[هشدار نامه]
471 subscribers
30.5K photos
23.3K videos
186 files
4.25K links
+مبادا که ترس از مردم، شما را از گفتن حقیقت باز دارد!
.

#حضرت_محمد(ص)

#شاهنشاه_رضاشاه_پهلوی:
@OfficialRezaPahlavi

کانال مرجع :
@Rastakhiz_Simorgh1339

کانالهای مرتبط:
@rakib_nameh
@rakik_nameh
🆔 @neshat_shirin

#با_ما_همراه_باشید
🌞
Download Telegram
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #سیزدهم ):


#کرزوس را با ریش و سبیل تراشیده به تالاری آوردند که کورش در آن نشسته بود.کرزوس به زبان #بابلی گفت: درود بر تو ای توانمند، تو پیروز شدی و من شکست خوردم و به همین روی تو را توان‌دار(صاحب‌اختیار) بر خود می دانم.
کورش درودش را پاسخ گفت و فرمان نشستن داد سپس گفت : ای کرزوس اندرزی به من بده.

پادشاه شکست‌خورده #لیدی گفت: چند گاه پیشتر از این ، هنگامی که #سولون زنده بود، از او درخواست کردم که اندرزی به من بدهد که در زندگی به کارم بیاید و او در پاسخم گفت که سرنوشت آدمی این است که همواره بدبخت باشد و نیک بختی چیزی نیست مگر رهایی میان دو بدبختی.امروز من میدانم که او درست می گفت، چون تا دیروز پادشاه بودم و کارگران بسیار داشتم و امروز، مردی هستم اسیر و نمی دانم خوراکم چه خواهد بود و شب کجا خواهم خوابید.

کورش گفت: تو امروز هم مانند دیروز خواهی خورد و امشب نیز مانند دیشب خواهی‌خوابید و همسران و کارگرانت با تو خواهند بود.من تو را آزاد می گذارم و تنها دو چیز از تو میخواهم.نخست این که بخشی از زر و گوهر خود را به من بدهی که میان سرداران و سربازانم بخش‌شود، من فرمان‌دادم که از تاراج این شهر خودداری کنند،کسی را نکشند و اسیر نسازند.

به شوند زیاده‌خواهی و اندیشه‌ی تو برای تازش بر سرزمین ما،سربازان من دیرگاهی است که دور از خانه‌شان جنگیده اند و اگر چنین نکنم در آینده سر از فرمان می پیچند.
کرزوس گفت: من هر اندازه از گنجم را که بخواهی به تو می دهم.
کورش گفت: دومین چیزی که من از تو می خواهم این است که دست‌به‌کار گردآوری سپاه نشوی و جنگ ننمایی.
کرزوس گفت: من تا روزی که زنده هستم با تو و دوستانت جنگ نخواهم کرد.



@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #چهاردهم ):


کورش پس از به دست‌گیری #لیدی بر‌آن شد تا شهرهای یونانی نشین #آسیای کوچک را نیز برجای نشاند تا دیگر بار با دشمنان #ایران هم‌پیمان نشوند.او برای این کار شایسته ترین سردارانش را فرستاد و خود به ایران بازگشت.پس از بازگشت شاهنشاه،مردم لیدی بر #تابالوس ،فرماندار #سارد ، شوریدند و او را در دژی زندانی ساختند.

برانگیزاننده ی شورش سرداری ایرانی به نام #پاکتیاس بود که از سوی کورش برای نگهبانی از مردم سارد و جلوگیری از چپاول آنان گمارده شده بود.اما پس از چندی آزمند شد و از فرمان کورش سرپیچید.این شورش با کمک یکی از سرداران #ماد به نام #مازارس پایان یافت اما پاکتیاس دشمنیار(خائن) به #یونان گریخت و همین فرار او شوندی شد تا کورش برای تازش به آسیای کوچک دل‌استوار گردد

در پی کاردانی و کوشش سپاهیان ماد و #پارس ،شهرهای آسیای کوچک یکی پس از دیگری گشوده شد.
یونانی‌های #ایونی که از یاری #کرزوس سرپیچیده بودند،کورش را نیز پشتیبانی نکردند چراکه #اسپارت به آن‌ها وعده‌ی کمک و یاری داده بود.
هنگامی که سپاه کورش سرگرم به دست‌گیری شهرهای آسیای کوچک بودند،اسپارت نیز پیمان خود را شکست و ایونی‌ها را تنها گذاشت.

#لاسدمون ،فرماندار اسپارت، نامه‌ای به کورش نوشت که اگر فرمانبردار کردن شهرهای آسیای کوچک را پی‌گیرد،اسپارت و یونان به‌سختی در برابر او ایستادگی خواهند کرد.
پس از آنکه فرستاده‌ی اسپارت نامه را خواند،کورش چنین پاسخ داد:"از پیامی که آوردید سپاسگزارم.پیشنهاد میکنم که پرگویی و یاوه‌سرایی در کار دیگران را برای روزی نگاه دارید که ناگزیر خواهید بود بدبختی‌ها و درماندگی‌های خود را بازگو کنید."


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #پانزدهم ):


درباره ی نبردهای کورش بزرگ در #خاور #ایران آگاهی چندانی در دست نیست.

آنچه آشکار می‌نمایاند این است که شاهنشاه،پنج یا شش سال (۵۴۵ تا ۵۳۹ پ.م) درگیر نبرد با مردمان میان دریای #مازندران و #هندوستان بوده است.او در این نبردها توانسته سرزمین‌های #مارگیان و #سغدیان را به دست گیرد و تا سیردریا( #سیحون ) پیش رود.کورش در ساحل #سیردریا دژها و شهرهایی همچون شهر کورش(cyropolis) برپا نمود که تا روزگار #اسکندر #مقدونی برجای بود.او بر #سکاها چیره شد و آنان را به فرمان خود درآورد اما بخشی از سپاهش در لشگرکشی به #ژدرزی ( #مکران ) به شوند جنبش شن‌های روان از میان رفت


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #شانزدهم ):


پیام پیروزی ها و توانمندی روز‌افزون کورش به #بابل رسید.امپراتور بابل که از این توانمندی پادشاهی کورش هراسان شده بود،بر آن شد تا به #پارس بتازد و پادشاهی نوبنیاد #ایران را از میان بردارد.


اما سرزمین بابل از درون خود رو به نابودی میرفت.
شهر بابل با داشتن کاخ‌های زیبا،دژهای استوار،سواره‌سپاه نیرومند،دیرینگی و شهری‌گری باشکوه،شهبانوی #آسیا خوانده میشد با این همه از درون گرفتار ستم و بدکاری گشته بود.


توانگران و سران بابل چنان در بدکاری و خوشگذرانی فرو رفته بودند که به چیزی جز بازرگانی و افزدون بر دارایی و خوشی خود نمی‌اندیشیدند.کارهای #نبوکدنصر به واپسین پرتو چراغی میمانست که میرفت تا برای همیشه خاموش شود.
بابلیان خواست و توانایی اداره ی سرزمین خود را نداشتند برای آنان مهم نبود که چه کسی بر آنان فرمان براند‌.


تنها هدف ایشان رونق بازرگانی بود تا اینگونه بتوانند دارایی بیشتری گردآورند و بردگان و کنیزان بیشتری برای سرگرمی و خوشگذرانی خریداری کنند.پیشتر دولت بابل #ماد را در به‌دست‌گیری #نینوا یاری کرد و نیرویی شگرف به دست آورد به‌همین‌روی فرمانروای بابل گمان میکرد هیچکس توان رویایی با آنان را نخواهد داشت اما این توانمندی چندان نپایید به ویژه آنکه بابل دربرابر شاهنشاهی نوبنیاد اما بسیار توانمند کورش جای‌گرفت.



@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #هفدهم ):


در این هنگام #نابونید ،فرزند کاهنه ای از #حران ،بر بابلیان فرمان میراند.او بازیچه ی دست گروهی از کاهنان و روحانیان بود و پیوسته در جست‌وجوی نیایشگاه‌های کهن و ساخت پرستشگاه‌های تازه روزگار میگذرانید.


نابونید برای پیشبرد کارهای خود مالیات‌های گزاف از مردم میگرفت و بردگان بسیاری را به کار می‌بست.او هیچگاه در پایتخت به‌سر نمیبرد و فرزندش #بالتازار را برجای نشانده بود تا به کارهای #بابل رسیدگی کند.
این کردار نابونید ناخشنودی مردم را در پی داشت.افزون بر این،کورش در بابل هواخواهان بسیار داشت که او را برای تازش به آن شهر و به‌دست‌گیری فرمانروایی بابل فرامیخواندند.


یکی بابلیان به نام #گبریاس که فرماندهی سرزمین‌های میان دو رود #زاب و #دیاله را به‌گردن داشت،برای کمک به پادشاه #ایران سپاهی از مردم خواستارمند(داوطلب)گرد آورد و برای کورش فراخوان فرستاد.در سال ۵۳۹پ.م کورش رهسپار بابل شد.
نخست دستور داد گذر فرات را از سوی بابل دگرگون کنند تا هم سپاهیان برای دسترسی به آب در تنگنا نباشند و هم راهی برای درون شدن به شهر پدید آید.


سپس بی‌درنگ به #اوپیس رفت و بی آنکه درگیری چندانی رخ دهد،بر بالتازار چیره شد.نابونید که در #سیپ‌پار بود نیز پا به فرار گذاشت و اردوگاهش به دست سپاهیان کورش افتاد.گبریاس نیز به بابل رسید و همانگونه که کورش فرمان داده بود،از کشتار و چپاول مردم و ویرانی نیایشگاه‌ها خودداری و جلوگیری کرد.


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️‍ ‍ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #هژدهم ):



هنگامی که شاهنشاه #ایران به پایتخت پا نهاد،مردم او را به مانند آزادکننده ی خویش گرامی داشتند و با آغوش باز به پیشوازش شتافتند.


#نابونید که خود را به #بابل رسانده بود نیز به هیچ مقاومتی فرمان شاهنشاه را گردن نهاد.کورش نابونید را به #کارامانی ( #کرمان ) فرستاد و او تا پایان زندگی‌اش همانجا به سر برد.
شاهنشاه به نیایشگاه بزرگ بابلیان رفت و دستان #مردوک را در دست گرفت.


او با این کار بر بابلیان آشکار ساخت که هرکس و هر گروهی درباره ی باورهای خود آزاد است و او به هیچ روی بر آن نیست که آیین و خداوند خود را بر بابلیان و دیگر مردمان سَربار(تحمیل)کند.
او با این کار،که بخشی از ایین تاج گذاری شاهان بابل بود ، از سال ۵۳۸پ‌.م شاه بابل شناخته شد.

کورش بزرگ همه ی تندیس ها و نمادهای خدایان شهرهای گوناگون را که نابونید با زور و ستم به بابل آورده بود به جایگاه خود بازگرداند.همچنین زر و سیمی که به دست سپاهیان بابل از خزانه ی نیایشگاه #اورشلیم چپاول شده بود به #یهودیان بازگرداند و به یهودی‌هایی که به بردگی گرفته شده بودند پروانه داد تا به اورشلیم بازگردند و نیایشگاه خود را بازسازی کنند.فرمان کورش بزرگ در این رخداد،برگ زرین و پر افتخاری بود که بر تاریخ تمدن بشر افزوده گردید.


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #نوزدهم ):


پس از آزادی #یهودیان به فرمان کورش بزرگ،بیشتر آنان در #بابل ماندند و سرگرم بازرگانی شدند تنها ۴۲۳۶۰ تن از یهودیان به رهبری #شاماخابالزور پسر #خواکین ،به زادگاه خویش بازگشتند.آنان با کمک فرمانروای ایرانی #اسراییل ،در هشت ماه نیایشگاه #اورشلیم را بنا نهادند.


پس از آنکه کورش بزرگ تاج شاهی بابل را بر سر گذاشت،با دو خواسته ی گوناگون رو به رو شد.از یک سو،بابلیان دست از پشتیبانی شاه پیشین کشیده، شاه پیروز را با جان و دل پذیرفته و همچون گذشته زندگی خود را از سر گرفته بودند.از دیگر سوی یهودیان از کورش میخواستند در برابر #بابل سختگیر و ستمگر باشد و آن را ویران سازد؛همانگونه که شاهان بابل اورشلیم را ویران کرده بودند.


در #تورات درباره ی این خواسته فراوان سخن رفته است که چند نمونه های آن را میتوان در کتاب #اشعیا باب چهل و ششم چهل هفتم و کتاب #ارمیا باب پنجاهم و پنجاه و یکم دید.
در این بخش ها خواسته میشود که مردان بابلی را اسیر کنند و چهارپایان را بکشند.زنان و دختران بابلی را به کنیزی یهودیان دهند و به زندان افکنند.


#مردوک و خدایان دیگر را نابود سازند و زمین را آتش بزنند که دیگر گیاهی از آن نروید.
همچنین خداوند #یهود سخن میگوید که بادی به سوی بابل میفرستد تا خانه‌‌ها را ویران و مردم را بی‌کاشانه کند‌.
یهودیان چنین میخواستند چون بابلی‌ها نیز همینگونه با آنان رفتار کرده بودند اما کورش،با آن اندیشه‌ی بلند و کردار نیکو هرگز نمیتوانست چنین کند‌.


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #بیستم ):


هرچند کورش بزرگ از پذیرش خواسته‌ی #یهودیان سرباز زد و هرگز به بابلی‌ها گزندی نرساند،اما به گونه‌ای برخورد کرد که برای یهودیان همچون یک #مسیح ارزشمند گشت و نامش به نیکی در کتاب های آنان نوشته شد.

در کتاب #اشعیا باب چهل‌وپنجم میخوانیم:"خداوند به مسیح خود یعنی کورش که دست راست او را گرفتم تا به باشندگی او فرمانروایان را شکست دهم و کمرهای پادشاهان را بگشایم.تا درها را به روی او باز نمایم و دروازه‌ها دیگر بسته نشود.که من پیش روی تو خواهم خرامید و جای‌های ناهموار را هموار خواهم ساخت.

درهای برنجین را شکسته پشتبندهای آهنین را خواهم برید و گنج‌ها و گنجینه‌های پنهان را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من، #یهوه ،که تو را به نام خوانده‌ام،خدای #اسراییل میباشم.من یهوه هستم و دیگری نیست و جز من خدایی نیست.من کمر تو را بستم هنگامی که من را نشناختی"
افزون بر این،در کتاب اشعیا بخش‌های بسیاری ویژه‌ی بازگویی جوانمردی کورش بزرگ و ماجرای پیروزی او بر #بابل و #کلدانی‌هاست.

@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #بیست‌و‌یکم ):


به دست‌گیری #بابل ،توان و نیروی کورش بزرگ را تا #فنیقیه گسترش داد چراکه بابل فرمانروای این سرزمین‌ها بود.

فنیقی‌ها نیز بدون جنگ و خونریری فرمانروایی کورش بزرگ بر سرزمینشان را پذیرفتند هرچند #یونانیان میکوشند تا به گردن‌نهادن فنیقی‌ها رنگ ترس دهند اما نکته‌هایی هست که سخن آنان را بی ارزش می‌سازد.هنگامی که #هردوت از تهدید #داریوش بزرگ نسبت به #کارتاژ سخن میگوید،پیروی فنیقی‌ها از او را نشان ترس میداند.
مردمان فنیقیه پیرامون سه‌هزار سال پیش از #عربستان به سوی دریای #مدیترانه کوچ کردند.

آنان در دامنه‌های کوه‌های #لبنان ،شهرهایی همچون #صور ، #صیدا ، #جبل و #ارواد را بنیاد نهادند و به بازرگانی پرداختند.دادوستد و بازرگانی آن‌ها چنان گسترده بود که در #چین ، #جنوب‌آفریقا و جزیره‌های #بریتانیا نشانه‌هایی از بازارها بازرگانی آنان به دست آمده‌است.این بازرگانی شوندی شد تا شهرهای فنیقیه نتوانند با هم یکی شوند پس هرکدام شاهی برای خود برگزیدند.این شاهان،کشتی‌ها و بازرگانان فنیقی پیوسته با یکدیگر درگیر بودند. به همین روی سرزمین‌های همسایه توانستند این سرزمین را فرمانبردار خود کنند.


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #بیست‌ودوم ):


نکته‌ای که نشان میدهد پیوستن #فنیقی‌ها به #هخامنشیان از ترس نبوده، کینه و درگیری همیشگی میان کشورهای بازرگانی است.

#فنیقیه ،هماورد سرسخت #یونان بود اما سرزمین کوچکتر فنیقیه در برابر شهرهای یونانی و #مصریان که با یکدیگر پیوندهای دوستانه داشتند،نیاز به پشتیبانی شاه #هخامنشی داشت.همین سرزمین که یونانیان فرمانبرداری‌اش از شاهان هخامنشی را از روی ترس میدانند،ماه‌ها در برابر #اسکندر ایستاد و از پیشروی سپاه او جلوگیری کرد در حالی که نیک میدانست خشم اسکندر آنان را نابود خواهد ساخت.

فرمانبرداری فنیقی ها از شاهان #پارس را بیش از هرچیز باید برآیند سیاست خردمندانه‌ی کورش بزرگ دانست چه اگر جز این بود،در برابر او نیز ،همچون در برابر اسکندر، ایستادگی میکردند.همچنین باید دانست که پس از فروپاشی #سارد ،جایگاه #مصر دگرگون شد و با از میان رفتن امپراتوری #بابل ، آسیب را در نزدیکی مرزها خود دید.به همین‌روی #فرعون برآن شد تا با فنیقی‌ها یگانه گردد و آنان را در ردیف نخست سپاه خویش داشته باشد.با این‌همه،آوازه ی نیکویی‌های کورش بزرگ سد استواری در برابر تلاش‌های مصریان گردید‌.


@rakik_nameh
🌞
🌞رکیک نامه:


@rakik_nameh


☀️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #بیست‌وسوم ):


با گردن‌نهادن #فنیقیه و فرمانبرداری #اسراییل ،کورش دیگر نگرانی درباره‌ی تازش از سوی باختر #آسیا نداشت‌چنانکه از رویدادنامه‌های بابلی بر‌می‌آید،او پسر بزرگ خود به نام #کمبوجیه را به فرمانروایی بابل گماشت و او را شاه بابل خواند.پیشتر نیز فرمان‌فرمایی #سارد را به #هارپاگ سپرده بود.

در یافته‌های بابل،بنمایه‌ای پیدا شده که نکته‌ای دلنشین را یادآور میشود.در این بنمایه، #نابونید مردی ناتوان خوانده شده که بر سراسر کشور با ستم و بی‌داد فرمان میراند.
او باشندگان سرزمین را به نابودی کشانید و سختی‌های بسیاری بر آنان بار کرد.قربانی‌های روزانه و آیین‌های بابلیان را از میان برد و خشم کاهنان و خدایان بابلی را برانگیخت.

به شوند همین نکته بود که بابلی‌ها پیروزی‌های کورش بزرگ را با یاری ایزدان بابلی و مردوک میدانستند.در بخشی از این سند چنین آمده است:"پادشاه خدایان از ناله‌های آنان خشمگین شد و سرزمین‌هایشان را رها کرد.خدایانی که در آن سرزمین‌ها زندگی میکردند،زیستگاه خود را واگذاشته رفتند چراکه از جا‌به‌جایی خود به بابل خشمناک بودند.

#مردوک به همه‌ی زیست‌گاه‌هایی که ویران شده بود و به همه‌ی باشندگان #سومر و #اکد که همچون مردگان شده بودند،رو کرد و بر آنان دلسوزی نمود.هنگامی که خواست از بابل پاسداری کند،به پیرامونش نگریست و جویای پادشاه راست‌کرداری شد؛پادشاهی که دل او گواهی میداد."بیگمان پادشاهی که از او سخن رفته کورش است که توانست بی جنگ و خون‌ریزی درون شهر شود و مردمان را از رنج و سختی رهایی بخشد.


@rakik_nameh
🌞
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه‌ ی #کورش بزرگ (بخش #یکم ):


#ایختوویگو ،آخرین پادشاه سلسله #ماد ، در خواب دید که از بدن دخترش #ماندانا جوی آب بزرگی روان شد که نه تنها پایتخت او بلکه وسعت پهناوری از زمین را فراگرفت.او ماجرای رویای خویش را با خوابگزار ویژه‌اش بازگفت.خوابگزار چنین پاسخ داد:"از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها پادشاهی تو،بلکه سراسر #آسیا را فرمانبردار خواهد کرد."

ایختوویگو که از این پاسخ هراسان شده بود،دختر خود را به همسری هیچ یک از بزرگان مادی درنیاورد.پس او را به #کمبوجیه ،شاه #انشان ،داد که نواده ی #هخامنش ،پسر #کورش_یکم و یک شاهزاده ی #پارسی بود.کمبوجیه خویی ملایم داشت و خاندانی #نژاده بود.او پس از پایان مراسم عروسی همراه با ماندانا رهسپار #انشان شد.در همان سال ایختوویگو دوباره به‌خواب دید که از بدن ماندانا تاکی روییده،برومند شده و بر سراسر آسیا سایه افکنده است.این بار نیز خوابگزاران همان گزارش پیشین را پیش‌داشتند.ایختوویگو پیکی به پارس فرستاد و ماندانا را که در آستانه ی زایش بود،به #اکباتان بازگردانید.از ماندانا پسری زاده شد خوب‌رو و تندرست.

ایختوویگو نوزاد را به #هارپاگ که از خانواده ی خود او و از میان #مادها راست‌رو ترین بود،سپرد و فرمان داد او را به خانه ی خویش برده به هلاکت رساند.هارپاگ مردی دانا بود پس با خود اندیشید که ایختوویگو پیر و نزدیک به مرگ است و پس از او ماندانا بر تخت خواهد نشست.چنانچه کودک به دست او کشته گردد و ماندانا آگاه شود،بیگمان از او کین پسر خواهد‌خواست.پس کودک را به یکی از چوپانان آستیاگ به نام #میثرادات سپرده و از او خواست کودک را بکشد و تنش را برای حیوانات اندازد.همچنین بر او آشکار ساخت که نام پسر،کورش است و از تبار ماندانا و کمبوجیه میباشد.

در همان زمان، #سپاکو ،همسر میثرادات ، برای چندمین بار کودکی مرده زاده بود که جسدش هنوز در خانه بود.میثرادات جسد کودکش را به هارپاگ داد و به جای او کورش را نزد خود نگاه داشت.هارپاگ دانست که این کودک مرده،کورش نیست اما سخنی بر زبان نیاورد.او نیز خوش نداشت در مرگ شاهزاده دست داشته باشد.چرا که باور داشت ریختن خون شاهانه بد‌شگون است و دامانش را خواهد گرفت.بر کسی نیز آشکار نشد که کورش فرزند راستین میثرادات نیست.
چون کورش به ده سالگی رسید،پیشامدی رخ داد که کیستی او را بر همگان آشکار ساخت



https://t.me/Nehzate_Jangal/966

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه‌ ی #کورش بزرگ (بخش #یکم ):


#ایختوویگو ،آخرین پادشاه سلسله #ماد ، در خواب دید که از بدن دخترش #ماندانا جوی آب بزرگی روان شد که نه تنها پایتخت او بلکه وسعت پهناوری از زمین را فراگرفت.او ماجرای رویای خویش را با خوابگزار ویژه‌اش بازگفت.خوابگزار چنین پاسخ داد:"از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها پادشاهی تو،بلکه سراسر #آسیا را فرمانبردار خواهد کرد."

ایختوویگو که از این پاسخ هراسان شده بود،دختر خود را به همسری هیچ یک از بزرگان مادی درنیاورد.پس او را به #کمبوجیه ،شاه #انشان ،داد که نواده ی #هخامنش ،پسر #کورش_یکم و یک شاهزاده ی #پارسی بود.کمبوجیه خویی ملایم داشت و خاندانی #نژاده بود.او پس از پایان مراسم عروسی همراه با ماندانا رهسپار #انشان شد.در همان سال ایختوویگو دوباره به‌خواب دید که از بدن ماندانا تاکی روییده،برومند شده و بر سراسر آسیا سایه افکنده است.این بار نیز خوابگزاران همان گزارش پیشین را پیش‌داشتند.ایختوویگو پیکی به پارس فرستاد و ماندانا را که در آستانه ی زایش بود،به #اکباتان بازگردانید.از ماندانا پسری زاده شد خوب‌رو و تندرست.

ایختوویگو نوزاد را به #هارپاگ که از خانواده ی خود او و از میان #مادها راست‌رو ترین بود،سپرد و فرمان داد او را به خانه ی خویش برده به هلاکت رساند.هارپاگ مردی دانا بود پس با خود اندیشید که ایختوویگو پیر و نزدیک به مرگ است و پس از او ماندانا بر تخت خواهد نشست.چنانچه کودک به دست او کشته گردد و ماندانا آگاه شود،بیگمان از او کین پسر خواهد‌خواست.پس کودک را به یکی از چوپانان آستیاگ به نام #میثرادات سپرده و از او خواست کودک را بکشد و تنش را برای حیوانات اندازد.همچنین بر او آشکار ساخت که نام پسر،کورش است و از تبار ماندانا و کمبوجیه میباشد.

در همان زمان، #سپاکو ،همسر میثرادات ، برای چندمین بار کودکی مرده زاده بود که جسدش هنوز در خانه بود.میثرادات جسد کودکش را به هارپاگ داد و به جای او کورش را نزد خود نگاه داشت.هارپاگ دانست که این کودک مرده،کورش نیست اما سخنی بر زبان نیاورد.او نیز خوش نداشت در مرگ شاهزاده دست داشته باشد.چرا که باور داشت ریختن خون شاهانه بد‌شگون است و دامانش را خواهد گرفت.بر کسی نیز آشکار نشد که کورش فرزند راستین میثرادات نیست.
چون کورش به ده سالگی رسید،پیشامدی رخ داد که کیستی او را بر همگان آشکار ساخت



https://t.me/Nehzate_Jangal/966

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #دوم ):


کورش پسری باهوش و دوست‌داشتنی بود.به همین روی همبازی بزرگ‌زادگان دربار ماد شد.او و چند تن از کودکان همسالش در دهکده سرگرم بازی بودند.در بازی خود،کودکان کورش را به شاهی برگزیدند و او هرکس را به انجام کاری فرمان میداد.یکی از کودکان،فرزند بزرگ‌زاده ای به نام #آرتمبارس بود.او که خود را بالاتر از #شبان‌زاده میدانست،از فرمان کورش سرپیچی کرد و تلاش نمود تا بازی را برهم بزند.کودکان از این کار او به خشم آمدند پس کورش فرمان داد او را به درختی ببندند و تا پایان بازی همانجا نگاه دارند.

پس از بازی،پسر آرتمبارس سوی پدرش رفت و ماجرا را برای او بازگو کرد.آرتمبارس همراه پسرش به نزد ایختوویگو رفت؛ از گستاخی شبانزاده سخن گفت و گله کرد که شبانزادگان نباید همبازی بزرگ‌زادگان گردند. #ایختوویگو فرمان داد چوپان‌زاده و پدرش را به دربار بیاورند تا او را به سزای کار ناشایست خویش برساند.

هنگامی که کورش و #میثرادات به دربار آمدند،شاه چشم در چشم کورش دوخت و گفت:"ای غلام‌زاده،این تو بودی که نسبت به فرزند یکی از بزرگترین درباریانم چنین گستاخی روا داشتی؟"

کورش داستان بازی کودکان را بازگفت و کردار خود را پادافرهی(مجازاتی)دانست که میبایستی درباره ی آن کودک نافرمان انجام گرفته باشد.سپس افزود:"انگاه من شاه بودم و چنین فرمان دادم‌اکنون تو شاه هستی.اگر برای اینکار سزاوار پادافره هستم،اماده ام تا فرمان شاه را بپذیرم." هنوز سخن کورش به پایان نرسیده بود که ایختوویگو درباره ی شبان‌زاده بودن او بدگمان شد.پاسخ کودک عادی نبود.چهره‌اش به #ماندانا میمانست و سنش با سال‌های زندگی کودکی که فرمان کشتنش را داده بود برابری میکرد.

ایختوویگو چندی از سخن گفتن بازماند سپس آرتمبارس را پروانه ی رفتن داد و کورش را همراه با چند خدمتکار به اندرون فرستاد.
هنگامی که شاه و شبان با هم تنها ماندند،ایختوویگو از شبان پرسید که کودک را از کجا پیدا کرده یا چه کسی او را به میثرادات سپرده است.هنگامی که میثرادات کورش را پسر خود خواند،ایختوویگو فرمان داد تا چوپان را به شکنجه‌گران سپارند پس ترس بر جان میثرادات افتاد و ناگزیر داستان را بازگفت.

#ایختوویگو خشمگین شد و در پی #هارپاگ فرستاد.چون هارپاگ به دربار رسید،دانست که ایختوویگو به رازش پی برده است پس چنین بازگو کرد:"هنگامی‌که نوزاد به من سپرده شد،اندیشیدم تا راهی بیابم که هم فرمان شاهانه انجام شود و هم دستم به خون نوه ی سرورم آلوده نگردد.پس کودک را به این چوپان سپردم و فرمان شاهانه را به اون گفتم.او نیز آنچه خواسته بودید،کرد و تن بیجان کودک را به کارگزاران من داد تا به خاک بسپارند."

هنگامی که سخن هارپاگ به پایان رسید،ایختوویگو گفت:"خوشبختانه اکنون کودک زنده است و این بهترین رخداد برای من است.چراکه سرنوشت او مایه ی اندوه من بود و ازردگی ماندانا که گمان میکرد کودکی مرده زاده است مرا آزار میداد.اکنون برو و فرزندت را به اینجا گسیل دار تا همبازی نوه‌ام باشد.خودت نیز به میهمانی شامی که برای کورش برپا میشود،بیا."
هارپاگ شادمانه به خانه رفت و این خبر را با همسرش بازگفت انگاه تنها پسرش را که آن هنگام سیزده ساله بود،نزد شاه فرستاد.




https://t.me/Nehzate_Jangal/337

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #سوم ):


شب هنگام که میهمانی آغاز شد،شاه فرمان داد خوراکی ویژه برای #هارپاگ بیاورند تا سزای زنده نگاه داشتن #کورش باشد.پس کباب و خورشی ویژه دربرابر هارپاگ گذاشتند.

چون هارپاگ خوردن را به پایان رسانید،پادشاه درباره ی مزه‌ی خوراک از او پرسید.هارپاگ از شاه سپاسگزاری کرد و گفت که خوراکش لذیذ بوده است پس به فرمان #ایختوویگو ،سبدی برای هارپاگ اوردند.ایختوویگو گفت:"حیف باشد که همسر و فرندانت از چنین خوراکی نخورند.پس این را برای آنان ببر."سپس از او خواست سرپوش از آن برگیرد.هارپاگ با برداشتن سرپوش،سر و دستان و پاهای فرزند خود را دید اما برخود چیره شد و سخنی نگفت.ایختوویگو از او پرسید:"آیا میدانستی کباب دلچسبی که به دندان گرفتی،گوشت بدن تنها پسرت بود؟"هارپاگ پاسخ داد:"فرمان و خواست شاه هرچه باشد،رواست."

ایختوویگو همچنان از وجود کورش هراسان بود پس خوابگزاران را فراخواند و ماجرای بازی کودکانه و بازگشت نوه‌اش را برای آنان بازگو کرد.

خوابگزاران پاسخ دادند که شاه نباید از زنده بودن نوه‌اش بیمناک باشد چراکه خوابش رخ داده است و کورش در بازی کودکان شاه شده است.ایختوویگو نیز با آنان همداستان بود و می‌اندیشید که این کودک دیگر شاه نخواهد شد.

خوابگزاران از ایختوویگو خواستند دل خود را آسوده کند و کودک را سوی پدر و مادرش بفرستد تا دیدار او اندیشه ی شاه را تیره نسازد.ایختوویگو چنین کرد.هنگامی که کورش به درگاه پدرش رسید،با پیشواز گرمی رو به رو شد. #کمبوجیه و #ماندانا از دیدن او بسیار شاد شدند سپس از کودک خواستند تا روزگارش را برایشان بازگوید.کورش داستانش را برای آنان بازگفت.از نیکی و مهربانی #میثرادات و همسرش #سپاکو (گروهی این نام را #کونو نوشته اند) با لحنی آمیخته به سپاس و ستایش سخن به‌میان آورد


🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ‌‌...


https://t.me/Nehzate_Jangal/359

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #چهارم ):


هنگامی که کورش به سن بلوغ رسید،دلیرترین و دوست‌داشتنی ترین نوجوان #پارس و #انشان بود.

او به فرمان پدر و عمویش،فرمانده سپاه پارس و انشان شد. #هارپاگ که همواره در اندیشه ی آن بود تا کین فرزند را از #ایختوویگو بخواهد،برای هم‌نوا کردن کورش با خود،همواره هدیه و پیام‌هایی برای او میفرستاد.هارپاگ به تنهایی نمیتوانست به هدف برسد پس در دیداری که با کورش داشت کوشید تا اندیشه‌ی او را با خود همسو کند.همچنین با بزرگان #ماد که از ستم ایختوویگو به تنگ آمده بودند گفت‌و‌گو کرد و آنان را بر آن داشت تا ایختوویگو را سرنگون ساخته و کورش را به جای او بنشانند.

هارپاگ توانست مردم و بزرگان ماد را با خود همداستان کند پس بر آن شد تا نامه ای بنویسد و کورش را آگاه سازد.
برای آنکه دل استوار باشد این نامه تنها به دست کورش خوانده میشود تدبیری اندیشید.پیامش را بر تکه چوبی نوشت.شکم خرگوشی را شکافت؛ نامه را در آن نهاده و پارگی را به دقت دوخت سپس کارگزار ویژه اش را فراخواند تا خرگوش را به انشان ببرد.نامه به دست کورش رسید.

در آن چنین نوشته شده بود:"ای پسر #کمبوجیه ،بیگمان #اهورامزدا برتو نگاه دارد وگرنه تو از گیر‌و‌دار آن رخداد شگفت‌انگیز نمی‌رَستی و چنین زمان نیکی به دست نمی‌آوردی.اکنون هنگام آن رسیده است که کین خود از ایختوویگو باز‌ستانی.او خواستار مرگ تو بود و اگر بداندیشی‌هایش در این رهگذر کارگر می‌افتاد اکنون زنده نبودی.تو زندگی‌ات را در سایه #اهورامزدا بازیافته‌ای.
بی‌گمانم که تاکنون از چگونگی روزگار خود آگاه شدی و نیز دانسته ای که من از ایختوویگو چه مایه ستم دیده ام و این تنها به شوند آن بود که تو را نکشتم و به چوپان سپردم.

اکنون چنانچه به سخنانم گوش فراداری،سرزمین ماد به فرمان تو خواهد بود.پارسیان از ستم ایختوویگو ناخشنود هستند.آنان را با خود همراه کن و به ماد بیا.اندیشه مکن که چه کس فرمانده ی نیروهای ایختوویگو خواهد بود چه من باشم و چه دیگری،کارها به کام تو خواهد گشت چراکه بزرگان و مردم ماد نخستین کسانی خواهند بود که از ایختوویگو روی‌برتافته و به تو خواهند پیوست.در اینجا همه چیز آماده است.تو نیز درنگ نکن و دست به کار آمدن بشو."


🎋 #این_داستان_ادامه_دارد...




https://t.me/Nehzate_Jangal/590

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #پنجم ):


#کورش پارسیان را گردآورد و فرمان داد همگان داس برگیرند.آنگاه زمین پهناوری که با خار انباشته بود به آنان نشان داد و فرمود پیش از فرونشستن آفتاب آن را پاک و هموار سازند.پس از پایان کار دستور داد همگی به گرمابه بروند و روز سپسین با تن و پوشش پاکیزه همانجا بیایند.دیگر روز کورش میهمانی بزرگی برپا کرد و چون پارسیان گرد آمدند فرمان داد بر سبزه‌ها بیارامند و خوش باشند.

پس از پایان میهمانی کورش از آنان خواست تا بگویند کدام روز را بیشتر پسندیدند؟پارسیان به پاسخ گفتند که میان زندگی دیروز و امروز ناهمسانی بسیار است.

کورش در پاسخ به مردمش چنین گفت:"آری ای پارسیان!روزگار شما بدین‌گونه است.اگر به سخنانم گوش فرا دهید میتوانید از خوشی‌ فراوان برخوردار شوید و چنانچه از فرمانم روی‌گردانید،باید با زندگی سخت گذشته رو به رو گردید.ایختوویگو پادشاه ماد سالهاست بر ما مردم #پارس ستم میکند و ما خاموش مانده ایم.

احساس میکنم از سوی #اهورامزدا گزیده شده ام برای آزادی شما و باور دارم شما در نبرد نیز،همچون چیزهای دیگر، از مادها کمتر نیستید.پس به فرمانم گردن نهید و آزاده باشید‌.بشتابید و بی‌درنگ خود را از بند ستم و بندگی #ایختوویگو رها سازید."

#پارسیان دیر زمانی بود که از چیرگی #ماد ها بر ایشان به تنگ آمده بودند و بندگی آنان را ننگ میدانستند.اکنون که راهبری یافته بودند،فرمانش را با جان و دل پذیرفته و آماده ی نبرد شدند.فرمان #کورش از روی کین خواهی,و اصرار ورزی #هارپاگ نبود؛ وی قصد کرده بود دولت پارس را تنها از یوغ و ستم دولت ماد به عنوان سرزنین استعمار شده خارج کند!

ایختوویگو که از کردار کورش آگاه شده بود،او را به دربار خود فراخواند.کورش پیام داد:"من پیش از زمانی که ایختوویگو خواسته است فراخواهم رسید." ایختوویگو پس از شنیدن این پیام،سپاهی فراهم آورد و فرماندهیش را به #هارپاگ سپرد.هنگامی که دو سپاه با هم رو‌به‌رو شدند،تنها گروه اندکی از مادی‌ها که از سازش آگاهی نداشتند تن به مرگ سپردند.گروه بزرگی به سپاه پارسیان پیوستند و گروهی پا به گریز نهادند.



🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...





https://t.me/Nehzate_Jangal/605

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #ششم ):


#ایختوویگو سخت بر کورش خشم گرفت و سوگند یاد کرد که او را آسوده نگذارد.
نخست خواب‌گزارانی که فرستادن کورش سوی #ماندانا و #کمبوجیه را پیشنهاد کرده بودند،سزا داد سپس همه‌ی مادهایی را که در شهر بود،چه پیر و چه جوان،فراخوانده و سپاهی گردآورد آنگاه به میدان نبرد شتافت.

#پارسیان ،سپاه کوچک ایختوویگو را شکست دادند و خودش را اسیر کردند. #هارپاگ چون او را در بند دید شادمانی‌ها کرد و شاه شکست خورده را ریشخند نمود سپس آنچه را که ایختوویگو بر سر پسرش آورده بود یادآوری نمود.آنگاه پرسید که آیا گرفتاری امروز خوش‌تر است یا پادشاهی و شکوه دیروز؟
با شکست ایختوویگو ،پادشاهی صد و بیست و هشت ساله ی #ماد ها نیز به پایان رسید و ایرانیان به فرماندهی کورش،فرمانروای آسیا شدند.

کورش هرگز گزندی به پدربزرگش نرساند و او را تا پایان زندگیش در کاخ خود نگاه داشت.کورش در سال ۵۵۰پ.م پس از پیروزی بر ایختوویگو ،به سوی #هگمتانه رهسپار شد.او به سپاهیانش فرمان داد که به چپاول شهر نپردازند ، به خانه و کاشانه ی هیچ کس تجاوز نکنند و مردمی را نکشند مگر آنکه از برای کشتن سپاهیان به پا خیزد.کورش بیشتر دارایی گنجینه ی ایختوویگو را به کاخ پدرش در #انشان فرستاد تا مبادا زر و سیم فراوان گنجینه ی کاخ هگمتانه،مردم شهر را به اندیشه ی چپاول کاخ ها و سپاهیان و بزرگان را به اندیشه ی شورش وادارد.


🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...





https://t.me/Nehzate_Jangal/609

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #هفتم ):

رویدادنامه های #نبونید در سال ۵۴۹پ.م کورش را پادشاه #انشان و در سال ۵۴۶پ.م شاه# پارس مینامند(در این سال،پادشاهی پارس از #آرشام ،نوه ی #هخامنش و نیای #داریوش یکم، به کورش داده شد) اما در نوشته ها چیزی پیرامون دگرگونی فرنام(لقب)کورش به شاه #ماد به چشم نمیخورد.

چنین آشکار میشود که این به دست گیری چنان با خواست مادها گره خورده بود و آرام و بدون درگیری رخ داد که تاریخ نگاران آن را نه نابودی یک دودمان پادشاهی،که رسیدن تاج شاهی از پدربزرگ به نوه اش میدانند.پس از تاج‌گذاری کورش،همه ی سرزمین‌هایی که هم‌پیمان یا به‌فرمان شاه ماد بودند،فرمانبردار او شدند.مگر دو سرزمین #بابل و #لیدی که این رخداد را بهانه ای برای بیرون آمدن از پیمان با ماد و گسترش مرزهای خود دانستند.فرمانروایان هر یک از این کشور میخواستند با تازش بر ماد و پارس،یگانه شاه همه ی سرزمین ها گردند.


🎋 #این_داستان_ادامه_دارد...




https://t.me/Nehzate_Jangal/765

🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️#زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #سیزدهم ):


#کرزوس را با ریش و سبیل تراشیده به تالاری آوردند که کورش در آن نشسته بود.کرزوس به زبان #بابلی گفت: درود بر تو ای توانمند، تو پیروز شدی و من شکست خوردم و به همین روی تو را توان‌دار(صاحب‌اختیار) بر خود می دانم.
کورش درودش را پاسخ گفت و فرمان نشستن داد سپس گفت : ای کرزوس اندرزی به من بده.

پادشاه شکست‌خورده #لیدی گفت: چند گاه پیشتر از این ، هنگامی که #سولون زنده بود، از او درخواست کردم که اندرزی به من بدهد که در زندگی به کارم بیاید و او در پاسخم گفت که سرنوشت آدمی این است که همواره بدبخت باشد و نیک بختی چیزی نیست مگر رهایی میان دو بدبختی.امروز من میدانم که او درست می گفت، چون تا دیروز پادشاه بودم و کارگران بسیار داشتم و امروز، مردی هستم اسیر و نمی دانم خوراکم چه خواهد بود و شب کجا خواهم خوابید.

کورش گفت: تو امروز هم مانند دیروز خواهی خورد و امشب نیز مانند دیشب خواهی‌خوابید و همسران و کارگرانت با تو خواهند بود.من تو را آزاد می گذارم و تنها دو چیز از تو میخواهم.نخست این که بخشی از زر و گوهر خود را به من بدهی که میان سرداران و سربازانم بخش‌شود، من فرمان‌دادم که از تاراج این شهر خودداری کنند،کسی را نکشند و اسیر نسازند.

به شوند زیاده‌خواهی و اندیشه‌ی تو برای تازش بر سرزمین ما،سربازان من دیرگاهی است که دور از خانه‌شان جنگیده اند و اگر چنین نکنم در آینده سر از فرمان می پیچند.
کرزوس گفت: من هر اندازه از گنجم را که بخواهی به تو می دهم.
کورش گفت: دومین چیزی که من از تو می خواهم این است که دست‌به‌کار گردآوری سپاه نشوی و جنگ ننمایی.
کرزوس گفت: من تا روزی که زنده هستم با تو و دوستانت جنگ نخواهم کرد.

🎋🎋🎋

#این_داستان_ادامه_دارد



🆔 @Nehzate_Jangal