارِث
محمد ، خالِد ابن وَليد را با لشکری در سال دهم به تیرهی بنيحارِث که تیرهای بزرگ در نجران بودند و هرگز کسی بر ایشان فیروزی نیافته بود فرستاد تا ایشان را باسلام دعوت کند ، و اگر نپذیرند جنگد. پس چون رفت و دعوت کرد ، پذیرفتند و باسلام درآمدند. و خالد نامهای به محمد نوشت و آگاهی از اسلام ایشان بازداد. و چون محمد از نامهی خالد آگاه گردید ، فرمود پاسخ او بازنوشتند که برخیز و به مدینه بیا و گروهی از ایشان را با خود بیاور. چون نامهی محمد به خالد رسید ، آهنگ مدینه کرد و گروهی از ایشان را با خود آورد. محمد از ایشان پرسید : چگونه است که دشمن بر شما فیروزی نیافت؟ گفتند : از بهر آنست که درمیان ما دوسخنی نباشد ، و پیوسته یکدل و راستباور باشیم. و ستم نکنیم و روا نداریم. محمد براست داشت و ایشان را بازگردانید. و پس از چهار ماه عمرو ابن حَزم را با پیماننامه پیش ایشان فرستاد تا آنجا باشد و ايشان را فقه و قرآن و فرمانهاي ديني و شعائر اسلام آموزد و زكات از ايشان ستاند.
🔸 116ـ گروش رِفاعَة ابن زید جذامی و تیرهی جذام
رِفاعَة ابن زید جذامی سردار تیرهی جذام بود و در سازش حُدَیبیه پیش محمد آمده و مسلمان گردیده بود و در مسلمانی بسیار نیکرفتار و پسندیدهخو بود. چون پرگ خواست و پیش تیرهی خود بازمیگردید ، محمد فرمود از بهر او نامهای نوشتند تا تیرهی خود را باسلام دعوت کند.
چون پیش تیرهی خود رفت و نامهی محمد بر ایشان خواند و ایشان را باسلام دعوت کرد ، همه دعوت و پند او را پذیرفتند و باسلام درآمدند.
🔸 117ـ فرستادگان هَمْدان و گروش ایشان
هَمْدان تیرهای بزرگ بودند که در یمن نشیمن داشتند و بسیار توانگر و باشکوه و انبوه بودند. سر ایشان مالک ابن نَمَط بود. پس مالک با گروهی از سرداران آهنگ دیدار محمد کردند ، در آن هنگام که محمد از لشکرکشی تبوک بازگردیده بود. چون به نزدیک محمد آمدند ، خود را آراستند و رختهای راهراه کتانی (بُرد یمنی) پوشیدند و دستارهای عدنی بر سر گزاردند و بر اسبهای تازی نشستند و پردهداران از پیش خود برنشاندند و رجزخوانان میرفتند.
پس چون درآمدند و نشستند ، مالک برخاست و ستایشی چند ازآنِ تیرهی خود کرد و پس از آن همگی برخاستند و مسلمان گردیدند. و محمد ایشان را دهشها داد و دربارهی ایشان نامهای نوشت.
🔸 118ـ مُسَيلِمَهي دروغگو و اَسوَد ابن كَعب عَنسي
مُسَيلمهي دروغگو و اَسوَد ابن كَعب عَنسي در زمان محمد ، هر دو دعوی برانگیختگی کردند. و مُسَیلمه در یمامه و اَسوَد در صنعای یمن نشیمن داشت.
محمد فرماندهان و کارگزاران به سرزمينهای پیرامونی از بهر جزيه و زكات فرستاد. و چون فرستادهی محمد به صَنعاي يمن رسید اَسوَد بجنگ او بیرون آمد.
چون خاندان بنيحَنيفه از سوي يمامه به مدینه آمدند و مسلمان گردیدند مُسَيلمه نیز با ایشان بود. پس از بازگشت مُسَیلمه از دین بازگردید و دعوی برانگیختگی کرد. و نامهای به محمد نوشت که من با تو در برانگیختگی همبازم.
محمد پاسخ نامه چنین بازفرستاد : «بنام خدای مهربان و بخشاینده ، از محمد برانگیختهی خدا به مسیلمهی دروغگو ، درود بر هر كس كه از راهنمایی (دین) پيروى كند. زمين ازآن خداست آن را به هر كس از بندگانش كه خواهد میدهد و فرجام (نیک) ازآنِ پرهيزکاران است».
مسیلمه سجعها تراشیدی و مانندهی آیههای قرآن ساختی و مردم را از راه بردی و دورغ زدی و گفتی : «من نماز از شما برداشتم و باده نوشيدن و زنا را بر شما حلال گردانيدم.» و این کارها کردی تا آنکه بنيحَنيفه همه از دين بازگرديدند و باو گرویدند.
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 115ـ گروش بنيحارِث
محمد ، خالِد ابن وَليد را با لشکری در سال دهم به تیرهی بنيحارِث که تیرهای بزرگ در نجران بودند و هرگز کسی بر ایشان فیروزی نیافته بود فرستاد تا ایشان را باسلام دعوت کند ، و اگر نپذیرند جنگد. پس چون رفت و دعوت کرد ، پذیرفتند و باسلام درآمدند. و خالد نامهای به محمد نوشت و آگاهی از اسلام ایشان بازداد. و چون محمد از نامهی خالد آگاه گردید ، فرمود پاسخ او بازنوشتند که برخیز و به مدینه بیا و گروهی از ایشان را با خود بیاور. چون نامهی محمد به خالد رسید ، آهنگ مدینه کرد و گروهی از ایشان را با خود آورد. محمد از ایشان پرسید : چگونه است که دشمن بر شما فیروزی نیافت؟ گفتند : از بهر آنست که درمیان ما دوسخنی نباشد ، و پیوسته یکدل و راستباور باشیم. و ستم نکنیم و روا نداریم. محمد براست داشت و ایشان را بازگردانید. و پس از چهار ماه عمرو ابن حَزم را با پیماننامه پیش ایشان فرستاد تا آنجا باشد و ايشان را فقه و قرآن و فرمانهاي ديني و شعائر اسلام آموزد و زكات از ايشان ستاند.
🔸 116ـ گروش رِفاعَة ابن زید جذامی و تیرهی جذام
رِفاعَة ابن زید جذامی سردار تیرهی جذام بود و در سازش حُدَیبیه پیش محمد آمده و مسلمان گردیده بود و در مسلمانی بسیار نیکرفتار و پسندیدهخو بود. چون پرگ خواست و پیش تیرهی خود بازمیگردید ، محمد فرمود از بهر او نامهای نوشتند تا تیرهی خود را باسلام دعوت کند.
چون پیش تیرهی خود رفت و نامهی محمد بر ایشان خواند و ایشان را باسلام دعوت کرد ، همه دعوت و پند او را پذیرفتند و باسلام درآمدند.
🔸 117ـ فرستادگان هَمْدان و گروش ایشان
هَمْدان تیرهای بزرگ بودند که در یمن نشیمن داشتند و بسیار توانگر و باشکوه و انبوه بودند. سر ایشان مالک ابن نَمَط بود. پس مالک با گروهی از سرداران آهنگ دیدار محمد کردند ، در آن هنگام که محمد از لشکرکشی تبوک بازگردیده بود. چون به نزدیک محمد آمدند ، خود را آراستند و رختهای راهراه کتانی (بُرد یمنی) پوشیدند و دستارهای عدنی بر سر گزاردند و بر اسبهای تازی نشستند و پردهداران از پیش خود برنشاندند و رجزخوانان میرفتند.
پس چون درآمدند و نشستند ، مالک برخاست و ستایشی چند ازآنِ تیرهی خود کرد و پس از آن همگی برخاستند و مسلمان گردیدند. و محمد ایشان را دهشها داد و دربارهی ایشان نامهای نوشت.
🔸 118ـ مُسَيلِمَهي دروغگو و اَسوَد ابن كَعب عَنسي
مُسَيلمهي دروغگو و اَسوَد ابن كَعب عَنسي در زمان محمد ، هر دو دعوی برانگیختگی کردند. و مُسَیلمه در یمامه و اَسوَد در صنعای یمن نشیمن داشت.
محمد فرماندهان و کارگزاران به سرزمينهای پیرامونی از بهر جزيه و زكات فرستاد. و چون فرستادهی محمد به صَنعاي يمن رسید اَسوَد بجنگ او بیرون آمد.
چون خاندان بنيحَنيفه از سوي يمامه به مدینه آمدند و مسلمان گردیدند مُسَيلمه نیز با ایشان بود. پس از بازگشت مُسَیلمه از دین بازگردید و دعوی برانگیختگی کرد. و نامهای به محمد نوشت که من با تو در برانگیختگی همبازم.
محمد پاسخ نامه چنین بازفرستاد : «بنام خدای مهربان و بخشاینده ، از محمد برانگیختهی خدا به مسیلمهی دروغگو ، درود بر هر كس كه از راهنمایی (دین) پيروى كند. زمين ازآن خداست آن را به هر كس از بندگانش كه خواهد میدهد و فرجام (نیک) ازآنِ پرهيزکاران است».
مسیلمه سجعها تراشیدی و مانندهی آیههای قرآن ساختی و مردم را از راه بردی و دورغ زدی و گفتی : «من نماز از شما برداشتم و باده نوشيدن و زنا را بر شما حلال گردانيدم.» و این کارها کردی تا آنکه بنيحَنيفه همه از دين بازگرديدند و باو گرویدند.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 119ـ بازپسين حج
محمد در بیست و پنجم ماه ذیقعده سال دهم از بهر حج از مدینه بیرون رفت و كسان بسيار او را همراهي كردند. چون به نزدیک مکه رسیده بود ، فرمود هر کی قربان نداشت احرام به عمره کرد و هر که قربان دارد احرام به حج گرفت.
و علی که از سوی یمن رسید و قربان نداشت محمد او را گفت : ای علی ، تو نیز برو و طواف کن و ارکان عمره بجای بیاور و از احرام بیرون بیا. علی گفت : ای محمد ، احرام به حج گرفتهام. آنگاه محمد او را با خود همباز کرد در قربانی که از بهر خود آورده بود.
سپس محمد سخن راند و حاجیان را پندهای رسا داد و مناسک حج و شعائر اسلام را بازنمود و ایشان را به ستودهخویی فرمود و هر چي سودهای پيروان را از جان و داراك بود ، همگي را آگاه گردانید.1 و چون از پند آسوده گردید ، گفت : خدایا ، نمیدانم که من برانگیختگی تو چنانکه باید به آفریدههایت گزاردم یا نه؟ حاجیان گفتند : آری ای محمد ، برانگیختگی بدرستی بما گزاردی. پس محمد گفت : خدایا ، تو گواه باش بر ایشان که خَستُویدند2 به آنکه برانگیختگی تو چنانکه میبایست بایشان گزاردم.
چون محمد در بازماندهی ماه ذیحجّه از بازپسین حج آسوده شده بود و به مدینه بازگردید3 ، در ماه ربیعالاول ، اسامة ابن زید را با لشکری به شام و زمین فلسطین فرستاد.
🔸 120ـ فرستادگان محمد به شاهان پیرامونی
محمد فرستادگانی به شاهان پیرامونی فرستاد و نامهها بایشان نوشت و آنان را باسلام دعوت کرد. دِحیة ابن خلیفهی کلبی را به کیسَر روم ، عبدالله ابن حذافهی سهمی را به خسرو پرویز ، حاطِب ابن أبی بَلتَعه را به مَقوقِس ، شاه اسکندریه (همان که ماریه را به محمد ارمغان گردانید) ، عمرو عاص سهمی را به (جیفر و عیاذ) شاهان عمان ، سَلیط ابن عمرو را به شاهان یمامه ، علاء ابن حَضرَمی را به شاه بَحرَین ، شجاع ابن وهب اسدی را به شاه شام ، مهاجر ابن أبی امیهی مخزومی را به شاه یمن فرستاد. و همچنین فرستادگانی دیگر را بشاهان عرب و ناعرب فرستاد و همه را باسلام دعوت کرد.
🔸 121ـ گروش باذان
لشكر حبشه هفتاد و دو سال در يمن بودند و فرمان ميراندند : چهار سال ازآنِ اَرياط و بازمانده ازآنِ اَبرَهه و پسرانش. پس از هفتاد و دو سال ، از سوي خسرو4 ، وَهرِز5 شاه بود و پس ازو پسرش مرزبان و پس ازو پسرش تَينُجان. و پس از آن ، خسرو او را كناره گردانيده و فرمانروايي ديگر ـ پارسي (ايراني) ـ باذان6 نام فرستاد. باذان شاه يمن بود تا محمد پيدا گردید (ظهور کرد). پس از آن محمد چون دعوت آغاز کرد ، او باسلام گرويد.7
1ـ در اینجا زادهی هشام سخنی از زبان محمد مینویسد که بیگفتگو ساخته است : «و بازنمود ایشان را که این حج وداع است و بار دیگر وی را در موسم [حج] نخواهند دیدن». هیچ باخردی با خواندن این سرگذشت تا اینجا این سخن را باور نخواهد کرد بویژه که پس از این هم رفتاری از محمد و مسلمانان دیده نمیشود که این سخن را براست دارد. چگونه میشود که مسلمانان با آنهمه دلبستگی به محمد این سخن را شنوند و از ریزش اشک جلو توانند گرفت؟! چگونه یاران نزدیکش این شنوند و بخاموشی گرایند؟! چنان وانمودهاند که محمد میدانسته حج دیگری را نخواهد دریافت و اینست نیاز دیده بازپسین سخنان (وصیتها) را در همین هنگام راند. سپس کسانی دیگر داستان غدیر خم را ـ اگر بوده ـ بسود سیاست خود دیگر گردانیده و سرانجام امام ششم شیعیان دعویهای شگفتی پیش کشید و راه شیعیگری را هموار ساخت. (نک. کتاب «گفت و شنید» و «شیعیگری (داوری)» از احمد کسروی).
در پیشامد درگذشت محمد دلیلهای دیگری خواهید یافت که ساخته بودن چنین افسانههایی را بهتر نمایان میگرداند.
2ـ خَستُویدن = اقرار کردن
3ـ داستان حجةالوداع بپایان رسید ولی زادهی هشام کمترین سخنی از غدیر خم نرانده.
4ـ خسرو يكم انوشیروان.
5ـ بنگريد به دفترچهي «يك لشكركشي تاريخي از راه خليج فارس» نوشتهي محمدعلي امام شوشتري ، از پايگاه زير : https://drive.google.com/.../0B2d6vwIpVB1md3IyMmJnOXJOcHc یا کوتاهشدهی آن در بخش پیوستهای کتاب «تاریخ محمد».
6ـ در تاریخها این نام برویهی «باذام» نیز آمده است.
7ـ در سال ششم هجری که مسلمانان نیرو گرفتند ، محمد نامههایی بشاهان مینویسد و ایشان را به پذیرفتن اسلام میخواند. خسرو دوم (خسرو پرویز) به باذان فرمود کسی را که در یثرب به پیغمبری برخاسته به تیسپون روانه گرداند. باذان سه تن افسر ایرانی را به سرکردگی «خره خسرو» به یثرب فرستاد. لیکن اینان مسلمان شدند و سپس خود باذان و گروهی از سواران نیز مسلمان شدند و از این راه یمن بیجنگ و خونریزی از تیسپون برید و پیرو فرمانروایی نوبنیاد مدینه گردید. چون محمد سخن از دین و برانگیختگی (پیامبری) راند و کارش رو به پیشرفت گزارد تیرههای عرب چنان پنداشتند که این دعوی
👇
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 119ـ بازپسين حج
محمد در بیست و پنجم ماه ذیقعده سال دهم از بهر حج از مدینه بیرون رفت و كسان بسيار او را همراهي كردند. چون به نزدیک مکه رسیده بود ، فرمود هر کی قربان نداشت احرام به عمره کرد و هر که قربان دارد احرام به حج گرفت.
و علی که از سوی یمن رسید و قربان نداشت محمد او را گفت : ای علی ، تو نیز برو و طواف کن و ارکان عمره بجای بیاور و از احرام بیرون بیا. علی گفت : ای محمد ، احرام به حج گرفتهام. آنگاه محمد او را با خود همباز کرد در قربانی که از بهر خود آورده بود.
سپس محمد سخن راند و حاجیان را پندهای رسا داد و مناسک حج و شعائر اسلام را بازنمود و ایشان را به ستودهخویی فرمود و هر چي سودهای پيروان را از جان و داراك بود ، همگي را آگاه گردانید.1 و چون از پند آسوده گردید ، گفت : خدایا ، نمیدانم که من برانگیختگی تو چنانکه باید به آفریدههایت گزاردم یا نه؟ حاجیان گفتند : آری ای محمد ، برانگیختگی بدرستی بما گزاردی. پس محمد گفت : خدایا ، تو گواه باش بر ایشان که خَستُویدند2 به آنکه برانگیختگی تو چنانکه میبایست بایشان گزاردم.
چون محمد در بازماندهی ماه ذیحجّه از بازپسین حج آسوده شده بود و به مدینه بازگردید3 ، در ماه ربیعالاول ، اسامة ابن زید را با لشکری به شام و زمین فلسطین فرستاد.
🔸 120ـ فرستادگان محمد به شاهان پیرامونی
محمد فرستادگانی به شاهان پیرامونی فرستاد و نامهها بایشان نوشت و آنان را باسلام دعوت کرد. دِحیة ابن خلیفهی کلبی را به کیسَر روم ، عبدالله ابن حذافهی سهمی را به خسرو پرویز ، حاطِب ابن أبی بَلتَعه را به مَقوقِس ، شاه اسکندریه (همان که ماریه را به محمد ارمغان گردانید) ، عمرو عاص سهمی را به (جیفر و عیاذ) شاهان عمان ، سَلیط ابن عمرو را به شاهان یمامه ، علاء ابن حَضرَمی را به شاه بَحرَین ، شجاع ابن وهب اسدی را به شاه شام ، مهاجر ابن أبی امیهی مخزومی را به شاه یمن فرستاد. و همچنین فرستادگانی دیگر را بشاهان عرب و ناعرب فرستاد و همه را باسلام دعوت کرد.
🔸 121ـ گروش باذان
لشكر حبشه هفتاد و دو سال در يمن بودند و فرمان ميراندند : چهار سال ازآنِ اَرياط و بازمانده ازآنِ اَبرَهه و پسرانش. پس از هفتاد و دو سال ، از سوي خسرو4 ، وَهرِز5 شاه بود و پس ازو پسرش مرزبان و پس ازو پسرش تَينُجان. و پس از آن ، خسرو او را كناره گردانيده و فرمانروايي ديگر ـ پارسي (ايراني) ـ باذان6 نام فرستاد. باذان شاه يمن بود تا محمد پيدا گردید (ظهور کرد). پس از آن محمد چون دعوت آغاز کرد ، او باسلام گرويد.7
1ـ در اینجا زادهی هشام سخنی از زبان محمد مینویسد که بیگفتگو ساخته است : «و بازنمود ایشان را که این حج وداع است و بار دیگر وی را در موسم [حج] نخواهند دیدن». هیچ باخردی با خواندن این سرگذشت تا اینجا این سخن را باور نخواهد کرد بویژه که پس از این هم رفتاری از محمد و مسلمانان دیده نمیشود که این سخن را براست دارد. چگونه میشود که مسلمانان با آنهمه دلبستگی به محمد این سخن را شنوند و از ریزش اشک جلو توانند گرفت؟! چگونه یاران نزدیکش این شنوند و بخاموشی گرایند؟! چنان وانمودهاند که محمد میدانسته حج دیگری را نخواهد دریافت و اینست نیاز دیده بازپسین سخنان (وصیتها) را در همین هنگام راند. سپس کسانی دیگر داستان غدیر خم را ـ اگر بوده ـ بسود سیاست خود دیگر گردانیده و سرانجام امام ششم شیعیان دعویهای شگفتی پیش کشید و راه شیعیگری را هموار ساخت. (نک. کتاب «گفت و شنید» و «شیعیگری (داوری)» از احمد کسروی).
در پیشامد درگذشت محمد دلیلهای دیگری خواهید یافت که ساخته بودن چنین افسانههایی را بهتر نمایان میگرداند.
2ـ خَستُویدن = اقرار کردن
3ـ داستان حجةالوداع بپایان رسید ولی زادهی هشام کمترین سخنی از غدیر خم نرانده.
4ـ خسرو يكم انوشیروان.
5ـ بنگريد به دفترچهي «يك لشكركشي تاريخي از راه خليج فارس» نوشتهي محمدعلي امام شوشتري ، از پايگاه زير : https://drive.google.com/.../0B2d6vwIpVB1md3IyMmJnOXJOcHc یا کوتاهشدهی آن در بخش پیوستهای کتاب «تاریخ محمد».
6ـ در تاریخها این نام برویهی «باذام» نیز آمده است.
7ـ در سال ششم هجری که مسلمانان نیرو گرفتند ، محمد نامههایی بشاهان مینویسد و ایشان را به پذیرفتن اسلام میخواند. خسرو دوم (خسرو پرویز) به باذان فرمود کسی را که در یثرب به پیغمبری برخاسته به تیسپون روانه گرداند. باذان سه تن افسر ایرانی را به سرکردگی «خره خسرو» به یثرب فرستاد. لیکن اینان مسلمان شدند و سپس خود باذان و گروهی از سواران نیز مسلمان شدند و از این راه یمن بیجنگ و خونریزی از تیسپون برید و پیرو فرمانروایی نوبنیاد مدینه گردید. چون محمد سخن از دین و برانگیختگی (پیامبری) راند و کارش رو به پیشرفت گزارد تیرههای عرب چنان پنداشتند که این دعوی
👇
برای چیره گردانیدن قریش بر دیگران بوده. اینبود برخی بزرگان تیرهها نیز بچنان آرزوهایی افتادند و کسانی بدعوی پیغمبری برخاستند که یکی از آنها عبهله نامی بود در یمن که سپاهیان فراوان گرد آورد و به پشتگرمی عربهای صنعا توانست شهر را گشایَد و باذان را کُشد و زنش را بچنگ آورَد. ایرانیان در اسلام استوار ماندند و محمد را آگاه گردانیدند. لیکن نمیتوانستند بیوسان یاوری از مدینه شوند. اینبود گروهی از ایشان چنین نهادند که بکاخ درآیند و با یاوری زن باذان ، عبهله را کشند و چون از پیش آمادگیهایی رفته بود و همراهانشان نیز آماده بودند ، نقشهی بیباکانهی خود را بکار بستند و شب هنگام عبهله را در بستر کشتند و بامداد سر بریدهی عبهله را از بام کاخ با بانگ «الله اکبر. الا قد قتل الکذاب» (= خدا بزرگتر از همه است. همانا دروغگو کشته شد.) بزیر افکندند و بدینسان همراهانشان را آگاه گردانیدند. آنان در شهر ریختند و پیروان عبهله را تار و مار کردند و یمن با فداکاری ایرانیان بار دیگر زیردست دولت اسلام درآمد. (از گفتار «تأثیر ایرانیان بر جنبشهای نخستین اسلام» بخامهی محمدعلی امام شوشتری از شمارهی پنجم سال سوم مجلهی بررسیهای تاریخی) نویسندهی دانشمند این گفتار سخنان پژوهشگرانهی کممانندی در زمینهی مسلمان گردیدن ایرانیان و یاری به پیشرفت اسلام دارد که بسیار خواندنیست.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 122ـ داستان اسامة ابن زید
داستانش آنکه محمد او را بجنگی فرستاده بود با لشکر غالب ابن عبدالله کلبی. و چون نزدیک آن تیره که بآهنگ ایشان آمده بودند رسیدند ، یکی را از آن تیره یافت بنام مرداس ابن نهیک ، و اسامه چنان پنداشت که او بیدینست شمشیر کشید که بر سر او زند ، آن مرد گواهی (شهادت) بزبان آورد. اسامه ازو نپذیرفت و چنان گمان برد که گواهی از سر بیم میگفت که او را نکشد ، نه از سر باور و راستی ، پس او را کشت.
چون به مدینه بازآمدند ، بازگفتند که اسامه چنین مردی را کشت. پس محمد برو تند شد و او را بخواند و گفت : ای اسامه فردای رستاخیز پاسخ لا اله الا الله را چگونه بازدهی و تو گویندهی آن را کشتی؟ اسامه گفت : او گواهی از بهر پناه میگفت نه از سر باور و استواری.
محمد برو تند شد و گفت : ای اسامه این نه سخنیست که تو میگویی ، و فردا کی بفریاد تو خواهد رسید ، و چگونه پاسخ لا اله الا الله باز توانی داد؟
اسامة ابن زید گفت : محمد همچنان با من از سر تندی سخن میگفت و چند بار پیاپی بازگفت تا من چنان پشیمان گردیدم از کار خود که گفتم : ایکاش من این هنگام مسلمان گردیده بودمی تا این کار نه بدست من رفته بودی. پس از آن پوزش تلبیدم و گفتم : ای محمد ندانستم ، این یک بار مرا بیامرز که با خدا پیمان بستم که بگویندگان گواهی ، دست نَیازم و ایشان را نرنجانم.
🔸 123ـ فرستادن لشكر به سرزمينهای پيرامونی
محمد خود بيست و هشت جنگ و لشکرکشی كرد که چگونگي آن از پيش رفت و سي و هشت دسته از لشكر اسلام هم در زمان خود از بهر جنگ به سرزمينهای پيرامونی فرستاد. و بازپسين لشكري كه فرستاد لشکر اُسامة ابن زيد بود كه او را در پايان عمر خود ، با لشكري بسيار ، بجنگ شام و بَلقا1 و داروم2 و مرز فلسطين فرستاد. زند (شرح) اين سي و هشت دسته كه محمد ايشان را بجنگ فرستاده بود در کتاب «تاریخ محمد» آمده است.
1ـ شهری است در شام (فرهنگ دهخدا)
2ـ دزی است در نزدیکی غزه. (فرهنگ دهخدا) لیکن در زبان ایرانی این را «دیار روم» نوشتهاند. (دکتر مهدوی)
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 122ـ داستان اسامة ابن زید
داستانش آنکه محمد او را بجنگی فرستاده بود با لشکر غالب ابن عبدالله کلبی. و چون نزدیک آن تیره که بآهنگ ایشان آمده بودند رسیدند ، یکی را از آن تیره یافت بنام مرداس ابن نهیک ، و اسامه چنان پنداشت که او بیدینست شمشیر کشید که بر سر او زند ، آن مرد گواهی (شهادت) بزبان آورد. اسامه ازو نپذیرفت و چنان گمان برد که گواهی از سر بیم میگفت که او را نکشد ، نه از سر باور و راستی ، پس او را کشت.
چون به مدینه بازآمدند ، بازگفتند که اسامه چنین مردی را کشت. پس محمد برو تند شد و او را بخواند و گفت : ای اسامه فردای رستاخیز پاسخ لا اله الا الله را چگونه بازدهی و تو گویندهی آن را کشتی؟ اسامه گفت : او گواهی از بهر پناه میگفت نه از سر باور و استواری.
محمد برو تند شد و گفت : ای اسامه این نه سخنیست که تو میگویی ، و فردا کی بفریاد تو خواهد رسید ، و چگونه پاسخ لا اله الا الله باز توانی داد؟
اسامة ابن زید گفت : محمد همچنان با من از سر تندی سخن میگفت و چند بار پیاپی بازگفت تا من چنان پشیمان گردیدم از کار خود که گفتم : ایکاش من این هنگام مسلمان گردیده بودمی تا این کار نه بدست من رفته بودی. پس از آن پوزش تلبیدم و گفتم : ای محمد ندانستم ، این یک بار مرا بیامرز که با خدا پیمان بستم که بگویندگان گواهی ، دست نَیازم و ایشان را نرنجانم.
🔸 123ـ فرستادن لشكر به سرزمينهای پيرامونی
محمد خود بيست و هشت جنگ و لشکرکشی كرد که چگونگي آن از پيش رفت و سي و هشت دسته از لشكر اسلام هم در زمان خود از بهر جنگ به سرزمينهای پيرامونی فرستاد. و بازپسين لشكري كه فرستاد لشکر اُسامة ابن زيد بود كه او را در پايان عمر خود ، با لشكري بسيار ، بجنگ شام و بَلقا1 و داروم2 و مرز فلسطين فرستاد. زند (شرح) اين سي و هشت دسته كه محمد ايشان را بجنگ فرستاده بود در کتاب «تاریخ محمد» آمده است.
1ـ شهری است در شام (فرهنگ دهخدا)
2ـ دزی است در نزدیکی غزه. (فرهنگ دهخدا) لیکن در زبان ایرانی این را «دیار روم» نوشتهاند. (دکتر مهدوی)
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 124ـ درگذشت پاكمرد (تکهی یک از سه)
در آن شب که آغاز بیماری محمد (روزهای پایانی صفر یا آغاز ماه ربيعالاول سال یازدهم هجری) خواستی بود ، درمیانهی شب برخاست و به گورستان بقیع رفت و مردگان را آمرزش خواست و بخانه بازآمد. و بامداد چون برخاست ، بیماری درو پیدا شده بود. عایشه گفت : چند روز او را تب میگرفت و چنانکه شیوهی او بود باتاق زنان میگردید. و چون بیماری برو سخت گردید ، از زنان پرگ خواست تا در اتاق من باشد و من او را تیمار کنم. پرگ دادند و چون باتاق من میآمد دستمالی در سر بست و دستی بر دوش علی و دستی بر دوش فضل ابن عباس افکند و پای در زمین میکشید تا باتاق من آمد. و پس از چند روز که بیماری برو دراز شده بود ، روزی فرمود آب آوردند و بروی او ریختند. و پس از آن جامهای پوشید و دستمال بسر بست و فرمود او را بمسجد بردند ، و بر منبر رفت و فرمود هر دری که از خانهی یاران بدرون مسجد گشاده بودند همه را بستند ، جز آن در که از خانهی ابوبکر بمسجد بود. پس از آن با مهاجران گفت : با انصار من نیکویی کنید که ایشان رازدار من و یاران و اندوهخوار منند و با نیکوکار ایشان نیکوکاری کنید و با گناهکار ایشان راه گذشت بسپرید. چون بیماری او سخت و دراز گردید و به نماز بیرون نمیتوانست رفت ، گفت : ابوبکر را بگویید با مردم نماز کند.
* * *
و محمد ، اسامة ابن زید را فرمود با لشکری بجنگ شام رود1. و گروهی از مهاجر و انصار با او بروند. و بیماری محمد نمایان گردید و مردم گرایش نداشتند که اسامه فرمانده ایشان باشد ، چه اسامه جوان و کمسال بود. و میگفتند : چگونه فرمان بر بزرگان کند و با او نمیرفتند. محمد از آن میرنجید ، پس برخاست و دستمال بسر بست و بر منبر رفت و ایشان را پند داد و گفت : اسامه سزاوار فرماندهیست و پدرش همچنین سزاوار بود و فرمان او بردن چنانست که فرمان من برید. پس لشکر خشنود گردیدند و با اسامه بیرون رفتند.. و چون یک فرودگاه رفته بودند ، آگاهی درگذشت محمد بایشان رسید.2
* * *
در همان روز که محمد خواستی درگذشت ، و آن روز هنگام نماز بامداد برخاست و آن دری که از مسجد بخانه گشاده بود باز کرد و درمیانِ در ایستاد و بمسلمانان نگاه کرد که نماز میخواندند. مسلمانان چون محمد را دیدند از شادمانی برجوشیدند و ردهها گشادند و پنداشتند که محمد به نماز خواهد آمد. محمد ایشان را اشاره کرد : «شما بر جای خود باشید و تکان نخورید». و محمد چون سان ایشان را دید که هرچه بسامانتر3 و نیکتر همه روی در قبله آورده بودند از شادی لبخندی کرد و بخانه رفت.
1ـ آنچه ما از این میفهمیم اینست که محمد امید به بهبود خود داشته و چشم براه فیروزانه بازگشتن لشکرش بوده.
2ـ از اینجا دانسته میشود که میان سخنرانی محمد در پشتیبانی از اسامه و بیرون رفتن لشکر تا درگذشت او بیش از یک روز یا اندکی بیشتر جدایی نبوده. زیرا یک فرودگاه راه ، همان یک روز راهست. از این سخن و آنهایی که ما با ستاره (ی) نشاندار کردهایم دانسته میگردد که درگذشت محمد «ناگهانی» و «نابیوسیده» (غیر منتظره) بوده. اینکه در متن عربی آمده : «لشکر با اسامة ابن زید بیرون شدند و چون یک فرسخ رفته بودند در جرف توقف کردند تا ببینند خداوند دربارهی پیغامبر چه حکم فرماید» (کتاب دکتر مهدوی) ، راست نمینماید. چنانکه از بازگوییهای دیگران ـ که خواهد آمد ـ این دانسته میگردد که کسی به درگذشت زودهنگام محمد گمان نبردی. بویژه محمدِ جریر طبری از بیماری دیگر محمد سخن میراند که پس از حج بازپسین آغاز شده و بگفتهی ابومُوَیهِبه بندهی محمد ، راه رفتنش دشوار گردیده بود چندانکه آگاهی این بیماری که پراکنده شد ، اسود و مسیلمه در یمن و یمامه به گردنکشی و بازگشت از دین برخاستند و سپس طلیحه در سرزمین اسد برخاست و این هنگام محمد بهبود یافته بود. با چنین پیشینهای ، این بیماری بازپسین را همچون آن توانستندی گمانید و کسی گمان به درگذشت ناگهانی محمد نبردی و چنانکه زادهی اسحاق گوید : لشکر نیز با خشنودی راهی گردید. با دلیلهایی که در سخنان آینده خواهد آمد «نابیوسیده» بودن درگذشت پاکمرد بهتر روشن خواهد گردید.
زادهي اسحاق از زبان ابومُوَیهِبه و نیز عایشه میآورد که بهنگام بیماریِ محمد ، ازو شنیدهاند که سخن از مردنش رانده. آنها اگرهم ساخته یا دستبرده نباشد ، باز بیگمان بودن محمد از مرگش را نمیرساند.
3ـ بسامان = منظم
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 124ـ درگذشت پاكمرد (تکهی یک از سه)
در آن شب که آغاز بیماری محمد (روزهای پایانی صفر یا آغاز ماه ربيعالاول سال یازدهم هجری) خواستی بود ، درمیانهی شب برخاست و به گورستان بقیع رفت و مردگان را آمرزش خواست و بخانه بازآمد. و بامداد چون برخاست ، بیماری درو پیدا شده بود. عایشه گفت : چند روز او را تب میگرفت و چنانکه شیوهی او بود باتاق زنان میگردید. و چون بیماری برو سخت گردید ، از زنان پرگ خواست تا در اتاق من باشد و من او را تیمار کنم. پرگ دادند و چون باتاق من میآمد دستمالی در سر بست و دستی بر دوش علی و دستی بر دوش فضل ابن عباس افکند و پای در زمین میکشید تا باتاق من آمد. و پس از چند روز که بیماری برو دراز شده بود ، روزی فرمود آب آوردند و بروی او ریختند. و پس از آن جامهای پوشید و دستمال بسر بست و فرمود او را بمسجد بردند ، و بر منبر رفت و فرمود هر دری که از خانهی یاران بدرون مسجد گشاده بودند همه را بستند ، جز آن در که از خانهی ابوبکر بمسجد بود. پس از آن با مهاجران گفت : با انصار من نیکویی کنید که ایشان رازدار من و یاران و اندوهخوار منند و با نیکوکار ایشان نیکوکاری کنید و با گناهکار ایشان راه گذشت بسپرید. چون بیماری او سخت و دراز گردید و به نماز بیرون نمیتوانست رفت ، گفت : ابوبکر را بگویید با مردم نماز کند.
* * *
و محمد ، اسامة ابن زید را فرمود با لشکری بجنگ شام رود1. و گروهی از مهاجر و انصار با او بروند. و بیماری محمد نمایان گردید و مردم گرایش نداشتند که اسامه فرمانده ایشان باشد ، چه اسامه جوان و کمسال بود. و میگفتند : چگونه فرمان بر بزرگان کند و با او نمیرفتند. محمد از آن میرنجید ، پس برخاست و دستمال بسر بست و بر منبر رفت و ایشان را پند داد و گفت : اسامه سزاوار فرماندهیست و پدرش همچنین سزاوار بود و فرمان او بردن چنانست که فرمان من برید. پس لشکر خشنود گردیدند و با اسامه بیرون رفتند.. و چون یک فرودگاه رفته بودند ، آگاهی درگذشت محمد بایشان رسید.2
* * *
در همان روز که محمد خواستی درگذشت ، و آن روز هنگام نماز بامداد برخاست و آن دری که از مسجد بخانه گشاده بود باز کرد و درمیانِ در ایستاد و بمسلمانان نگاه کرد که نماز میخواندند. مسلمانان چون محمد را دیدند از شادمانی برجوشیدند و ردهها گشادند و پنداشتند که محمد به نماز خواهد آمد. محمد ایشان را اشاره کرد : «شما بر جای خود باشید و تکان نخورید». و محمد چون سان ایشان را دید که هرچه بسامانتر3 و نیکتر همه روی در قبله آورده بودند از شادی لبخندی کرد و بخانه رفت.
1ـ آنچه ما از این میفهمیم اینست که محمد امید به بهبود خود داشته و چشم براه فیروزانه بازگشتن لشکرش بوده.
2ـ از اینجا دانسته میشود که میان سخنرانی محمد در پشتیبانی از اسامه و بیرون رفتن لشکر تا درگذشت او بیش از یک روز یا اندکی بیشتر جدایی نبوده. زیرا یک فرودگاه راه ، همان یک روز راهست. از این سخن و آنهایی که ما با ستاره (ی) نشاندار کردهایم دانسته میگردد که درگذشت محمد «ناگهانی» و «نابیوسیده» (غیر منتظره) بوده. اینکه در متن عربی آمده : «لشکر با اسامة ابن زید بیرون شدند و چون یک فرسخ رفته بودند در جرف توقف کردند تا ببینند خداوند دربارهی پیغامبر چه حکم فرماید» (کتاب دکتر مهدوی) ، راست نمینماید. چنانکه از بازگوییهای دیگران ـ که خواهد آمد ـ این دانسته میگردد که کسی به درگذشت زودهنگام محمد گمان نبردی. بویژه محمدِ جریر طبری از بیماری دیگر محمد سخن میراند که پس از حج بازپسین آغاز شده و بگفتهی ابومُوَیهِبه بندهی محمد ، راه رفتنش دشوار گردیده بود چندانکه آگاهی این بیماری که پراکنده شد ، اسود و مسیلمه در یمن و یمامه به گردنکشی و بازگشت از دین برخاستند و سپس طلیحه در سرزمین اسد برخاست و این هنگام محمد بهبود یافته بود. با چنین پیشینهای ، این بیماری بازپسین را همچون آن توانستندی گمانید و کسی گمان به درگذشت ناگهانی محمد نبردی و چنانکه زادهی اسحاق گوید : لشکر نیز با خشنودی راهی گردید. با دلیلهایی که در سخنان آینده خواهد آمد «نابیوسیده» بودن درگذشت پاکمرد بهتر روشن خواهد گردید.
زادهي اسحاق از زبان ابومُوَیهِبه و نیز عایشه میآورد که بهنگام بیماریِ محمد ، ازو شنیدهاند که سخن از مردنش رانده. آنها اگرهم ساخته یا دستبرده نباشد ، باز بیگمان بودن محمد از مرگش را نمیرساند.
3ـ بسامان = منظم
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 124ـ درگذشت پاكمرد (تکهی دو از سه)
اَنَس ابن مالک بازگفت که من هرگز محمد را شادمانتر از آن هنگام ندیدم ، چندان که پنداشتم که رنجها بیکبار ازو زدوده گردیده است.
ابوبکر ابن عبدالله ابن ابی مُلَیکه بازگفت که هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، یعنی روز دوشنبه ، بمسجد درآمد و در پهلوی ابوبکر ، از دست راستِ او ، بر زمین نشست و نماز کرد. چون نماز کرده بود ، روی با مردم کرد و آواز برداشت و ایشان را پند داد و سپارشها کرد. ابوبکر او را گفت : «ای محمد ، امروز سپاس خدا را بهتری».
عبدالله ابن عباس بازگوید که هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، بامداد علی از پیشِ محمد بیرون آمد و مردم پیشِ او آمدند و میپرسیدند که محمد چگونه است. علی میگفت : «امروز سپاس خدا را او را هیچ رنجی نیست».
چون علی چنین گفت ، عباس دست او را گرفت و بگوشهای برد و گفت : «تو هنوز سان را نمیدانی و میگویی که محمد بهترست. مرا از خاندان بنیعبدالمطّلب دانسته گردیده که چگونه مرگ ایشان نزدیک رسیدی و هرآینه من میدانم که مرگ او نزدیک شده است. اکنون بیا تا به نزد او رویم و بازدانیم که پس ازو کارِ جانشینی (خلافت) کی را خواهد بود ، تا اگر ازآنِ ماست دانیم و اگر ازآنِ جز ماست دانیم ، و باری سپارشی دربارهی ما کند». علی گفت : «مرا با این پرسش کاری نیست. اگر محمد ما را از این گفتگو بازدارد ، بیگمان میباید دانست که هیچ کس پس ازو چیزی بما ندهد اگرهم سپارش ما را کرده باشد.»1
عایشه گفت هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، نماز بامداد بمسجد رفته و مردم را پند داده و سپارش کرده بود. چون از سپارش و پند آسود بخانه بازآمد و سر در کنارِ من گزارد که عایشه بودم. هم در کنارِ من ، روان سپارد و درگذشت. من سرِ محمد از کنار خود فروگزاردم و درمیان زنان رفتم و میگریستم و بر روی خود میزدم. هم عایشه گفت : چون مرگ او نزدیک شده بود بازپسین سخنی که ازو شنیدم این بود که میگفت : «دیگر بار زندگانی اینجهان و خوشی آن نمیخواهم بلکه دیدار تو (خدا) و خوشی بهشت میخواهم». چون این سخن ازو شنیدم دانستم که محمد خواهد درگذشت.
1ـ این گفتگو خود میرساند که تا آن هنگام محمد از جانشینی سخنی بمیان نیاورده بوده و چهبسا عباس بجانشینی خود نیز امید میبسته.
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 124ـ درگذشت پاكمرد (تکهی دو از سه)
اَنَس ابن مالک بازگفت که من هرگز محمد را شادمانتر از آن هنگام ندیدم ، چندان که پنداشتم که رنجها بیکبار ازو زدوده گردیده است.
ابوبکر ابن عبدالله ابن ابی مُلَیکه بازگفت که هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، یعنی روز دوشنبه ، بمسجد درآمد و در پهلوی ابوبکر ، از دست راستِ او ، بر زمین نشست و نماز کرد. چون نماز کرده بود ، روی با مردم کرد و آواز برداشت و ایشان را پند داد و سپارشها کرد. ابوبکر او را گفت : «ای محمد ، امروز سپاس خدا را بهتری».
عبدالله ابن عباس بازگوید که هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، بامداد علی از پیشِ محمد بیرون آمد و مردم پیشِ او آمدند و میپرسیدند که محمد چگونه است. علی میگفت : «امروز سپاس خدا را او را هیچ رنجی نیست».
چون علی چنین گفت ، عباس دست او را گرفت و بگوشهای برد و گفت : «تو هنوز سان را نمیدانی و میگویی که محمد بهترست. مرا از خاندان بنیعبدالمطّلب دانسته گردیده که چگونه مرگ ایشان نزدیک رسیدی و هرآینه من میدانم که مرگ او نزدیک شده است. اکنون بیا تا به نزد او رویم و بازدانیم که پس ازو کارِ جانشینی (خلافت) کی را خواهد بود ، تا اگر ازآنِ ماست دانیم و اگر ازآنِ جز ماست دانیم ، و باری سپارشی دربارهی ما کند». علی گفت : «مرا با این پرسش کاری نیست. اگر محمد ما را از این گفتگو بازدارد ، بیگمان میباید دانست که هیچ کس پس ازو چیزی بما ندهد اگرهم سپارش ما را کرده باشد.»1
عایشه گفت هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، نماز بامداد بمسجد رفته و مردم را پند داده و سپارش کرده بود. چون از سپارش و پند آسود بخانه بازآمد و سر در کنارِ من گزارد که عایشه بودم. هم در کنارِ من ، روان سپارد و درگذشت. من سرِ محمد از کنار خود فروگزاردم و درمیان زنان رفتم و میگریستم و بر روی خود میزدم. هم عایشه گفت : چون مرگ او نزدیک شده بود بازپسین سخنی که ازو شنیدم این بود که میگفت : «دیگر بار زندگانی اینجهان و خوشی آن نمیخواهم بلکه دیدار تو (خدا) و خوشی بهشت میخواهم». چون این سخن ازو شنیدم دانستم که محمد خواهد درگذشت.
1ـ این گفتگو خود میرساند که تا آن هنگام محمد از جانشینی سخنی بمیان نیاورده بوده و چهبسا عباس بجانشینی خود نیز امید میبسته.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 124ـ درگذشت پاكمرد (تکهی سه از سه)
ابوهُرَیره بازگفت که چون محمد درگذشت ، دورویان در مسجد نشسته بودند و با یکدیگر میسکالیدند. عمر درآمد و از سخن دورویان تند گردید و گفت : محمد نمرده است ، لیکن به نزد خدا رسیده است. و زود بازآید ، چنانکه موسا رفت و پس از چهل روز بازآمد و چون بازآید هر کی او را مرده گفته باشد کیفر دهد. ابوبكر هنوز آگاهي نداشت. چون او را آگاه گردانيدند از خانه بيرون آمد1 و چون به در مسجد رسید ، دید که عمر با مردم سخن میگفت ، هیچ پروا نکرد و باتاق عایشه رفت. و محمد را دید که در گوشهی سکّو خوابانیده بودند و بُرد یمنی بر روی او کشیده. ابوبکر رفت و بُرد باز کرد و بوسه بر روی محمد داد و گفت : مزهی مرگ را که خدا بر تو نوشته بود چشیدی ، لیکن خوشی همیشگی و بهشت جاوید پس از این تو راست. بُرد بروی او بازکشید و بمسجد آمد. و عمر همچنان در سخن بود. ابوبکر گفت : آهسته باش. و بسخن درآمد و همه روی باو کردند و عمر را رها کردند. ابوبکر بستایش خدا درآمد و گفت : هر کی محمد را میپرستید ، بدانید که محمد مرد ، و هر کی خدای محمد میپرستید ، بدانید که زنده است و همیشه خواهد بود. و این آیه را فروخواند : «محمد جز برانگیختهای نيست چنانكه برانگیختههای ديگر پيش ازو آمده و رفتهاند. پس اگر او ميرد يا او را كشند ، نبايد كه شما از دين اسلام بازگردید ـ كه اگر محمد مُرد ، خداي محمد هرگز نمرد و نميرد و اگر شما از دين بازگرديد ، خدا را هيچ زياني نباشد. بازداشتِ همه ازو و پاداش همه ازو ، كه سپاسگزاران را بهشت دهد و نافرمانان را دوزخ.»2
پس مردم همه آراميده بودند و آن بيتابي و ناآسودگی و دوسخني از ميان ايشان برخاست.
عمر گفت همانا که من این آیه نخوانده بودم ، تا ابوبکر یاد من داد3 و از گفتهی ابوبکر مرا بیگمان گردید که محمد درگذشته است. و تا آن هنگام ، مرا هنوز باور نمیشد.4
1ـ چنانکه پیشتر رفت ، ابوبکر از دیدار محمد سان او را بهتر یافت و خدا را سپاس گزارد. هم خانهاش در همسایگی خانهی محمد بود و از راه مسجد بخانهی او راه داشت. پس اینکه هنگام درگذشت محمد ، نزد او ، بهترین دوستش نبوده ، نشان اینست که بیم از درگذشت او نمیداشته. این گواهی دیگریست بر آنکه درگذشت پاکمرد «نابیوسیده» و ناگهانی بوده.
2ـ سورهی آلعمران ، آیهی 144.
3ـ این نشان میدهد که بزرگان اسلام نیز برخی قرآن را بدرستی نخوانده بودند چه رسد به کمدانان و عامیان.
4ـ چنانکه دریافته میگردد مرگ محمد «ناگهانی» بوده. محمد و یارانش از بیماری او اندیشهی مرگ بدل راه نمیدادند بلکه در بازپسین روز نیز امید به بهبود او یافته بودند ـ مگر عباس آن هم در بازپسین روز و ساعتها. بدینسان دانسته میگردد که محمد خود نیز گمان نمیداشت که این بیماری به مرگ انجامد. زیرا میبینیم با ناخوشترین سانی بمسجد رفته از سرکردگی اسامة ابن زید پشتیبانی میکند ولی برای جانشینی خود که بارها ارجدارتر از سرکردگی یک لشکر بوده ، هیچ سخنی نمیگوید و کوششی نمیکند جز آنکه در روزهای آخر گرایشی به ابوبکر بعنوان جانشین پیشنمازی خود نشان میدهد. چنین بیپرواییای نتوانستی کرد مگر آنکه پاکمرد عرب امید به بهبود خود میداشته.
ریشهی کشاکش بر سر «حق خلافت» نیز همینست. چون سخنی دربارهی جانشینی گفته نشده بود ، کسانی سپس برای دست یافتن بخلافت و پیشرفت دادن بآن سیاست ، داستانها ساخته و گزارشهایی بسود خود بیرون دادهاند. اینست داوری ما و هم از اینجاست که در داستان بازپسین حج (حجۀالوداع) گفتیم سخنی که از زبان محمد گفتهاند که این بازپسین باریست که به حج خواهم آمد ، بدیدهی ما بیپاست.
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 124ـ درگذشت پاكمرد (تکهی سه از سه)
ابوهُرَیره بازگفت که چون محمد درگذشت ، دورویان در مسجد نشسته بودند و با یکدیگر میسکالیدند. عمر درآمد و از سخن دورویان تند گردید و گفت : محمد نمرده است ، لیکن به نزد خدا رسیده است. و زود بازآید ، چنانکه موسا رفت و پس از چهل روز بازآمد و چون بازآید هر کی او را مرده گفته باشد کیفر دهد. ابوبكر هنوز آگاهي نداشت. چون او را آگاه گردانيدند از خانه بيرون آمد1 و چون به در مسجد رسید ، دید که عمر با مردم سخن میگفت ، هیچ پروا نکرد و باتاق عایشه رفت. و محمد را دید که در گوشهی سکّو خوابانیده بودند و بُرد یمنی بر روی او کشیده. ابوبکر رفت و بُرد باز کرد و بوسه بر روی محمد داد و گفت : مزهی مرگ را که خدا بر تو نوشته بود چشیدی ، لیکن خوشی همیشگی و بهشت جاوید پس از این تو راست. بُرد بروی او بازکشید و بمسجد آمد. و عمر همچنان در سخن بود. ابوبکر گفت : آهسته باش. و بسخن درآمد و همه روی باو کردند و عمر را رها کردند. ابوبکر بستایش خدا درآمد و گفت : هر کی محمد را میپرستید ، بدانید که محمد مرد ، و هر کی خدای محمد میپرستید ، بدانید که زنده است و همیشه خواهد بود. و این آیه را فروخواند : «محمد جز برانگیختهای نيست چنانكه برانگیختههای ديگر پيش ازو آمده و رفتهاند. پس اگر او ميرد يا او را كشند ، نبايد كه شما از دين اسلام بازگردید ـ كه اگر محمد مُرد ، خداي محمد هرگز نمرد و نميرد و اگر شما از دين بازگرديد ، خدا را هيچ زياني نباشد. بازداشتِ همه ازو و پاداش همه ازو ، كه سپاسگزاران را بهشت دهد و نافرمانان را دوزخ.»2
پس مردم همه آراميده بودند و آن بيتابي و ناآسودگی و دوسخني از ميان ايشان برخاست.
عمر گفت همانا که من این آیه نخوانده بودم ، تا ابوبکر یاد من داد3 و از گفتهی ابوبکر مرا بیگمان گردید که محمد درگذشته است. و تا آن هنگام ، مرا هنوز باور نمیشد.4
1ـ چنانکه پیشتر رفت ، ابوبکر از دیدار محمد سان او را بهتر یافت و خدا را سپاس گزارد. هم خانهاش در همسایگی خانهی محمد بود و از راه مسجد بخانهی او راه داشت. پس اینکه هنگام درگذشت محمد ، نزد او ، بهترین دوستش نبوده ، نشان اینست که بیم از درگذشت او نمیداشته. این گواهی دیگریست بر آنکه درگذشت پاکمرد «نابیوسیده» و ناگهانی بوده.
2ـ سورهی آلعمران ، آیهی 144.
3ـ این نشان میدهد که بزرگان اسلام نیز برخی قرآن را بدرستی نخوانده بودند چه رسد به کمدانان و عامیان.
4ـ چنانکه دریافته میگردد مرگ محمد «ناگهانی» بوده. محمد و یارانش از بیماری او اندیشهی مرگ بدل راه نمیدادند بلکه در بازپسین روز نیز امید به بهبود او یافته بودند ـ مگر عباس آن هم در بازپسین روز و ساعتها. بدینسان دانسته میگردد که محمد خود نیز گمان نمیداشت که این بیماری به مرگ انجامد. زیرا میبینیم با ناخوشترین سانی بمسجد رفته از سرکردگی اسامة ابن زید پشتیبانی میکند ولی برای جانشینی خود که بارها ارجدارتر از سرکردگی یک لشکر بوده ، هیچ سخنی نمیگوید و کوششی نمیکند جز آنکه در روزهای آخر گرایشی به ابوبکر بعنوان جانشین پیشنمازی خود نشان میدهد. چنین بیپرواییای نتوانستی کرد مگر آنکه پاکمرد عرب امید به بهبود خود میداشته.
ریشهی کشاکش بر سر «حق خلافت» نیز همینست. چون سخنی دربارهی جانشینی گفته نشده بود ، کسانی سپس برای دست یافتن بخلافت و پیشرفت دادن بآن سیاست ، داستانها ساخته و گزارشهایی بسود خود بیرون دادهاند. اینست داوری ما و هم از اینجاست که در داستان بازپسین حج (حجۀالوداع) گفتیم سخنی که از زبان محمد گفتهاند که این بازپسین باریست که به حج خواهم آمد ، بدیدهی ما بیپاست.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 125ـ زنان محمد
محمد در همهي عمر خود سيزده زن خواسته بود. و چون درگذشت ، نُه زن در خانهي او بودند : عايشه دختر ابوبكر ، حَفصه دختر عمر ، اُمّحَبيبه دختر ابوسفيان ابن حرب ، اُمّسَلَمه دختر ابو اُمَيّة ابن مُغيره ، سوده دختر زَمعة ابن قَيس ، زينب دختر جَحش ابن رِئاب ، ميمونه دختر حارِث ابن حَزن ، صَفيّه دختر حُيّي ابن اَخطَب و جُوَيريه دختر حارِث ابن ابيضِرار.
دیگر زنان : خدیجه1 ، ماریهی قِبطيه2 ، اَسما دختر نُعمان الكِنديّه (که چون خواست پیسی درو پیدا شد و محمد او را چیزی داد و بخانهی پدر بازفرستاد) و عَمره دختر يزيد الكِلابيّه بود كه او از بیدینی تازه مسلمان شده بود. و چون محمد او را آورد و خواست كه با او نزديكي كند ، گفت : «پناه ميگيرم بخدا از تو.» محمد گفت : «كسي كه از ما بخدا پناه گرفت ، نزديك او نشايد رفت و دست برو نشايد زد.» پس او را بخانهي خود روانه گردانيد.
1ـ محمد همهی فرزندانش را از خدیجه آورد جز ابراهیم که از ماریهی قِبطيه آورد.
2ـ ارمغان مَقوقِس شاه اسکندریه به محمد.
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 125ـ زنان محمد
محمد در همهي عمر خود سيزده زن خواسته بود. و چون درگذشت ، نُه زن در خانهي او بودند : عايشه دختر ابوبكر ، حَفصه دختر عمر ، اُمّحَبيبه دختر ابوسفيان ابن حرب ، اُمّسَلَمه دختر ابو اُمَيّة ابن مُغيره ، سوده دختر زَمعة ابن قَيس ، زينب دختر جَحش ابن رِئاب ، ميمونه دختر حارِث ابن حَزن ، صَفيّه دختر حُيّي ابن اَخطَب و جُوَيريه دختر حارِث ابن ابيضِرار.
دیگر زنان : خدیجه1 ، ماریهی قِبطيه2 ، اَسما دختر نُعمان الكِنديّه (که چون خواست پیسی درو پیدا شد و محمد او را چیزی داد و بخانهی پدر بازفرستاد) و عَمره دختر يزيد الكِلابيّه بود كه او از بیدینی تازه مسلمان شده بود. و چون محمد او را آورد و خواست كه با او نزديكي كند ، گفت : «پناه ميگيرم بخدا از تو.» محمد گفت : «كسي كه از ما بخدا پناه گرفت ، نزديك او نشايد رفت و دست برو نشايد زد.» پس او را بخانهي خود روانه گردانيد.
1ـ محمد همهی فرزندانش را از خدیجه آورد جز ابراهیم که از ماریهی قِبطيه آورد.
2ـ ارمغان مَقوقِس شاه اسکندریه به محمد.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 126ـ بیعت با ابوبكر
چون محمد درگذشت ، پیش از آن که او را بخاک سپارند ، دوسخنی درمیان یاران افتاد و انصار با سعد ابن عُباده بیعت کردند. و علی با طلحه و زبیر بخانهی فاطمه رفتند و نشستند ، و عمر و بازماندهی مهاجران با ابوبکر بودند. پس ابوبکر و عمر آگاهی یافتند که هر کس گوشهای گرفتند. و آهنگ انصار کردند و ایشان را در سقيفهي1 بنیساعده یافتند که گرد گردیده بودند. و چون پیش ایشان نشستند ، سخنران انصار برخاست و ستایش خدا کرد و گفت ای مهاجران ، بدانيد كه ما انصارِ خداییم و لشكر دين اسلام. و شما كه مهاجرانيد گروهي از مایید ، و سخن میراند تا باینجا رسید : «ميبايد كه جانشينيِ محمد ما را باشد كه انصاريم و خلافت مسلمانان ازآنِ ما باشد و مهاجران را در آن بيكباره دستي نباشد.» چون آسود ابوبکر سخن راند و بآنجا رسید که گفت : «ای انصار ، بدانيد كه مهاجران از شما برترند. از بهر آنكه ايشان کوچندگانند و از ديدهي خویشاوندی و تبار از همهي عرب شناختهتر و بنامترند و قريش و خاندان محمد ايشانند و همهي عرب دانند كه شايندگي و پيشوايي و جانشيني محمد ايشان را بهتر باشد و خلافت مسلمانان جز ايشان كسي ديگر نتواند كرد.»2 سپس دست عمر و ابوعُبَيدة ابن جَرّاح را گرفت و گفت : ای انصار ، من یکی از این دو ، شما را میپسندم.
پس یکی از انصار برخاست و گفت : «فروانروايي مهاجران ازآنِ مهاجران و فرمانروايي انصار ازآنِ انصار باشد و اختیار جانشینی نيمهاي ايشان را باشد و نيمهاي ما را.» چون چنان گفت غوغا برخاست و هر كسي سخني گفت. عمر گفت : چون من دیدم که هر کس سخنی میگفت و ترسیدم که دوسخنی درمیان خاندان پیدا شود و اسلام رخنه پذیرد ، دست ابوبکر را گرفتم و با او بیعت کردم. و همهی مهاجران نیز درآمدند و بیعت کردند. سپس انصار چون چنان دیدند درآمدند و بیعت کردند.
روز دیگر ، ابوبکر بر منبر رفت و سخن راند. و پیش از سخنرانی او عمر برخاست و گفت : ای خاندان ، آن سخن که من دیروز گفتم محمد نمرده است ، از بهر آن گفتم که میترسیدم درمیان مسلمانان دوسخنی افتد ، و پوزش میخواهم. اکنون اگر رفت قرآن را بازگزارد. و هر چی ما را میفرمود از قرآن میفرمود ، پس هر کی قرآن را راهنما گیرد از گمراهی رهایی یابد. و خدا نیکی کرد که با بهترین و داناترین یار که یار کهنترین و یار غار محمد بود ، بیعت رفت. اکنون دیگر بار برخیزید تا هر که دیروز نبود ، امروز بیعت کند. پس همه (از مهاجر و انصار) برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. سپس ابوبکر سخن راند و خدا را ستود و مردم را پند داد.
گویند عمر را در انجام خلافتش گفتند : «خلیفه بهکان! ».
گفت : «اگر خلیفه بر سر مسلمانان گمارم ، تواند بود3 ـ که آن کس که از من بهترست خلیفه برگمارد (یعنی ابوبکر). و اگر خلیفه نگمارم ، تواند بود ـ که آن کس که از من بهتر بود خلیفه نگمارد (یعنی محمد)».خ چون عمر این چنین گفت ، مردم دانستند که محمد هیچ خلیفه نهکانیده بود.
🔸 127ـ بازپسین سپارش محمد
عایشه گفت بازپسین سپارشی که محمد کرد آن بود که گفت : دو دین در عربستان نباید گزارد که باشد. یعنی جز دین اسلام درمیان عرب نشاید بکار بردن. و مسیحی و یهود نگزارید که در عربستان نشیمن گیرند.4
1ـ سقیفه = ایوان پوشیده
2ـ بدینسان دانسته میگردد که نازش به تبار و تیره در نزد عرب چندان زورآور بوده که اسلام در آغاز نتوانسته بوده آن را ریشهکن کند.
3ـ تواند بود(bud) = سبکشدهی تواند بودن
4ـ بر پایهی همین سپارش و دغلکاری که خیبریان در پیمان خود کردند بود که عمر در زمان خلافتش یهود خیبر را از عربستان بیرون راند.
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 126ـ بیعت با ابوبكر
چون محمد درگذشت ، پیش از آن که او را بخاک سپارند ، دوسخنی درمیان یاران افتاد و انصار با سعد ابن عُباده بیعت کردند. و علی با طلحه و زبیر بخانهی فاطمه رفتند و نشستند ، و عمر و بازماندهی مهاجران با ابوبکر بودند. پس ابوبکر و عمر آگاهی یافتند که هر کس گوشهای گرفتند. و آهنگ انصار کردند و ایشان را در سقيفهي1 بنیساعده یافتند که گرد گردیده بودند. و چون پیش ایشان نشستند ، سخنران انصار برخاست و ستایش خدا کرد و گفت ای مهاجران ، بدانيد كه ما انصارِ خداییم و لشكر دين اسلام. و شما كه مهاجرانيد گروهي از مایید ، و سخن میراند تا باینجا رسید : «ميبايد كه جانشينيِ محمد ما را باشد كه انصاريم و خلافت مسلمانان ازآنِ ما باشد و مهاجران را در آن بيكباره دستي نباشد.» چون آسود ابوبکر سخن راند و بآنجا رسید که گفت : «ای انصار ، بدانيد كه مهاجران از شما برترند. از بهر آنكه ايشان کوچندگانند و از ديدهي خویشاوندی و تبار از همهي عرب شناختهتر و بنامترند و قريش و خاندان محمد ايشانند و همهي عرب دانند كه شايندگي و پيشوايي و جانشيني محمد ايشان را بهتر باشد و خلافت مسلمانان جز ايشان كسي ديگر نتواند كرد.»2 سپس دست عمر و ابوعُبَيدة ابن جَرّاح را گرفت و گفت : ای انصار ، من یکی از این دو ، شما را میپسندم.
پس یکی از انصار برخاست و گفت : «فروانروايي مهاجران ازآنِ مهاجران و فرمانروايي انصار ازآنِ انصار باشد و اختیار جانشینی نيمهاي ايشان را باشد و نيمهاي ما را.» چون چنان گفت غوغا برخاست و هر كسي سخني گفت. عمر گفت : چون من دیدم که هر کس سخنی میگفت و ترسیدم که دوسخنی درمیان خاندان پیدا شود و اسلام رخنه پذیرد ، دست ابوبکر را گرفتم و با او بیعت کردم. و همهی مهاجران نیز درآمدند و بیعت کردند. سپس انصار چون چنان دیدند درآمدند و بیعت کردند.
روز دیگر ، ابوبکر بر منبر رفت و سخن راند. و پیش از سخنرانی او عمر برخاست و گفت : ای خاندان ، آن سخن که من دیروز گفتم محمد نمرده است ، از بهر آن گفتم که میترسیدم درمیان مسلمانان دوسخنی افتد ، و پوزش میخواهم. اکنون اگر رفت قرآن را بازگزارد. و هر چی ما را میفرمود از قرآن میفرمود ، پس هر کی قرآن را راهنما گیرد از گمراهی رهایی یابد. و خدا نیکی کرد که با بهترین و داناترین یار که یار کهنترین و یار غار محمد بود ، بیعت رفت. اکنون دیگر بار برخیزید تا هر که دیروز نبود ، امروز بیعت کند. پس همه (از مهاجر و انصار) برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. سپس ابوبکر سخن راند و خدا را ستود و مردم را پند داد.
گویند عمر را در انجام خلافتش گفتند : «خلیفه بهکان! ».
گفت : «اگر خلیفه بر سر مسلمانان گمارم ، تواند بود3 ـ که آن کس که از من بهترست خلیفه برگمارد (یعنی ابوبکر). و اگر خلیفه نگمارم ، تواند بود ـ که آن کس که از من بهتر بود خلیفه نگمارد (یعنی محمد)».خ چون عمر این چنین گفت ، مردم دانستند که محمد هیچ خلیفه نهکانیده بود.
🔸 127ـ بازپسین سپارش محمد
عایشه گفت بازپسین سپارشی که محمد کرد آن بود که گفت : دو دین در عربستان نباید گزارد که باشد. یعنی جز دین اسلام درمیان عرب نشاید بکار بردن. و مسیحی و یهود نگزارید که در عربستان نشیمن گیرند.4
1ـ سقیفه = ایوان پوشیده
2ـ بدینسان دانسته میگردد که نازش به تبار و تیره در نزد عرب چندان زورآور بوده که اسلام در آغاز نتوانسته بوده آن را ریشهکن کند.
3ـ تواند بود(bud) = سبکشدهی تواند بودن
4ـ بر پایهی همین سپارش و دغلکاری که خیبریان در پیمان خود کردند بود که عمر در زمان خلافتش یهود خیبر را از عربستان بیرون راند.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 128ـ خاکسپاری محمد
و روز دوم از درگذشت که بیعت همگی با ابوبکر رفته بود ، بخاکسپاری محمد فهلیدند. و آن روز سهشنبه بود. و ایشان که همدستی در غسل و خاکسپاری محمد کردند شش تن بودند : علي و عباس و پسران عباس ـ فَضل و قُثَم ـ و اُسامة ابن زيد1 و شُقران ، مولاي محمد. و علی او را به بر بازگرفته بود ، و عباس و پسرانش او را از دستی بدستی بازمیگردانیدند ، و اسامه و شُقران آب بَرو میریختند. او را هم در آن جامه که پوشیده بود شستند.
در جای خاکسپاری محمد دوسخنی کردند. برخی گفتند : «در مسجد باید کرد» و برخی گفتند : «در گورستان». تا آنکه ابوبکر همانجا که محمد درگذشته بود (در اتاقش همانجا که گستراکش افکنده بود) را پیشنهاد کرد. پس همانجا را کندند و فروبردند. و شب چهارشنبه درميان شب بود كه او را بخاك سپاردند.
پس مردم گروه گروه ، چنانكه آگاهي ميداشتند ميآمدند و بر سرِ خود نماز بَرو ميكردند. و کسی پیشنماز نیارَست شد و چون مردان همه آمده بودند و نماز بَرو كرده بودند ، زنان نيز آمدند و نماز بَرو كردند. و پس از زنان ، كودكان نيز آمدند و نماز بَرو كردند.
پایان
سرچشمهها :
1ـ تاریخ محمد ؛ فرهیزش
2ـ خلاصهی سیرت رسولالله ؛ شرفالدین محمد ابن عبدالله
از دیگر سرچشمهها در پابرگیها یاد شده است.
یادآوری : هر جا در پابرگیها «کتاب دکتر مهدوی» آمده خواست پیراستهی کتاب سیرت است بدست دکتر مهدوی.
پابرگی :
1ـ زادهي هشام ، اسامه را بندهی محمد نوشته. ولی محمد ، زید را آزاد گردانیده بود و اسامه که پسر زید بود دانسته نیست چگونه بندهی محمد تواند بود؟
همچنین از اینجا توان دانست که لشکر همینکه از مرگ محمد آگاه گردیدند بازگردیده است.
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 128ـ خاکسپاری محمد
و روز دوم از درگذشت که بیعت همگی با ابوبکر رفته بود ، بخاکسپاری محمد فهلیدند. و آن روز سهشنبه بود. و ایشان که همدستی در غسل و خاکسپاری محمد کردند شش تن بودند : علي و عباس و پسران عباس ـ فَضل و قُثَم ـ و اُسامة ابن زيد1 و شُقران ، مولاي محمد. و علی او را به بر بازگرفته بود ، و عباس و پسرانش او را از دستی بدستی بازمیگردانیدند ، و اسامه و شُقران آب بَرو میریختند. او را هم در آن جامه که پوشیده بود شستند.
در جای خاکسپاری محمد دوسخنی کردند. برخی گفتند : «در مسجد باید کرد» و برخی گفتند : «در گورستان». تا آنکه ابوبکر همانجا که محمد درگذشته بود (در اتاقش همانجا که گستراکش افکنده بود) را پیشنهاد کرد. پس همانجا را کندند و فروبردند. و شب چهارشنبه درميان شب بود كه او را بخاك سپاردند.
پس مردم گروه گروه ، چنانكه آگاهي ميداشتند ميآمدند و بر سرِ خود نماز بَرو ميكردند. و کسی پیشنماز نیارَست شد و چون مردان همه آمده بودند و نماز بَرو كرده بودند ، زنان نيز آمدند و نماز بَرو كردند. و پس از زنان ، كودكان نيز آمدند و نماز بَرو كردند.
پایان
سرچشمهها :
1ـ تاریخ محمد ؛ فرهیزش
2ـ خلاصهی سیرت رسولالله ؛ شرفالدین محمد ابن عبدالله
از دیگر سرچشمهها در پابرگیها یاد شده است.
یادآوری : هر جا در پابرگیها «کتاب دکتر مهدوی» آمده خواست پیراستهی کتاب سیرت است بدست دکتر مهدوی.
پابرگی :
1ـ زادهي هشام ، اسامه را بندهی محمد نوشته. ولی محمد ، زید را آزاد گردانیده بود و اسامه که پسر زید بود دانسته نیست چگونه بندهی محمد تواند بود؟
همچنین از اینجا توان دانست که لشکر همینکه از مرگ محمد آگاه گردیدند بازگردیده است.
🔸 تاریخ محمد
🖌 فرهیزش
🔹 تاریخ راست بنیادگزار اسلام (پیراسته و کوتاهشدهی تاریخ ابنهشام)
https://t.me/kasravi_ahmad/350
🖌 فرهیزش
🔹 تاریخ راست بنیادگزار اسلام (پیراسته و کوتاهشدهی تاریخ ابنهشام)
https://t.me/kasravi_ahmad/350
Telegram
کتابخانه پاکدینی (کتابهای احمد کسروی و یاران او)
🔸 تاریخ محمد
🖌 فرهیزش
🔹 تاریخ راست بنیادگزار اسلام (پیراسته و کوتاهشدهی تاریخ ابنهشام)
⭐️ کتابها و گفتارهای آزادگان
🖌 فرهیزش
🔹 تاریخ راست بنیادگزار اسلام (پیراسته و کوتاهشدهی تاریخ ابنهشام)
⭐️ کتابها و گفتارهای آزادگان
تاریخ محمد pinned «🔸 تاریخ محمد 🖌 فرهیزش 🔹 تاریخ راست بنیادگزار اسلام (پیراسته و کوتاهشدهی تاریخ ابنهشام) https://t.me/kasravi_ahmad/350»
Forwarded from پاکدینی ـ احمد کسروی
بنام پاکْآفریدگار
بسیاری با نام احمد كسروی آشنایند ولی كمند كسانی كه به ژرفای اندیشههای او پی برده باشند. علت این دو چیز میباشد :
از یكسو خواندن انبوهِ نوشتههای او (بیش از شصت جلد كتاب ـ نزدیک به سیزده هزار صفحه) كار آسانی نیست بویژه كه بیش از نیمی از آنها چه در زمان شاه و چه در حكومت ملایان غدغن بوده و از دسترس مردم دور نگاه داشته شده.
از دیگر سو دشمنان اندیشههای او با غرضورزیها ، پا بروی حقایق گزارده و با تحریفها كوشیدهاند ذهنها را دربارهی او تاریک گردانند.
با راه انداختن این کانال میخواهیم كتابها و نوشتههای او را در دسترس خوانندگان بگزاریم تا ایشان خود مستقیماً بخوانند و داوری كنند.
بسیاری با نام احمد كسروی آشنایند ولی كمند كسانی كه به ژرفای اندیشههای او پی برده باشند. علت این دو چیز میباشد :
از یكسو خواندن انبوهِ نوشتههای او (بیش از شصت جلد كتاب ـ نزدیک به سیزده هزار صفحه) كار آسانی نیست بویژه كه بیش از نیمی از آنها چه در زمان شاه و چه در حكومت ملایان غدغن بوده و از دسترس مردم دور نگاه داشته شده.
از دیگر سو دشمنان اندیشههای او با غرضورزیها ، پا بروی حقایق گزارده و با تحریفها كوشیدهاند ذهنها را دربارهی او تاریک گردانند.
با راه انداختن این کانال میخواهیم كتابها و نوشتههای او را در دسترس خوانندگان بگزاریم تا ایشان خود مستقیماً بخوانند و داوری كنند.
Forwarded from کتابخانه پاکدینی (کتابهای احمد کسروی و یاران او)
تاریخ محمد.pdf
3.3 MB
🔸 تاریخ محمد
🖌 فرهیزش
🔹 تاریخ راست بنیادگزار اسلام (پیراسته و کوتاهشدهی تاریخ ابنهشام)
⭐️ کتابها و گفتارهای آزادگان
🖌 فرهیزش
🔹 تاریخ راست بنیادگزار اسلام (پیراسته و کوتاهشدهی تاریخ ابنهشام)
⭐️ کتابها و گفتارهای آزادگان
Forwarded from Dr. M. Jalali_Moqaddam
🟣🟣🟣 جایگاه زن در بین اعراب قبل از اسلام 🟣🟣🟣
در روابط قبیلهئی عرب قبل از اسلام، نسب مادری نقشی اساسی داشت. در میان بعضی از قبایل عرب، وارثان یک مرد نه فرزندان خودش، بلکه فرزندان خواهرش بودند. در کتیبهئی از جنوب عربستان، پادشاه حاکمان دو خاندان را از بین مردان و زنان نام برده و «فرزندان این زنان» را معین میکند. در کتیبهئی از شرق عربستان، نسب زن درگذشته از طریق مادر و مادربزرگش دنبال میشود. پس از اسلام نسب بردن از مادر فراموش شد . در الحضر، در شمال عربستان، تعدادی از مقبرههای خانوادگی توسط زنان و فقط برای نسل دختری ایشان بنا شدهاند.
در عربستان قبل ازاسلام نوعی طلاق وجود داشت که در آن زن با تغییر موقعیت خیمه از شمال به جنوب یا از شرق به غرب، به شوهرش میفهماند که او را طلاق داده و مرد دیگر وارد خیمه نمیشد.
همچنین گزارشهایی از ازدواج چندشوهری وجود دارد. استرابو مورخ رومی، از عربهای جنوبی گزارش میکند که یک زن با تمام پسران یک خانواده ازدواج میکرد و تمام فرزندان حاصله، برادر هم حساب میشدند. هر کدام از شوهران که میخواست با زن همبستر شود، عصای خود را به عنوان نشانه جلوی در میگذاشت تا شوهران دیگر بدانند و وارد نشوند. کتیبهای از جنوب عربستان مؤید این گزارش است که در آن زنی خبر از ساختن خانهای به کمک «دو شوهرش» میدهد.
آمیانوس مورخ رومی گزارش میکند که زنان برای بچهدار شدن به طور موقت با مردان ازدواج میکردند و به مردان مهریه میدادند که شامل یک نیزه و یک خیمه میشد. کتیبهای از جنوب عربستان این گزارش را تأیید میکند که در آن زنی متأهل که شوهرش نازا بود، برای بچهدار شدن به درگاه خدایی دعا میکند و سپس مینویسد: «شش روز بعد، از مردی مسافر که شبی پیش خانوادهٔ او مانده بود صاحب پسری شد».
به گزارش مورخان مسلمان نیز شوهران زنان خود را امر میکردند با مردی شریف یا شجاع همبستر شوند تا از او صاحب فرزندی شوند و کودک به خانواده یٔ زن تعلق داشت.
مأخذ :
Arabia and the Arabs
Robert Hoyland
#بینش
در روابط قبیلهئی عرب قبل از اسلام، نسب مادری نقشی اساسی داشت. در میان بعضی از قبایل عرب، وارثان یک مرد نه فرزندان خودش، بلکه فرزندان خواهرش بودند. در کتیبهئی از جنوب عربستان، پادشاه حاکمان دو خاندان را از بین مردان و زنان نام برده و «فرزندان این زنان» را معین میکند. در کتیبهئی از شرق عربستان، نسب زن درگذشته از طریق مادر و مادربزرگش دنبال میشود. پس از اسلام نسب بردن از مادر فراموش شد . در الحضر، در شمال عربستان، تعدادی از مقبرههای خانوادگی توسط زنان و فقط برای نسل دختری ایشان بنا شدهاند.
در عربستان قبل ازاسلام نوعی طلاق وجود داشت که در آن زن با تغییر موقعیت خیمه از شمال به جنوب یا از شرق به غرب، به شوهرش میفهماند که او را طلاق داده و مرد دیگر وارد خیمه نمیشد.
همچنین گزارشهایی از ازدواج چندشوهری وجود دارد. استرابو مورخ رومی، از عربهای جنوبی گزارش میکند که یک زن با تمام پسران یک خانواده ازدواج میکرد و تمام فرزندان حاصله، برادر هم حساب میشدند. هر کدام از شوهران که میخواست با زن همبستر شود، عصای خود را به عنوان نشانه جلوی در میگذاشت تا شوهران دیگر بدانند و وارد نشوند. کتیبهای از جنوب عربستان مؤید این گزارش است که در آن زنی خبر از ساختن خانهای به کمک «دو شوهرش» میدهد.
آمیانوس مورخ رومی گزارش میکند که زنان برای بچهدار شدن به طور موقت با مردان ازدواج میکردند و به مردان مهریه میدادند که شامل یک نیزه و یک خیمه میشد. کتیبهای از جنوب عربستان این گزارش را تأیید میکند که در آن زنی متأهل که شوهرش نازا بود، برای بچهدار شدن به درگاه خدایی دعا میکند و سپس مینویسد: «شش روز بعد، از مردی مسافر که شبی پیش خانوادهٔ او مانده بود صاحب پسری شد».
به گزارش مورخان مسلمان نیز شوهران زنان خود را امر میکردند با مردی شریف یا شجاع همبستر شوند تا از او صاحب فرزندی شوند و کودک به خانواده یٔ زن تعلق داشت.
مأخذ :
Arabia and the Arabs
Robert Hoyland
#بینش
Forwarded from Dr. M. Jalali_Moqaddam
⭐⭐⭐ جایگاه زن در ایران باستان ⭐⭐⭐
پیش از ورود #آریائیان به ایران ، حدس زده میشود که جوامع بومی در این کشور به #مادر_سالاری گرایش داشتند . لااقل در مورد تمدن بزرگ و بسیار مهم عیلامی/ایلامی احتمال میرود که در اصل مادرسالار بودند . اوایل ، در جوامع مختلف عیلامی سه خدابانو خدایان اصلی مورد پرستش مردم بودند ، اما بتدریج خدایان مذکر بر خدابانوان پیشی گرفتند ، و بنظر میرسد که تحت تأثیر جوامع بین النهرینی #پدرسالاری جایگزین مادرسالاری شده باشد .
با مهاجرت و هجوم آریائیان به ایران (از حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد) که بلحاظ تمدنی بسیار عقب مانده تر از بومیان بودند ، ورق برگشت . در بین آریائیان پدرسالاریِ بسیار نیرومندی برقرار بود ، و این نظام را آنها به تمام مردم ساکن در این سرزمین تحمیل کردند . از آن پس زنان عقب رانده شدند و نقش فرعی و حاشیه ای به آنها داده شد .
زردشت میان زن و مرد فرقی قائل نبود و آرزومند کمال بخشیدن به همه ی انسانها بود ، اما فرهنگ کلی حاکم بر جامعه نگذاشت که اندیشه ی زردشت عملا پیاده شود . حتی بعدا در دینی که به نام "زردشتی" شکل گرفت ، زن بنوعی با شیطان مربوط شد . در دین زردشتی که تا امروز باقی مانده ، قاعدگی زنان (که نشانه ی قدرت آفرینندگی و توانائی خلق انسانی دیگر است) نتیجه عمل اهریمن بر زنان دانسته شد . (تا همین امروز ، در ایران ، قاعدگی با نوعی شرم و پرده پوشی همراه است .) در دین زردشتی ، زن در دوره ی قاعدگی بشدت ناپاک و نجس شمرده میشود ، زیرا در این دوره تحت تسلط اهریمنند!!! و باید در انزوای کامل بسر برند تا دیکران را آلوده نکنند !!! زنان به هیچیک از طبقات روحانی راه نداشته و ندارند ، بنابراین، آنها حق نزدیک شدن به آتش مقدس را هم ندارند .
زنان از عرصه های سیاست* و از آموزش فنون نظامی و جنگی بدور رانده شدند . در شهرها از فعالیتهای اقتصادی نیز منع شدند . (اینکه در #شاهنامه از بعضی زنان دلاور سخن بمیان آمده ، بیشتر افسانه است ، نه واقعیت موجود ، و حتی تعداد آنها نیز بسیار اندک است .) مردان هر تعداد که میخواستند و میتوانستند زن میگرفتند ؛ در دوره ی ساسانی ، اعیان و اشراف ممکن بود بعضی زنان خود را که از طبقات پائینتر بودند ، به دیگران ببخشند . زن کالایی در اختیار مردان بود . فقط آموزشهای #مزدک به زنان جایگاه مناسب و انسانی بخشید ، که آن هم باشدت و قساوت سرکوب شد . جایگاه زنان در ایران پیش از اسلام این گونه بود تا اعراب حمله کردند و نظامی جدید بر کشور حاکم شد .
*) ممکن است این اندیشه در اذهان پیش بیاید که : پس دو شاه ایرانی از زنان بودند . بله ، این اتفاق در اواخر دوره ی ساسانی افتاد . اواخر دوران ساسانی دربار و حکومت در هرج و مرج عظیمی قرار داشت . پادشاهانی بودند که حتی چند روز پس از نشستن به تخت بدست اشراف و فرماندهان نظامی کشته میشدند و کسی دیگر را به جای او بر تخت مینشاندند . عمر پادشاهی شاهان بزحمت به دو سه سال میرسید . به همین علت هرکس که به شاهی گذاشته میشد ، اولین کاری که میکرد کشتن تمام افراد مذکر خانواده بود تا رقیبی نداشته باشد . در مورد پوراندخت و آزرمیدخت ، سردمداران مملکت هرچه گشتند مردی نیافتند تا جایگزین شاه مقتول یا برکنار شده ی پیشین بکنند ، و از ناچاری آن دو را بسلطنت گذاشتند ، که پادشاهی آنها نیز بسیار کوتاه مدت بود . پادشاه شدن آن دو به علت ارزش و جایگاه عالی زن در دستگاه ساسانی نبود .
#بینش
پیش از ورود #آریائیان به ایران ، حدس زده میشود که جوامع بومی در این کشور به #مادر_سالاری گرایش داشتند . لااقل در مورد تمدن بزرگ و بسیار مهم عیلامی/ایلامی احتمال میرود که در اصل مادرسالار بودند . اوایل ، در جوامع مختلف عیلامی سه خدابانو خدایان اصلی مورد پرستش مردم بودند ، اما بتدریج خدایان مذکر بر خدابانوان پیشی گرفتند ، و بنظر میرسد که تحت تأثیر جوامع بین النهرینی #پدرسالاری جایگزین مادرسالاری شده باشد .
با مهاجرت و هجوم آریائیان به ایران (از حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد) که بلحاظ تمدنی بسیار عقب مانده تر از بومیان بودند ، ورق برگشت . در بین آریائیان پدرسالاریِ بسیار نیرومندی برقرار بود ، و این نظام را آنها به تمام مردم ساکن در این سرزمین تحمیل کردند . از آن پس زنان عقب رانده شدند و نقش فرعی و حاشیه ای به آنها داده شد .
زردشت میان زن و مرد فرقی قائل نبود و آرزومند کمال بخشیدن به همه ی انسانها بود ، اما فرهنگ کلی حاکم بر جامعه نگذاشت که اندیشه ی زردشت عملا پیاده شود . حتی بعدا در دینی که به نام "زردشتی" شکل گرفت ، زن بنوعی با شیطان مربوط شد . در دین زردشتی که تا امروز باقی مانده ، قاعدگی زنان (که نشانه ی قدرت آفرینندگی و توانائی خلق انسانی دیگر است) نتیجه عمل اهریمن بر زنان دانسته شد . (تا همین امروز ، در ایران ، قاعدگی با نوعی شرم و پرده پوشی همراه است .) در دین زردشتی ، زن در دوره ی قاعدگی بشدت ناپاک و نجس شمرده میشود ، زیرا در این دوره تحت تسلط اهریمنند!!! و باید در انزوای کامل بسر برند تا دیکران را آلوده نکنند !!! زنان به هیچیک از طبقات روحانی راه نداشته و ندارند ، بنابراین، آنها حق نزدیک شدن به آتش مقدس را هم ندارند .
زنان از عرصه های سیاست* و از آموزش فنون نظامی و جنگی بدور رانده شدند . در شهرها از فعالیتهای اقتصادی نیز منع شدند . (اینکه در #شاهنامه از بعضی زنان دلاور سخن بمیان آمده ، بیشتر افسانه است ، نه واقعیت موجود ، و حتی تعداد آنها نیز بسیار اندک است .) مردان هر تعداد که میخواستند و میتوانستند زن میگرفتند ؛ در دوره ی ساسانی ، اعیان و اشراف ممکن بود بعضی زنان خود را که از طبقات پائینتر بودند ، به دیگران ببخشند . زن کالایی در اختیار مردان بود . فقط آموزشهای #مزدک به زنان جایگاه مناسب و انسانی بخشید ، که آن هم باشدت و قساوت سرکوب شد . جایگاه زنان در ایران پیش از اسلام این گونه بود تا اعراب حمله کردند و نظامی جدید بر کشور حاکم شد .
*) ممکن است این اندیشه در اذهان پیش بیاید که : پس دو شاه ایرانی از زنان بودند . بله ، این اتفاق در اواخر دوره ی ساسانی افتاد . اواخر دوران ساسانی دربار و حکومت در هرج و مرج عظیمی قرار داشت . پادشاهانی بودند که حتی چند روز پس از نشستن به تخت بدست اشراف و فرماندهان نظامی کشته میشدند و کسی دیگر را به جای او بر تخت مینشاندند . عمر پادشاهی شاهان بزحمت به دو سه سال میرسید . به همین علت هرکس که به شاهی گذاشته میشد ، اولین کاری که میکرد کشتن تمام افراد مذکر خانواده بود تا رقیبی نداشته باشد . در مورد پوراندخت و آزرمیدخت ، سردمداران مملکت هرچه گشتند مردی نیافتند تا جایگزین شاه مقتول یا برکنار شده ی پیشین بکنند ، و از ناچاری آن دو را بسلطنت گذاشتند ، که پادشاهی آنها نیز بسیار کوتاه مدت بود . پادشاه شدن آن دو به علت ارزش و جایگاه عالی زن در دستگاه ساسانی نبود .
#بینش
🔶 دفتر «کوتاهشدهی تاریخ محمد»
🖌 فرهیزش
1ـ رسم بتپرستی در عرب
2ـ سرگذشت محمد پیش از برانگیختگی
3ـ داستان چهار تن حُنَفاء که در روزگار نادانی از بتپرستی بازگردیدند.
4ـ آغاز برانگیختگی
5ـ آغاز کوشش و گروش خدیجه
6ـ گروش علی
7ـ گروش زید پسرخواندهی محمد
8ـ رفتن محمد به طایف و بازگشت او
9ـ گروش ابوبکر
10ـ آشکار گردیدن اسلام
11ـ نیرنگهای قریش
12ـ فرومایگیهای خاندان قریش
13ـ گروش حمزه
14ـ پیشنهادهای عُتَبه
15ـ درخواست قریش
16ـ خواندن «قرآن» بآواز بلند
17ـ قرآن نیوشیدن ابوجهل و ابوسفیان و اَخنَس ابن شَریق
18ـ مسلمانان ناتوانی که بیدینان ایشان را شکنجه میکردند.
19ـ کوچ یاران به حبشه
20ـ گروش عمر
21ـ پیمان بازداری بنیهاشم و بنیمُطَّلب
22ـ یازده تنی که محمد را بیشتر میآزردند.
23ـ گروهی از یاران که از حبشه به مکه بازگردیدند.
24ـ داستان ابوبکر با ابن دُغُنّه
25ـ شکستن پیماننامهی قریش
26ـ گروش طُفَیل ابن عمرو دوسی
27ـ مسیحیان حبشه
28ـ ریشخند بیدینان
29ـ معراج
30ـ درخواست بیدینان قریش از ابوطالب و درگذشت او
31ـ درگذشت خدیجه
32ـ سفر طایف
33ـ نمودن خود بر همهی تیرههای عرب و مردم یثرب
34ـ نخست کسی که از یثرب به مکه آمد و مسلمان گردید.
35ـ بیعت انصار ـ بار نخست
36ـ گروش بنیعبدالاَشهَل
37ـ بیعت انصار ـ بار دوم
38ـ گروش عمرو ابن جَموح
39ـ کوچیدن یاران به یثرب
40ـ کوچیدن محمد به یثرب
41ـ برادری گرفتن میان یاران
42ـ بانگ نماز
43ـ داستان ابوقیس صرمة ابن اَبیاَنس
44ـ یهودیان یثرب
45ـ داستان دورویان
46ـ گفتگو با یهودیان
47ـ گفتگو با مسیحیان نَجران
48ـ عبدالله ابن أبی ابن سَلول و ابوعامِر راهب
49ـ داستان سلمان فارسی از زبان خودش
50ـ لشکرکشی اَبوا
51ـ لشکرکشی بُواط
52ـ لشکرکشی عُشَیره
53ـ لشکرکشی بدر نخستین
54ـ جنگ بدر بزرگتر
55ـ سربها فرستادن قریش
56ـ داستان عُمَیر ابن وَهب
57ـ لشکرکشی بنیسُلَیم
58ـ لشکرکشی سَویق
59ـ لشکرکشی بنیغَطَفان
60ـ لشکرکشی بَحران
61ـ جنگ بنیقَینُقاع
62ـ لشکر زیدِ حارِثه
63ـ کشتن کعب ابن اَشرَف
64ـ داستان مُحَیِّصه و حُوَیصه
65ـ جنگ اُحُد
66ـ فرجام وحشی ، کشندهی حمزه
67ـ لشکرکشی حَمراء الاَسَد
68ـ رفتاری که با عبدالله ابن أبی ابن سَلول سر دورویان کردند.
69ـ داستان رَجیع
70ـ داستان بِئرِ مَعونه
71ـ جنگ بنینَضیر
72ـ لشکرکشی ذاتالرِّقاع
73ـ لشکرکشی بَدر واپسین
74ـ لشکرکشی دومَتالجَندَل
75ـ جنگ کندَک (خندق)
76ـ لشکرکشی بنیقُرَیظه
77ـ کشتن سَلّام ابن اَبی حُقَیق
78ـ لشکرکشی بنیلِحیان
79ـ جنگ ذیقَرَد
80ـ جنگ بنیمُصطَلِق
81ـ داستان دورویی عبدالله ابن أبی ابن سَلول
82ـ نخستین کسی که از دین بازگردید.
83ـ داستان جُوَیریه
84ـ زکات بنیمُصطَلِق
85ـ دروغی که دورویان بر عایشه بستند.
86ـ سازش حُدَیبیه
87ـ گروش عمرو ابن عاص
88ـ داستان ابوبَصیر
89ـ جنگ خَیبَر
90ـ داستان فَدَک
91ـ بزغالهی زهرآلود
92ـ داستان حَجّاج ابن عِلاط
93ـ عمرهی قضا
94ـ جنگ مؤته
95ـ گروش مردم بَحرَین
96ـ گشایش مکه
97ـ جنگ حُنَین
98ـ جنگ طایف
99ـ بخشش غنیمتها
👇
🖌 فرهیزش
1ـ رسم بتپرستی در عرب
2ـ سرگذشت محمد پیش از برانگیختگی
3ـ داستان چهار تن حُنَفاء که در روزگار نادانی از بتپرستی بازگردیدند.
4ـ آغاز برانگیختگی
5ـ آغاز کوشش و گروش خدیجه
6ـ گروش علی
7ـ گروش زید پسرخواندهی محمد
8ـ رفتن محمد به طایف و بازگشت او
9ـ گروش ابوبکر
10ـ آشکار گردیدن اسلام
11ـ نیرنگهای قریش
12ـ فرومایگیهای خاندان قریش
13ـ گروش حمزه
14ـ پیشنهادهای عُتَبه
15ـ درخواست قریش
16ـ خواندن «قرآن» بآواز بلند
17ـ قرآن نیوشیدن ابوجهل و ابوسفیان و اَخنَس ابن شَریق
18ـ مسلمانان ناتوانی که بیدینان ایشان را شکنجه میکردند.
19ـ کوچ یاران به حبشه
20ـ گروش عمر
21ـ پیمان بازداری بنیهاشم و بنیمُطَّلب
22ـ یازده تنی که محمد را بیشتر میآزردند.
23ـ گروهی از یاران که از حبشه به مکه بازگردیدند.
24ـ داستان ابوبکر با ابن دُغُنّه
25ـ شکستن پیماننامهی قریش
26ـ گروش طُفَیل ابن عمرو دوسی
27ـ مسیحیان حبشه
28ـ ریشخند بیدینان
29ـ معراج
30ـ درخواست بیدینان قریش از ابوطالب و درگذشت او
31ـ درگذشت خدیجه
32ـ سفر طایف
33ـ نمودن خود بر همهی تیرههای عرب و مردم یثرب
34ـ نخست کسی که از یثرب به مکه آمد و مسلمان گردید.
35ـ بیعت انصار ـ بار نخست
36ـ گروش بنیعبدالاَشهَل
37ـ بیعت انصار ـ بار دوم
38ـ گروش عمرو ابن جَموح
39ـ کوچیدن یاران به یثرب
40ـ کوچیدن محمد به یثرب
41ـ برادری گرفتن میان یاران
42ـ بانگ نماز
43ـ داستان ابوقیس صرمة ابن اَبیاَنس
44ـ یهودیان یثرب
45ـ داستان دورویان
46ـ گفتگو با یهودیان
47ـ گفتگو با مسیحیان نَجران
48ـ عبدالله ابن أبی ابن سَلول و ابوعامِر راهب
49ـ داستان سلمان فارسی از زبان خودش
50ـ لشکرکشی اَبوا
51ـ لشکرکشی بُواط
52ـ لشکرکشی عُشَیره
53ـ لشکرکشی بدر نخستین
54ـ جنگ بدر بزرگتر
55ـ سربها فرستادن قریش
56ـ داستان عُمَیر ابن وَهب
57ـ لشکرکشی بنیسُلَیم
58ـ لشکرکشی سَویق
59ـ لشکرکشی بنیغَطَفان
60ـ لشکرکشی بَحران
61ـ جنگ بنیقَینُقاع
62ـ لشکر زیدِ حارِثه
63ـ کشتن کعب ابن اَشرَف
64ـ داستان مُحَیِّصه و حُوَیصه
65ـ جنگ اُحُد
66ـ فرجام وحشی ، کشندهی حمزه
67ـ لشکرکشی حَمراء الاَسَد
68ـ رفتاری که با عبدالله ابن أبی ابن سَلول سر دورویان کردند.
69ـ داستان رَجیع
70ـ داستان بِئرِ مَعونه
71ـ جنگ بنینَضیر
72ـ لشکرکشی ذاتالرِّقاع
73ـ لشکرکشی بَدر واپسین
74ـ لشکرکشی دومَتالجَندَل
75ـ جنگ کندَک (خندق)
76ـ لشکرکشی بنیقُرَیظه
77ـ کشتن سَلّام ابن اَبی حُقَیق
78ـ لشکرکشی بنیلِحیان
79ـ جنگ ذیقَرَد
80ـ جنگ بنیمُصطَلِق
81ـ داستان دورویی عبدالله ابن أبی ابن سَلول
82ـ نخستین کسی که از دین بازگردید.
83ـ داستان جُوَیریه
84ـ زکات بنیمُصطَلِق
85ـ دروغی که دورویان بر عایشه بستند.
86ـ سازش حُدَیبیه
87ـ گروش عمرو ابن عاص
88ـ داستان ابوبَصیر
89ـ جنگ خَیبَر
90ـ داستان فَدَک
91ـ بزغالهی زهرآلود
92ـ داستان حَجّاج ابن عِلاط
93ـ عمرهی قضا
94ـ جنگ مؤته
95ـ گروش مردم بَحرَین
96ـ گشایش مکه
97ـ جنگ حُنَین
98ـ جنگ طایف
99ـ بخشش غنیمتها
👇
100ـ لشکرکشی تَبوک
101ـ درگذشت عبدالله مزنی
102ـ داستان مسجد ضِرار
103ـ گروش بنیثَقیف
104ـ سورهی برائت
105ـ مرگ عبدالله ابن أبی سَلول ، سر دورویان
106ـ سال فرستادگان
107ـ گروش بنیتَمیم
108ـ گروش بنیسعد
109ـ گروش تیرهی عبدالقَیس
110ـ گروش عَدی ابن حاتمِ طایی
111ـ گروش فَروَة ابن مسیک مرادی
112ـ گروش تیرهی کنده
113ـ گروش تیرهی اَزد
114ـ گروش شاهان حِمَیر
115ـ گروش بنیحارِث
116ـ گروش رِفاعَة ابن زید جذامی و تیرهی جذام
117ـ فرستادگان هَمْدان و گروش ایشان
118ـ مُسَیلِمَهی دروغگو و اَسوَد ابن کعب عَنسی
119ـ بازپسین حج
120ـ فرستادگان محمد به شاهان پیرامونی
121ـ گروش باذان
122ـ داستان اسامة ابن زید
123ـ فرستادن لشکر به سرزمینهای پیرامونی
124ـ درگذشت پاکمرد
125ـ زنان محمد
126ـ بیعت با ابوبکر
127ـ بازپسین سپارش محمد
128ـ خاکسپاری محمد
سرچشمههای کتاب
🌸🔅🌷🌹
101ـ درگذشت عبدالله مزنی
102ـ داستان مسجد ضِرار
103ـ گروش بنیثَقیف
104ـ سورهی برائت
105ـ مرگ عبدالله ابن أبی سَلول ، سر دورویان
106ـ سال فرستادگان
107ـ گروش بنیتَمیم
108ـ گروش بنیسعد
109ـ گروش تیرهی عبدالقَیس
110ـ گروش عَدی ابن حاتمِ طایی
111ـ گروش فَروَة ابن مسیک مرادی
112ـ گروش تیرهی کنده
113ـ گروش تیرهی اَزد
114ـ گروش شاهان حِمَیر
115ـ گروش بنیحارِث
116ـ گروش رِفاعَة ابن زید جذامی و تیرهی جذام
117ـ فرستادگان هَمْدان و گروش ایشان
118ـ مُسَیلِمَهی دروغگو و اَسوَد ابن کعب عَنسی
119ـ بازپسین حج
120ـ فرستادگان محمد به شاهان پیرامونی
121ـ گروش باذان
122ـ داستان اسامة ابن زید
123ـ فرستادن لشکر به سرزمینهای پیرامونی
124ـ درگذشت پاکمرد
125ـ زنان محمد
126ـ بیعت با ابوبکر
127ـ بازپسین سپارش محمد
128ـ خاکسپاری محمد
سرچشمههای کتاب
🌸🔅🌷🌹
Telegram
تاریخ محمد
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 100ـ لشکرکشی تَبوك
محمد چون از کار حنین و طایف آسوده بود و بازگردید از ذیحجه تا رجب در مدینه نشست. پس از آن آهنگ جنگ تبوک کرد. تبوک لشکر روم داشتند و فرمود لشکر به بسیج سفر فهلند. مردم از رفتن ناخشنود بودند…
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 100ـ لشکرکشی تَبوك
محمد چون از کار حنین و طایف آسوده بود و بازگردید از ذیحجه تا رجب در مدینه نشست. پس از آن آهنگ جنگ تبوک کرد. تبوک لشکر روم داشتند و فرمود لشکر به بسیج سفر فهلند. مردم از رفتن ناخشنود بودند…