💫
سکوت بود و تماشایِ رد پای غزل
دلم گرفت، نوشتم کمی برای غزل
گرفته بوی تنت را تمامِ طول مسیر
از ابتدای غزل تا به انتهای غزل
زبانِ حال دلم را کسی نمیفهمد
به جز نگاهِ پریشان و آشنای غزل
تمام مردم این شهر کور و کر بودند
که باز هم نشنیدند هایهای غزل
بگو به مطرب مجلس که بر ندارد ساز
هوای میکده پُر گشته از صدای غزل
زدم به سینهی دریا در این سیاهی شب
سپردهام دل خود را به ناخدای غزل
دوباره میزند انگار دست و پا این دل
برای آنکه بگیرد کمی هوای غزل
غروب گشته و باید دوباره برگردیم
پُر از سکوت و پر از نانوشتههای غزل
#امیر_وحیدی
@AdabSar
سکوت بود و تماشایِ رد پای غزل
دلم گرفت، نوشتم کمی برای غزل
گرفته بوی تنت را تمامِ طول مسیر
از ابتدای غزل تا به انتهای غزل
زبانِ حال دلم را کسی نمیفهمد
به جز نگاهِ پریشان و آشنای غزل
تمام مردم این شهر کور و کر بودند
که باز هم نشنیدند هایهای غزل
بگو به مطرب مجلس که بر ندارد ساز
هوای میکده پُر گشته از صدای غزل
زدم به سینهی دریا در این سیاهی شب
سپردهام دل خود را به ناخدای غزل
دوباره میزند انگار دست و پا این دل
برای آنکه بگیرد کمی هوای غزل
غروب گشته و باید دوباره برگردیم
پُر از سکوت و پر از نانوشتههای غزل
#امیر_وحیدی
@AdabSar
💫
ای زن! میان این همه زندان چه میکنی؟
با حُــقّههای تــازهی رِندان، چه میکنی؟!
با دستهای بستــه و با سینـــهای کبود
اینجا... کنارِ نَعشِ خیابان، چه میکنی؟!
گیرم بهــــار هـــم بنوازد تــو را دَمــی
با پنجههای سردِ زمستان، چه میکنی؟!
تقویمهای کهنــهی خود را ورق زدی
با روزهای زخمی آبان، چه میکنی؟!
هرشب میانِ بستر خود دَرد میکـــشی
با صدهزار خوابِ پریشان، چه میکنی؟
با هــر نگـاه، رویِ تنت زخــم مـیشــود
زخمیتر از همیشه و عُریان، چه میکنی؟!
جـــامانـــدهای میــان نفـسهای خســتهات
با دستوپای خسته و بیجان، چه میکنی؟
گاهــی میان خنده و گاهی میان اشک
گیج و خراب و واله و حیران، چه میکنی؟!
نام تــــو را نوشتم و باران گرفت بــــاز...
اینجا... به زیرِ شُرشُرِ باران، چه میکنی؟!
#امیر_وحیدی
@AdabSar
ای زن! میان این همه زندان چه میکنی؟
با حُــقّههای تــازهی رِندان، چه میکنی؟!
با دستهای بستــه و با سینـــهای کبود
اینجا... کنارِ نَعشِ خیابان، چه میکنی؟!
گیرم بهــــار هـــم بنوازد تــو را دَمــی
با پنجههای سردِ زمستان، چه میکنی؟!
تقویمهای کهنــهی خود را ورق زدی
با روزهای زخمی آبان، چه میکنی؟!
هرشب میانِ بستر خود دَرد میکـــشی
با صدهزار خوابِ پریشان، چه میکنی؟
با هــر نگـاه، رویِ تنت زخــم مـیشــود
زخمیتر از همیشه و عُریان، چه میکنی؟!
جـــامانـــدهای میــان نفـسهای خســتهات
با دستوپای خسته و بیجان، چه میکنی؟
گاهــی میان خنده و گاهی میان اشک
گیج و خراب و واله و حیران، چه میکنی؟!
نام تــــو را نوشتم و باران گرفت بــــاز...
اینجا... به زیرِ شُرشُرِ باران، چه میکنی؟!
#امیر_وحیدی
@AdabSar
💫
و ما همیشه از جایی شروع کردیم
که دیگر همه چیز تمام شده بود...
دنیا در کُما بود و آسمان در گلویمان
دق مرگ میشد...
همیشه جای چند بیت روی دستهایمان، تیر میکشید
آغوشهای نداشته را در آغوش کشیدیم،
باد، شعرهایمان را تَرَک میزد،
بر شانههای هم غزل خواندیدم و تاریخ پشت چراغهای قرمز،
میخوابید...
بایستی، اعتراف کنیم،
بازیگران خوبی نبودیم و
" تنهایی" در تمام صحنههای زندگی،
ما را با چاقو میزد!
#امیر_وحیدی
@AdabSar
و ما همیشه از جایی شروع کردیم
که دیگر همه چیز تمام شده بود...
دنیا در کُما بود و آسمان در گلویمان
دق مرگ میشد...
همیشه جای چند بیت روی دستهایمان، تیر میکشید
آغوشهای نداشته را در آغوش کشیدیم،
باد، شعرهایمان را تَرَک میزد،
بر شانههای هم غزل خواندیدم و تاریخ پشت چراغهای قرمز،
میخوابید...
بایستی، اعتراف کنیم،
بازیگران خوبی نبودیم و
" تنهایی" در تمام صحنههای زندگی،
ما را با چاقو میزد!
#امیر_وحیدی
@AdabSar
Forwarded from ادبسار
💫
ای زن! میان این همه زندان چه میکنی؟
با حُــقّههای تــازهی رِندان، چه میکنی؟!
با دستهای بستــه و با سینـــهای کبود
اینجا... کنارِ نَعشِ خیابان، چه میکنی؟!
گیرم بهــــار هـــم بنوازد تــو را دَمــی
با پنجههای سردِ زمستان، چه میکنی؟!
تقویمهای کهنــهی خود را ورق زدی
با روزهای زخمی آبان، چه میکنی؟!
هرشب میانِ بستر خود دَرد میکـــشی
با صدهزار خوابِ پریشان، چه میکنی؟
با هــر نگـاه، رویِ تنت زخــم مـیشــود
زخمیتر از همیشه و عُریان، چه میکنی؟!
جـــامانـــدهای میــان نفـسهای خســتهات
با دستوپای خسته و بیجان، چه میکنی؟
گاهــی میان خنده و گاهی میان اشک
گیج و خراب و واله و حیران، چه میکنی؟!
نام تــــو را نوشتم و باران گرفت بــــاز...
اینجا... به زیرِ شُرشُرِ باران، چه میکنی؟!
#امیر_وحیدی
@AdabSar
ای زن! میان این همه زندان چه میکنی؟
با حُــقّههای تــازهی رِندان، چه میکنی؟!
با دستهای بستــه و با سینـــهای کبود
اینجا... کنارِ نَعشِ خیابان، چه میکنی؟!
گیرم بهــــار هـــم بنوازد تــو را دَمــی
با پنجههای سردِ زمستان، چه میکنی؟!
تقویمهای کهنــهی خود را ورق زدی
با روزهای زخمی آبان، چه میکنی؟!
هرشب میانِ بستر خود دَرد میکـــشی
با صدهزار خوابِ پریشان، چه میکنی؟
با هــر نگـاه، رویِ تنت زخــم مـیشــود
زخمیتر از همیشه و عُریان، چه میکنی؟!
جـــامانـــدهای میــان نفـسهای خســتهات
با دستوپای خسته و بیجان، چه میکنی؟
گاهــی میان خنده و گاهی میان اشک
گیج و خراب و واله و حیران، چه میکنی؟!
نام تــــو را نوشتم و باران گرفت بــــاز...
اینجا... به زیرِ شُرشُرِ باران، چه میکنی؟!
#امیر_وحیدی
@AdabSar