🔹 روایتهای سپیده قلیان از زندان (بخش سیزدهم)؛ خدیجه عساکره و رویای بازیگری
رفتهام رییس اندرزگاه را راضی کنم تا اجازه بدهد شب عید ماهی قرمز داشته باشیم. دخترکی با چادر سفید داشت از خانم میرزا (ریاست اندرزگاه) کتک میخورد. شوکه میشوم. میرزا خودش را جمعوجور میکند. دلم میخواهد آنجا بمانم، اما سریع میگویم: «سلام، ماهی عید میخوایم. امکانش هست بپذیرید خانوادهم ماهی بیارن؟»
جوری که انگار بخواهد سریع دستبهسرم کند و درگیری را از سر بگیرید میگوید: «سپیده چیکارت کنم دیگه؟ باشه! بگو بیارن سالن ملاقات.»
برخورد دوم؛
موقع ظرف شستن در سرویس بهداشتی، وقتی که لجن بالا زده دارم دستوپا میزنم ظرفهایم را بی آنکه به گه کشیده شوند بشورم، با خودم میگویم: «کاش کسی بود که ظرفها را میشستم و میدادم دستش.» یکهو دخترکی میگوید: «مو آبی بده کمکت کنم!»
همان دخترکی بود که در دفتر ریاست اندرزگاه ایستاده بود، چک میخورد و من برایم عجیب بود که مگر چه کرده؟!
_ اسمت چیه؟
_ سپیده، تو چی؟
_ خدیجه
_ تو همون خبرنگاری هستی که تلویزیون نشونت داد؟
با خنده میگویم «تو چرا اینجایی؟»
_ قتل! قتل نامادریم. با اسلحه کشتمش. ۷ ساله اینجام، یعنی از ۱۳ سالگی! آخه میدونی اینجا کانون نداره.
بخش سیزدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇
#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_میکشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه
@Farsi_Iranwire
رفتهام رییس اندرزگاه را راضی کنم تا اجازه بدهد شب عید ماهی قرمز داشته باشیم. دخترکی با چادر سفید داشت از خانم میرزا (ریاست اندرزگاه) کتک میخورد. شوکه میشوم. میرزا خودش را جمعوجور میکند. دلم میخواهد آنجا بمانم، اما سریع میگویم: «سلام، ماهی عید میخوایم. امکانش هست بپذیرید خانوادهم ماهی بیارن؟»
جوری که انگار بخواهد سریع دستبهسرم کند و درگیری را از سر بگیرید میگوید: «سپیده چیکارت کنم دیگه؟ باشه! بگو بیارن سالن ملاقات.»
برخورد دوم؛
موقع ظرف شستن در سرویس بهداشتی، وقتی که لجن بالا زده دارم دستوپا میزنم ظرفهایم را بی آنکه به گه کشیده شوند بشورم، با خودم میگویم: «کاش کسی بود که ظرفها را میشستم و میدادم دستش.» یکهو دخترکی میگوید: «مو آبی بده کمکت کنم!»
همان دخترکی بود که در دفتر ریاست اندرزگاه ایستاده بود، چک میخورد و من برایم عجیب بود که مگر چه کرده؟!
_ اسمت چیه؟
_ سپیده، تو چی؟
_ خدیجه
_ تو همون خبرنگاری هستی که تلویزیون نشونت داد؟
با خنده میگویم «تو چرا اینجایی؟»
_ قتل! قتل نامادریم. با اسلحه کشتمش. ۷ ساله اینجام، یعنی از ۱۳ سالگی! آخه میدونی اینجا کانون نداره.
بخش سیزدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇
#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_میکشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه
@Farsi_Iranwire
IranWire | خانه
روایتهای سپیده قلیان از زندان (بخش سیزدهم)؛ خدیجه عساکره و رویای بازیگری
«سپیده قُلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفتتپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر، تصویری دقیق و درعینحال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است.…
Forwarded from Iranwire
🔹 روایتهای سپیده قلیان از زندان (بخش سیزدهم)؛ خدیجه عساکره و رویای بازیگری
رفتهام رییس اندرزگاه را راضی کنم تا اجازه بدهد شب عید ماهی قرمز داشته باشیم. دخترکی با چادر سفید داشت از خانم میرزا (ریاست اندرزگاه) کتک میخورد. شوکه میشوم. میرزا خودش را جمعوجور میکند. دلم میخواهد آنجا بمانم، اما سریع میگویم: «سلام، ماهی عید میخوایم. امکانش هست بپذیرید خانوادهم ماهی بیارن؟»
جوری که انگار بخواهد سریع دستبهسرم کند و درگیری را از سر بگیرید میگوید: «سپیده چیکارت کنم دیگه؟ باشه! بگو بیارن سالن ملاقات.»
برخورد دوم؛
موقع ظرف شستن در سرویس بهداشتی، وقتی که لجن بالا زده دارم دستوپا میزنم ظرفهایم را بی آنکه به گه کشیده شوند بشورم، با خودم میگویم: «کاش کسی بود که ظرفها را میشستم و میدادم دستش.» یکهو دخترکی میگوید: «مو آبی بده کمکت کنم!»
همان دخترکی بود که در دفتر ریاست اندرزگاه ایستاده بود، چک میخورد و من برایم عجیب بود که مگر چه کرده؟!
_ اسمت چیه؟
_ سپیده، تو چی؟
_ خدیجه
_ تو همون خبرنگاری هستی که تلویزیون نشونت داد؟
با خنده میگویم «تو چرا اینجایی؟»
_ قتل! قتل نامادریم. با اسلحه کشتمش. ۷ ساله اینجام، یعنی از ۱۳ سالگی! آخه میدونی اینجا کانون نداره.
بخش سیزدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇
#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_میکشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه
@Farsi_Iranwire
رفتهام رییس اندرزگاه را راضی کنم تا اجازه بدهد شب عید ماهی قرمز داشته باشیم. دخترکی با چادر سفید داشت از خانم میرزا (ریاست اندرزگاه) کتک میخورد. شوکه میشوم. میرزا خودش را جمعوجور میکند. دلم میخواهد آنجا بمانم، اما سریع میگویم: «سلام، ماهی عید میخوایم. امکانش هست بپذیرید خانوادهم ماهی بیارن؟»
جوری که انگار بخواهد سریع دستبهسرم کند و درگیری را از سر بگیرید میگوید: «سپیده چیکارت کنم دیگه؟ باشه! بگو بیارن سالن ملاقات.»
برخورد دوم؛
موقع ظرف شستن در سرویس بهداشتی، وقتی که لجن بالا زده دارم دستوپا میزنم ظرفهایم را بی آنکه به گه کشیده شوند بشورم، با خودم میگویم: «کاش کسی بود که ظرفها را میشستم و میدادم دستش.» یکهو دخترکی میگوید: «مو آبی بده کمکت کنم!»
همان دخترکی بود که در دفتر ریاست اندرزگاه ایستاده بود، چک میخورد و من برایم عجیب بود که مگر چه کرده؟!
_ اسمت چیه؟
_ سپیده، تو چی؟
_ خدیجه
_ تو همون خبرنگاری هستی که تلویزیون نشونت داد؟
با خنده میگویم «تو چرا اینجایی؟»
_ قتل! قتل نامادریم. با اسلحه کشتمش. ۷ ساله اینجام، یعنی از ۱۳ سالگی! آخه میدونی اینجا کانون نداره.
بخش سیزدهم از روایت سپیده قلیان از زندان را اینجا بخوانید👇
#سپیده_قلیان #تیلاپیا_خون_هورالعظیم_را_هورت_میکشد #روایت_سپیده_قلیان_از_زندان #اطلاع_رسانی #زندانیان_سیاسی #زندان_اهواز #شکنجه
@Farsi_Iranwire
IranWire | خانه
روایتهای سپیده قلیان از زندان (بخش سیزدهم)؛ خدیجه عساکره و رویای بازیگری
«سپیده قُلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفتتپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر، تصویری دقیق و درعینحال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است.…