93ـ داستان فََدَك
مردم فَدَك چون شنيدند كه محمد خَيبَر را گشاد و مردم خَيبَر برخي كه زينهار خواستند ايشان را زينهار داد و برخي كه زينهار نخواستند ايشان را كشت ، ترسيدند و كس بنزد محمد فرستادند كه ايشان را بجان زينهار دهد تا روند و بازمانده هر چي ايشان را باشد از داراك و زمين ، محمد را بازگزارند. محمد ايشان را باين نهش زينهار داد تا فَدَك ...
👇👇👇👇👇👇
مردم فَدَك چون شنيدند كه محمد خَيبَر را گشاد و مردم خَيبَر برخي كه زينهار خواستند ايشان را زينهار داد و برخي كه زينهار نخواستند ايشان را كشت ، ترسيدند و كس بنزد محمد فرستادند كه ايشان را بجان زينهار دهد تا روند و بازمانده هر چي ايشان را باشد از داراك و زمين ، محمد را بازگزارند. محمد ايشان را باين نهش زينهار داد تا فَدَك ...
👇👇👇👇👇👇
93- d^st^ne Fadak.pdf
80.5 KB
93ـ داستان فََدَك
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
farhixt@gmail.com
@ahmad_kasravi
94ـ داستان حَجّاج ابن عِلاط
حَجّاج ابن عِلاط از شناختگان مكه بود و دير نبود كه آمده و مسلمان گرديده بود ـ مردم مكه از گروش او آگاهي نداشتند ـ و در جنگ خَيبَر نيز بود. محمد چون از گشايش خَيبَر آسود به مدينه بازآمده بود ، حَجّاج ابن عِلاط رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، اگر پرگي ، بمكه روم و داراكي كه مرا آنجاست برگيرم و آورم.» و پولي كه ازآنِ حَجّاج بود ...
👇👇👇👇👇👇
حَجّاج ابن عِلاط از شناختگان مكه بود و دير نبود كه آمده و مسلمان گرديده بود ـ مردم مكه از گروش او آگاهي نداشتند ـ و در جنگ خَيبَر نيز بود. محمد چون از گشايش خَيبَر آسود به مدينه بازآمده بود ، حَجّاج ابن عِلاط رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، اگر پرگي ، بمكه روم و داراكي كه مرا آنجاست برگيرم و آورم.» و پولي كه ازآنِ حَجّاج بود ...
👇👇👇👇👇👇
94- d^st^ne Hajj^jIbneEl^t.pdf
84.5 KB
94ـ داستان حَجّاج ابن عِلاط
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
✅ @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
✅ @ahmad_kasravi
95-96.pdf
98.5 KB
95ـ جنگ بيست و چهارم ـ جنگ عُمرتالقَضا
96ـ داستان ياران مؤته
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
96ـ داستان ياران مؤته
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
✅ farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
97ـ گروش مردم بَحرَين باسلام
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
👇👇👇👇👇👇
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
👇👇👇👇👇👇
97-98.pdf
108 KB
97ـ گروش مردم بَحرَين باسلام
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش یکم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش دوم]
ابوسفيان چون از پيش عمر نااميد گرديد ، برخاست و به پيش علي آمد و بسيار گفت ، مگر كه علي بنزد محمد رود و از بهر آشتي و تازه گردانيدن پيمان ميانجيگري كند. علي گفت : « افسوس اي ابوسفيان ، كار از آن بيرون رفته است كه كسي ميانجيگري كند يا تواند يا سخن كسي پذيرفته گردد. زیرا محمد استوار آهنگيده است. و برانگیخته¬های خدا چون استوار آهنگند ايشان را از آن نتوان بازداشت.»
چون علي اينچنين گفت ، فاطمه نشسته بود ...
👇👇👇👇👇👇
ابوسفيان چون از پيش عمر نااميد گرديد ، برخاست و به پيش علي آمد و بسيار گفت ، مگر كه علي بنزد محمد رود و از بهر آشتي و تازه گردانيدن پيمان ميانجيگري كند. علي گفت : « افسوس اي ابوسفيان ، كار از آن بيرون رفته است كه كسي ميانجيگري كند يا تواند يا سخن كسي پذيرفته گردد. زیرا محمد استوار آهنگيده است. و برانگیخته¬های خدا چون استوار آهنگند ايشان را از آن نتوان بازداشت.»
چون علي اينچنين گفت ، فاطمه نشسته بود ...
👇👇👇👇👇👇
98-gow^yewe Makke 2.pdf
87.5 KB
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش دوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش سوم]
اُمِّ سَلَمه پيش محمد رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، ايشان عموزاده و عمهزادهي تواَند. چه باشد اگر ايشان را پيش خود رها گرداني؟»
محمد گفت : « ابوسفيان ابن حارث ـ كه عموزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان كارها كرده است و عبدالله كه ـ عمهزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان سخنها گفته است. اكنون از بهر چه ايشان را راه بخود دهم؟»
ابوسفيان ابن حارث چون شنيد كه محمد ...
👇👇👇👇👇👇
اُمِّ سَلَمه پيش محمد رفت و گفت : « ای برگزیده¬ی خدا ، ايشان عموزاده و عمهزادهي تواَند. چه باشد اگر ايشان را پيش خود رها گرداني؟»
محمد گفت : « ابوسفيان ابن حارث ـ كه عموزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان كارها كرده است و عبدالله كه ـ عمهزادهي من است ـ آن است كه دربارهي من چنان سخنها گفته است. اكنون از بهر چه ايشان را راه بخود دهم؟»
ابوسفيان ابن حارث چون شنيد كه محمد ...
👇👇👇👇👇👇
98-gow^yewe Makke 3.pdf
83.8 KB
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش سوم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
@tarikhe_mohammad
همبستگی با ما :
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش چهارم]
محمد گفت : « افسوس ای ابوسفیان!. هنوز هنگام آن نيامد كه خدايي جز خداي يگانه نيست (لا اله الا الله) گويي؟»
ابوسفيان گفت : « پدر و مادرم فداي تو باد. شكيب و جوانمردي تو بيش از آن است. و بيگمان دانستم اگر با خداي بزرگ خدايي ديگر بودي ، اين همه رنج و پتياره بر سر ما نيامدي.»
ديگر محمد باو گفت : « افسوس اي ابوسفيان. آیا هنگام آن نرسيد كه خستوی من برانگیخته¬ی خدايم؟»
ابوسفيان گفت : « مادر و ...
👇👇👇👇👇👇
محمد گفت : « افسوس ای ابوسفیان!. هنوز هنگام آن نيامد كه خدايي جز خداي يگانه نيست (لا اله الا الله) گويي؟»
ابوسفيان گفت : « پدر و مادرم فداي تو باد. شكيب و جوانمردي تو بيش از آن است. و بيگمان دانستم اگر با خداي بزرگ خدايي ديگر بودي ، اين همه رنج و پتياره بر سر ما نيامدي.»
ديگر محمد باو گفت : « افسوس اي ابوسفيان. آیا هنگام آن نرسيد كه خستوی من برانگیخته¬ی خدايم؟»
ابوسفيان گفت : « مادر و ...
👇👇👇👇👇👇
98-gow^yewe Makke 4.pdf
87.4 KB
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش چهارم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش پنجم]
محمد ، علي را فرستاد و گفت : « برو و درفش را از سَعد ابن عُباده بازبستان و تو آن را بدرون مكه ببر.» علي رفت و درفش را ازو ستانيد و بدرون مكه رفت.
محمد لشكر با خالد ابن وليد فرستاد و فرمود از زير مكه ببالا آيد. و چون لشكر را بخشيده بود ، فرمود هر گروهي از گوشهاي به مكه درآيند. و خود با گروهي از مهاجران و انصار ، آهسته ميآمد و ابوعُبيدة ابن جَرّاح سپروار از پيش ميآمد و محمد از ...
👇👇👇👇👇👇
محمد ، علي را فرستاد و گفت : « برو و درفش را از سَعد ابن عُباده بازبستان و تو آن را بدرون مكه ببر.» علي رفت و درفش را ازو ستانيد و بدرون مكه رفت.
محمد لشكر با خالد ابن وليد فرستاد و فرمود از زير مكه ببالا آيد. و چون لشكر را بخشيده بود ، فرمود هر گروهي از گوشهاي به مكه درآيند. و خود با گروهي از مهاجران و انصار ، آهسته ميآمد و ابوعُبيدة ابن جَرّاح سپروار از پيش ميآمد و محمد از ...
👇👇👇👇👇👇
98-gow^yewe Makke 5.pdf
99.7 KB
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش پنجم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش ششم]
پس از آن ، بار ديگر روي به قریش آورد و گفت : « اي گروه قریش ، مرا چگونه يافتيد ، پس از آنكه بر شما فیروزی و بر كشتنتان توانایی یافتم؟»
گفتند : « ای برگزیده¬ی خدا ، آن شكيب كه از تو ديديم ، از هيچ كس نديديم ـ كه برادر با برادر نكند كه تو با ما كردي. و همچنين هيچكس دربارهي خويشان ...
👇👇👇👇👇👇
پس از آن ، بار ديگر روي به قریش آورد و گفت : « اي گروه قریش ، مرا چگونه يافتيد ، پس از آنكه بر شما فیروزی و بر كشتنتان توانایی یافتم؟»
گفتند : « ای برگزیده¬ی خدا ، آن شكيب كه از تو ديديم ، از هيچ كس نديديم ـ كه برادر با برادر نكند كه تو با ما كردي. و همچنين هيچكس دربارهي خويشان ...
👇👇👇👇👇👇
98-gow^yewe Makke 6.pdf
89.1 KB
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش ششم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش هفتم]
از بس که عمیر میگفت ، صفوان را دل نرم شد و برخاست و با عمیر به مکه پیش محمد آمد. چون درآمد ، گفت : « ای محمد ، عمیر چنین میگوید که تو مرا زینهار دادهای.» گفت : آری. صفوان گفت : « اگر چنین است ، مرا در اسلام دو ماه مهلت ده.» محمد گفت : ترا چهار ماه مهلت دادم. پس دیر برنیامد که صفوان ابن امیّه به اسلام درآمد.
همچنین از جمله شاعران که در مکه بودند ...
👇👇👇👇👇👇
از بس که عمیر میگفت ، صفوان را دل نرم شد و برخاست و با عمیر به مکه پیش محمد آمد. چون درآمد ، گفت : « ای محمد ، عمیر چنین میگوید که تو مرا زینهار دادهای.» گفت : آری. صفوان گفت : « اگر چنین است ، مرا در اسلام دو ماه مهلت ده.» محمد گفت : ترا چهار ماه مهلت دادم. پس دیر برنیامد که صفوان ابن امیّه به اسلام درآمد.
همچنین از جمله شاعران که در مکه بودند ...
👇👇👇👇👇👇
👍1
98-gow^yewe Makke 7.pdf
91.4 KB
98ـ جنگ بيست و پنجم ـ گشايش مكه [بخش هفتم]
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi
#تاریخ_راست_بنیادگزار_اسلام :
✅ @tarikhe_mohammad
📧 farhixt@gmail.com
🆔 @ahmad_kasravi