شما دیگه به باد هم نیاز نداری،ظاهرا با یه نسیم هم تغییر جهت میدی.
انگشت حاجتی تا مچ، ماتحت هست و ظاهراً لذت هم میبری
🐉 *اژدها *🐉
@AmirTaheri4
انگشت حاجتی تا مچ، ماتحت هست و ظاهراً لذت هم میبری
🐉 *اژدها *🐉
@AmirTaheri4
😁50❤7👍3👏1
شوربختانه ما با دلالان و لابی گرانی مواجه هستیم که از تحکیم وحدت تا امروز، مثل کودکان لوس و از خودراضی هستند.#دفترچه_بیچارگی می نویسند، با هزاران اشتباه و غلط ریز و درشت ، اما در مقابل انتقادها، مثل بچه های ۵ ساله، پشت بزرگترها پنهان می شوند و توان دفاع از شاهکار خود را ندارند.
سامان از سامانیان
@AmirTaheri4
سامان از سامانیان
@AmirTaheri4
👍52💯2🎉1
عده ای این روزها معتقدند پادشاهیخواهان واقعی، باید تابع شیرین عبادی و ایرج مصداقی و امثالهم باشند؛ وگرنه ۵۷ی هستند!
آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است!
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم؟
#جاویدشاه
پرویز ناتل خانلری
@AmirTaheri4
آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است!
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم؟
#جاویدشاه
پرویز ناتل خانلری
@AmirTaheri4
X (formerly Twitter)
پرویز ناتل خانلری (@parviz_khanlari) on X
عده ای این روزها معتقدند پادشاهیخواهان واقعی، باید تابع شیرین عبادی و ایرج مصداقی و امثالهم باشند؛ وگرنه ۵۷ی هستند!
آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است!
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم؟
#جاویدشاه
آب و هوای فارس عجب سفلهپرور است!
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم؟
#جاویدشاه
👍46👌7👎2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیام صوتی زندانی پادشاهیخواه پرویز اکبری نیز بر سردادن بانگ بلند #جاویدشاه در پشتیبانی از رضاشاه دوم تاکید دارد
Azadeh Khorasani👑💙
@AmirTaheri4
Azadeh Khorasani👑💙
@AmirTaheri4
❤🔥55👍15❤8🤔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جمهوری خواهانِ امروزی…
به قول استاد طاهری@AmirTaheri4
ما تو ایران جمهوری خواه نداریم، دشمن شاه داریم
#جاویدشاه
#رضا_شاه_دوم
#پهلوی_سوم
farhad
@AmirTaheri4
به قول استاد طاهری@AmirTaheri4
ما تو ایران جمهوری خواه نداریم، دشمن شاه داریم
#جاویدشاه
#رضا_شاه_دوم
#پهلوی_سوم
farhad
@AmirTaheri4
👍68❤4🔥2👏2
بیشترین خوشبختیها برای بیشترین مردم
لیبرال دموکراسی - بیشترین خوشبختیها برای بیشترین مردم
امیر طاهری
پادشاهی مشروطه و انحلال جمهوری اسلامی
adminشهریور ۷, ۱۴۰۴۰
مشروطه پادشاهی
مشروطه پادشاهی
«شکاف و اختلاف بین سلطنتطلبان!» با این الفاظ بود که یکی از برنامههای اخیر بیبیسی فارسی کوشید تا توجه تماشاگرانش را جلب کند. موضوع برنامه متنی بود که پس از گردهمایی مونیخ با حضور رضاشاه دوم از سوی گروهی از فعالان سیاسی جوان با هدف اصلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی و بهرهگیری از رهبری رضاشاه دوم در یک دوران گذار ۱۰۰ تا ۱۸۰ روزه منتشر شد.
من یکی از مهمانان برنامه بودم، به همراه یکی از هممیهنان که «یکی از نویسندگان» متن موردبحث معرفی شد. در آن برنامه به مجری بیبیسی یادآور شدم که من هرگز سلطنتطلب نبودهام و کسی را هم نمیشناسم که سلطنتطلب باشد. من و بسیاری از هممیهنان هوادار پادشاهی مشروطه بوده و هستیم و سلطنت را تنها جزئی از نهاد پادشاهی میدانیم. در همان حال «یکی از نویسندگان متن» نیز نباید سلطنتطلب معرفی شود، زیرا بر اساس متن موردبحث یکی جمهوریخواه است و در پی تغییراتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی، همزمان با حذف کامل کل پادشاهی و مشروطه؛ بنابراین عنوان شکاف و اختلاف بین سلطنتطلبان گمراهکننده است. عنوان واقعی برنامه میتوانست این باشد: هواداران پادشاهی مشروطه و هواداران ادامه جمهوری اسلامی با بعضی اصلاحات.
متأسفانه مجری برنامه، ظاهراً این پیشنهاد مرا نپسندید و درنتیجه من از برنامه اخراج شدم و نمیدانم بعد از قطع دوربینم چه گذشت و مهمان دیگر برنامه چه گفت.
البته اگر برنامه با حضور من ادامه مییافت، مجری محترم میتوانست بپرسد: پس چطور است که رضا پهلوی ــ چون برای بیبیسی او نمیتواند رضاشاه دوم معرفی شود ــ متن موردبحث را حداقل تلویحاً تائید کرده است.
جواب من میتوانست این باشد: در قانون اساسی مشروطه پادشاه در واقع پادشاه همه ایرانیان است، حتی آنان که مخالف پادشاهی یا دشمن شخص او هستند و این واقعیتی است که هم دو پادشاه پهلوی و هم رضاشاه دوم در عمل نشان دادهاند. رضاشاه کبیر رجال و اشراف قاجار را حذف نکرد. محمدرضا شاه حتی کسانی را که قصد ترور او را داشتند بخشید. رضاشاه دوم در پنج دههای که گذشته، بارها و بارها به افراد، گروهها و متونی که مخالف شخصی او و دشمن مشروطه و پادشاهی بودهاند کمک کرده است که مطرح شوند، خود را معرفی کنند، برنامهشان را به بازار آورند و داوری را به عهده ملت ایران بگذارند.
این روند اندکی پس از اینکه ولیعهد رضا سوگند پادشاهی را یادکرد آغاز شد ــ از آنجا که جمهوری ولایتی از آغاز حذفکننده و انحصارطلب بود، جدایی متفقان اولیهاش خیلی زود تحقق یافت. در آن زمان پاریس پایتخت فرانسه مقصد اصلی جداشدگان از فرقه خمینیه بود و من به عنوان روزنامهنگار ایرانی برای مدتی تنها روزنامهنگار فعال ایرانی در تبعید، یکی از نخستین کسانی بودم که آنان به سراغش میرفتند. بدینسان من شاهد شکلگیری آنچه بعداً «اپوزیسیون» خوانده شد بودم. حسن نزیه، رئیس کانون وکلای دادگستری پیش از انقلاب و یکی از هواداران پرشور آیتالله خمینی، جزو نخستین ریزشیها از نظام ولایی بود. او را از پیش از انقلاب میشناختم و درنتیجه هنگامی که تماس گرفت آماده بودم که با او دیداری داشته باشم. دیدارمان در هتل شرایتون پاریس نزدیک به دو ساعت طول کشید. نزیه میگفت: آخوندها به دنبال ویرانی ایران هستند و وقتی ایران ویران شد کمونیستها و تجزیهطلبان ویرانه را تصرف خواهند کرد.
از او پرسیدم پس چه باید کرد؟ پاسخ: من (یعنی نزیه) میتوانم با شبکه وسیعی که در ایران دارم یک جنبش ملی به راهاندازم و قدرت را از آخوندها پس بگیرم؛ اما برای موفقیت در این برنامه دو چیز نیاز دارم، اول تائید ولیعهد یعنی رضا پهلوی و دوم کمک مالی.
شبیه این صحنه را در طی سالها بارها و بارها دیدم. رحمتالله مقدم مراغهای، یکی از مخالفان محمدرضا شاه و از نویسندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی، تقریباً همان موضع نزیه را تکرار کرد. پس از او نوبت دریادار احمد مدنی، مخالف پیشین محمدرضا شاه و وزیر دفاع آیتالله خمینی بود. شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر محمدرضا شاه، نیز به نوبه خود با تشکیل نهضت مقاومت ملی خواستار تائید «شاهزاده» شد. تائید از شاهزاده همچنین خواست دکتر علی امینی، نخستوزیر اسبق و رهبر «جبهه نجات ایران»، بود. پس از تغییر رهبری جبهه نجات ایران و تشکیل گروه درفش کیانی به رهبری دکتر منوچهر گنجی، وزیر اسبق آموزشوپرورش، تائید «شاهزاده» همچنان به عنوان یک ضرورت کلیدی برای قرار گرفتن زیر نورافکنهای سیاسی مطرح ماند.
@AmirTaheri4
لیبرال دموکراسی - بیشترین خوشبختیها برای بیشترین مردم
امیر طاهری
پادشاهی مشروطه و انحلال جمهوری اسلامی
adminشهریور ۷, ۱۴۰۴۰
مشروطه پادشاهی
مشروطه پادشاهی
«شکاف و اختلاف بین سلطنتطلبان!» با این الفاظ بود که یکی از برنامههای اخیر بیبیسی فارسی کوشید تا توجه تماشاگرانش را جلب کند. موضوع برنامه متنی بود که پس از گردهمایی مونیخ با حضور رضاشاه دوم از سوی گروهی از فعالان سیاسی جوان با هدف اصلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی و بهرهگیری از رهبری رضاشاه دوم در یک دوران گذار ۱۰۰ تا ۱۸۰ روزه منتشر شد.
من یکی از مهمانان برنامه بودم، به همراه یکی از هممیهنان که «یکی از نویسندگان» متن موردبحث معرفی شد. در آن برنامه به مجری بیبیسی یادآور شدم که من هرگز سلطنتطلب نبودهام و کسی را هم نمیشناسم که سلطنتطلب باشد. من و بسیاری از هممیهنان هوادار پادشاهی مشروطه بوده و هستیم و سلطنت را تنها جزئی از نهاد پادشاهی میدانیم. در همان حال «یکی از نویسندگان متن» نیز نباید سلطنتطلب معرفی شود، زیرا بر اساس متن موردبحث یکی جمهوریخواه است و در پی تغییراتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی، همزمان با حذف کامل کل پادشاهی و مشروطه؛ بنابراین عنوان شکاف و اختلاف بین سلطنتطلبان گمراهکننده است. عنوان واقعی برنامه میتوانست این باشد: هواداران پادشاهی مشروطه و هواداران ادامه جمهوری اسلامی با بعضی اصلاحات.
متأسفانه مجری برنامه، ظاهراً این پیشنهاد مرا نپسندید و درنتیجه من از برنامه اخراج شدم و نمیدانم بعد از قطع دوربینم چه گذشت و مهمان دیگر برنامه چه گفت.
البته اگر برنامه با حضور من ادامه مییافت، مجری محترم میتوانست بپرسد: پس چطور است که رضا پهلوی ــ چون برای بیبیسی او نمیتواند رضاشاه دوم معرفی شود ــ متن موردبحث را حداقل تلویحاً تائید کرده است.
جواب من میتوانست این باشد: در قانون اساسی مشروطه پادشاه در واقع پادشاه همه ایرانیان است، حتی آنان که مخالف پادشاهی یا دشمن شخص او هستند و این واقعیتی است که هم دو پادشاه پهلوی و هم رضاشاه دوم در عمل نشان دادهاند. رضاشاه کبیر رجال و اشراف قاجار را حذف نکرد. محمدرضا شاه حتی کسانی را که قصد ترور او را داشتند بخشید. رضاشاه دوم در پنج دههای که گذشته، بارها و بارها به افراد، گروهها و متونی که مخالف شخصی او و دشمن مشروطه و پادشاهی بودهاند کمک کرده است که مطرح شوند، خود را معرفی کنند، برنامهشان را به بازار آورند و داوری را به عهده ملت ایران بگذارند.
این روند اندکی پس از اینکه ولیعهد رضا سوگند پادشاهی را یادکرد آغاز شد ــ از آنجا که جمهوری ولایتی از آغاز حذفکننده و انحصارطلب بود، جدایی متفقان اولیهاش خیلی زود تحقق یافت. در آن زمان پاریس پایتخت فرانسه مقصد اصلی جداشدگان از فرقه خمینیه بود و من به عنوان روزنامهنگار ایرانی برای مدتی تنها روزنامهنگار فعال ایرانی در تبعید، یکی از نخستین کسانی بودم که آنان به سراغش میرفتند. بدینسان من شاهد شکلگیری آنچه بعداً «اپوزیسیون» خوانده شد بودم. حسن نزیه، رئیس کانون وکلای دادگستری پیش از انقلاب و یکی از هواداران پرشور آیتالله خمینی، جزو نخستین ریزشیها از نظام ولایی بود. او را از پیش از انقلاب میشناختم و درنتیجه هنگامی که تماس گرفت آماده بودم که با او دیداری داشته باشم. دیدارمان در هتل شرایتون پاریس نزدیک به دو ساعت طول کشید. نزیه میگفت: آخوندها به دنبال ویرانی ایران هستند و وقتی ایران ویران شد کمونیستها و تجزیهطلبان ویرانه را تصرف خواهند کرد.
از او پرسیدم پس چه باید کرد؟ پاسخ: من (یعنی نزیه) میتوانم با شبکه وسیعی که در ایران دارم یک جنبش ملی به راهاندازم و قدرت را از آخوندها پس بگیرم؛ اما برای موفقیت در این برنامه دو چیز نیاز دارم، اول تائید ولیعهد یعنی رضا پهلوی و دوم کمک مالی.
شبیه این صحنه را در طی سالها بارها و بارها دیدم. رحمتالله مقدم مراغهای، یکی از مخالفان محمدرضا شاه و از نویسندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی، تقریباً همان موضع نزیه را تکرار کرد. پس از او نوبت دریادار احمد مدنی، مخالف پیشین محمدرضا شاه و وزیر دفاع آیتالله خمینی بود. شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر محمدرضا شاه، نیز به نوبه خود با تشکیل نهضت مقاومت ملی خواستار تائید «شاهزاده» شد. تائید از شاهزاده همچنین خواست دکتر علی امینی، نخستوزیر اسبق و رهبر «جبهه نجات ایران»، بود. پس از تغییر رهبری جبهه نجات ایران و تشکیل گروه درفش کیانی به رهبری دکتر منوچهر گنجی، وزیر اسبق آموزشوپرورش، تائید «شاهزاده» همچنان به عنوان یک ضرورت کلیدی برای قرار گرفتن زیر نورافکنهای سیاسی مطرح ماند.
@AmirTaheri4
❤19👍10
از گروههای کوچکتر و شخصیتهای کمتر شناختهشده چیزی نمیگویم. تنها دو فراری از نظام خمینیگرا در دیداری که داشتیم خواستار حمایت شاهزاده نشدند، یکی ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهوری معزول اسلامی، بود و دیگری مسعود رجوی، رهبر مجاهدین خلق. (با رجبی دیدار نداشتم اما در آغاز او را جزو ابواب جمعی بنیصدر میپنداشتم.)
در تمامی آن دوران نکته جالب این بود که خواستاران تائید «شاهزاده» مدعی بودند که شخص او و پادشاهی مشروطه بهطور کلی در ایران پس از انقلاب ۵۷ کوچکترین زمینهای ندارد و بازگشت به مشروطه بههیچوجه مطرح نیست. آنان متوجه تضاد هستهای موضع خود نبودند. چگونه میتوان از کسی که میگوید کوچکترین مشروعیتی ندارد و نمیخواهید داشته باشد مشروعیت بگیرید؟ به عبارت دیگر:
امیر طاهری
ذات نایافته از هستیبخش
کی تواند که شود هستیبخش!
رضاشاه دوم یا شاهزاده جوان با درایت و سعه صدر تحسینبرانگیز همه مشروعیتطلبان را پذیرفت و حتی با بعضی از آنان تفاهمنامههایی امضا کرد. تائید او غالباً منجر شد به دریافت کمک مالی از «بازرگانان خیراندیش» و گاه «محافل دوستدار ایران» بهوسیله مشروعیتطلبان.
من با آنکه بارها با «شاهزاده» صحبت کردم هرگز نپرسیدم: چگونه است که شما بیآنکه چشمداشتی در کار باشد به کسانی مشروعیت میدهید که مخالف جد، پدر و خود شاه بوده و هستند؟ امروز نیز این بلندنظری، دوراندیشی و سخاوت سیاسی را ستایش میکنم. شاید، فقط شاید، دلیل این رفتار «شاهزاده» را پیداکرده باشم. او میدانست و میداند که پادشاه مشروطه نمیتواند رهبر فقط یک حزب و معرف و مدافع فقط یک روش و منش سیاسی باشد و درنتیجه میبایستی به همه ایرانیان کمک کند که نظر خود را ابراز کنند و سهمی از قدرت حکومتی بطلبد. این موضع را نصرتالله کاسمی، ادیب بزرگ سالهای ۱۳۳۰، در یک بیت بیان کرده بود:
شاه را آفتاب شهر بدان
روشنیبخش هم کهان و مهان.
اگر تحلیل ذکرشده را بپذیریم درک اینکه چرا رضاشاه دوم همواره کوشیده است تا فضای سیاسی ایران را تا سرحد امکان توسعه دهد آسانتر خواهد بود. دلیل دوم، البته باز به گمان من این بود که او هرگز نخواسته است که با خودداری از تائید این یا آن گروه مسئول شکست اجتنابناپذیر آنان شناخته شود. هیچیک از دهها اپوزیسیونی که منشور نوشتند، بیانیه صادر کردند، نشست و گردهمایی و راهپیمایی ترتیب دادند و سرانجام مانند حبابهای روی آب ناپدید شدند، نمیتوانند مدعی شوند که عدم حمایت «شاهزاده» دلیل شکست آنان بوده است.
رضاشاه دوم با وساطت یکی از ۱۱۸ مشاورش در طی سالها، یعنی مرحوم باقر پرهام، یکی از روشنفکران مخالف محمدرضا شاه و مدافع آیتالله خمینی، حتی بهاصطلاح «اصلاحاتی» را که علیاکبر هاشمی رفسنجانی در نقش رئیسجمهوری عرضه کرد مورد تائید تلویحی قرار داد. او همچنین از ادعاهای اصلاحطلبانه حجتالاسلام محمد خاتمی با لحنی دوستانه سخن گفت. آنچه جنبش سبز خوانده شد نیز هرگز با مخالفت رضاشاه دوم روبهرو نشد. برنامههای دیگری مانند پیمان ملی، فرشگرد، ققنوس، حزب مشروطه و کانونهای ملیگرا نیز البته از تائید او بهره بردند.
این روش رضاشاه دوم کمک کرد که بسیاری از فعالان سیاسی مجبور شوند که نقاب از چهره بردارند و بهجای کلیگوییهای سالنی درباره دموکراسی، سکولاریسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، سوسیالدموکراسی، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و دیگر ایسمها با انتخاب اجتنابناپذیری که تاریخ در برابر ما قرار داده است روبهرو شوند: مشروعه یا مشروطه؟
تازهترین نسخه این نمایش را در گردهمایی مونیخ دیدیم. در آن گردهمایی بیش از ۹۰ درصد از شرکتکنندگان و اکثریت سخنرانان هواداران پادشاهی مشروطه بودند، اما متونی که بعداً منتشر شد درست جهت عکس خواستههای پادشاهیخواهان بود. البته هیچ پادشاهیخواهی نمیتواند حتی گروهی را که آن آش را پختند برای آشپزی سیاسی رد کند؛ اما پادشاهیخواهان و مدافعان مشروطیت نیز حقدارند آن آش را نخورند.
نخستین علت این ذائقهزدگی این است که متن موردبحث آشکارا و مکرر در مکرر پادشاهی مشروطه را حتی بهعنوان یکی از میلیونها گزینه برای نجات ایران رد میکند. نویسندگان حداکثر سعی را به کار بردند تا اصلاحات سیاسی مربوط به مشروطه در متن منعکس نشود. به جای نهضت که به معنای روند پایای دگرگونی و نوسازی فرهنگی است از لغت «خیزش» بهره گرفتند که به معنای اقدام موضعی و محدود در زمان و مکان است. به جای مجلس شورای ملی از مهستان سخن میگویند یعنی مجلس اعیان یا بزرگان قوم که در جوامع قبیلهای آسیای مرکزی «حلقه ایشان» (یعنی ریشسفیدان) و در افغانستان «لوییجرگه» خوانده میشود. رضاشاه دوم تنزل مییابد به «شاهزاده» که عنوان سیاسی و قانونی نیست. (هر کس که در یک خاندان پادشاهی زاده شود شاهزاده است.
@AmirTaheri4
در تمامی آن دوران نکته جالب این بود که خواستاران تائید «شاهزاده» مدعی بودند که شخص او و پادشاهی مشروطه بهطور کلی در ایران پس از انقلاب ۵۷ کوچکترین زمینهای ندارد و بازگشت به مشروطه بههیچوجه مطرح نیست. آنان متوجه تضاد هستهای موضع خود نبودند. چگونه میتوان از کسی که میگوید کوچکترین مشروعیتی ندارد و نمیخواهید داشته باشد مشروعیت بگیرید؟ به عبارت دیگر:
امیر طاهری
ذات نایافته از هستیبخش
کی تواند که شود هستیبخش!
رضاشاه دوم یا شاهزاده جوان با درایت و سعه صدر تحسینبرانگیز همه مشروعیتطلبان را پذیرفت و حتی با بعضی از آنان تفاهمنامههایی امضا کرد. تائید او غالباً منجر شد به دریافت کمک مالی از «بازرگانان خیراندیش» و گاه «محافل دوستدار ایران» بهوسیله مشروعیتطلبان.
من با آنکه بارها با «شاهزاده» صحبت کردم هرگز نپرسیدم: چگونه است که شما بیآنکه چشمداشتی در کار باشد به کسانی مشروعیت میدهید که مخالف جد، پدر و خود شاه بوده و هستند؟ امروز نیز این بلندنظری، دوراندیشی و سخاوت سیاسی را ستایش میکنم. شاید، فقط شاید، دلیل این رفتار «شاهزاده» را پیداکرده باشم. او میدانست و میداند که پادشاه مشروطه نمیتواند رهبر فقط یک حزب و معرف و مدافع فقط یک روش و منش سیاسی باشد و درنتیجه میبایستی به همه ایرانیان کمک کند که نظر خود را ابراز کنند و سهمی از قدرت حکومتی بطلبد. این موضع را نصرتالله کاسمی، ادیب بزرگ سالهای ۱۳۳۰، در یک بیت بیان کرده بود:
شاه را آفتاب شهر بدان
روشنیبخش هم کهان و مهان.
اگر تحلیل ذکرشده را بپذیریم درک اینکه چرا رضاشاه دوم همواره کوشیده است تا فضای سیاسی ایران را تا سرحد امکان توسعه دهد آسانتر خواهد بود. دلیل دوم، البته باز به گمان من این بود که او هرگز نخواسته است که با خودداری از تائید این یا آن گروه مسئول شکست اجتنابناپذیر آنان شناخته شود. هیچیک از دهها اپوزیسیونی که منشور نوشتند، بیانیه صادر کردند، نشست و گردهمایی و راهپیمایی ترتیب دادند و سرانجام مانند حبابهای روی آب ناپدید شدند، نمیتوانند مدعی شوند که عدم حمایت «شاهزاده» دلیل شکست آنان بوده است.
رضاشاه دوم با وساطت یکی از ۱۱۸ مشاورش در طی سالها، یعنی مرحوم باقر پرهام، یکی از روشنفکران مخالف محمدرضا شاه و مدافع آیتالله خمینی، حتی بهاصطلاح «اصلاحاتی» را که علیاکبر هاشمی رفسنجانی در نقش رئیسجمهوری عرضه کرد مورد تائید تلویحی قرار داد. او همچنین از ادعاهای اصلاحطلبانه حجتالاسلام محمد خاتمی با لحنی دوستانه سخن گفت. آنچه جنبش سبز خوانده شد نیز هرگز با مخالفت رضاشاه دوم روبهرو نشد. برنامههای دیگری مانند پیمان ملی، فرشگرد، ققنوس، حزب مشروطه و کانونهای ملیگرا نیز البته از تائید او بهره بردند.
این روش رضاشاه دوم کمک کرد که بسیاری از فعالان سیاسی مجبور شوند که نقاب از چهره بردارند و بهجای کلیگوییهای سالنی درباره دموکراسی، سکولاریسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، سوسیالدموکراسی، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و دیگر ایسمها با انتخاب اجتنابناپذیری که تاریخ در برابر ما قرار داده است روبهرو شوند: مشروعه یا مشروطه؟
تازهترین نسخه این نمایش را در گردهمایی مونیخ دیدیم. در آن گردهمایی بیش از ۹۰ درصد از شرکتکنندگان و اکثریت سخنرانان هواداران پادشاهی مشروطه بودند، اما متونی که بعداً منتشر شد درست جهت عکس خواستههای پادشاهیخواهان بود. البته هیچ پادشاهیخواهی نمیتواند حتی گروهی را که آن آش را پختند برای آشپزی سیاسی رد کند؛ اما پادشاهیخواهان و مدافعان مشروطیت نیز حقدارند آن آش را نخورند.
نخستین علت این ذائقهزدگی این است که متن موردبحث آشکارا و مکرر در مکرر پادشاهی مشروطه را حتی بهعنوان یکی از میلیونها گزینه برای نجات ایران رد میکند. نویسندگان حداکثر سعی را به کار بردند تا اصلاحات سیاسی مربوط به مشروطه در متن منعکس نشود. به جای نهضت که به معنای روند پایای دگرگونی و نوسازی فرهنگی است از لغت «خیزش» بهره گرفتند که به معنای اقدام موضعی و محدود در زمان و مکان است. به جای مجلس شورای ملی از مهستان سخن میگویند یعنی مجلس اعیان یا بزرگان قوم که در جوامع قبیلهای آسیای مرکزی «حلقه ایشان» (یعنی ریشسفیدان) و در افغانستان «لوییجرگه» خوانده میشود. رضاشاه دوم تنزل مییابد به «شاهزاده» که عنوان سیاسی و قانونی نیست. (هر کس که در یک خاندان پادشاهی زاده شود شاهزاده است.
@AmirTaheri4
👍28❤3
محمد مصدق و احمد قوام هم شاهزاده بودند؛ یعنی همانطور که ما روزنامهنگار پرکار فقیدمان تورج فرازمند را شازده صدا میزدیم.)
نویسندگان از «کاغذ سپید» سخن میگویند یعنی ایران را صفحه سفیدی میدانند که هرکسی بخواهد میتواند هرچه بخواهد بر آن نقش کند. یک جامعه نوزاد بدون گذشته، بدون تاریخ، بدون فرهنگ و بدون سابقه. حافظ میگوید:
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو!
«کاغذ سپید» ترجمه بیمعنایی است از white paper انگلیسی. در دوران مشروطه قانونگذاران ما از عبارت «پیشنویس لایحه» استفاده میکردند.
«کاغذ سپید» نویسندگان خود را در نقش مردم، دولت، قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه قرار میدهد و برخلاف مشروطیت که بر اساس حاکمیت ملی بناشده است خواستار حاکمیت «مهان» است که رهبر تائید میکند ــ آنهم رهبری که معلوم نیست مشروعیتش از کجا میآید و در همان حال هرلحظه ممکن است کلهمعلق شود.
بدیهی است که مبارزان راه پادشاهی مشروطه نمیتوانند نظام مندرآوردی «مهان» را بپذیرند. آنان مخالف قرار دادن ارتش و نیروهای نظامی کشور زیر کنترل بیگانگان هستند. به بازی گرفتن مرزهای آبی و خاکی ما نیز از سوی «مهان» پذیرفتنی نیست. ایران تنها کشور خاورمیانهای است که مرزهای آبی و خاکی تثبیتشده دارد. (در خلیجفارس بر اساس موازین فلات قاره و در دریای مازندران با قراردادهای مضاعف با روسیه تزاری و اتحاد شوروی.)
یک گروه سیاسی میتواند پیشنهادهای خود را در همه زمینهها عرضه کند اما نمیتواند مدعی تحقق آن پیشنهادها خارج از یک چارچوب قانونی و با تصویب نمایندگان مردم و توشیح پادشاه شود.
«مهان» یکی از اولویتهای خود را شناسایی فوری اسرائیل ذکر میکند؛ اما این نیز تحصیل حاصل است. ایران یکی از نخستین کشورهایی بود که اسرائیل را بهطور دوفاکتو به رسمیت شناخت. آن شناسایی به تصویب مجلس شورای ملی رسید و هرگز لغو نشده است. خمینیچیها آنقدر شعور نداشتهاند که این شناسایی را در مجلس قلابی خودشان لغو کنند.
میرسیم به بدترین وجه این «کاغذ سپید»: جزوهای که «دفترچه اضطرار» خوانده میشود. هیچ ایرانی میهنپرستی نمیتواند این حد از توهین و تحقیر را بپذیرد. اگر ادعای «دولتهای محلی» را مانند معرفی ایران به عنوان یک کشور کثیرالمله در منشور مهسا میشد زیر سبیلی رد کرد، تصویر ایران بهعنوان یک ملت مضطر بهراستی تحملناپذیر است.
اضطرار یعنی بیچارگی، ناچاری، درماندگی و بدبختی و یادآور دعای معروف است، «امن یجیب مضطرا اذا دعا و یکشف السوء!» یعنی اگر درمانده و بدبختی دعا کند و درد خود را یادآور شود، جواب خواهد گرفت.
اما از دید پادشاهیخواهان ایران نه درمانده است و نه بیچاره. درمانده آیتالله علی خامنهای است که یک سرود «سلام فرمانده» در ستایشش تبدیل شد به «درود درمانده» ــ درماندهای که نیمه زنده در مخفیگاه پنهانشده است.
ایران بیچاره هم نیست. ما دردمان را میشناسیم: جمهوری اسلامی و سرچشمه آن یعنی انقلاب اسلامی ۵۷. در ۵۷، ایران موردحمله کژدمهایی قرار گرفت که اخوان المسلمین، فداییان اسلام، جبهه ملی نهضت آزادی و یک دوجین گروه چپگرا نام داشتند. مثل معروف میگوید: علاج کژدمزده، کشته کژدم بود!
چاره یا علاج درد ما انحلال جمهوری اسلامی است. در این راه میتوان از واژهای بهره گرفت که در فرهنگ لغات در همسایگی اضطرار قرار دارد: اضطرام!
ممکن است بپرسید معنای اضطرام چیست؟ پاسخ فرهنگ معین: زبانه کشیدن آتش! آری خشم ملت ایران آتشی است که پس از سالها حفظ خویش زیر خاکستر در مسیر زبانه کشیدن قرارگرفته است ــ زبانه کشیدن زیر پرچم پادشاهی مشروطه و وارث آن رضاشاه دوم.
روزبهان بقلی میگوید: ظلم ظالم مانند هیزم خشک است که اضطرام آن را میسوزاند و خاکستر میکند! (هرکس خواستار سوزاندن ظلم نیست با ما نیست.)
آه، یک سؤال از هواداران پادشاهی مشروطه: چطور است که حالا که منشور نویسی مد شده است ما هم یک «دفترچه اضطرام» منتشر کنیم؟
@AmirTaheri4
نویسندگان از «کاغذ سپید» سخن میگویند یعنی ایران را صفحه سفیدی میدانند که هرکسی بخواهد میتواند هرچه بخواهد بر آن نقش کند. یک جامعه نوزاد بدون گذشته، بدون تاریخ، بدون فرهنگ و بدون سابقه. حافظ میگوید:
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو!
«کاغذ سپید» ترجمه بیمعنایی است از white paper انگلیسی. در دوران مشروطه قانونگذاران ما از عبارت «پیشنویس لایحه» استفاده میکردند.
«کاغذ سپید» نویسندگان خود را در نقش مردم، دولت، قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه قرار میدهد و برخلاف مشروطیت که بر اساس حاکمیت ملی بناشده است خواستار حاکمیت «مهان» است که رهبر تائید میکند ــ آنهم رهبری که معلوم نیست مشروعیتش از کجا میآید و در همان حال هرلحظه ممکن است کلهمعلق شود.
بدیهی است که مبارزان راه پادشاهی مشروطه نمیتوانند نظام مندرآوردی «مهان» را بپذیرند. آنان مخالف قرار دادن ارتش و نیروهای نظامی کشور زیر کنترل بیگانگان هستند. به بازی گرفتن مرزهای آبی و خاکی ما نیز از سوی «مهان» پذیرفتنی نیست. ایران تنها کشور خاورمیانهای است که مرزهای آبی و خاکی تثبیتشده دارد. (در خلیجفارس بر اساس موازین فلات قاره و در دریای مازندران با قراردادهای مضاعف با روسیه تزاری و اتحاد شوروی.)
یک گروه سیاسی میتواند پیشنهادهای خود را در همه زمینهها عرضه کند اما نمیتواند مدعی تحقق آن پیشنهادها خارج از یک چارچوب قانونی و با تصویب نمایندگان مردم و توشیح پادشاه شود.
«مهان» یکی از اولویتهای خود را شناسایی فوری اسرائیل ذکر میکند؛ اما این نیز تحصیل حاصل است. ایران یکی از نخستین کشورهایی بود که اسرائیل را بهطور دوفاکتو به رسمیت شناخت. آن شناسایی به تصویب مجلس شورای ملی رسید و هرگز لغو نشده است. خمینیچیها آنقدر شعور نداشتهاند که این شناسایی را در مجلس قلابی خودشان لغو کنند.
میرسیم به بدترین وجه این «کاغذ سپید»: جزوهای که «دفترچه اضطرار» خوانده میشود. هیچ ایرانی میهنپرستی نمیتواند این حد از توهین و تحقیر را بپذیرد. اگر ادعای «دولتهای محلی» را مانند معرفی ایران به عنوان یک کشور کثیرالمله در منشور مهسا میشد زیر سبیلی رد کرد، تصویر ایران بهعنوان یک ملت مضطر بهراستی تحملناپذیر است.
اضطرار یعنی بیچارگی، ناچاری، درماندگی و بدبختی و یادآور دعای معروف است، «امن یجیب مضطرا اذا دعا و یکشف السوء!» یعنی اگر درمانده و بدبختی دعا کند و درد خود را یادآور شود، جواب خواهد گرفت.
اما از دید پادشاهیخواهان ایران نه درمانده است و نه بیچاره. درمانده آیتالله علی خامنهای است که یک سرود «سلام فرمانده» در ستایشش تبدیل شد به «درود درمانده» ــ درماندهای که نیمه زنده در مخفیگاه پنهانشده است.
ایران بیچاره هم نیست. ما دردمان را میشناسیم: جمهوری اسلامی و سرچشمه آن یعنی انقلاب اسلامی ۵۷. در ۵۷، ایران موردحمله کژدمهایی قرار گرفت که اخوان المسلمین، فداییان اسلام، جبهه ملی نهضت آزادی و یک دوجین گروه چپگرا نام داشتند. مثل معروف میگوید: علاج کژدمزده، کشته کژدم بود!
چاره یا علاج درد ما انحلال جمهوری اسلامی است. در این راه میتوان از واژهای بهره گرفت که در فرهنگ لغات در همسایگی اضطرار قرار دارد: اضطرام!
ممکن است بپرسید معنای اضطرام چیست؟ پاسخ فرهنگ معین: زبانه کشیدن آتش! آری خشم ملت ایران آتشی است که پس از سالها حفظ خویش زیر خاکستر در مسیر زبانه کشیدن قرارگرفته است ــ زبانه کشیدن زیر پرچم پادشاهی مشروطه و وارث آن رضاشاه دوم.
روزبهان بقلی میگوید: ظلم ظالم مانند هیزم خشک است که اضطرام آن را میسوزاند و خاکستر میکند! (هرکس خواستار سوزاندن ظلم نیست با ما نیست.)
آه، یک سؤال از هواداران پادشاهی مشروطه: چطور است که حالا که منشور نویسی مد شده است ما هم یک «دفترچه اضطرام» منتشر کنیم؟
@AmirTaheri4
👍29❤7👏4
نقدی بر دفترچه مدیریت دوران گذار
#رشته_توییت
تلاش میکنم در نهایت انصاف و به دور از تعصب این نقد را مطرح کنم و "گذشته و حال" تدوین گران این طرح را در نقد خود در نظر نگیرم.
۱)هر سند حقوقی باید در چارچوب یک نظام قانونی مشخص تدوین شود. بدون این چارچوب، سند فاقد مشروعیت قانونی است و نمیتواند بهعنوان مرجع اجرایی یا الزامآور تلقی شود.سند فاقد اشاره به چارچوب حقوقی یا قانونی است.اساسا هیچ قانون اساسی مدون و مشخصی در این دوران گذار وجود ندارد.
چگونه میخواهید حکمرانی و قضاوت و قانونگذاری کنید وقتی "هیچ" سند بالادستی ندارید؟
۲)تداخل فاحش قوا: اصل تفکیک قوا اصلا رعایت نشده است.
نهاد ملی خیزش قانون میگذارد، سیاست تعیین میکند، بودجه بررسی میکند، میتواند اعضای دولت را عزل کند و جالب تر اینکه حتی انتخابی نیست.
بلکه محفل دوستان، از جمع خود چنین نهادی را تشکیل میدهند.
هیچکدام از نهادها مستقل نیستند. قوه قضاییه(دیوان) اساسا سیاسی است.
استقلال دادگاهها و رعایت اصول دادرسی عادلانه مشخص نیست.تمام این مسائل را هم که نادیده بگیریم به جای یک ساختار حقوقی باثبات(مشروطه)،
ساختاری مبهم از نهاد ملی خیزش، دولت گذار، دیوان و مهستان داریم که فاقد پشتوانهی قانونیاند.
حتی تداخل در قدرت مقننه و اجرایی بین «نهاد خیزش ملی»، «دولت گذار» و «مهستان» به وضوح پیداست
این تداخلها موجب دعواهای حقوقی و فلج شدن حکومتداری شود.نهادبالادست یا مرجع نهایی هم مبهم است
۳)مکانیسمهای نظارتی و پاسخگویی شفاف در هیچ کجای سند وجود ندارد.
۴)مفهوم مبهم و خطرناک «لغو قانونی بر اساس تضاد با شعار زن، زندگی، آزادی» یعنی چه؟ این که مبنای حقوقی مشخص و آزمونپذیر ندارد.هیچ مرجع حقوقی برای تفسیر یا تطبیق هم ارائه نشده.
ظاهرا شعار جای قانون نشسته است
۵) حق قانون گذاری برای نهادی که مشخص نیست با چه ساز و کاری چنین حقی را برای خود قائل شده است و چه افرادی در آن صاحب نظر هستند و این شاید عجیب ترین بخش این سند باشد.ظاهرا این «نهاد ملی خیزش» هم قانون مینویسد، هم تأیید میکند، هم اجرا را نظارت میکند.
این نهاد نه انتخابی است و نه به جایی پاسخگو اما علاوه بر قانونگذاری، بودجه تصویب میکند، ساختار نظامی را تغییر میدهد، انتخابات برگزار میکند و ....
۶)فرض همکاری نیروهای امنیتی، نظامی، بوروکراتیک بسیار ساده لوحانه است.
این در هیچ گذار انقلابیای در دنیا رخ نداده. احتمال مقاومت، اعتصاب، یا کودتا بیشتر است.
۷) هیچ سازوکار مشخص برای ضمانت اجرایی تصمیمات در دوران بحران معرفی نشده.
۸)صحبت از برگزاری چندین همهپرسی در بازههای ماهانه است.چطور در فضای پس از فروپاشی، با بیثباتی، فقر، ترس و خلا قدرت، انتخابات آزاد و استاندارد برگزار میکنید؟یا
عدالت کیفری که اصلا موضوع رای گیری نمیتواند باشد!!!!(محاکمه سران رژیم)
۹)تعریف زمانبندی های غیرواقعی هم از مشکلات دیگر سند است
فازهای ۶ تا ۳۶ ماهه برای طراحی نظام حقوقی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی بسیار خوشبینانه هستند. عملاً نیاز به ۵ تا ۱۰سال زمان است.
۱۰)هیچ پیشبینی عملیاتی در خصوص واکنشهای داخلی یابرونمرزی نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی نشده
۱۱)انکار کامل واقعیتهای حقوقی و بینالمللی موجود.
تصور شده کشورهای دیگر فوری با دولت گذار همکاری میکنند.
و هیچ اشارهای به موضوعات زیر نشده:
بدهیهای بینالمللی
مالکیت داراییهای ایران در خارج
قراردادهای نفتی، بانکی، نظامی
سازمانهای امنیتی منطقهای مثل شنگهای، اکو، OPEC و…
از دیدگاه پادشاهی خواهی هم اگر بخواهیم این طرح را بررسی کنیم:
۱)حذف کامل نهاد پادشاهی و سنت مشروطه
این سند هیچ نقشی برای پادشاهی مشروطه یا سنت حقوقی ۱۲۰ سالهی مشروطهخواهی ایران در نظر نگرفته. حتی با اینکه «شاهزاده رضا پهلوی» را بهعنوان «رهبر خیزش ملی» معرفی میکند، اما:
هیچ اشارهای به قانون اساسی مشروطه یا نقش پادشاهی ایشان نمیشود.
بلکه ساختار پیشنهادی آن بر پایهی جمهوریخواهی با نهادهای جدید ساختگی است.
۲) سند کاملا به نهادهایی مثل مجلس شورای ملی، دیوان تمیز، کابینه سلطنتی، یا شورای سلطنت بی اعتناست و
نهادهایی مانند «نهاد ملی خیزش»، «دولت گذار»، «مهستان» و «دیوان» را اختراع میکند.
اینها بدون سابقه تاریخی، و فاقد مشروعیت مردمی یا حقوقی هستند.
در شاهزاده در بهترین حالت نقش «مشورتی» دارد و در ادارهی کشور اختیار مستقیم ندارد.
۳) حذف بیدلیل قانون مشروطه در صورتی که
تنها قانون غیرایدئولوژیک در تاریخ معاصر ایران است.
قابلیت بازنگری و انطباق با معیارهای امروزی را دارد.اگر بخواهیم مقایسه کنیم:
شاهزاده در قانون اساسی مشروطه نقش اصلی و پادشاهی را دارند و در این سند هیچ نقش سیاسی مشخصی برای ایشان در
نظر گرفته نشده و گویا نقشی مشورتی دارند.(بابای ملت)
قانون اساسی مشروطه مبنای حقوقی قدرتمند و مشروعیت
Azad
@AmirTaheri4
#رشته_توییت
تلاش میکنم در نهایت انصاف و به دور از تعصب این نقد را مطرح کنم و "گذشته و حال" تدوین گران این طرح را در نقد خود در نظر نگیرم.
۱)هر سند حقوقی باید در چارچوب یک نظام قانونی مشخص تدوین شود. بدون این چارچوب، سند فاقد مشروعیت قانونی است و نمیتواند بهعنوان مرجع اجرایی یا الزامآور تلقی شود.سند فاقد اشاره به چارچوب حقوقی یا قانونی است.اساسا هیچ قانون اساسی مدون و مشخصی در این دوران گذار وجود ندارد.
چگونه میخواهید حکمرانی و قضاوت و قانونگذاری کنید وقتی "هیچ" سند بالادستی ندارید؟
۲)تداخل فاحش قوا: اصل تفکیک قوا اصلا رعایت نشده است.
نهاد ملی خیزش قانون میگذارد، سیاست تعیین میکند، بودجه بررسی میکند، میتواند اعضای دولت را عزل کند و جالب تر اینکه حتی انتخابی نیست.
بلکه محفل دوستان، از جمع خود چنین نهادی را تشکیل میدهند.
هیچکدام از نهادها مستقل نیستند. قوه قضاییه(دیوان) اساسا سیاسی است.
استقلال دادگاهها و رعایت اصول دادرسی عادلانه مشخص نیست.تمام این مسائل را هم که نادیده بگیریم به جای یک ساختار حقوقی باثبات(مشروطه)،
ساختاری مبهم از نهاد ملی خیزش، دولت گذار، دیوان و مهستان داریم که فاقد پشتوانهی قانونیاند.
حتی تداخل در قدرت مقننه و اجرایی بین «نهاد خیزش ملی»، «دولت گذار» و «مهستان» به وضوح پیداست
این تداخلها موجب دعواهای حقوقی و فلج شدن حکومتداری شود.نهادبالادست یا مرجع نهایی هم مبهم است
۳)مکانیسمهای نظارتی و پاسخگویی شفاف در هیچ کجای سند وجود ندارد.
۴)مفهوم مبهم و خطرناک «لغو قانونی بر اساس تضاد با شعار زن، زندگی، آزادی» یعنی چه؟ این که مبنای حقوقی مشخص و آزمونپذیر ندارد.هیچ مرجع حقوقی برای تفسیر یا تطبیق هم ارائه نشده.
ظاهرا شعار جای قانون نشسته است
۵) حق قانون گذاری برای نهادی که مشخص نیست با چه ساز و کاری چنین حقی را برای خود قائل شده است و چه افرادی در آن صاحب نظر هستند و این شاید عجیب ترین بخش این سند باشد.ظاهرا این «نهاد ملی خیزش» هم قانون مینویسد، هم تأیید میکند، هم اجرا را نظارت میکند.
این نهاد نه انتخابی است و نه به جایی پاسخگو اما علاوه بر قانونگذاری، بودجه تصویب میکند، ساختار نظامی را تغییر میدهد، انتخابات برگزار میکند و ....
۶)فرض همکاری نیروهای امنیتی، نظامی، بوروکراتیک بسیار ساده لوحانه است.
این در هیچ گذار انقلابیای در دنیا رخ نداده. احتمال مقاومت، اعتصاب، یا کودتا بیشتر است.
۷) هیچ سازوکار مشخص برای ضمانت اجرایی تصمیمات در دوران بحران معرفی نشده.
۸)صحبت از برگزاری چندین همهپرسی در بازههای ماهانه است.چطور در فضای پس از فروپاشی، با بیثباتی، فقر، ترس و خلا قدرت، انتخابات آزاد و استاندارد برگزار میکنید؟یا
عدالت کیفری که اصلا موضوع رای گیری نمیتواند باشد!!!!(محاکمه سران رژیم)
۹)تعریف زمانبندی های غیرواقعی هم از مشکلات دیگر سند است
فازهای ۶ تا ۳۶ ماهه برای طراحی نظام حقوقی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی بسیار خوشبینانه هستند. عملاً نیاز به ۵ تا ۱۰سال زمان است.
۱۰)هیچ پیشبینی عملیاتی در خصوص واکنشهای داخلی یابرونمرزی نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی نشده
۱۱)انکار کامل واقعیتهای حقوقی و بینالمللی موجود.
تصور شده کشورهای دیگر فوری با دولت گذار همکاری میکنند.
و هیچ اشارهای به موضوعات زیر نشده:
بدهیهای بینالمللی
مالکیت داراییهای ایران در خارج
قراردادهای نفتی، بانکی، نظامی
سازمانهای امنیتی منطقهای مثل شنگهای، اکو، OPEC و…
از دیدگاه پادشاهی خواهی هم اگر بخواهیم این طرح را بررسی کنیم:
۱)حذف کامل نهاد پادشاهی و سنت مشروطه
این سند هیچ نقشی برای پادشاهی مشروطه یا سنت حقوقی ۱۲۰ سالهی مشروطهخواهی ایران در نظر نگرفته. حتی با اینکه «شاهزاده رضا پهلوی» را بهعنوان «رهبر خیزش ملی» معرفی میکند، اما:
هیچ اشارهای به قانون اساسی مشروطه یا نقش پادشاهی ایشان نمیشود.
بلکه ساختار پیشنهادی آن بر پایهی جمهوریخواهی با نهادهای جدید ساختگی است.
۲) سند کاملا به نهادهایی مثل مجلس شورای ملی، دیوان تمیز، کابینه سلطنتی، یا شورای سلطنت بی اعتناست و
نهادهایی مانند «نهاد ملی خیزش»، «دولت گذار»، «مهستان» و «دیوان» را اختراع میکند.
اینها بدون سابقه تاریخی، و فاقد مشروعیت مردمی یا حقوقی هستند.
در شاهزاده در بهترین حالت نقش «مشورتی» دارد و در ادارهی کشور اختیار مستقیم ندارد.
۳) حذف بیدلیل قانون مشروطه در صورتی که
تنها قانون غیرایدئولوژیک در تاریخ معاصر ایران است.
قابلیت بازنگری و انطباق با معیارهای امروزی را دارد.اگر بخواهیم مقایسه کنیم:
شاهزاده در قانون اساسی مشروطه نقش اصلی و پادشاهی را دارند و در این سند هیچ نقش سیاسی مشخصی برای ایشان در
نظر گرفته نشده و گویا نقشی مشورتی دارند.(بابای ملت)
قانون اساسی مشروطه مبنای حقوقی قدرتمند و مشروعیت
Azad
@AmirTaheri4
👍30❤4👎1
ایران: وقت بیرون پریدن از کشتی شکسته
در نظام اسلامی، پیروزیــ اگر پیروزی در کار باشدــ هزار پدر دارد، اما شکستها همواره یتیماند، حتی آلودهترین عناصر رژیم، مانند آلودهترین موشها، سرانجام احساس میکنند که کشتی در حال غرق شدن است و وقت پریدن به بیرون فرا رسیده است
امیر طاهری
جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۲۹ اوت ۲۰۲۵ ۱۱:۴۵
تصویر آیتالله علی خامنهای همراه با عکسی از حرم امام هشتم شیعیان-ایرنا
«مرد غرقهگشته آهی میکشد/ دست را در هر گیاهی میکشد» یکشنبه گذشته هنگام شنیدن سخنان آیتالله خامنهای، «رهبر معظم انقلاب»، به یاد این بیت افتادم. یک ساعت پیش از سخنرانی که ظاهرا به مناسبت شهادت علی ابن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان، ایراد شد، دستگاه تبلیغاتی نظام قصیدهای را که از قول سنایی غزنوی، شاعر بزرگ سده ۱۲ میلادی، جعل کرده بود، در مدح امام هشتم پخش کرد، با این ادعا که سنایی هرچند سنی و حنفیمذهب بود، یواشکی به تشیع گروید و «محب اهل بیت» شد. در فولکور ایرانی، امام رضا بهعنوان «ضامن آهو» نیز شناخته میشود، زیرا آهویی را که از بیم شکارچیان به حرم او پناه برده بود، نجات داد. این را که آقای خامنهای چقدر شبیه آن آهو است، به شما وامیگذارم.
اما آنچه قابلتوجه است، این است که آقای خامنهای و مزدوران او حتی به امام رضا هم رحم نمیکنند و برای جلب حمایت از نظام خمینیگرا، او را نیز به گود میکشانند. در این مسیر، آقای خامنهای به اسلام نیز رحم نمیکند. او میگوید: «امام هشتم ولینعمت همه عالم وجود بهخصوص ایرانیان است.» در حالی که در اسلام، ولینعمتی جز الله، خداوند متعال که یکی از اسماء طیبهاش منعم است، شناخته نمیشود. خداوند منعم بین بین ابناء بشر نیز تبعیض قائل نیست که رزقرسانی ویژه ایرانیان باشد.
بالا بردن امام رضا از نردبان چاپلوسی فرصتطلبانه با این ادعا که او همتراز الله است، چیزی جز شرک نیست. «ولی فقیه مطلق» ظاهرا در مسیر شرک قرار گرفته است. او نهتنها آرامگاه امام رضا را «مقدس» میخواند، بلکه پرتو قداست را بر نظام فکسنی خود میافشاند و از «نظام مقدس اسلامی» سخن میگوید. در اسلام اما، قداست فقط و فقط مختص خداوند است. به کار بردن صفت مقدس برای هر موجود یا محل دیگر شرک است. این مسیحیاناند که «سرزمین مقدس»، «شهر مقدس»، «کتاب مقدس» و البته هزاران قدیس (سنت/ saint) دارند.
در اسلام، شهر مکه با صفت «مکرمه» (بخششگر) معرفی میشود. مدینه لقب «منوره» (نورانی) دارد. در میان شیعیان، کربلا با لقب «معلی» (والا) شناخته میشود و نجف را «اشرف» (بلندمرتبه) میخوانند. هیچیک مقدس به شمار نمیآیند. بیتالمقدس یا اورشلیم یعنی «خانه او که مقدس است»، یعنی خداوند بیهمتا در شریک.
در مرحله بعدی در مسیر شرک، آیتالله خواستار «وحدت» هواخواهان خود میشود، اما وحدت یا توحید نیز ویژه الله است. خداوند میگوید: ما شما را گوناگون آفریدیم! توحید اصل بنیادین اسلام است و برای اینکه موقعیت توحیدی خداوند بیگفتگو و مجادله، تثبیت شود، لازم است که قاطیغوریاس دیگری به نام کثرت را بشناسیم. اگر کثرت را رد کردیم، مبنای منطقی توحید را نیز زیر سوال بردهایم.
سوءاستفاده از واژه توحید نشانه یک طرز فکر منحط و ضاله است که در پهنه سیاست فقط میتواند یک به نظام شمولیگرا، انحصارطلب یا توتالیتر منجر شود. کلیشههایی مانند اقتصاد توحیدی (ساخته آیتالله محمدباقر صدر، با ترجمه ابوالحسن بنی صدر)، فرهنگ توحیدی و ادبیات توحیدی، بیشتر ملهماند از افکار استالینی و هیتلری تا فلسفه و فرهنگهای گوناگون اسلامی.
آقای خامنهای تاکید میکند که مومنان میبایستی با «وحدت کلمه» و «یکصدا» از نظام او دفاع کنند. این نیز قرار دادن گوینده «کلمه» در مقام الهی است. «یکصدا» نیز مختص گوسفندان است که بعبع میکنند و شایسته انسانهایی نیست که از دید اسلام، با خالق خود بینیاز از شفیع و واسطه، در ارتباط هستند. از دید اسلام، این فرد است که پاداش نیکیها و بادافره بدیهای خود را خواهد دید. در اسلام، همانطور که «گناه اولیه» وجود ندارد، گناه دستهجمعی نیز مطرح نیست.
آقای خامنهای نهتنها کژفهمی خود از اصول اسلام را نمایش میدهد، بلکه دانسته یا ندانسته، با تحریف تاریخ، از جمله شرح احوال علی بن موسی الرضا، میکوشد تا او را به سطح یکی از هزاران مداح مزدور خود تنزل دهد. «رهبر عظیمالشان» داستان را چنین تعریف میکند: «علی ابن موسی تصمیم گرفت از بغداد به خراسان برود تا فلسفه عاشورا یعنی مبارزه با بیعدالتی را تبلیغ کند و بدینترتیب شیعیان را که پس از جریان کربلا در انزوا به سر میبردند، از انزوا بیرون آورد.»
Independent Persian
@AmirTaheri4
در نظام اسلامی، پیروزیــ اگر پیروزی در کار باشدــ هزار پدر دارد، اما شکستها همواره یتیماند، حتی آلودهترین عناصر رژیم، مانند آلودهترین موشها، سرانجام احساس میکنند که کشتی در حال غرق شدن است و وقت پریدن به بیرون فرا رسیده است
امیر طاهری
جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۲۹ اوت ۲۰۲۵ ۱۱:۴۵
تصویر آیتالله علی خامنهای همراه با عکسی از حرم امام هشتم شیعیان-ایرنا
«مرد غرقهگشته آهی میکشد/ دست را در هر گیاهی میکشد» یکشنبه گذشته هنگام شنیدن سخنان آیتالله خامنهای، «رهبر معظم انقلاب»، به یاد این بیت افتادم. یک ساعت پیش از سخنرانی که ظاهرا به مناسبت شهادت علی ابن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان، ایراد شد، دستگاه تبلیغاتی نظام قصیدهای را که از قول سنایی غزنوی، شاعر بزرگ سده ۱۲ میلادی، جعل کرده بود، در مدح امام هشتم پخش کرد، با این ادعا که سنایی هرچند سنی و حنفیمذهب بود، یواشکی به تشیع گروید و «محب اهل بیت» شد. در فولکور ایرانی، امام رضا بهعنوان «ضامن آهو» نیز شناخته میشود، زیرا آهویی را که از بیم شکارچیان به حرم او پناه برده بود، نجات داد. این را که آقای خامنهای چقدر شبیه آن آهو است، به شما وامیگذارم.
اما آنچه قابلتوجه است، این است که آقای خامنهای و مزدوران او حتی به امام رضا هم رحم نمیکنند و برای جلب حمایت از نظام خمینیگرا، او را نیز به گود میکشانند. در این مسیر، آقای خامنهای به اسلام نیز رحم نمیکند. او میگوید: «امام هشتم ولینعمت همه عالم وجود بهخصوص ایرانیان است.» در حالی که در اسلام، ولینعمتی جز الله، خداوند متعال که یکی از اسماء طیبهاش منعم است، شناخته نمیشود. خداوند منعم بین بین ابناء بشر نیز تبعیض قائل نیست که رزقرسانی ویژه ایرانیان باشد.
بالا بردن امام رضا از نردبان چاپلوسی فرصتطلبانه با این ادعا که او همتراز الله است، چیزی جز شرک نیست. «ولی فقیه مطلق» ظاهرا در مسیر شرک قرار گرفته است. او نهتنها آرامگاه امام رضا را «مقدس» میخواند، بلکه پرتو قداست را بر نظام فکسنی خود میافشاند و از «نظام مقدس اسلامی» سخن میگوید. در اسلام اما، قداست فقط و فقط مختص خداوند است. به کار بردن صفت مقدس برای هر موجود یا محل دیگر شرک است. این مسیحیاناند که «سرزمین مقدس»، «شهر مقدس»، «کتاب مقدس» و البته هزاران قدیس (سنت/ saint) دارند.
در اسلام، شهر مکه با صفت «مکرمه» (بخششگر) معرفی میشود. مدینه لقب «منوره» (نورانی) دارد. در میان شیعیان، کربلا با لقب «معلی» (والا) شناخته میشود و نجف را «اشرف» (بلندمرتبه) میخوانند. هیچیک مقدس به شمار نمیآیند. بیتالمقدس یا اورشلیم یعنی «خانه او که مقدس است»، یعنی خداوند بیهمتا در شریک.
در مرحله بعدی در مسیر شرک، آیتالله خواستار «وحدت» هواخواهان خود میشود، اما وحدت یا توحید نیز ویژه الله است. خداوند میگوید: ما شما را گوناگون آفریدیم! توحید اصل بنیادین اسلام است و برای اینکه موقعیت توحیدی خداوند بیگفتگو و مجادله، تثبیت شود، لازم است که قاطیغوریاس دیگری به نام کثرت را بشناسیم. اگر کثرت را رد کردیم، مبنای منطقی توحید را نیز زیر سوال بردهایم.
سوءاستفاده از واژه توحید نشانه یک طرز فکر منحط و ضاله است که در پهنه سیاست فقط میتواند یک به نظام شمولیگرا، انحصارطلب یا توتالیتر منجر شود. کلیشههایی مانند اقتصاد توحیدی (ساخته آیتالله محمدباقر صدر، با ترجمه ابوالحسن بنی صدر)، فرهنگ توحیدی و ادبیات توحیدی، بیشتر ملهماند از افکار استالینی و هیتلری تا فلسفه و فرهنگهای گوناگون اسلامی.
آقای خامنهای تاکید میکند که مومنان میبایستی با «وحدت کلمه» و «یکصدا» از نظام او دفاع کنند. این نیز قرار دادن گوینده «کلمه» در مقام الهی است. «یکصدا» نیز مختص گوسفندان است که بعبع میکنند و شایسته انسانهایی نیست که از دید اسلام، با خالق خود بینیاز از شفیع و واسطه، در ارتباط هستند. از دید اسلام، این فرد است که پاداش نیکیها و بادافره بدیهای خود را خواهد دید. در اسلام، همانطور که «گناه اولیه» وجود ندارد، گناه دستهجمعی نیز مطرح نیست.
آقای خامنهای نهتنها کژفهمی خود از اصول اسلام را نمایش میدهد، بلکه دانسته یا ندانسته، با تحریف تاریخ، از جمله شرح احوال علی بن موسی الرضا، میکوشد تا او را به سطح یکی از هزاران مداح مزدور خود تنزل دهد. «رهبر عظیمالشان» داستان را چنین تعریف میکند: «علی ابن موسی تصمیم گرفت از بغداد به خراسان برود تا فلسفه عاشورا یعنی مبارزه با بیعدالتی را تبلیغ کند و بدینترتیب شیعیان را که پس از جریان کربلا در انزوا به سر میبردند، از انزوا بیرون آورد.»
Independent Persian
@AmirTaheri4
ایندیپندنت فارسی
امیر طاهری | ایران: وقت بیرون پریدن از کشتی شکسته
«مرد غرقهگشته آهی میکشد/ دست را در هر گیاهی میکشد» یکشنبه گذشته هنگام شنیدن سخنان آیتالله خامنهای، «رهبر معظم انقلاب»، به یاد این بیت افتادم. یک ساعت پیش از سخنرانی که ظاهرا به مناسبت شهادت علی
❤22👍8👎1
«ولی فقیه مطلق»، این علامه دهر، فراموش میکند که آنچه علی بن موسی انجام داد، درست برعکس «فلسفه» عاشورا بود. امام هشتم بر خلاف امام سوم، نهتنها پرچم شورش علیه حاکمیت زمانــ خلافت عباسیــ را بر نیافراشت، بلکه پس از مذاکراتی طولانی، پذیرفت که در نقش ولیعهد خلیفه مامون قرار گیرد و بدینسان شکاف بین مسلمانان را کاهش دهد. مامونی که مادرش ایرانی بود، برعکس برادرش، امین، که پرچمدارعربیت بود، میخواست خلافت عباسی را فراتر از ملاحظات قومی و با استفاده از فرهنگها و تمدنهای ایرانی و بیزانسی بازسازی کند.
امام رضا بر خلاف جد عاشورایی خود، نشان داد که پیچوخمهای زندگی سیاسی در یک جامعه قرونوسطایی را بهخوبی میشناسد و بدینسان توانست موقعیت شخصی و پایگاه مردمی خود را برای مدتی قابلتوجه حفظ کند. حضور او در کنار مامون به خلیفه امکان داد که فرقه افراطی حنبلی را به حاشیه براند و در عوض به اصلاحطلبان اسلامی که خود را معتزله میخواندند، امکان خودنمایی دهد. تاسیس «دارالحکمه» برای ترجمه متون کلاسیک یونانی و ایرانی نیز نشانهای از کوشش مامون برای توسعه دایره اسلام فراتر از قومیت عرب بود.
با خلافت مامون، نقش ایرانیان در خلافت عباسی در همه زمینهها پررنگتر شد و در مراحل حساس، حتی نیروهای رزمی خلافت زیر سلطه سرداران ایرانی قرار گرفت. در حالی که دیوان خلافت نیز زیر نظر ایرانیان اداره میشد.
بهخوبی میتوان دید که امام رضا پیش از آنکه یک شخصیت فقهی باشد، یک بازیگر سیاسی هوشمند و موقعشناس بود. آنچه اهمیت دارد، این است که علی ابن موسی از موقعیت سیاسی خود برای سودجویی شخصی استفاده نکرد و بهراستی کوشید تا «امت» شقهشقه را دستکم در خراسان بزرگ، به راه صلاح و همزیستی بکشاند. درست برعکس «رهبر عظیمالشان» که در دهههای گذشته شکافها را عمیقتر کرده است. امام رضا شهامت را تبلیغ میکرد، در حالی که «رهبر عظیمالشان» با کژفهمیاش از حادثه عاشورا، مبلغ «شهادت» بهعنوان عالیترین هدف اسلامی استــ البته شهادت نه برای خود، بلکه برای دیگران.
امام رضا در نقش یک شخصیت سیاسی هرگز نکوشید تا خود را فقیه و شریعتساز معرفی کند، برخلاف «رهبر عظیمالشان» که بین دین و سیاست، مرز نمیشناسد. علی ابن موسی میدانست که تلفیق آن دو با هدف تحقق آمال دنیوی، به هر دو صدمه میزند.
آقای خامنهای میگوید: هدف امام رضا (ع) مبارزه با بیعدالتی بود. از دید ایشان، بیعدالتی یعنی مخالفت یا حتی برائت از مواضع و جاهطلبیهای ایشان. اما از دید امام رضا، عدل به معنای قرار دادن هر پدیده، هر موجود و هر مقوله در جای خود است: عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش!
به عبارت دیگر، خلیفه در موضع خلافت مرهون و نمایانگر عدل است و شورش علیه او «فتنه» به شمار میآید. همانطور که جریان ۱۳۵۷ در ایران چیزی جز فتنه نبود. قیام و شورش علیه خلیفه یا حکومت مستقر با تکیه به کُنیه و ریشه دودمانی، پذیرفتنی نیست. به عبارت دیگر، «اهل بیت بودن» برای حکمرانی بر مسلمان کافی نیست و در آمیختن فقیه و حاکم هر دو را از موضع عادلانه خود بیرون میراند.
بیشتر بخوانید
ایران: گورباچف، یلتسین یا هیچکدام؟
خامنهای: نفوذ شیطان در حوزه علمیه
ایران: از مالک اشتر تا هومر
آقای خامنهای از یک سو میگوید: که اگر لازم است میتوانید اصلاحاتی انجام دهید، بیآنکه بگوید کدام اصلاحات. از سوی دیگر، او علیه مخالفت و تفرقه هشدار میدهد. در حالی که جوامع انسانی بدون تفرقهــ یعنی فرق نهادنــ ممکن نمیشود. جامعه انسانی کارخانه «یکسانسازی» نیست. انسانها با هم فرق دارند و تحمیل لباس متحدالشکل یا مرام و مسلک متحدالشکل به بهانه جلوگیری از تفرقه، چیزی جز استبداد نیست. پذیرفتن مخالفت بهعنوان یک واقعیت و حتی یک ضرورت جوامع انسانی نیز لازمه ایجاد یک نظام عادلانه است. «رهبر عظیمالشان» این گفته کودکانه جان کندی، رئیسجمهوری فقید آمریکا، را تکرار میکند که گفت: نپرس که کشورت برای تو چه کرده است، بپرس تو برای کشورت چه کردهای؟
به عبارت دیگر، هدف غایی سیاست میبایستی ایجاد یک جامعه یکطرفه، از بالا به پایین، باشد که در آن، مفهوم شهروندی از میان رفته است و انسانها به سطح بردگان تنزل یافتهاند؛ بردگانی که حتی حق شکایت از آنچه را نمیپسندند، ندارند.
در بخش آشکارا سیاستبازانه سخنرانی، آقای خامنهای مدعی است که مذاکرات با ایالات متحده سودی ندارد، زیرا «آمریکا میخواهد ما گوشبهفرمانش باشیم». البته ایشان نمیگوید منظورش کدام «فرمان» آمریکایی است. آیا منظورش این فرمان است که گروگانگیری نکنید؟ یا تروریسم صادر نکنید؟ یا در کار دیگر کشورها مداخله نکنید؟ یا به تعهداتی که در چارچوب قراردادهایی امضا کردهاید، وفادار بمانید؟
چطور است که از میان ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل متحد، آمریکا فقط خواستار فرمانبری جمهوری اسلامی آقای خامنهای است؟
@AmirTaheri4
امام رضا بر خلاف جد عاشورایی خود، نشان داد که پیچوخمهای زندگی سیاسی در یک جامعه قرونوسطایی را بهخوبی میشناسد و بدینسان توانست موقعیت شخصی و پایگاه مردمی خود را برای مدتی قابلتوجه حفظ کند. حضور او در کنار مامون به خلیفه امکان داد که فرقه افراطی حنبلی را به حاشیه براند و در عوض به اصلاحطلبان اسلامی که خود را معتزله میخواندند، امکان خودنمایی دهد. تاسیس «دارالحکمه» برای ترجمه متون کلاسیک یونانی و ایرانی نیز نشانهای از کوشش مامون برای توسعه دایره اسلام فراتر از قومیت عرب بود.
با خلافت مامون، نقش ایرانیان در خلافت عباسی در همه زمینهها پررنگتر شد و در مراحل حساس، حتی نیروهای رزمی خلافت زیر سلطه سرداران ایرانی قرار گرفت. در حالی که دیوان خلافت نیز زیر نظر ایرانیان اداره میشد.
بهخوبی میتوان دید که امام رضا پیش از آنکه یک شخصیت فقهی باشد، یک بازیگر سیاسی هوشمند و موقعشناس بود. آنچه اهمیت دارد، این است که علی ابن موسی از موقعیت سیاسی خود برای سودجویی شخصی استفاده نکرد و بهراستی کوشید تا «امت» شقهشقه را دستکم در خراسان بزرگ، به راه صلاح و همزیستی بکشاند. درست برعکس «رهبر عظیمالشان» که در دهههای گذشته شکافها را عمیقتر کرده است. امام رضا شهامت را تبلیغ میکرد، در حالی که «رهبر عظیمالشان» با کژفهمیاش از حادثه عاشورا، مبلغ «شهادت» بهعنوان عالیترین هدف اسلامی استــ البته شهادت نه برای خود، بلکه برای دیگران.
امام رضا در نقش یک شخصیت سیاسی هرگز نکوشید تا خود را فقیه و شریعتساز معرفی کند، برخلاف «رهبر عظیمالشان» که بین دین و سیاست، مرز نمیشناسد. علی ابن موسی میدانست که تلفیق آن دو با هدف تحقق آمال دنیوی، به هر دو صدمه میزند.
آقای خامنهای میگوید: هدف امام رضا (ع) مبارزه با بیعدالتی بود. از دید ایشان، بیعدالتی یعنی مخالفت یا حتی برائت از مواضع و جاهطلبیهای ایشان. اما از دید امام رضا، عدل به معنای قرار دادن هر پدیده، هر موجود و هر مقوله در جای خود است: عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش!
به عبارت دیگر، خلیفه در موضع خلافت مرهون و نمایانگر عدل است و شورش علیه او «فتنه» به شمار میآید. همانطور که جریان ۱۳۵۷ در ایران چیزی جز فتنه نبود. قیام و شورش علیه خلیفه یا حکومت مستقر با تکیه به کُنیه و ریشه دودمانی، پذیرفتنی نیست. به عبارت دیگر، «اهل بیت بودن» برای حکمرانی بر مسلمان کافی نیست و در آمیختن فقیه و حاکم هر دو را از موضع عادلانه خود بیرون میراند.
بیشتر بخوانید
ایران: گورباچف، یلتسین یا هیچکدام؟
خامنهای: نفوذ شیطان در حوزه علمیه
ایران: از مالک اشتر تا هومر
آقای خامنهای از یک سو میگوید: که اگر لازم است میتوانید اصلاحاتی انجام دهید، بیآنکه بگوید کدام اصلاحات. از سوی دیگر، او علیه مخالفت و تفرقه هشدار میدهد. در حالی که جوامع انسانی بدون تفرقهــ یعنی فرق نهادنــ ممکن نمیشود. جامعه انسانی کارخانه «یکسانسازی» نیست. انسانها با هم فرق دارند و تحمیل لباس متحدالشکل یا مرام و مسلک متحدالشکل به بهانه جلوگیری از تفرقه، چیزی جز استبداد نیست. پذیرفتن مخالفت بهعنوان یک واقعیت و حتی یک ضرورت جوامع انسانی نیز لازمه ایجاد یک نظام عادلانه است. «رهبر عظیمالشان» این گفته کودکانه جان کندی، رئیسجمهوری فقید آمریکا، را تکرار میکند که گفت: نپرس که کشورت برای تو چه کرده است، بپرس تو برای کشورت چه کردهای؟
به عبارت دیگر، هدف غایی سیاست میبایستی ایجاد یک جامعه یکطرفه، از بالا به پایین، باشد که در آن، مفهوم شهروندی از میان رفته است و انسانها به سطح بردگان تنزل یافتهاند؛ بردگانی که حتی حق شکایت از آنچه را نمیپسندند، ندارند.
در بخش آشکارا سیاستبازانه سخنرانی، آقای خامنهای مدعی است که مذاکرات با ایالات متحده سودی ندارد، زیرا «آمریکا میخواهد ما گوشبهفرمانش باشیم». البته ایشان نمیگوید منظورش کدام «فرمان» آمریکایی است. آیا منظورش این فرمان است که گروگانگیری نکنید؟ یا تروریسم صادر نکنید؟ یا در کار دیگر کشورها مداخله نکنید؟ یا به تعهداتی که در چارچوب قراردادهایی امضا کردهاید، وفادار بمانید؟
چطور است که از میان ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل متحد، آمریکا فقط خواستار فرمانبری جمهوری اسلامی آقای خامنهای است؟
@AmirTaheri4
👍25❤4👎1
در همان سخنرانی، آقای خامنهای ادعا میکند که قدرتهای بزرگــ بیآنکه نامشان ذکر شودــ در یک اجلاس، نامعلوم شاه آینده ایران را تعیین کردهاند. او با این ترفند کودکانه، میکوشد با تحریک احساسات میهن پرستانه ایرانیان به چالشگر اصلی رژیم در حال احتضار ضربه بزند. جوجیتسوی آیتالله ممکن است به زیانش تمام شود، زیرا نشانه شناسایی چالشگر اصلی رژیم و ترس از او است.
در سخنرانی یکشنبه «رهبر»، ترفند ملیگرایی که با حمله اسرائیل آغاز شده بود، به حاشیه رانده شد و نورافکنها بار دیگر روی «مقاومت» قرار گرفت. بدینسان میتوان گفت که آیتالله هنوز هم سر جنگ دارد و عملا در کنار کسانی قرار میگیرد که خواستار حمله مجدد اسرائیل و آمریکا به ایران هستند. این جنگافروزی آیتالله درست در زمانی شکل میگیرد که ایران نیازمند صلح و ثبات است. درست در زمانی که میهن ما قابلیت لازم را برای دفاع از خود ندارد، آقای خامنهای در نقش رهبر یک گروه ماجراجوی زدهبهسیم آخر ظاهر میشود. شعار ناگفته او این است: یا علی! غرقش کن، من هم روش!
به عبارت دیگر، او تبدیل شده است به عاملی خطرناک که میبایستی مهار شود. در همان حال کورهراهی را به نام «اصلاحات» باز میگذارد و میگوید اگر لازم باشد، اصلاحاتی انجام خواهد شد. البته حضور همین «اگر» برای بستن همان کورهراه، هم کافی است.
رهبر کشوری که با احتمال جنگی گستردهتر روبرو است و در همان حال در سراشیبی سقوط اقتصادی قرار دارد، نه برای جلوگیری از جنگ برنامهای دارد و نه برای خروج از سراشیب سقوط اقتصادی. در تمامی سخنرانی کمترین اشارهای به دشواریهای استخوان خردکن زندگی امروز هممیهنان شنیده نمیشود. خاموشیهای مداوم برق، کمبود آب که ایران را در مسیر تبدیل شدن به یک صحرای کربلای بزرگ قرار داده است، تورم افسارگسیخته، ناتوانی در دفاع از مرزهای کشور در برابر حملات تروریستی، گسترش جنایات و جرائم کوچک و بزرگ، فسادی که تا مغز استخوان نظام رسوخ کرده است، حضور روبهگسترش عاملان و جاسوسان خارجی در قلب حکومت، اعدامهای غیرقانونی و بازداشتهای دستهجمعی، در حوزه دید آقای خامنهای قرار ندارند. او به تغییر یکی از مرزهای مهم ایران نیز اشاره نمیکند.
«رهبر عظیمالشان» همچنین توجهی به فرار مغزها و سرمایههای کشور ندارد. او در دنیای اوهام خود، تنها ماندن با حوضش را به اندیشیدن برای بیرون آوردن کشتی شکستهاش از طوفان، ترجیح میدهد.
در «هزار و یکشب»، نحاس یک مجسمه برنزی است که دائما حرف میزندــ حرف میزند درباره همهچیز. به طوری که شنوندگان میپندارند او عقل کل است و برای پیچیدهترین پرسشها پاسخ دارد، اما سرانجام روزی میرسد که پرده کنار زده میشود و ماهیت واقعی نحاس در معرض دید همگان قرار میگیرد.
آیا آن روز در ایران فرا نرسیده است؟ آقای پزشکیان، رئیسجمهوری یا شبح رئیسجمهوری، هنوز میگوید: «راهحل همه مشکلات کشور اطاعت محض از رهبر است.» جالب این است که بسیاری ازمسئولان همین نظر سادهلوحانه را تکرار میکنند. اما شاید توصیف این نظر با عبارت «سادهلوحانه» درست نباشد. پزشکیان با آنکه هرگز بهعنوان یک سیاستمدار هوشمند شناخته نشده است، ممکن است با پاس دادن توپ به رهبر، میکوشد از خود رفع مسئولیت کند. این بازی «کی بود، کی بود، من نبودم!» را بارها در تاریخ جمهوری اسلامی شاهد بودهایم. مرحوم هاشمی رفسنجانی ادامه نالازم اما خونین جنگ با عراق را به پای آیتالله خمینی نوشت. آقای خامنهای حجتالاسلام روحانی و ملازمان او را مسئول زدوبند فاجعهبار «برجام» یا ترکمانچای دوم معرفی کرد. این روزها سقوط دومینو پرهزینه «مقاومت» در عراق، سوریه، لبنان، غزه و یمن را به پای «سردار عارف»، قاسم سلیمانی، مینویسند. در نظام اسلامی، پیروزیــ اگر پیروزی در کار باشدــ هزار پدر دارد، اما شکستها همواره یتیماند.
با این حال از آنجا که «الخیر فی ما وقع» بیمعنا نیست، میتوان گفت که وضع موجود با شر حاکم بر ایران خیری نیز دربردارد. هم ایرانیان و هم دنیای بیرون، اکنون متفقالقولاند که نظام خمینیگرا به هیچ وجه اصلاحپذیر نیست و راه نجات ایران انحلال جمهوری اسلامی و الغای تمامی قوانین و الزامات سیاسی و اجتماعی آن است.
همه آنانی که بهراستی خواستار خیر ایران هستند و همه آنانی که خواستار پایان دادن به شرارت این نظام در سطح منطقهای و جهانیاند، میتوانند و باید با حفظ هویت سیاسی خود، در راه انحلال جمهوری اسلامی به یک ائتلاف بزرگ برسند. من تردید ندارم که این «آنان» ذکرشده در سراسر ایران و حتی در داخل نظام و حواشی آن حضور دارند. حتی آلودهترین عناصر رژیم، مانند آلودهترین موشها، سرانجام احساس میکنند که کشتی در حال غرق شدن است و وقت پریدن به بیرون فرا رسیده است.
@AmirTaheri4
در سخنرانی یکشنبه «رهبر»، ترفند ملیگرایی که با حمله اسرائیل آغاز شده بود، به حاشیه رانده شد و نورافکنها بار دیگر روی «مقاومت» قرار گرفت. بدینسان میتوان گفت که آیتالله هنوز هم سر جنگ دارد و عملا در کنار کسانی قرار میگیرد که خواستار حمله مجدد اسرائیل و آمریکا به ایران هستند. این جنگافروزی آیتالله درست در زمانی شکل میگیرد که ایران نیازمند صلح و ثبات است. درست در زمانی که میهن ما قابلیت لازم را برای دفاع از خود ندارد، آقای خامنهای در نقش رهبر یک گروه ماجراجوی زدهبهسیم آخر ظاهر میشود. شعار ناگفته او این است: یا علی! غرقش کن، من هم روش!
به عبارت دیگر، او تبدیل شده است به عاملی خطرناک که میبایستی مهار شود. در همان حال کورهراهی را به نام «اصلاحات» باز میگذارد و میگوید اگر لازم باشد، اصلاحاتی انجام خواهد شد. البته حضور همین «اگر» برای بستن همان کورهراه، هم کافی است.
رهبر کشوری که با احتمال جنگی گستردهتر روبرو است و در همان حال در سراشیبی سقوط اقتصادی قرار دارد، نه برای جلوگیری از جنگ برنامهای دارد و نه برای خروج از سراشیب سقوط اقتصادی. در تمامی سخنرانی کمترین اشارهای به دشواریهای استخوان خردکن زندگی امروز هممیهنان شنیده نمیشود. خاموشیهای مداوم برق، کمبود آب که ایران را در مسیر تبدیل شدن به یک صحرای کربلای بزرگ قرار داده است، تورم افسارگسیخته، ناتوانی در دفاع از مرزهای کشور در برابر حملات تروریستی، گسترش جنایات و جرائم کوچک و بزرگ، فسادی که تا مغز استخوان نظام رسوخ کرده است، حضور روبهگسترش عاملان و جاسوسان خارجی در قلب حکومت، اعدامهای غیرقانونی و بازداشتهای دستهجمعی، در حوزه دید آقای خامنهای قرار ندارند. او به تغییر یکی از مرزهای مهم ایران نیز اشاره نمیکند.
«رهبر عظیمالشان» همچنین توجهی به فرار مغزها و سرمایههای کشور ندارد. او در دنیای اوهام خود، تنها ماندن با حوضش را به اندیشیدن برای بیرون آوردن کشتی شکستهاش از طوفان، ترجیح میدهد.
در «هزار و یکشب»، نحاس یک مجسمه برنزی است که دائما حرف میزندــ حرف میزند درباره همهچیز. به طوری که شنوندگان میپندارند او عقل کل است و برای پیچیدهترین پرسشها پاسخ دارد، اما سرانجام روزی میرسد که پرده کنار زده میشود و ماهیت واقعی نحاس در معرض دید همگان قرار میگیرد.
آیا آن روز در ایران فرا نرسیده است؟ آقای پزشکیان، رئیسجمهوری یا شبح رئیسجمهوری، هنوز میگوید: «راهحل همه مشکلات کشور اطاعت محض از رهبر است.» جالب این است که بسیاری ازمسئولان همین نظر سادهلوحانه را تکرار میکنند. اما شاید توصیف این نظر با عبارت «سادهلوحانه» درست نباشد. پزشکیان با آنکه هرگز بهعنوان یک سیاستمدار هوشمند شناخته نشده است، ممکن است با پاس دادن توپ به رهبر، میکوشد از خود رفع مسئولیت کند. این بازی «کی بود، کی بود، من نبودم!» را بارها در تاریخ جمهوری اسلامی شاهد بودهایم. مرحوم هاشمی رفسنجانی ادامه نالازم اما خونین جنگ با عراق را به پای آیتالله خمینی نوشت. آقای خامنهای حجتالاسلام روحانی و ملازمان او را مسئول زدوبند فاجعهبار «برجام» یا ترکمانچای دوم معرفی کرد. این روزها سقوط دومینو پرهزینه «مقاومت» در عراق، سوریه، لبنان، غزه و یمن را به پای «سردار عارف»، قاسم سلیمانی، مینویسند. در نظام اسلامی، پیروزیــ اگر پیروزی در کار باشدــ هزار پدر دارد، اما شکستها همواره یتیماند.
با این حال از آنجا که «الخیر فی ما وقع» بیمعنا نیست، میتوان گفت که وضع موجود با شر حاکم بر ایران خیری نیز دربردارد. هم ایرانیان و هم دنیای بیرون، اکنون متفقالقولاند که نظام خمینیگرا به هیچ وجه اصلاحپذیر نیست و راه نجات ایران انحلال جمهوری اسلامی و الغای تمامی قوانین و الزامات سیاسی و اجتماعی آن است.
همه آنانی که بهراستی خواستار خیر ایران هستند و همه آنانی که خواستار پایان دادن به شرارت این نظام در سطح منطقهای و جهانیاند، میتوانند و باید با حفظ هویت سیاسی خود، در راه انحلال جمهوری اسلامی به یک ائتلاف بزرگ برسند. من تردید ندارم که این «آنان» ذکرشده در سراسر ایران و حتی در داخل نظام و حواشی آن حضور دارند. حتی آلودهترین عناصر رژیم، مانند آلودهترین موشها، سرانجام احساس میکنند که کشتی در حال غرق شدن است و وقت پریدن به بیرون فرا رسیده است.
@AmirTaheri4
❤26👍9👌3❤🔥2🔥1😁1🎉1
لودگی ابزارِ به لجن کشیدن سیاسته.
Danial 𓃬☼
@AmirTaheri4
Danial 𓃬☼
اینم از کسایی که جای مبارزه با جا و سازنده بودن اولویت رو مبارزه با براندازان گذاشتن.
شماها فقط منو یاد فرقه جنون میندازید.
اونا هم وقتی منشور کذایی شکست خورد حمله به رضاشاه دوم و میهنپرستان رو آغاز کردن.
روزی رو میبینم که امثال اعتمادی مستقیما به رضاشاه دوم هم توهین کنن.
ERN 👑
@AmirTaheri4
👍61❤5🔥2👏2👌2