اجتماعی مشهد
14.2K subscribers
41.9K photos
16.8K videos
374 files
23.8K links
با اخبار #مشهد درکوتاه ترین زمان آگاه ترین باشید
.
.
.
دستورالعمل ها برای ارسال پیام های شما 👇
@AkhbarMashhadRules
@AkhbarMashhadRules
.
.
.
دستور العمل ها برای ارائه تبلیغ 👇
@ads_AkhbarMashhad
@ads_AkhbarMashhad
.
.
.
۱۲۱۱۸۲۱
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اختصاصی
❤️فرقی ندارد شاعر باشید و #قلب را مركز احساسات بدانید، یا پزشك باشید و به آن به چشم یک پمپ بی‌احساس ‌بنگرید، آنچه در نگاه همه مشترک است #زندگی است.
روز جهانی قلب گرامی باد💝
@EjtemaeeMashhad
♦️ #زندگی_بهتر / تست روانشناسی قبل از ازدواج؛ درونگرا هستید یا برونگرا؟

🔹برونگرایان به سوی جهان عینی متمایل بوده و درونگرایان به سوی جهان ذهنی و غیرعینی. شما با آگاهی یافتن از خصوصیات شخصی هر دو گروه می‌توانید رابطه بهتری با آنها برقرار کنید

لینک زیر را بازگرده، سوالات را پاسخ دهید و سپس تفسیر آزمون را بخوانید👇
http://yon.ir/LGN9S
چرا رابطه جنسی زوج‌ها، نسبت به ۲۰سال پیش، کمتر شده‌ است؟

🔹مطالعات علمی و نیز گزارشات تجربی نشان دهنده کاهش تعداد دفعات رابطه جنسی در زوج‌ها نسبت به سال‌های گذشته است. این ارقام ثابت می‌کند که امروزه زوج‌ها نسبت به قبل کمتر با یکدیگر رابطه جنسی دارند.
#زندگی_بهتر

چه باید کرد؟ اینجا بیشتر بخوانید👇
khabarfoori.com/fa/tiny/news-2980221
فونوفوبیا و میسوفونیا چیست؟

🔹افراد دارای فونوفوبیا از صدای بلند می ترسند. در واقع فونوفوبیا یک اختلال اضطرابی است و ارتباطی به سیستم شنوایی ندارد. به فونوفوبیا، لیژیروفوبیا نیز گفته می شود. اما میسوفونیا به اضطراب از صداهای معمول تکرارشونده گفته می‌شود که ممکن است برای بسیاری عجیب بنظر برسد.
#زندگی_بهتر

در این‌باره بیشتر بخوانید👇👇👇
khabarfoori.com/fa/tiny/news-2981496
🔸۷ رفتار که ترک کردن آن ها باعث می شود احساس ارزشمندی کنید

🔹احساس ارزشمندی و تحسین‌شدن توسط دیگران، یکی از لذت‌های بزرگ زندگی است. این احساسات روابط ما را تقویت می‌کنند، اعتماد به نفس ما را افزایش می‌دهند و به ما حس هدفمندی و پیوند با دیگران می‌دهند.
#زندگی_بهتر
@EjtemaeeMashhad
✍️ زندگی دستم را گرفت

🔹پدرم آمده بود مدرسه برای پیگیری وضعیت درسی‌ام‌. تند و تیز گفتم برگردد.
آقا معلم نهیب زد برو بچه،اندازه خودت باش.
🔹پدرم دل پردردی داشت، می‌گفت این بچه از حالا دنبال رفیق و رفیق بازی و موتور سواری افتاده است.
🔹من خیلی از پدرم دلگیر شدم. سرتان را درد نیاورم، اختلاف من و پدرم هر روز بیشتر و بیشتر شد. بی‌رضایت او با دختری ازدواج کردم که برادرش معتادم کرد.‌
🔹با مرگ پدرم شکستم و از چشم خانواده و فامیل افتادم. زنم هم رهایم کرد و رفت.
🔹امروز صبح سر چهارراه در حالی که خیلی به هم ریخته بودم، دست گدایی جلوی ماشینی دراز کردم که نمی‌دانستم راننده‌اش کیست.
🔹مرا شناخت، پیرمرد با موهای سفید دستم را محکم گرفت و گفت فلانی خودتی؟ چرا با خودت این کار را کردی؟ نگفتم حواست باشد...
🔹چراغ سبز شد و به راه خودش ادامه داد. شناختمش آقا معلم بود. حالم بد شد. بعد از ظهر با دوستم رفتیم سرقت وسایل داخل خودرو که دستگیر شدیم، حرف آقا معلم درست بود.‌
🔹خدا بیامرزد پدرم را. همیشه می‌گفت غرور و خودخواهی کار دستت می‌دهد. کاش دست آقا معلم را پشت چراغ قرمز بوسیده بودم.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
✍️زندگی عجیب و غریب!

🔹طلاق گرفت. زنی که همه دنیای من بود. حیف لایقش نبودم. ازدواج کرد و رفت دنبال زندگی خودش.
🔹خانواده‌ام طردم کردند. حق با آنها بود، پدرم به خاطر ندانم کاری‌ هایم دق کرد و مرد.
آبرویش رو برده بودم.
🔹روزهای پنجشنبه بعضی وقت‌ها سر مزارش می‌روم.
🔹از دور منتظر می‌مانم خواهران و برادرانم بروند، بعد می نشینم و یک دل سیر با پدرم حرف می‌زنم.
🔹دلم برای دخترم و بچه‌های خواهرم تنگ شده است. نمی‌خواهم مرا ببیند. یک معتاد سرگردان که حالا دیگر دله دزد هم شده، دیدن ندارد. بازی زندگی عجیب نیست. اگر آدم نجیب باشد هیچ وقت به آخر خط نمی‌رسد.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
اجتماعی مشهد
✍️زندگی عجیب و غریب! 🔹طلاق گرفت. زنی که همه دنیای من بود. حیف لایقش نبودم. ازدواج کرد و رفت دنبال زندگی خودش. 🔹خانواده‌ام طردم کردند. حق با آنها بود، پدرم به خاطر ندانم کاری‌ هایم دق کرد و مرد. آبرویش رو برده بودم. 🔹روزهای پنجشنبه بعضی وقت‌ها سر مزارش…
اسیر یک نگاه!

🔹بعد از مرگ پدرم، مادرم جوانی‌اش را پای ما گذاشت. من بچه ته تغاری خانواده بودم. اسیر نگاه دختری شدم. مادرم گریه می‌کرد و می‌گفت این دختر به درد خانواده ما نمی‌خورد و من به خاطر آن دختر با برادر بزرگم دست به یقه شدم.
🔹با اصرار و لجبازی حرفم را به کرسی نشاندم و بعد از ازدواج با خانواده‌ام قطع ارتباط کردم و از شهرمان به مشهد آمدیم، همسرم سر ناسازگاری داشت، از عهده توقع‌های زیادی‌اش برنمی‌آمدم. توجهی به خانه و زندگی‌مان نداشت.
🔹یک روز رو در رو گفت دوستم ندارد. شرم دارم بگویم؛ دلش هوایی شده بود و شکستم، ریختم و هزار تکه شدم و طلاق گرفتم.
🔹خانواده‌ام تا مدتی خبر نداشتند یک بار خواهرم زنگ زد و گوشی را دست مادرم داد. گریه می‌کرد و می گفت دلتنگم شده است. خجالت کشیدم حرفی بزنم و گوشی را قطع کردم. با رفقای ناجور گشتم و نفهمیدم چه طور معتاد تریاک شدم و حال روزم به هم ریخت، هر کاری می‌کردم؛ از خرده فروشی مواد مخدر بگیرید تا سرقت‌های خیابانی. بعد از آخرین سرقت خواهرم زنگ زد و خبر داد مادر فوت کرده است. انگار دنیا روی سرم خراب شد، از خانه بیرون زدم و نمی‌دانستم شناسایی شده‌ام، پلیس دستگیرم کرد.
🔹خواهرم می‌گفت مادر تا آخرین لحظه عمرش اسم مرا به زبان می‌آورد و حتی پیشنهاد داده سهم ارث من بیشتر از بقیه باشد. با مرگ مادرم من دوباره شکستم. هزار تکه شدم. دوست دارم سر خاک مادر نازنینم بروم و بخواهم دعایم کند.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
اجتماعی مشهد
اسیر یک نگاه! 🔹بعد از مرگ پدرم، مادرم جوانی‌اش را پای ما گذاشت. من بچه ته تغاری خانواده بودم. اسیر نگاه دختری شدم. مادرم گریه می‌کرد و می‌گفت این دختر به درد خانواده ما نمی‌خورد و من به خاطر آن دختر با برادر بزرگم دست به یقه شدم. 🔹با اصرار و لجبازی حرفم…
آبروی پدرم!

🔹الکی الکی با پدر و مادرم جر و بحث می‌کردم. اعصابم داغون می‌شد. از خانه بیرون می‌زدم و سراغ  دوست قدیمی‌ام می‌رفتم. نصیحتم می‌کرد و آرام می‌شدم.
🔹با ازدواج او تنها ماندم و در فضای مجازی با پسری آشنا شدم که خودش را مهندس معرفی می‌کرد. فکر نمی‌کردم وابسته‌اش بشوم، شنونده حرف‌هایم بود و برایم آرزوی خوشبختی می‌کرد.
🔹نمی‌دانم با کدام عقل، خام حرف‌هایش شدم. از خانه بیرون زدم و همراه پسر جوان به مشهد آمدیم و خانه دوست پدرش رفتیم.
🔹وقتی فهمید به خانواده‌اش اطلاع داده‌اند از آنجا هم بیرون زدیم. سرگردان شده بودیم. در خیابان شلوغ ناگهان غیبش زد. انگار آب شد و رفت توی زمین. من ماندم با جیب خالی یک دنیا شرمندگی که جلوی خانواده‌ام چطور سرم را بالا بیاورم. طفلکی پدرم برای یک لقمه نان حلال از جان مایه می‌گذارد و عمری با آبرو زندگی کرده است.
🔹من نتوانستم معنی مرزها و خط قرمزهای زندگی را بفهمم. نمی‌فهمیدم بعضی‌ها فقط می‌آیند که بروند. نه حرفشان حرف است و نه قولشان قول. رابطه با آن‌ها نه تنها تو را رشد نمی‌دهد بلکه ذره ذره خردت می‌کند و می‌شکند. من بلد نبودم به خودم هم (نه) بگویم.
🔹از کارشناس مشاوره پلیس کمک گرفتم و قرار است با خانواده‌ام صحبت کند. نباید اینطوری می‌شد، نباید...
🔹 از پشت تلفن مادرم را که صدا زدم گریه می‌کرد و فقط می‌گفت جان دلم. واقعا بهترین دوست، خانواده است.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
اجتماعی مشهد
آبروی پدرم! 🔹الکی الکی با پدر و مادرم جر و بحث می‌کردم. اعصابم داغون می‌شد. از خانه بیرون می‌زدم و سراغ  دوست قدیمی‌ام می‌رفتم. نصیحتم می‌کرد و آرام می‌شدم. 🔹با ازدواج او تنها ماندم و در فضای مجازی با پسری آشنا شدم که خودش را مهندس معرفی می‌کرد. فکر نمی‌کردم…
چشمم روشن!

🔹اتفاقی در جریان مشکلات زن و شوهری جوان قرار گرفتم که فرزند بیماری دارند و از آشنایان همکارم بودند. فهمیدم زن جوان دنبال کار می‌گردد. او را به یکی از اقوام همسرم که آدم خیرخواهی است، معرفی کردم.
🔹چند روز بعد زنگ زد و گفت زن را استخدام کرده است و از این بابت خوشحال بودم. دوهفته‌ای گذشت. رفتار و حرکات همسرم تغییر کرده بود. مرا زیر نظر داشت و طعنه می‌زد: چشمم روشن. یک روز گفتم هزینه مراسم سالگرد درگذشت مادرم را نذر خانواده‌ای کرده‌ام. انگار بلا گفتم و سر صحبت باز شد. تازه فهمیدم همسر مدیر شرکت که گاهی محل کار شوهرش سر می‌زند خبر داده من معرف استخدام زنی جوان بوده‌ام.
🔹همسرم با توپ پر می‌گفت: چرا زن مطلقه‌ای را ضمانت کرده‌ای؟ بی‌معطلی همراه او به آن شرکت رفتیم و از زن بیچاره خواستم ما را خانه‌اش ببرد با تعجب خواسته‌ام را پذیرفت و وارد خانه محقر آن‌ها شدیم، شوهرش هم با سر و وضع خاکی از سر کار برگشته بود.
🔹آن‌ها وقتی درباره بیماری فرزندشان حرف می‌زدند همسرم سرش را از خجالت پایین انداخته بود و تازه فهمید زن مدیر شرکت دروغ گفته، این زن جوان شوهر دارد با کودکی بیمار و یک دنیا غم و غصه این بار من به همسرم گفتم چشمم روشن.
🔹بعد از این ماجرا در زندگی مدیر شرکت به خاطر دروغ‌های همسرش اختلاف پیش آمد و کاسه کوزه این مشکلات هم نزدیک بود سر خانواده بیچاره بشکند.
🔹مدیر شرکت می‌گفت حوصله دردسر ندارد و زن جوان را اخراج می‌کند و حالا همسرم پا پیش گذاشت و ضمانت زن جوان را کرد قرار شد شوهرش هم همانجا استخدام شود. 
🔹باید مراقب افکار و گفتار و کارهایمان باشیم و خانواده‌ای که از نظر مالی ضعیف است آبرو و حیثیت دارد، چه بسا پیش خدا اعتبارش از خیلی‌ها بیشتر باشد و نکند کاری کنیم خیر خواهی و دست گیری کم شود.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
اجتماعی مشهد
چشمم روشن! 🔹اتفاقی در جریان مشکلات زن و شوهری جوان قرار گرفتم که فرزند بیماری دارند و از آشنایان همکارم بودند. فهمیدم زن جوان دنبال کار می‌گردد. او را به یکی از اقوام همسرم که آدم خیرخواهی است، معرفی کردم. 🔹چند روز بعد زنگ زد و گفت زن را استخدام کرده است…
آقا احسان!

🔹خوابی شیرین، پیوند دلی دو آدم را با ۱۸۰۰ کیلومتر فاصله و ۵۵ سال تفاوت سنی به هم گره زد و نگاه خورشید، دست آقا سجاد را در دست‌های آقا احسان گذاشت.
🔹پدر ۸۵ ساله این روزها که حاجیان، طواف کعبه‌ی حج می‌کنند از قاب تلویزیون به آرزوی زندگی اش که طواف کعبه مقصود بود، می‌اندیشید و در دل نجوای یا امام رضا(ع) داشت. خوابید و با نسیمی دل انگیز خود را در حرم امام رئوف می‌دید.  پیرمرد خوابش را برای یکی از دوستان تعریف کرد. او نیز به دوستش آقا احسان در مشهد زنگ زد. آفرین به جوان ۳۰ ساله که رویای شیرین آقا سجاد را برایش رنگین نقاشی کرد.
🔹دل هر دویشان برای لحظه دیدار می‌لرزید. آقا احسان پیگیری اقامت و تامین هزینه خوراک و به ویژه نذر غذای متبرک حضرتی این سفر را عهده دار شد.
🔹آقا سجاد و خانواده‌اش از کرمانشاه راهی مشهد شدند. پیرمرد ۸۵ ساله با چشم‌های گریان می‌گفت این بهترین سفر در عمرم و تنها آرزویم که زیارت حرم بود برآورده شد.
🔹پدرکارگر و خانواده‌اش با خاطراتی شیرین و طواف حج مقبول راهی شهر خودشان شدند. کسی چه می‌داند شاید در خیابان‌ها و پیاده‌رو‌های شلوغ اطراف حرم، آقا سجاد و احسان از کنار هم گذر کرده باشند بی آن که همدیگر را بشناسند.
🔹حرمت و عزت و برکت نیت این جوان برومند به همین شناخته نشدن‌هاست که او بادلی به وسعت کویر و عمق دریا، بی شمار دستگیری کرده و حتی خانواده‌اش نیز از این خیرخواهی‌اش بی‌اطلاع هستند. آقا احسان در پاسخ پیامک تشکر برای دوست‌ آقا سجاد نوشت: امام رضا(ع) قبول کند.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
اجتماعی مشهد
آقا احسان! 🔹خوابی شیرین، پیوند دلی دو آدم را با ۱۸۰۰ کیلومتر فاصله و ۵۵ سال تفاوت سنی به هم گره زد و نگاه خورشید، دست آقا سجاد را در دست‌های آقا احسان گذاشت. 🔹پدر ۸۵ ساله این روزها که حاجیان، طواف کعبه‌ی حج می‌کنند از قاب تلویزیون به آرزوی زندگی اش که طواف…
دخترم گم شده!

🔹سراسیمه و مضطرب بودند. مرد جوان با توپ پر می‌گفت: این چه وضعی است، ما امنیت داریم؟ دخترم دو‌روز است گم شده و اگر بلایی سرش بیاید.
🔹با پی گیری کارشناس اجتماعی پلیس، دختر نوجوان بالاخره گوشی تلفن همراهش را جواب داد.
🔹ساعتی نگذاشته بود که دختر با مادربزرگش در دایره اجتماعی کلانتری حاضر شدند.
پدر برافروخته، بد و بیراه می‌گفت. دختر حرف‌های ناگفته‌ای داشت. می‌گفت خانه را با جر و بحث‌های الکی و تکراری برایش جهنم کرده‌اند. حداقل خواهر و برادری ندارد که دلش به آنها خوش باشد، خانه مادربزرگش رفته و از او خواهش کرده یکی دو روز مهلت دهد استراحت کند.
🔹دختر نوجوان می‌توانست با این فاصله عاطفی و ترک خانه هر جایی برود و خدای ناکرده دچار مشکل شود. اینکه واقعیت را از نظر دور بداریم، خودمان می‌دانیم اصل ماجرا چیست و چرا به خاطر دخالت‌های دیگران زندگی را زهرمار کرده‌ایم نکته‌ای است که نباید سر خودمان را شیره بمالیم و غافل شویم و البته گفته‌های پدر دختر نوجوان هم زیاد است.
🔹می‌گوید همسرم حساب دخل و خرج زندگی را ندارد، با چشم و هم چشمی و بریز و بپاش‌های الکی، چشم زندگیمان را کور کرده و...
🔹هوشیار باشیم، احترام، احترام می‌آورد. قرار نیست فقط بچه‌هایمان به ما احترام ما هم باید برایشان پناه عاطفی و الگوی اخلاق و رفتار و عشق ورزیدن و معرفت باشیم.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
اجتماعی مشهد
دخترم گم شده! 🔹سراسیمه و مضطرب بودند. مرد جوان با توپ پر می‌گفت: این چه وضعی است، ما امنیت داریم؟ دخترم دو‌روز است گم شده و اگر بلایی سرش بیاید. 🔹با پی گیری کارشناس اجتماعی پلیس، دختر نوجوان بالاخره گوشی تلفن همراهش را جواب داد. 🔹ساعتی نگذاشته بود که دختر…
✍️دوستش دارم!

🔹زن جوان به ظاهر تحت تاثیر حرف‌های دوستش سر ناسازگاری گذاشته، شوهرش را خون‌جگر کرده و می‌گوید: صبر می‌کردم شاید بهتر از این شوهر، نصیبم می‌شد.
🔹تا حالا به این موضوع فکر نکرده لباس چین و چروک و خاک آلود مردی که برای خانواده‌اش و لقمه‌ای نان حلال زحمت می‌کشد قشنگ تر از لباس‌های تمیز و مارک داری است که توی جیب‌‌شان پول‌های کثیف است.
🔹نمی داند لحظه‌ها می‌گذرند، اگر با فهم و درک و تلاش و امید به خدا خوش نباشند خسته می‌شوند و آن موقع چشم بهم نزده می‌بینند پیر شده‌اند و حسرت گذشته و جوانی از کف رفته می‌خورند.
🔹شوهر زن جوان سر به زیر و صاف و ساده است، با لبخندی مهربان در مرکز مشاوره آرامش پلیس می‌گوید: دوستش دارم...
🔹بررسی مشکل زن و شوهر نیاز به مشاوره دارد و حرف آخر، پول چیز خوبیست ، اما زندگی را باید ساخت و شکر نعمت گفت و با خدا بود که نعمت افزون کند.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad
اجتماعی مشهد
✍️دوستش دارم! 🔹زن جوان به ظاهر تحت تاثیر حرف‌های دوستش سر ناسازگاری گذاشته، شوهرش را خون‌جگر کرده و می‌گوید: صبر می‌کردم شاید بهتر از این شوهر، نصیبم می‌شد. 🔹تا حالا به این موضوع فکر نکرده لباس چین و چروک و خاک آلود مردی که برای خانواده‌اش و لقمه‌ای نان…
شکلات!

🔹عاشق کارش بود و لباس خدمت را دوست داشت. ۲۴ سال در پلیس مبارزه با مواد مخدر خادم نظم و امنیت بود. چند ماه قبل از شهادتش یشنهاد شد سال‌های آخر خدمت در مسئولیتی ستادی انجام وظیفه کند. گفت برکت این کار به سختی در مبارزه با مواد مخدر است.
🔹سرهنگ شهید حسن طاهری با دختر کوچکش مهسا سر و سری دلی داشت. او در مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر و برقراری امنیت  مظلومانه به شهادت رسید.
🔹مهسا کوچولو با شنیدن این خبر ۶ ماه سخن نگفت و داغدار بود. رویای شیرین زندگی او غروب پنجشنبه‌های دلتنگی است و ظرف  شکلات سنگی که با پول تو جیبیش رای میهمانان مزار بابا می‌خرد. بعد هم باید لحظه‌ای روی سنگ مزار پدر را در آغوش کشد. شب‌ها جای قاب عکس بابا کنار مهساست.
🔹خدا می‌داند در دنیای دلتنگی این کودک برای بابا چه غوغایی است و پسر شهید طاهری هم لباس خدمت  با پوتین‌های پدر  پوشیده تا ادامه دهنده راه او باشد. در این روزگار که غفلت کنیم.
🔹 فساد و اخلاق و بی‌معرفتی و تباهی دامن ما را می‌گیرد خدا کند شرمنده مهساها نشویم و بتوانیم حرمت خون شهدا را نگه داریم تا از دعای خیرشان برای عاقبت بخیری خودمان و بچه‌های مان محروم نماییم.

🖋غلامرضا تدینی راد

#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@EjtemaeeMashhad