کانال یزدفردا
3.48K subscribers
22.1K photos
4.9K videos
183 files
19.1K links
🌐يزدفردا
📌 نخستين پايگاه خبری مستقل و مجازی يزد
پیامگیر تلگرام
@yazdfardaaa
📌 با مجوز رسمی از وزارت ارشاد
📌 يزدفردا، رسانه ی ماندگار یزدی

وب سایت: www.yazdfarda.com
پیج اینستاگرام:yazdfarda.ir
پیامگیر واتساپ: 09131516905
Download Telegram
از پدر #محمدعارف به پدر #زهرا... صبور باش مرد، صبور!
از یک مشت «#ترسوی_صندلی_پرست»چه انتظاری داری؟!
✍️رضابردستانی
ـ #استاندارکارنابلد(حتی با وجود چهار استانداری در کارنامه اش)یزد؛ به عوض تشکیل جلسه ای فوری یا نوشتن نامه به رئیس دانشگاه علوم پزشکی، در دوسطر نامه، از خود سلب مسئولیت می کند.
ـ #رئیس_دانشگاه_علوم_پزشکی(میرجلیلی)، همانی که شبانه و پیش از تعیین استاندار جدید جانشین رئیس قبلی شد! گُم می شود و چونان همیشه، مرموزانه سکوت می کند! او پشتش به جاهایی گرم است که نه به زهرای تو فکر می کنند نه به محمد عارف من!
ـ روابط عمومی با تمام تجاربی که دارد از صدور هرگونه بیانیه ای که اوضاع را آرام و مدیریت کند شانه خالی می کند.
ـ کانال های تلگرامی تا بن دندان مسلح به«حرف و حدیث» وارد میدان می شوند
ـ در این میان، آبرو و حیثیت«#جامعه_پزشکی» است که دست به دست می چرخد و به لجن کشیده می شود غافل از این که، همین جامعه پزشکی هم از این جماعت«ترسوی صندلی پرست»چه آسیب ها که ندیده اند! چه خون دل ها که نخورده اند!
و...اما
آقای حسین کریمی!
باور کن این حرف ها برای تو«زهرا»نمی شود!
آقای کریمی!
این ها را یک نویسنده، روزنامه نگار یا فعال رسانه ای نمی نویسد! این ها حرف های بر دل مانده پدری داغدار است که 64 ماه زودتر از تو، محمد عارف سیزده ساله اش را از دست داد.
آقای کریمی!
نه قصد دلداری دادنت دارم که می دانم داغ فرزند با هر دلداری دادن چونان آتشی که بر آن بنزین بیافکنی شعله ورتر می شود و نه قصد تسلیت گفتن چون برای«پدر»ی که در سوگ«فرزند» نشسته است تسلیت فقط به یادآوردن بلایی است که بر سرش آمده.
این چندسطر نامه را بخوان و صبور باش، بخوان و بدان در این شهر کم نیستند زهرا و محمدعارف از دست داده ها! صبور باش مرد، صبور باش!
وقتی زهرای تو 8 ساله بود...
فروردین 92، وقتی همه در گرماگرم عیددیدنی بودند! من و محمد عارف راهی بیمارستان شهید صدوقی شدیم، تشخیص پزشکان هپاتیت نوع«آ» بود اما پیشرفت کرده و«برق آسا». گفتند باید بروی بیمارستان نمازی شیراز. گفتند باید پیوند کبد بزنی. گفتند چیزی نیست خیلی ساده است «زودخوب می شود!».
من دست به دامان مسئولان وقت شدم. از استاندار گرفته تا رئیس دانشگاه علوم پزشکی وقت(میرمحمدی میبدی)، همه چیز در کوتاه ترین زمان ممکن حل شد. هماهنگی ها به عمل آمد و من با محمد عارف راهی بیمارستان نمازی شیراز شدیم که پیوند کبد بزنند و با هم برگردیم و اما 13 روز بعد من کنار جنازه محمدعارف، عقب یک ماشین نعش کش نشسته بودم و فقط به روزگار قبل و بعد این مصیبت فکر می کردم.
آقای کریمی!
شاید باورت نشود اما محمدعارف در روزگاری دچار این بیماری شد که #تحریم_های_دارویی بیداد می کرد! محمد عارف در روزگاری دچار این عارضه شد که بی پولی من هم بیداد می کرد اما همه کمک کردند، این که می گویم همه شامل حال حتی«خدا»نیز می شود!
بیمارستان نمازی با هماهنگی های قبلی، پذیرش محمد عارف را خیلی سریع انجام داد، نوبت پیوند داده شد و او را به بخش منتقل کردند برای کارهای مقدماتی قبل از پیوند، از انواع آزمایش ها گرفته تا آماده سازی من به عنوان دهنده ی کبد و اما ورق زندگی من و محمد عارف برگشته بود!
او روز به روز حالش وخیم تر می شد. رسیدگی ها، دارو و درمان ها، پیگیری هاو زارزدن های من شدت می گرفت اما محمد عارف«میل رفتن داشت نه سودای ماندن»! دکتر افلاکی این را گفت:«آقای بردستانی! محمد عارف میل رفتن دارد نه سودای ماندن، خودت می بینی که به هیچ درمانی پاسخ مثبت نمی دهد!؟»
من بازهم تلاش کردم، التماس کردم. هرچه گفتند فراهم کردم اما در نهایت محمد عارف بی آن که دچار #قصورپزشکی شود یا #عدم_رسیدگی_کادردرمانی! در حالی که نایاب ترین داروها و دستگاه های درمانی را فراهم آورده بودم؛ برای همیشه من را و همه ی ما را تنها گذاشت و در سیزدهمین بهارزندگانی اش، تلخ ترین زمستان را برای همه رقم زد.
آقای کریمی!
محمدعارف رفت... مراسم در مراسم! سوم و هفت و چهل... همه آمدند و اما دکتر میرمحمدی میبدی در هیچکدام شرکت نکرد. پیغام داده بود دست دکتر آقایی میبدی:«خجالت می کشم در چهره ات نگاه کنم بردستانی!» در حالی که او کوتاهی نکرده بود! جامعه پزشکی هم کم نگذاشته بود. کادر درمانی هم محبت ها کرده بود اما«وقتی میل بر رفتن باشد نه سودای ماندن!» چه می توان کرد؟!
آقای محمد حسین کریمی پدر زهرای عزیزی که دیگر در بین ما نیست! فقط از تو می خواهم صبور باشی، می دانی چرا؟ چون صبوری تو، آرامش زهرا را فراهم می آورد. کدام دختری تاب و توان دارد بی تابی پدر را به نظاره بنشیند حتی اگر ساکن بهشت باشد! پس صبور باش چون طرف حساب تو«یک مشت ترسوی صندلی پرست» هستند که نه«لیاقت ماندن» دارند نه«جرأت رفتن» و «استعفا دادن»!
https://t.me/rezabardestanii/9597
https://t.me/rezabardestanii