فروید در رساله #روانشناسی_تودهها و تحلیل من چند دسته توده یا گروه تشخیص میدهد: «تودههای ابتدایی»، «تودههای گذرا» (که بنا بر نیازهای موقت و مقطعی پای میگیرند)، «تودههای متشکل از افراد همگون»، «تودههای متشکل از افراد ناهمگون»، «تودههای طبیعی» یعنی گردهماییهای خودجوش و گهگاهی و غیررسمی، «تودههای ساختمند و بسیار سازمانیافته»، و سرانجام «تودههای ساختگی» که نمونۀ کامل تودههای پایدار و بادوامند (مانند دو توده دینی و ارتشی). آنچه که فروید همچون توده یا گردهمایی «ساختگی» و «بادوام» در نظر میآورد درواقع همان است که امروزه «نهاد» نامیده میشود، مانند نهادهای دولت و سیاست، دین، ارتش، و غیره.
فروید از میان اشکال گوناگون توده رویداشت خویش را بر «تودههای ساختگی بسیار سازمانیافته و بادوام» که دارای راهبر نیز هستند متمرکز میکند و بهویژه به دو تودۀ دینی (کلیسا و پیروان آن) و نظامی (ارتش و سربازان و فرماندهان آن) میاندیشد.
فروید از میان اشکال گوناگون توده رویداشت خویش را بر «تودههای ساختگی بسیار سازمانیافته و بادوام» که دارای راهبر نیز هستند متمرکز میکند و بهویژه به دو تودۀ دینی (کلیسا و پیروان آن) و نظامی (ارتش و سربازان و فرماندهان آن) میاندیشد.
به توضیحاتی فشرده و کوتاه پیرامون چند جنبۀ بارز این نظریه میپردازیم.
۱. نخستین و برجستهترین ویژگی نظریۀ تودهشناسانۀ فروید #تبارشناسی آن است. این تبارشناسی در دیدگاهی همزمان انسانشناختی و روانشناختی صورت میگیرد. فروید در پیجویی موجودیت توده (تودۀ دارای یک راهبر) نخست نظریهٔ #داروین را یادآور میشود که میگوید: «نخستین صورت جامعۀ انسانی بهاحتمال یک اجتماع قبیلهای بوده است که زیر سیطرۀ مطلق یک جنس نرِ پرقدرت بهسر میبرده است.» فروید برپایۀ این نظریه یک «فرضیه» میسازد که نخستینبار در کتاب #توتم_و_تابو و سپس در رسالۀ #روانشناسی_تودهها_و_تحلیل_من آورده است. به موجب این فرضیه، «قبیلۀ نخستین» اولین گروه انسانی در سرآغاز تاریخ اجتماعی نوع بشر است. در این قبیله «پدر نخستین» فرمانفرمایی سرگران و بیرقیب است. او بر همۀ مردان فرمان میراند، تمامی زنان را در اختیار میگیرد و حتا پسران خود را از آنان محروم میسازد. پس این سرکردۀ خودکامه مظهر بهتمام معنایِ #نرینگی، انحصارجویی، افزونخواهی، ممنوعیت مطلق، و همچنین رشکورزی عاطفی و جنسی است. او در اجتماعات بازپسین و تحولیافته از نو جان میگیرد، ولی اینبار در چهرهای آرمانی رخ مینماید، رشکورزی جنسی او نیز اندکاندک پوشش مهر و دوستی به چهره میزند، و بدینگونه ترس و واهمۀ دیرینه از او به ستایش از او بدل میشود.
چنین است که جمعیتهایِ بهویژه سازمانیافته و دارای راهبر در اجتماعات تازهتر جایگزین «قبیله نخستین» میگردند و راهبر (راهبر آرمانی شده و مورد مهر و ستایش) در این جمعیتها جانشین پدرـ رئیس بدوی.
۱. نخستین و برجستهترین ویژگی نظریۀ تودهشناسانۀ فروید #تبارشناسی آن است. این تبارشناسی در دیدگاهی همزمان انسانشناختی و روانشناختی صورت میگیرد. فروید در پیجویی موجودیت توده (تودۀ دارای یک راهبر) نخست نظریهٔ #داروین را یادآور میشود که میگوید: «نخستین صورت جامعۀ انسانی بهاحتمال یک اجتماع قبیلهای بوده است که زیر سیطرۀ مطلق یک جنس نرِ پرقدرت بهسر میبرده است.» فروید برپایۀ این نظریه یک «فرضیه» میسازد که نخستینبار در کتاب #توتم_و_تابو و سپس در رسالۀ #روانشناسی_تودهها_و_تحلیل_من آورده است. به موجب این فرضیه، «قبیلۀ نخستین» اولین گروه انسانی در سرآغاز تاریخ اجتماعی نوع بشر است. در این قبیله «پدر نخستین» فرمانفرمایی سرگران و بیرقیب است. او بر همۀ مردان فرمان میراند، تمامی زنان را در اختیار میگیرد و حتا پسران خود را از آنان محروم میسازد. پس این سرکردۀ خودکامه مظهر بهتمام معنایِ #نرینگی، انحصارجویی، افزونخواهی، ممنوعیت مطلق، و همچنین رشکورزی عاطفی و جنسی است. او در اجتماعات بازپسین و تحولیافته از نو جان میگیرد، ولی اینبار در چهرهای آرمانی رخ مینماید، رشکورزی جنسی او نیز اندکاندک پوشش مهر و دوستی به چهره میزند، و بدینگونه ترس و واهمۀ دیرینه از او به ستایش از او بدل میشود.
چنین است که جمعیتهایِ بهویژه سازمانیافته و دارای راهبر در اجتماعات تازهتر جایگزین «قبیله نخستین» میگردند و راهبر (راهبر آرمانی شده و مورد مهر و ستایش) در این جمعیتها جانشین پدرـ رئیس بدوی.