#خدا_محصول_فرافکنی_آدمی
فویرباخ در آثار خود خیلی بیشتر از خاستگاه و تاریخ دین، به «سرشت و مصداق واقعی» آن میپردازد. همانگونه که گفتیم، از دیدگاه او دین و #باور به خدا یکی هستند. تز کانونی او در کتاب اصلیاش «سرشت مسیحیت» تصریح میکند که دین رابطهی آدمی با خویشتن یا درستتر بگوییم با سرشت خویشتن است، ولی رابطه با خویشتنی که بیگانه شده است.
به گفتهی فویرباخ، طبیعت سرد است و شیون آدمی را نمیشنود. طبیعت بیاحساس است و درد و رنج آدمی را نمیبیند؛ بنابراین آدمی از طبیعت سرخورده و رویگردان میشود و به درون روی میآورد، جایی که از قهر قدرتهای بیرحم در امان باشد و گوش شنوایی برای نالههای خود بیابد. در اینجاست که اسرار درونی خود را فاش میگوید و مکنونات قلبی خود را بیرون میریزد. این فرافکنی التهابات روانی آدمی، به صورت خدا تظاهر میکند.
پس سرشت خدا چیزی جز سرشت آدمی نیست یا بهتر بگوییم، سرشت آدمی جداشده از چارچوب فردی؛ یعنی کس دیگری متفاوت از ذات خود او. بنابراین همهی تعینات ذات خدایی، تعینات ذات انسانی هستند. بخش بزرگی از توضیحات فویرباخ در جهت روشن ساختن همین تز با استناد به عناصر ایمانی در دین بطور اعم و مسیحیت بطور اخص صورت میگیرد.
فویرباخ در آثار خود خیلی بیشتر از خاستگاه و تاریخ دین، به «سرشت و مصداق واقعی» آن میپردازد. همانگونه که گفتیم، از دیدگاه او دین و #باور به خدا یکی هستند. تز کانونی او در کتاب اصلیاش «سرشت مسیحیت» تصریح میکند که دین رابطهی آدمی با خویشتن یا درستتر بگوییم با سرشت خویشتن است، ولی رابطه با خویشتنی که بیگانه شده است.
به گفتهی فویرباخ، طبیعت سرد است و شیون آدمی را نمیشنود. طبیعت بیاحساس است و درد و رنج آدمی را نمیبیند؛ بنابراین آدمی از طبیعت سرخورده و رویگردان میشود و به درون روی میآورد، جایی که از قهر قدرتهای بیرحم در امان باشد و گوش شنوایی برای نالههای خود بیابد. در اینجاست که اسرار درونی خود را فاش میگوید و مکنونات قلبی خود را بیرون میریزد. این فرافکنی التهابات روانی آدمی، به صورت خدا تظاهر میکند.
پس سرشت خدا چیزی جز سرشت آدمی نیست یا بهتر بگوییم، سرشت آدمی جداشده از چارچوب فردی؛ یعنی کس دیگری متفاوت از ذات خود او. بنابراین همهی تعینات ذات خدایی، تعینات ذات انسانی هستند. بخش بزرگی از توضیحات فویرباخ در جهت روشن ساختن همین تز با استناد به عناصر ایمانی در دین بطور اعم و مسیحیت بطور اخص صورت میگیرد.