@AdabSar
🔹خلیج فارس
الا ای سرزمين خرم و مينونشان من
بلندآوازهی دوران، بهارِ بیخزانِ من
تو ايرانی!
تو مُلک پهلوانانی، تو مهدِ سختجانانی
دلت دريا، ستبرِ سينهات آماجِ توفانها
تو در گستردهی تاريخ يكتا گُردِ میدانی
تو را از سِند تا پامير، از قفقاز تا جيحون
تو را تا پهنهی رود فرات و دجله من گسترده میبينم
چو شهباز خيالم در هوايت بال میگيرد
به دشت و قله و دريا و رود و جنگل و هامون
به هرسو میكنم مأوا
از آن اوج خيالانگيزِ جانافزا
خليج فارس را میبينم كه چون فيروزهای رخشان
به امواج بلند و نقرهگون با من سخن گويد
منم اينک خليج فارس
آن دريای گوهرزای ايرانی
هزارانسالهی مانای تاريخم
منم نَستوه و بِشكوه و بلندآوا
خروشان و ستبرآغوش و پرغوغا
كهنسالم
كهن چون خطهی جاويد ايرانم
كه غير پارس نامی را سزای خود نمیدانم
دمی بر ساحلم بنشين
دمی بر چهرهام بنگر
بر امواج كفآلودم نگاهی كن
به شبهنگام كه از نورِ سپيدِ ماهتابِ آسمان
بر سينه ام سيماب میبارد
شبانگاهان كه امواجِ درخشانم
ز رقصِ ماهيان پُرتاب میگردد
تو پنداری فريبا آسمانی پُر شهابم من
و يا در چشم بیخوابِ زمين جادوی خوابم من
من آن بحر گهربارم كه در آغوش پُرجوشم
بسی گوهر نهان دارم
من آن گنجينهی نابم كه دُر و لؤلؤ و مرجان
زر نایاب و مرواريد غلتان از برايت ارمغان آرم
من آگاهم
من از گشتِ هزارانسالهی تاريخ
ز ايران و انيران، كاوه و ضحاک
در دل يادها دارم
همان دريای پرجوشم كه در دوران دورم
شاهدارا پارس ناميده
همان شاهی كه مصر و تُرعهاش بگشاد
و آگاهم من از شاپورِ ساسان، شاه ايران
كاو سزای قومِ نافرمان تازی در كَفَش بگذاشت
من از جانسختی فرزند ايرانی
من از پيكار نور و تيرگی افسانهها دانم
هم از آن بابکِ خرم
دليرِ كوهِ بَذ، آن گُردِ ايرانی
كه كاخ ظلم را از پايه میلرزاند
و يا يعقوب نامآور
كه پيكارش نبرد نور و ظلمت بود
و يا فرزند بويه، آن دليرِ خطهی ديلم
كه پيش مقدم او خود خليفه شرمسار آمد
من از جانبازی اين سرفرازان
در دل خود يادها دارم
چو هنگام بهاران، خون سرخ نازنين فرزند ايران
دشتها را از شقایقهای خاک عاشقان
گلگونه میدارد
من از آن يادگار ننگ و بيداد عرب
بر خويش میپيچم
كه در بيدادگاهی چون «شملچه»
آن همه ضحاكيان
با خيل جانبازان ايرانی چهها كردند
و آن گُردانِ جان بر كف
ز خوزی و خراسانی، دلير آذری، كُرد و سپاهانی
و يا گيل و بلوچ و ديلمی، اقوام ايرانی
سر تسليم ناوردند بر مُشتی بيابانی
و اينک اين منم
يكتا خليج فارس
هزارانسالهی مانای تاريخم
كه تا خورشيد میتابد
و تا خون در رگِ فرزندِ ايران گرم میجوشد
مرا مزدا اهورا از برای ملک ايران پاس میدارد
#هما_ارژنگی
#خلیج_فارس #خلیج_پارس #شاخاب_پارس
@AdabSar
🔹خلیج فارس
الا ای سرزمين خرم و مينونشان من
بلندآوازهی دوران، بهارِ بیخزانِ من
تو ايرانی!
تو مُلک پهلوانانی، تو مهدِ سختجانانی
دلت دريا، ستبرِ سينهات آماجِ توفانها
تو در گستردهی تاريخ يكتا گُردِ میدانی
تو را از سِند تا پامير، از قفقاز تا جيحون
تو را تا پهنهی رود فرات و دجله من گسترده میبينم
چو شهباز خيالم در هوايت بال میگيرد
به دشت و قله و دريا و رود و جنگل و هامون
به هرسو میكنم مأوا
از آن اوج خيالانگيزِ جانافزا
خليج فارس را میبينم كه چون فيروزهای رخشان
به امواج بلند و نقرهگون با من سخن گويد
منم اينک خليج فارس
آن دريای گوهرزای ايرانی
هزارانسالهی مانای تاريخم
منم نَستوه و بِشكوه و بلندآوا
خروشان و ستبرآغوش و پرغوغا
كهنسالم
كهن چون خطهی جاويد ايرانم
كه غير پارس نامی را سزای خود نمیدانم
دمی بر ساحلم بنشين
دمی بر چهرهام بنگر
بر امواج كفآلودم نگاهی كن
به شبهنگام كه از نورِ سپيدِ ماهتابِ آسمان
بر سينه ام سيماب میبارد
شبانگاهان كه امواجِ درخشانم
ز رقصِ ماهيان پُرتاب میگردد
تو پنداری فريبا آسمانی پُر شهابم من
و يا در چشم بیخوابِ زمين جادوی خوابم من
من آن بحر گهربارم كه در آغوش پُرجوشم
بسی گوهر نهان دارم
من آن گنجينهی نابم كه دُر و لؤلؤ و مرجان
زر نایاب و مرواريد غلتان از برايت ارمغان آرم
من آگاهم
من از گشتِ هزارانسالهی تاريخ
ز ايران و انيران، كاوه و ضحاک
در دل يادها دارم
همان دريای پرجوشم كه در دوران دورم
شاهدارا پارس ناميده
همان شاهی كه مصر و تُرعهاش بگشاد
و آگاهم من از شاپورِ ساسان، شاه ايران
كاو سزای قومِ نافرمان تازی در كَفَش بگذاشت
من از جانسختی فرزند ايرانی
من از پيكار نور و تيرگی افسانهها دانم
هم از آن بابکِ خرم
دليرِ كوهِ بَذ، آن گُردِ ايرانی
كه كاخ ظلم را از پايه میلرزاند
و يا يعقوب نامآور
كه پيكارش نبرد نور و ظلمت بود
و يا فرزند بويه، آن دليرِ خطهی ديلم
كه پيش مقدم او خود خليفه شرمسار آمد
من از جانبازی اين سرفرازان
در دل خود يادها دارم
چو هنگام بهاران، خون سرخ نازنين فرزند ايران
دشتها را از شقایقهای خاک عاشقان
گلگونه میدارد
من از آن يادگار ننگ و بيداد عرب
بر خويش میپيچم
كه در بيدادگاهی چون «شملچه»
آن همه ضحاكيان
با خيل جانبازان ايرانی چهها كردند
و آن گُردانِ جان بر كف
ز خوزی و خراسانی، دلير آذری، كُرد و سپاهانی
و يا گيل و بلوچ و ديلمی، اقوام ايرانی
سر تسليم ناوردند بر مُشتی بيابانی
و اينک اين منم
يكتا خليج فارس
هزارانسالهی مانای تاريخم
كه تا خورشيد میتابد
و تا خون در رگِ فرزندِ ايران گرم میجوشد
مرا مزدا اهورا از برای ملک ايران پاس میدارد
#هما_ارژنگی
#خلیج_فارس #خلیج_پارس #شاخاب_پارس
@AdabSar