@AdabSar
تو میتوانی دراین شعر، به من غضب کرده باشی
برنجی از این تصاویر، صریح و بیپرده باشی
نوشتن از تو چنین است، گشودن روی یک زخم
به شرط آنکه در آن زخم، نمک نپرورده باشی
تو کیستی؟ فرض کن یک درخت تبریزی پیر
که میتوانی خودت را هم از درون خورده باشی
تو بغض یک گرگ زخمی، درون یک باغ وحشی
که لحظهای بیشهات را، بهخاطر آورده باشی
زمان تو را میفروشد، و تو فقط میتوانی
میان تحقیر بازار، غرور یک برده باشی
شبیه یک دلقک پیر، در این سوی پرده قَهقَه
و هقهق گریهای هم، در آنسوی پرده باشی
غروب پاییز زندان، نشسته پشت دریچه
و خیره بر یک پرستو، فراتر از نرده باشی
شبیه یک مرد عاشق، به زندگی دل سپردی
هراسم اما از این است، ز مرگ دل برده باشی
تمام عمرت بجنگی، سپس بخواهی بمیری
برای مردن هم اما، نفس کم آورده باشی
تو میتوانی بمیری، تو میتوانی بمیری؟
تو میتوانی ولی آه، اگر تو هم مرده باشی...!
#صالح_سجادی
@AdabSar
تو میتوانی دراین شعر، به من غضب کرده باشی
برنجی از این تصاویر، صریح و بیپرده باشی
نوشتن از تو چنین است، گشودن روی یک زخم
به شرط آنکه در آن زخم، نمک نپرورده باشی
تو کیستی؟ فرض کن یک درخت تبریزی پیر
که میتوانی خودت را هم از درون خورده باشی
تو بغض یک گرگ زخمی، درون یک باغ وحشی
که لحظهای بیشهات را، بهخاطر آورده باشی
زمان تو را میفروشد، و تو فقط میتوانی
میان تحقیر بازار، غرور یک برده باشی
شبیه یک دلقک پیر، در این سوی پرده قَهقَه
و هقهق گریهای هم، در آنسوی پرده باشی
غروب پاییز زندان، نشسته پشت دریچه
و خیره بر یک پرستو، فراتر از نرده باشی
شبیه یک مرد عاشق، به زندگی دل سپردی
هراسم اما از این است، ز مرگ دل برده باشی
تمام عمرت بجنگی، سپس بخواهی بمیری
برای مردن هم اما، نفس کم آورده باشی
تو میتوانی بمیری، تو میتوانی بمیری؟
تو میتوانی ولی آه، اگر تو هم مرده باشی...!
#صالح_سجادی
@AdabSar