بازسازی اخلاقی جامعه
ویژگی اوضاع در نظام پساتوتالیتر با نبود زندگی سیاسی عادی و امکان بسیار اندکِ تغییرات سیاسی واقعی در آن، جنبۀ مثبتی نیز دارد: ما را وامیدارد که وضعیت خود را در بافتار عمیقترین مناسبات، تحلیل و بررسی کنیم و به آیندۀ خود در رابطه با کل جهان، که جزوی از آن هستیم، بر پایۀ چشماندازی کلی بیندیشیم. تجربهای که نمیتوان نادیده گرفت، یعنی تجربۀ ما در اینکه درگیری میان فرد و نظام در سطح بسیار ژرفتری از رویارویی مستقیم سیاسی با نظام صورت گرفته، سمت و سوی این تأمل فکری را تعیین میکند.
توجه ما بیتردید به اساس کار معطوف است: به مجموعۀ بحران جامعۀ تکنیکی امروز، یعنی پدیدهای که هایدگر، آن را ناتوانی فرد در برابر نیروی جهانی تکنیک میداند. تکنیک- فرآوردۀ علم مدرن که خود محصول متافیزیک مدرن است- از کنترل انسان به درآمده، دیگر در خدمت او نیست، بر او حاکم شده و انسان را وامیدارد که در فراهم کردن مقدمات نابودی خويش شرکت کند. و انسان در این وضعیت، راه برونرفتی نمیبیند؛ نه صاحب ایدهای است، نه ایمانی و کمتر از آن، نه مجهز به مفهومی از سیاست که بتواند دوباره بر اوضاع مسلط شود. فرد با ناتوانی، به کارکرد سرد و بیروح دستگاه عظیمی مینگرد که از بدو پیدایش، به نحو چارهناپذیری او را از همۀ پیوندهای طبیعیاش برکنده و جدا میکند. براى مثال، از فضای زندگیاش: تکنیک او را از زیستبوماش جدا میکند همچنان که او را از تجربۀ زندگیاش در مقام یک وجود دور میکند و از او در «دنیای موجود» پیشی میگیرد. اشخاص و گروههای اجتماعی این وضعیت را که از دیدگاههای گوناگون تشریح شده است، تلخ و دشوار تجربه میکنند و در جستجوی راهی برای بیرون رفتن از آنند. مثل جوانان غربی که این راه خروج را در اندیشههای شرقی و یا ایجاد جماعتهای همنظر (communautés) سراغ میکنند. تنها تلاش اجتماعی، یا دقیقتر از آن، تنها تلاش سیاسی برای «یک کاری انجام دادن»، که واجد مؤلفهای جهانشمول باشد، یعنی احساس مسئولیت در برابر همه و برای همه، که امروز به تنها شکل مقابله با فرمان تکنیک به شیوۀ تکنیکی محدود میشود، جنبش حمایت از محیط زیست است.
هایدگر میگوید: «فقط خداست که میتواند نجاتمان دهد» و بر «اندیشیدن به شیوۀ دیگر» تأکید مىكند، یعنی گسستن از فلسفهای که قرنها دوام آورده است و تأکید بر ضرورت تغییر رادیکال در نحوۀ نگاه انسان به خود، به جهان و به جایگاه خود در جهان. هایدگر نمیداند که راه برونرفت کدام است، و تنها توصیهای که میکند «آماده شدن برای انتظار» است.
به نظر میرسد که چشماندازی که جنبشها و متفکران گوناگون از یک برونرفت ناشناخته میبینند، به طور کلی، چشمانداز یک «انقلاب وجودی» گسترده بوده باشد. من هم بر این اعتقادم و معتقدم که نباید راه حل را در یک «نمودار فنی» جستجو کرد، یعنی در پروژۀ تغییر بیرونی یا در انقلاب فقط
فلسفی یا فقط اجتماعی، تکنولوژیک یا حتا فقط سیاسی. اینها همه حوزههایی هستند که پیامدهای «انقلاب وجودی» باید آنها را دربرگیرد، اما درونیترین فضایی که این «انقلاب» باید در بستر آن صورت گیرد، همانا هستی انسان به معنای وسیع کلمه است. فقط از اینجاست که میتوان به بازسازی اخلاقی- و سرانجام سیاسی- کل جامعه رسید.
ویژگی اوضاع در نظام پساتوتالیتر با نبود زندگی سیاسی عادی و امکان بسیار اندکِ تغییرات سیاسی واقعی در آن، جنبۀ مثبتی نیز دارد: ما را وامیدارد که وضعیت خود را در بافتار عمیقترین مناسبات، تحلیل و بررسی کنیم و به آیندۀ خود در رابطه با کل جهان، که جزوی از آن هستیم، بر پایۀ چشماندازی کلی بیندیشیم. تجربهای که نمیتوان نادیده گرفت، یعنی تجربۀ ما در اینکه درگیری میان فرد و نظام در سطح بسیار ژرفتری از رویارویی مستقیم سیاسی با نظام صورت گرفته، سمت و سوی این تأمل فکری را تعیین میکند.
توجه ما بیتردید به اساس کار معطوف است: به مجموعۀ بحران جامعۀ تکنیکی امروز، یعنی پدیدهای که هایدگر، آن را ناتوانی فرد در برابر نیروی جهانی تکنیک میداند. تکنیک- فرآوردۀ علم مدرن که خود محصول متافیزیک مدرن است- از کنترل انسان به درآمده، دیگر در خدمت او نیست، بر او حاکم شده و انسان را وامیدارد که در فراهم کردن مقدمات نابودی خويش شرکت کند. و انسان در این وضعیت، راه برونرفتی نمیبیند؛ نه صاحب ایدهای است، نه ایمانی و کمتر از آن، نه مجهز به مفهومی از سیاست که بتواند دوباره بر اوضاع مسلط شود. فرد با ناتوانی، به کارکرد سرد و بیروح دستگاه عظیمی مینگرد که از بدو پیدایش، به نحو چارهناپذیری او را از همۀ پیوندهای طبیعیاش برکنده و جدا میکند. براى مثال، از فضای زندگیاش: تکنیک او را از زیستبوماش جدا میکند همچنان که او را از تجربۀ زندگیاش در مقام یک وجود دور میکند و از او در «دنیای موجود» پیشی میگیرد. اشخاص و گروههای اجتماعی این وضعیت را که از دیدگاههای گوناگون تشریح شده است، تلخ و دشوار تجربه میکنند و در جستجوی راهی برای بیرون رفتن از آنند. مثل جوانان غربی که این راه خروج را در اندیشههای شرقی و یا ایجاد جماعتهای همنظر (communautés) سراغ میکنند. تنها تلاش اجتماعی، یا دقیقتر از آن، تنها تلاش سیاسی برای «یک کاری انجام دادن»، که واجد مؤلفهای جهانشمول باشد، یعنی احساس مسئولیت در برابر همه و برای همه، که امروز به تنها شکل مقابله با فرمان تکنیک به شیوۀ تکنیکی محدود میشود، جنبش حمایت از محیط زیست است.
هایدگر میگوید: «فقط خداست که میتواند نجاتمان دهد» و بر «اندیشیدن به شیوۀ دیگر» تأکید مىكند، یعنی گسستن از فلسفهای که قرنها دوام آورده است و تأکید بر ضرورت تغییر رادیکال در نحوۀ نگاه انسان به خود، به جهان و به جایگاه خود در جهان. هایدگر نمیداند که راه برونرفت کدام است، و تنها توصیهای که میکند «آماده شدن برای انتظار» است.
به نظر میرسد که چشماندازی که جنبشها و متفکران گوناگون از یک برونرفت ناشناخته میبینند، به طور کلی، چشمانداز یک «انقلاب وجودی» گسترده بوده باشد. من هم بر این اعتقادم و معتقدم که نباید راه حل را در یک «نمودار فنی» جستجو کرد، یعنی در پروژۀ تغییر بیرونی یا در انقلاب فقط
فلسفی یا فقط اجتماعی، تکنولوژیک یا حتا فقط سیاسی. اینها همه حوزههایی هستند که پیامدهای «انقلاب وجودی» باید آنها را دربرگیرد، اما درونیترین فضایی که این «انقلاب» باید در بستر آن صورت گیرد، همانا هستی انسان به معنای وسیع کلمه است. فقط از اینجاست که میتوان به بازسازی اخلاقی- و سرانجام سیاسی- کل جامعه رسید.
من از خلال هزاران تجربۀ شخصی میدانم که امر سادۀ وحدت ناشى از امضای منشور ٧٧، بلافاصله به برقراری مناسبات بسيارعمیق و باز میان افرادی انجامید که به هیچ وجه همدیگر را نمیشناختند و یا شناختی سطحی از هم داشتند؛ میدانم که گردآمدن در جامعهای هدفمند، چه احساس ناگهانی و قدرتمندی ایجاد میکند، احساسی که به وجود آمدناش در ساختارهای منجمد رسمی، امری استثنایی است و به ندرت در پی همکاریهای طولانیمدت ميسر مىشود. چنان که گویی وظیفهای که مشترکاً پذیرفته شده و تجربهای که همه در آن سهم دارند، افراد و فضای زندگیشان را دگرگون میکند و به فعالیت اجتماعی محافل دیگر بُعدی انسانی و استثنایی میبخشد.
شاید این همه، ناشی از تهدید جمعیای باشد که سایهاش بر سر ماست، شاید زمانی که این تهدید دست از سر ما بردارد یا از میان برود، این فضا نیز ناپديد شود؛ روشن است که هدف کسانی که ما را تهدید میکنند نقطه مقابل هدف ماست: اینکه آنان با صرف نیروی بسیار و با به کار گرفتن پستترین ابزارها حاضر اند روابط انسانی را در جمع مورد تهدید ما بر هم زنند، همواره ما را شگفتزده مىكند.
ما راهحلی برای رفع فلاکت این دنیا سراغ نداریم و فکر اینکه با کارهای کوچکی که میکنیم مدعی داشتن راه حل بنیادی شویم و جماعات خود و راهحلهای خود را نمونهای کامل و پراهمیت پیشنهاد کنیم، نابخشودنی و خودپسندانه است. و هیچ ادعایی جز این نداشت که تکانه و انگیزهای برای به وجود آمدن اندیشه و تأملی مثبت در مورد تجربۀ ما باشد تا عواملی از این تجربه را که نشاندهندۀ چیزی در ورا و پشتِ این تجربه است، و نیز نداهای پنهانی را مشخص سازد که در همین زندگی روزمرۀ ما در سکوت، لحظۀ شناخته شدن و شنیده شدن را انتظار میکشند.
مسئله این است که بدانیم آیا «آیندۀ تابناک» هنوز امری مربوط به «آنجا»یی دور است، و یا به عکس، دیرزمانی است که در میان ما بوده و فقط نابینایی و ناتوانی ما مانع از دیدن و شکوفايى آن در ما و پیرامون ما میشده است؟
📘 قدرت بیقدرتان
🔚 پایان...
🖇 #واسلاو_هاول #قدرت_بیقدرتان #کمونیست #ایدئولوژی #استالین #چکسلواکی #سوسیالیسم #اصلاحات #بهار_پراگ #شوروی #هوساک #حقوق_بشر #روح_منشور #پساتوتالیتر #فریبکاری #زندگی_در_دروغ #نارضامندی #سبزیفروش
📚 @AntiReligionArchives
شاید این همه، ناشی از تهدید جمعیای باشد که سایهاش بر سر ماست، شاید زمانی که این تهدید دست از سر ما بردارد یا از میان برود، این فضا نیز ناپديد شود؛ روشن است که هدف کسانی که ما را تهدید میکنند نقطه مقابل هدف ماست: اینکه آنان با صرف نیروی بسیار و با به کار گرفتن پستترین ابزارها حاضر اند روابط انسانی را در جمع مورد تهدید ما بر هم زنند، همواره ما را شگفتزده مىكند.
ما راهحلی برای رفع فلاکت این دنیا سراغ نداریم و فکر اینکه با کارهای کوچکی که میکنیم مدعی داشتن راه حل بنیادی شویم و جماعات خود و راهحلهای خود را نمونهای کامل و پراهمیت پیشنهاد کنیم، نابخشودنی و خودپسندانه است. و هیچ ادعایی جز این نداشت که تکانه و انگیزهای برای به وجود آمدن اندیشه و تأملی مثبت در مورد تجربۀ ما باشد تا عواملی از این تجربه را که نشاندهندۀ چیزی در ورا و پشتِ این تجربه است، و نیز نداهای پنهانی را مشخص سازد که در همین زندگی روزمرۀ ما در سکوت، لحظۀ شناخته شدن و شنیده شدن را انتظار میکشند.
مسئله این است که بدانیم آیا «آیندۀ تابناک» هنوز امری مربوط به «آنجا»یی دور است، و یا به عکس، دیرزمانی است که در میان ما بوده و فقط نابینایی و ناتوانی ما مانع از دیدن و شکوفايى آن در ما و پیرامون ما میشده است؟
📘 قدرت بیقدرتان
🔚 پایان...
🖇 #واسلاو_هاول #قدرت_بیقدرتان #کمونیست #ایدئولوژی #استالین #چکسلواکی #سوسیالیسم #اصلاحات #بهار_پراگ #شوروی #هوساک #حقوق_بشر #روح_منشور #پساتوتالیتر #فریبکاری #زندگی_در_دروغ #نارضامندی #سبزیفروش
📚 @AntiReligionArchives
علم بیش از پیش پاسخگوی پرسشهایی شده است که پیشتر در قلمرو دین بود. دین تلاشی قدیمی برای پاسخ دادن به پرسشهایی بود که همه میپرسیم: چرا این جا هستیم، از کجا آمدهایم؟ مدتها قبل، جواب تقریباً همیشه یکسان بود: خدایان همه چیز را درست کردند. دنیا مکانی هولناک بود، پس حتی کسانی به جان ِ سختی وایکینگها هم به موجوداتی ماوراءالطبیعی اعتقاد داشتند تا بتوانند از پدیدههای طبیعی مثل رعد، طوفان یا کسوف سر در بیاورند. امروزه علم پاسخهای بهتر و سازگارتری میدهد اما مردم همواره دنبال دین هستند چون به آنها آرامش میدهد و به علم اعتماد ندارند یا آن را درک نمیکنند.
چند سال پیش، روزنامۀ تایمز صفحۀ اول تیتر زده بود: «هاکینگ: خدا عالم را خلق نکرد.» مقاله مصور بود. خدای یکی از نقاشیهای میکلآنژ را نشان داده بود با سیمایی طوفانی. عکسی هم از من چاپ کردند که در آن به نظر خیلی از خودم راضی بودم. تصویرسازی بهشکلی بود که به نظر میرسید قرار است بین ما دوئل درگیرد. ولی من از خدا دلگیر نیستم. نمیخواهم کسی فکر کند موضوع کارهای من اثبات یا انکار وجود خداوند است. کار من پیدا کردن چهارچوبی منطقی برای درک عالم اطراف ما است.
چند سال پیش، روزنامۀ تایمز صفحۀ اول تیتر زده بود: «هاکینگ: خدا عالم را خلق نکرد.» مقاله مصور بود. خدای یکی از نقاشیهای میکلآنژ را نشان داده بود با سیمایی طوفانی. عکسی هم از من چاپ کردند که در آن به نظر خیلی از خودم راضی بودم. تصویرسازی بهشکلی بود که به نظر میرسید قرار است بین ما دوئل درگیرد. ولی من از خدا دلگیر نیستم. نمیخواهم کسی فکر کند موضوع کارهای من اثبات یا انکار وجود خداوند است. کار من پیدا کردن چهارچوبی منطقی برای درک عالم اطراف ما است.
قرنها فکر میکردند معلولانی مثل من قربانی نفرین الهی هستند. خب، فکر میکنم ممکن باشد که کسی را آن بالا ناراحت کرده باشم ولی ترجیح میدهم فکر کنم همه چیز را میتوان بهنحوی دیگر توضیح داد؛ با قوانین طبیعت. اگر مثل من به علم باور داشته باشید، باور دارید که همیشه از قوانین خاصی تبعیت میشود. اگر دوست دارید، میتوانید بگویید این قوانین ساخته خدا هستند، اما این بیشتر تعریف خدا است، نه اثبات وجود او. حدود سیصد سال قبل از میلاد، فیلسوفی بهنام آریستارخوس زندگی میکرد که شیفتۀ گرفتگیها بود، بهخصوص ماهگرفتگی. آنقدر شجاع بود که بپرسد خسوفها کار خدایان است یا نه؟ آریستارخوس واقعاً دانشمندی پیشرو بود. او سماوات را بهدقت مطالعه کرد و به نتیجهگیری جسورانهای رسید: متوجه شد که خسوف در واقع سایۀ زمین است که از روی ماه عبور میکند و واقعهای الهی نیست. این کشف او را آزاد کرد و توانست متوجه شود که بالای سرش واقعاً چه اتفاقاتی میافتد و نمودارهایی کشید که رابطۀ حقیقی بین خورشید و زمین و ماه را نشان میداد. سپس به نتایج شگفتانگیزتری هم رسید. متوجه شد که خلاف تصور همگان، زمین مرکز عالم نیست بلکه دور خورشید میچرخد. در واقع، درک این آرایش، همۀ گرفتگیها را توضیح میدهد. وقتی سایۀ ماه روی زمین بیفتد، خورشیدگرفتگی است و وقتی زمین بر ماه سایه بیندازد، ماهگرفتگی. اما آریستارخوس از این هم جلوتر رفت. اشاره کرد که ستارگان بر خالف باور معاصرانش، درزهایی در کف بهشت نیستند، بلکه خورشیدهای دیگری هستند مثل خورشید ما، اما بسیار دور. این اکتشاف بدون شک بسیار اعجابآور بوده. عالم دستگاهی است تحت حاکمیت اصول یا قوانینی که ذهن بشر میتواند درک کند.
باور دارم که کشف این قوانین برجستهترین موفقیت بشر بوده است چون این قوانین، که اکنون به آنها قوانین طبیعی میگوییم، به ما میفهمانند که برای توضیح عالم بهخدا احتیاجی داریم یا نه. قوانین طبیعی توصیفی هستند از نحوهٔ راستین کارکرد اشیاء در گذشته و حال آینده. در تنیس، توپ همیشه همان جا میرود که قوانین میگویند. بسیاری قوانین دیگر نیز کارند. آنها بر تمامی اتفاقات حاکماند، از چگونگی تولید انرژی ضربه در عضلهی ورزشکار تا ساعت رشد چمن زیر پایشان. اما آنچه واقعاً مهم است این است که قوانین فیزیکی، غیر از تغییرناپذیر بودن، عام نیز هستند. دایره عمل آنها فقط پرواز توپ نیست بلکه در مورد حرکت یک سیاره و چیزهای دیگر عالم نیز صادقند. بر خلاف قوانینی که بشر وضع میکند، قوانین طبیعت را نمیتوان شکست و به همین دلیل است که اینقدر قدرت دارند و اگر از دیدگاه مذهبی به آنها بنگریم، چالش برانگیزند.
اگر مثل من قبول کنید که قوانین طبیعت ثابت هستند، طولی نمیکشد که میپرسید: پس نقش خدا چیست؟ این بخش بزرگی از تضاد بین علم و دین است و با اینکه نظرات من تیتر روزنامهها شده، در واقع جدالی باستانی است. میتوان خدا را به منزلۀ تجسم قوانین طبیعت تعریف کرد. اما این چیزی نیست که اکثریت، خدا تلقی کنند. مقصودشان موجودی انسانگونه است که میتوان با او ارتباطی شخصی داشت. وقتی به عظمت عالم بنگرید و ببینید حیات آدمی در آن تا چه حد بیاهمیت و اتفاقی است، این به نظر نامعقول میرسد.
از کلمۀ «خدا» بهشکلی غیر فردی استفاده میکنم، همانند آینشتاین، تا به قوانین طبیعت اشاره کنم. با این کار، درک ِ ذهن خدا، درکِ قوانین طبیعت است. پیشبینی من این است که تا پایان قرن حاضر ذهن خدا را درک خواهیم کرد.
اگر مثل من قبول کنید که قوانین طبیعت ثابت هستند، طولی نمیکشد که میپرسید: پس نقش خدا چیست؟ این بخش بزرگی از تضاد بین علم و دین است و با اینکه نظرات من تیتر روزنامهها شده، در واقع جدالی باستانی است. میتوان خدا را به منزلۀ تجسم قوانین طبیعت تعریف کرد. اما این چیزی نیست که اکثریت، خدا تلقی کنند. مقصودشان موجودی انسانگونه است که میتوان با او ارتباطی شخصی داشت. وقتی به عظمت عالم بنگرید و ببینید حیات آدمی در آن تا چه حد بیاهمیت و اتفاقی است، این به نظر نامعقول میرسد.
از کلمۀ «خدا» بهشکلی غیر فردی استفاده میکنم، همانند آینشتاین، تا به قوانین طبیعت اشاره کنم. با این کار، درک ِ ذهن خدا، درکِ قوانین طبیعت است. پیشبینی من این است که تا پایان قرن حاضر ذهن خدا را درک خواهیم کرد.
تنها جایی که باقی مانده تا دین بتواند ازآن خود بداند، منشأ عالم است. اما در این مورد نیز علم در حال پیشرفت است و بهزودی پاسخی قاطع در مورد چگونگی آغاز عالم خواهد داد. کتابی چاپ کردم که در آن پرسیده بودم آیا خدا عالم را خلق کرده است و این باعث بحث و جدل شد. مردم خوش ندارند یک فیزیکدان حرفی در مباحث مربوط به دین بزند. اصلاً میل ندارم به دیگران بگویم چگونه فکر کنند ولی از نظر من پرسش در مورد وجود خدا یک پرسش مُجاز برای علم است. در نهایت، بعید است بتوان معمایی مهمتر یا بنیادینتر از این تجسم کرد چه چیزی یا چه کسی عالم را خلق کرد و آن را اداره میکند.
فکر میکنم عالم، خلقالساعه، از هیچ، و طبق قوانین علم به وجود آمد. فرض بنیادین علوم، جبریت علمی است. قوانین علمی نحوهٔ تکامل عالم را پس از شناسایی وضعیت در زمانی خاص تعیین میکنند. این قوانین ممکن است بهوسیلهی خدا تعیین شده باشد یا نشده باشد، اما او نمیتواند برای شکستن این قوانین دخالت کند چون در این حالت دیگر قانون نیستند. این به خدا توان انتخاب حالت اولیه عالم را میدهد ولی همینجا نیز ظاهراً قوانینی وجود دارد. پس خدا آزاد نخواهد بود.
بهرغم پیچیدگی و تنوع عالم، بهنظر میرسد برای ساخت آن فقط سه چیز لازم است. فرض کنید میتوانیم آنها را شبیه یک کتاب آشپزی کیهانی فهرست کنیم. این سه ماده اولیه که برای پختن کیهان لازم است، چیستند؟ نخستین آنها ماده است، چیزهای دارای جرم. دور تا دور ما ماده هست، در زمین زیر پای ما و در فضا. غبار، سنگ، یخ، مایعات. ابرهای وسیع گاز، کهکشانهای حلزونی عظیم پر از ستاره که هریک حاوی میلیاردها خورشید است و تا فواصل بعید گستردهاند.
فکر میکنم عالم، خلقالساعه، از هیچ، و طبق قوانین علم به وجود آمد. فرض بنیادین علوم، جبریت علمی است. قوانین علمی نحوهٔ تکامل عالم را پس از شناسایی وضعیت در زمانی خاص تعیین میکنند. این قوانین ممکن است بهوسیلهی خدا تعیین شده باشد یا نشده باشد، اما او نمیتواند برای شکستن این قوانین دخالت کند چون در این حالت دیگر قانون نیستند. این به خدا توان انتخاب حالت اولیه عالم را میدهد ولی همینجا نیز ظاهراً قوانینی وجود دارد. پس خدا آزاد نخواهد بود.
بهرغم پیچیدگی و تنوع عالم، بهنظر میرسد برای ساخت آن فقط سه چیز لازم است. فرض کنید میتوانیم آنها را شبیه یک کتاب آشپزی کیهانی فهرست کنیم. این سه ماده اولیه که برای پختن کیهان لازم است، چیستند؟ نخستین آنها ماده است، چیزهای دارای جرم. دور تا دور ما ماده هست، در زمین زیر پای ما و در فضا. غبار، سنگ، یخ، مایعات. ابرهای وسیع گاز، کهکشانهای حلزونی عظیم پر از ستاره که هریک حاوی میلیاردها خورشید است و تا فواصل بعید گستردهاند.
دومین چیز لازم انرژی است. حتی اگر هرگز به آن فکر نکرده باشیم، همه ما میدانیم انرژی که هرروز با آن مواجه میشویم چیست؟ به خورشید نگاه کنید و آن را روی صورت خود حس کنید: انرژی تولید شده ستارهای که با ما یکصدو پنجاه میلیون کیلومتر فاصله دارد. انرژی، کل عالم را پر کرده است و محرک فرآیندهایی است که آن را مکانی پویا و دائماً در حال تغییر میکنند. پس ماده داریم و انرژی داریم. سومین چیزی که برای خلق کیهان لازم داریم فضا است. کلی فضا. خیلی صفات را میتوان به عالم اطلاق کرد؛ شگفتانگیز، زیبا، خشن، ولی یک صفت را نمیتوان در مورد آن به کار برد: تنگ. هرجا نگاه کنیم فضا میبینیم، بازهم فضا و بازهم فضا. کشیده شده به هرسو. آدم را به سرگیجه میاندازد. خب این همه ماده و انرژی و فضا از کجا میتواند آمده باشد؟ تا قرن بیستم اصلاً نظری نداشتیم.
جواب از بصیرت یکنفر برخاست. شاید برجستهترین دانشمند تاریخ. نامش آلبرت آینشتاین بود. متاسفانه هرگز او را ندیدم چون وقتی مرد فقط سیزده سال داشتم آینشتاین متوجه موضوعی خارقالعاده شد: اینکه دوتا از چیزهای اصلی که برای ایجاد عالم لازم است، یعنی ماده و انرژی، اساساً یک چیز هستند؛ مثل دو روی یک سکه. معنی ساده معادلهی معروفش یعنی E = mc2 این است که ماده را میتوان شکلی از انرژی دانست و بالعکس. پس بهجای سه سازنده، حال میتوانیم بگوئیم عالم فقط دو سازنده دارد: انرژی و فضا. اینهمه انرژی و فضا از کجا آمده؟ جواب پس از چند دهه تلاش دانشمندان پیدا شد: فضا و انرژی خلقالساعه هنگام واقعهای که اکنون به آن مهبانگ میگوئیم اختراع شد.
جواب از بصیرت یکنفر برخاست. شاید برجستهترین دانشمند تاریخ. نامش آلبرت آینشتاین بود. متاسفانه هرگز او را ندیدم چون وقتی مرد فقط سیزده سال داشتم آینشتاین متوجه موضوعی خارقالعاده شد: اینکه دوتا از چیزهای اصلی که برای ایجاد عالم لازم است، یعنی ماده و انرژی، اساساً یک چیز هستند؛ مثل دو روی یک سکه. معنی ساده معادلهی معروفش یعنی E = mc2 این است که ماده را میتوان شکلی از انرژی دانست و بالعکس. پس بهجای سه سازنده، حال میتوانیم بگوئیم عالم فقط دو سازنده دارد: انرژی و فضا. اینهمه انرژی و فضا از کجا آمده؟ جواب پس از چند دهه تلاش دانشمندان پیدا شد: فضا و انرژی خلقالساعه هنگام واقعهای که اکنون به آن مهبانگ میگوئیم اختراع شد.
در لحظهی مهبانگ کل یک عالم وارد هستی شد و همراه آن فضا هم آمد. منبسط شد؛ مثل بادکنکی که در آن بدمند. خب تمامی این انرژی و فضا از کجا آمد؟ چگونه عالمی کامل و پر از انرژی و گسترهی اعجابآور فضا و هر آنچه در آن است همینطور از هیچ ظاهر شد؟
برای برخی افراد اینجاست که خدا به تصویر بازمیگردد. خدا بود که انرژی و فضا را خلق کرد. مهبانگ، لحظهی آفرینش بود. اما علم روایتی دیگری دارد. با اینکه ممکن است به دردسر بیفتیم، اما فکر میکنم درک ما از آن پدیدههای طبیعی که وایکینگها را هراسان میکرد بسیار بیشتر است. حتی میتوانیم ورای تقارن زیبای انرژی و ماده که آینشتاین کشف کرد برویم. میتوانیم از قوانین طبیعت استفاده کنیم و با آنها سراغ مبدأ عالم برویم و کشف کنیم که آیا وجود خدا تنها راه توضیح آن است یا نه.
وقتی در انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم بزرگ میشدم، کمبودهای زیادی بود. به ما گفته بودند تا چیزی ندهی چیزی به دست نمیآوری. اما اکنون، پس از عمری کار، فکر میکنم واقعاً میتوان کل یک عالم را بلاعوض بهدست آورد.
معمای مرکزیِ بزرگِ مهبانگ، این است که عالمی کامل و به طرزی عجیب عظیم و مالامال از انرژی و فضا چگونه از هیچ برآمد. راز آن، یکی از عجیبترین خصوصیات کیهان ماست. قوانین فیزیک وجود چیزی به اسم «انرژی منفی» را الزامی میکنند.
برای برخی افراد اینجاست که خدا به تصویر بازمیگردد. خدا بود که انرژی و فضا را خلق کرد. مهبانگ، لحظهی آفرینش بود. اما علم روایتی دیگری دارد. با اینکه ممکن است به دردسر بیفتیم، اما فکر میکنم درک ما از آن پدیدههای طبیعی که وایکینگها را هراسان میکرد بسیار بیشتر است. حتی میتوانیم ورای تقارن زیبای انرژی و ماده که آینشتاین کشف کرد برویم. میتوانیم از قوانین طبیعت استفاده کنیم و با آنها سراغ مبدأ عالم برویم و کشف کنیم که آیا وجود خدا تنها راه توضیح آن است یا نه.
وقتی در انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم بزرگ میشدم، کمبودهای زیادی بود. به ما گفته بودند تا چیزی ندهی چیزی به دست نمیآوری. اما اکنون، پس از عمری کار، فکر میکنم واقعاً میتوان کل یک عالم را بلاعوض بهدست آورد.
معمای مرکزیِ بزرگِ مهبانگ، این است که عالمی کامل و به طرزی عجیب عظیم و مالامال از انرژی و فضا چگونه از هیچ برآمد. راز آن، یکی از عجیبترین خصوصیات کیهان ماست. قوانین فیزیک وجود چیزی به اسم «انرژی منفی» را الزامی میکنند.
برای اینکه از این مفهوم غریب اما حیاتی سر در آورید، بگذارید قیاسی ساده بیاورم. فرض کنید کسی بخواهد روی زمینی هموار تپهای بنا کند. تپه نماد کیهان خواهد بود. برای ساخت این تپه، چالهای میکَنَد و از خاک آن برای ساخت تپه استفاده میکند. البته فقط تپه نمیسازد، چالهای نیز ایجاد میکند که در واقع نسخهی معکوس تپه است. آنچه در چاله بوده الان تپه است و در نتیجه، تعادل برقرار است. این اصل زیربنایِ اتفاقی است که در آغاز کیهان رخ داد.
وقتی مهبانگ مقداری عظیم از انرژی مثبت ایجاد کرد، همزمان همانقدر انرژی منفی تولید کرد. به این شکل، جمعِ مثبت و منفی صفر خواهد بود، همیشه. این یکی دیگر از قوانین طبیعی است.
خب، این انرژی منفی الان کجاست؟ در سومین چیزِ کتاب آشپزی کیهانی ماست: فضا. این شاید عجیب بهنظر برسد ولی طبق قوانین طبیعی مربوط به گرانش و حرکت که از قدیمیترین قوانین علم هستند، خودِ فضا انبارهی عظیم انرژی منفی است؛ آنقدر که تضمین کند حاصل جمع صفر باشد.
قبول دارم که اگر اهل ریاضیات نباشید درک این نکته سخت است، اما حقیقت دارد. شبکهی بیپایان میلیاردها و میلیاردها کهکشان که هر کدام دیگری را با نیروی گرانش به سمت خود میکشد، مثل انبارهی غولآسا عمل میکند. سویهی مثبت چیزها، آن ماده و انرژی که مشاهد میکنیم، مثل تپه است. چالهی متناظرِ تپه یا سویهی منفی چیزها، در فضا گسترده است.
خب معنای این امر در جستوجوی ما برای یافتن خدا چیست؟ معنای آن این است که اگر حاصل جمعِ کیهان صفر باشد، پس خدایی برای خلق آن لازم نیست. عالم یک ناهار مجانی درجه یک است.
وقتی مهبانگ مقداری عظیم از انرژی مثبت ایجاد کرد، همزمان همانقدر انرژی منفی تولید کرد. به این شکل، جمعِ مثبت و منفی صفر خواهد بود، همیشه. این یکی دیگر از قوانین طبیعی است.
خب، این انرژی منفی الان کجاست؟ در سومین چیزِ کتاب آشپزی کیهانی ماست: فضا. این شاید عجیب بهنظر برسد ولی طبق قوانین طبیعی مربوط به گرانش و حرکت که از قدیمیترین قوانین علم هستند، خودِ فضا انبارهی عظیم انرژی منفی است؛ آنقدر که تضمین کند حاصل جمع صفر باشد.
قبول دارم که اگر اهل ریاضیات نباشید درک این نکته سخت است، اما حقیقت دارد. شبکهی بیپایان میلیاردها و میلیاردها کهکشان که هر کدام دیگری را با نیروی گرانش به سمت خود میکشد، مثل انبارهی غولآسا عمل میکند. سویهی مثبت چیزها، آن ماده و انرژی که مشاهد میکنیم، مثل تپه است. چالهی متناظرِ تپه یا سویهی منفی چیزها، در فضا گسترده است.
خب معنای این امر در جستوجوی ما برای یافتن خدا چیست؟ معنای آن این است که اگر حاصل جمعِ کیهان صفر باشد، پس خدایی برای خلق آن لازم نیست. عالم یک ناهار مجانی درجه یک است.
چون میدانیم حاصل جمع مثبت و منفی صفر است، دیگر فقط باید سر در آوریم چه_ یا آیا میتوانم جرئت کنم و بگویم چهکسی_ اول بار این فرآیند را آغازید؟ چه چیزی میتواند ظهور خلقالساعه یک عالم را موجب شود؟ در آغاز بهنظر پرسشی گیج کننده میآید. بالاخره در زندگیِ عادی ما اشیاء از خلأ بیرون نمیآیند. نمیتوانید هروقت هوس کردید بشکنی بزنید و لیوانی قهوه ظاهر کنید. باید آن را با چیزهای دیگری مثل دانهی قهوه و آب و شاید کمی شیر و شکر بسازید. ولی به درون این لیوان قهوه سفر کنید، از ذرات شیر بگذرید، بروید به سطح اتم و بعد به زیر-اتم؛ وارد دنیایی خواهید شد که در آن بهوجود آوردنِ چیزی از هیچ ممکن است. لااقل برای زمانی کوتاه. دلیلش این است که در این مقیاس، ذراتی مانند پروتون، رفتارشان طبق قوانینی از طبیعت است که به آنها مکانیک کوانتوم میگوییم. واقعاً میتوانند اتفاقی باشند و کمی بمانند و بعد ناپدید شوند و جایی دیگر ظاهر شوند.
میدانیم زمانی عالم بسیار کوچک بوده، شاید کوچکتر از یک پروتون، و این معنایی شگفتانگیز دارد. یعنی خود عالم با تمامیِ وسعت و پیچیدگی حیرتانگیزش میتوانسته بهسادگی و ناگهانی ظاهر شود، بدون نقض قوانینِ شناخته شدهی طبیعت. از آن لحظه بهبعد، با انبساط فضا، مقادیر عظیمی انرژی آزاد شد؛ فضایی که خود محلی بود برای ذخیرهی تمامی انرژی منفی لازم برای تعادل حسابها. اما البته، پرسش اساسی دوباره به میان میآید: آیا خدا خالق قوانین کوانتومی بود که وقوع مهبانگ را ممکن میکرد؟ خلاصه، آیا لازم است خدایی باشد که شرایط بانگیدن مهبانگ را مهیا کند؟ من دوست ندارم به مؤمنان بر بخورد ولی فکر میکنم توضیحی که علم میدهد متقاعد کنندهتر از خالق الهی باشد.
میدانیم زمانی عالم بسیار کوچک بوده، شاید کوچکتر از یک پروتون، و این معنایی شگفتانگیز دارد. یعنی خود عالم با تمامیِ وسعت و پیچیدگی حیرتانگیزش میتوانسته بهسادگی و ناگهانی ظاهر شود، بدون نقض قوانینِ شناخته شدهی طبیعت. از آن لحظه بهبعد، با انبساط فضا، مقادیر عظیمی انرژی آزاد شد؛ فضایی که خود محلی بود برای ذخیرهی تمامی انرژی منفی لازم برای تعادل حسابها. اما البته، پرسش اساسی دوباره به میان میآید: آیا خدا خالق قوانین کوانتومی بود که وقوع مهبانگ را ممکن میکرد؟ خلاصه، آیا لازم است خدایی باشد که شرایط بانگیدن مهبانگ را مهیا کند؟ من دوست ندارم به مؤمنان بر بخورد ولی فکر میکنم توضیحی که علم میدهد متقاعد کنندهتر از خالق الهی باشد.
تجارب روزمره باعث میشود فکر کنیم که هر اتفاق باید نتیجهی چیزی باشد که قبلاً رخ داده. پس برای ما طبیعی است که فکر کنیم چیزی، مثلاً خدا، مسبب بهوجود آمدنِ عالم بوده باشد. اما وقتی در مورد کلیت عالم صحبت کنیم، وضعیت الزاماً اینگونه نیست. بگذارید توضیح دهم. رودخانهای را تصور کنید که از کوهی به پائین جاری است. چهچیزی رودخانه را پدید آورده؟ خب، شاید بارانی که پیشتر در کوهستان باریده. خب، چه چیزی باعث باران شده؟ یک پاسخ خوب این است که بگوییم خورشید که بر اقیانوس تابید و بخار را به آسمان کشاند و ابر ایجاد کرد. خب، چه چیزی باعث تابش خورشید شده؟ اگر به داخل خورشید نگاه کنیم فرآیندی به نام گداخت میبینیم که در آن اتمهای هیدروژن به هم میپیوندند و هلیوم ایجاد میکنند و طی این فرآیند مقادیر عظیمی انرژی آزاد میکنند. تا اینجا مشکلی نیست. هیدروژن از کجا آمده؟ جواب مهبانگ. اما حالا به نقطهی کلیدی میرسیم. قوانین خود طبیعت به ما میگویند که نه فقط امکان دارد عالم، مثل یک پروتون، بدون کمک خلق شده باشد و به لحاظ انرژی نیازی نداشته باشد، بلکه ممکن است چیزی باعث مهبانگ هم نشده باشد. هیچ
توضیح این در نظریات آینشتاین و بصیرت او راجعبه درهمتنیدگی بنیادین فضا و زمان در عالم است. در لحظهی مهبانگ چیزی خارقالعاده برای زمان اتفاق افتاد. شروع شد.
برای درک این نکته مبهوت کننده، سیاهچالهای شناور را در فضا تجسم کنید. سیاهچالهی عادی، ستارهای است چنان سنگین که در هم فروپاشیده است. چنان سنگین است که حتی نور هم نمیتواند از جاذبهی آن فرار کند و به همین دلیل است که تقریباً سیاهِ مطلق است. کشش گرانشی آن چندان نیرومند است که نه فقط فضا، بلکه زمان را هم دچار اعوجاج و تغییر شکل میکند. برای اینکه درک کنید، ساعتی را تصور کنید که به درون سیاهچاله کشیده میشود. هرچه ساعت به سیاهچاله نزدیکتر و نزدیکتر شود، کُندتر و کندتر میشود. خودِ زمان شروع میکند به کُند شدن. حالا ساعت را در لحظهی ورود به سیاهچاله تصور کنید (البته با فرضِ اینکه تاب نیروی مفرط جاذبه را داشته باشد)، عملاً میایستد نایستاده چون خراب شده، بلکه به این دلیل که در درون سیاهچاله خودِ زمان وجود ندارد. این دقیقاً همان چیزی است که در آغاز عالم اتفاق افتاد.
برای درک این نکته مبهوت کننده، سیاهچالهای شناور را در فضا تجسم کنید. سیاهچالهی عادی، ستارهای است چنان سنگین که در هم فروپاشیده است. چنان سنگین است که حتی نور هم نمیتواند از جاذبهی آن فرار کند و به همین دلیل است که تقریباً سیاهِ مطلق است. کشش گرانشی آن چندان نیرومند است که نه فقط فضا، بلکه زمان را هم دچار اعوجاج و تغییر شکل میکند. برای اینکه درک کنید، ساعتی را تصور کنید که به درون سیاهچاله کشیده میشود. هرچه ساعت به سیاهچاله نزدیکتر و نزدیکتر شود، کُندتر و کندتر میشود. خودِ زمان شروع میکند به کُند شدن. حالا ساعت را در لحظهی ورود به سیاهچاله تصور کنید (البته با فرضِ اینکه تاب نیروی مفرط جاذبه را داشته باشد)، عملاً میایستد نایستاده چون خراب شده، بلکه به این دلیل که در درون سیاهچاله خودِ زمان وجود ندارد. این دقیقاً همان چیزی است که در آغاز عالم اتفاق افتاد.
در صد سال اخیر، پیشرفتهای درخشانی در درکِ عالم کردهایم. اکنون قوانینی را میشناسیم که بر همهی اتفاقات حاکم هستند؛ همهی اتفاقات بهجز آنهایی که در افراطیترین شرایط رخ نمیدهند؛ شرایطی مثل مبدأ عالم یا سیاهچالهها. به اعتقاد من، نقش زمان در آغاز عالم کلید نهاییِ حذفِ نیاز به یک اَبَر طراح است و نشان میدهد که عالم چگونه خود را بهوجود آورد.
وقتی به گذشته و به لحظهی مهبانگ باز میگردیم،. کیهان کوچکتر و کوچکتر و کوچکتر میشود تا بالاخره به جایی میرسیم که کل عالم، فضایی آنقدر کوچک است که عملاً یک سیاهچالهی بیش از حد کوچک و بیش از حد متراکم و واحد است. و درست مثل سیاهچالههای امروزی که در فضا شناورند، قوانین طبیعی چیزی خارقالعاده را الزامی میکنند. به ما میگویند که خودِ زمان باید اینجا متوقف شود. نمیتوانید به زمانی پیش از مهبانگ برگردید چون زمانی قبل از مهبانگ وجود نداشته. از دید من، این یعنی احتمال وجود خالق نیست، چون زمانی برای وجود خالق نبوده است.
مردم پاسخِ پرسشهای بزرگ را میجویند، مثل اینکه چرا اینجا هستیم. انتظار ندارند پاسخ ساده باشد، پس حاضرند کمی تلاش کنند. وقتی از من میپرسند آیا خدائی عالم را خلق کرده، میگویم خودِ پرسش بیمعنی است. قبل از مهبانگ زمان وجود نداشت، پس زمانی نبود که خدا در آن زمان عالم را خلق کند. مثل این است که نشانی لبهی زمین را بپرسید. زمین کروی است و لبه ندارد، پس جستوجوی آن عبث است.
وقتی به گذشته و به لحظهی مهبانگ باز میگردیم،. کیهان کوچکتر و کوچکتر و کوچکتر میشود تا بالاخره به جایی میرسیم که کل عالم، فضایی آنقدر کوچک است که عملاً یک سیاهچالهی بیش از حد کوچک و بیش از حد متراکم و واحد است. و درست مثل سیاهچالههای امروزی که در فضا شناورند، قوانین طبیعی چیزی خارقالعاده را الزامی میکنند. به ما میگویند که خودِ زمان باید اینجا متوقف شود. نمیتوانید به زمانی پیش از مهبانگ برگردید چون زمانی قبل از مهبانگ وجود نداشته. از دید من، این یعنی احتمال وجود خالق نیست، چون زمانی برای وجود خالق نبوده است.
مردم پاسخِ پرسشهای بزرگ را میجویند، مثل اینکه چرا اینجا هستیم. انتظار ندارند پاسخ ساده باشد، پس حاضرند کمی تلاش کنند. وقتی از من میپرسند آیا خدائی عالم را خلق کرده، میگویم خودِ پرسش بیمعنی است. قبل از مهبانگ زمان وجود نداشت، پس زمانی نبود که خدا در آن زمان عالم را خلق کند. مثل این است که نشانی لبهی زمین را بپرسید. زمین کروی است و لبه ندارد، پس جستوجوی آن عبث است.
آیا ایمان دارم؟ هرکسی آزاد است عقیدهی خودش را داشته باشد، و نظر من این است که سادهترین توضیح این است که خدایی وجود ندارد. کسی عالم را خلق نکرد و کسی راهبر سرنوشت ما نیست. این مرا به بصیرتی ژرف میرساند: احتمالاً بهشت و زندگی پس از مرگ نیز وجود ندارد. بهنظر من، اعتقاد به زندگیِ پس از مرگ فقط خواب و خیال است. سندی در خور اعتماد برایش نداریم و بر خلاف تمامی آن چیزهایی است که در علم میدانیم. فکر میکنم وقتی میمیریم به غبار بر میگردیم. اما از یک لحاظ حیات ما ادامه دارد: در تأثیری که نهادهایم و در ژن هایی که به فرزندانمان منتقل میکنیم. ما همین یک عمر را داریم که در آن از دیدن طرح بزرگ عالم لذت ببریم و برای همین بسیار شکر گزارم.
🔚 پایان...
🖇 #پاسخهایکوتاه_به_پرسشهایبزرگ #استیون_هاکینگ #کیهان #عالم #خالق #خدا #دین #نظریه #نسبیت #فضا #زمان #سیاهچاله #مهبانگ
#BriefAnswerToTheBigQuestions
#StephenHawking
📚 @AntiReligionArchives
🔚 پایان...
🖇 #پاسخهایکوتاه_به_پرسشهایبزرگ #استیون_هاکینگ #کیهان #عالم #خالق #خدا #دین #نظریه #نسبیت #فضا #زمان #سیاهچاله #مهبانگ
#BriefAnswerToTheBigQuestions
#StephenHawking
📚 @AntiReligionArchives
The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 27 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.
The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 19 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.
The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 10 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.