کتابخانه تلگرام
79K subscribers
2.87K photos
703 videos
10.5K files
1.95K links
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...

ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot

صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
Download Telegram
🔻 #تا_انتها_بخوانید

🎯 ۳۵ موضوعی که در پیری حتما به آن غبطه خواهید خورد

یک ضرب المثل قدیمی هست که می‌‌گوید جوانی را جوان‌ها به هدر می‌‌دهند. شاید اگر بدانید پیرها به چه چیزهایی غبطه می‌‌خورند بتوانید بهتر جوانی کنید:

۱-چرا وقتی می‌توانستم سفر کنم، نکردم!
۲- چرا زبان دومی نیاموختم!
۳-چرا وقتم را به خاطر رابطه‌ای تمام شده تلف کردم!
۴- چرا از خود در برابر نور آفتاب محافظت نکردم تا پوست سالم‌تر و بدون چروکی داشته باشم!
۵- چرا برای دیدن خوانندگان مورد علاقه‌ام به کنسرت نرفتم!
۶- چرا از انجام خیلی از کارها ترسیدم!
۷- چرا ورزش اولویت کارم نبود!
۸- چرا خود را گرفتار سنت‌ها کردم!
۹- چرا از کاری که دوست نداشتم استعفا ندادم!
۱۰- چرا بیشتر درس نخواندم!
۱۱-چرا باور نکردم زیبا هستم!
۱۲- چرا از گفتن دوستت دارم ترسیدم!
۱۳- چرا به راهنمایی‌های والدینم گوش ندادم!
۱۴-چرا خودخواه بودم!
۱۵- چرا تا این حد نظر دیگران برایم مهم بود!
۱۶- چرا به جای آنکه به رویاهای خودم فکر کنم به فکر براوردن رویای دیگران بودم
۱۷- چرا وقتم را صرف یادآوری خاطرات بد کردم و زمانم را از دست دادم. کاش افسوس گذشته را نمی‌خوردم!
۱۸- چرا کسانی را که دوست داشتم از خود رنجاندم!
۱۹- چرا از خود دفاع نکردم!
۲۰- چرا برای برخی کارها داوطلب نشدم!
۲۱- چرا بیشتر مراقب دندان‌هایم نبودم!
۲۲- چرا قبل از مرگ مادر و پدر بزرگ سئوالاتی را که داشتم از آنها نپرسیدم!
۲۳- چرا زیاد کار کردم!
۲۴- چرا آشپزی یاد نگرفتم!
۲۵- چرا از زمان حال لذت نبردم!
۲۶- چرا تلاش نکردم آنچه را شروع کردم به پایان برسانم!
۲۷- چرا گرفتار کلیشه‌های فرهنگی شدم و از هدفم بازماندم!
۲۸- چرا دوستی‌هایم را ادامه ندادم!
۲۹- چرا با کودکانم بیشتر بازی نکردم!
۳۰- چرا انسان ریسک‌پذیری نبودم!
۳۱- چرا برای افزایش دانش و ارتباطاتم تلاش نکردم!
۳۲- چرا تا این حد فرد نگرانی بودم!
۳۳- چرا سر هر چیزی زود عصبانی شدم!
۳۴- چرا به اندازه کافی با افرادی که دوست‌شان داشتم وقت نگذراندم!
۳۵- چرا برای یک بار هم که شده پشت میکروفن نرفتم تا در مقابل جمع صحبت کنم!

@Library_Telegram
🔻 #تا_انتها_بخوانید

برای یه کار اداری رفته بودم شهرداری،
توی اون قسمتی که به کار من مربوط میشد یه خانوم جوان کارمند حضور داشت که قبل از هر چیزی،
قبل از کارمند بودن، قبل از دختر خانواده بودن و حتی به نظرم قبل از همسر بودن یه مادر بود...
یه زن وقتی مادر میشه اولویتش میشه فرزند...
این خانوم مجبور بود برای چند ساعت از دخترش توی محل کار نگهداری کنه.
اره میدونم اداره جای این کارا نیست
اما حتما مجبور شده بود
حواسم بهش بود، تمام سعیش رو میکرد یه موقع کارش عقب نیفته
آدم خوب رو از حرکات سر و دست و گردن میشه شناخت...
یه دختر بچه یکی دو ساله رو با لباس زمستونی صورتی تصور کن، بچه ها همشون شیرینن، خواستنی ان، این بچه هم تو دل برو بود، هر کس میومد داخل نگاهش که میکرد لبخند مینشست روی لبش
یه مقدار سرما خورده بود
توی اون چند دقیقه ای که اونجا بودم با چشمای خودم دیدم که مادرش با چه سختی داروهاش رو میداد و ازش مراقبت میکرد
خیره شدم به چشمهای مهربون و پاک اون دختر بچه
میدونی به چی فکر میکردم؟
به اینکه بیست سال دیگه این بچه این روزا رو یادش نمیاد
اون شبایی که باعث بی خوابی مادرش شده
اون نه ماه که راحتی رو ازش سلب کرده...
هزار تا چیز دیگه
اینارو یادش میاد؟ نمیاد!
آخه پریشب یه دختر بیست ساله دیدم توی همین میدون ولیعصر داشت با یه لحن بد سر مادرش غر میزد که
اه، مامان اینجا میدونه، دوتا چهارراه بعدی باید پیاده میشدیم، اونجا میشه چهارراه ولیعصر....
من ذوق رو توی چشمای مادرش دیدم که حالش خوب بود از اینکه با دخترش اومده بیرون...
کسی که ذره ذره آب شده تا اون بچه ذره ذره قد بکشه....
خیلی دلم خواست از اون دختر بپرسم اگه با دوستاتم بیرون میومدی از پیاده روی دوتا چهارراه عصبانی میشدی یا خوشحال؟
از کجا میدونی؟ شاید مامانت دلش میخواست چهارقدم باهات راه بره...نگاهت کنه
حواست هست رفیق؟
میترسم یه وقتی به خودمون بیاییم که دیر شده ...

#علی_سلطانی

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

✍🏻 فرهنگ هوگه

بعد از اینکه چندین سال پیاپی دانمارکی ها به‌عنوان شادترین مردم جهان انتخاب شدند
همه به فکر افتادند تا راز این خوشحالی و شادی را درک کنند.
راز این شادی در یک فرهنگ قدیمی روژی و دانمارکی به اسم hyyge است.

فرهنگ هوگه راز زندگی آرام، صمیمی و دوست‌داشتنی مردم شمال اروپاست که باعث شده شادترین مردم دنیا باشند.
هوگه می‌گوید برای لذت بردن از زندگی؛ باید سرعت زندگی را پایین آورد
و از لحظه‌لحظه زندگی لذت برد.

حتی لحظه‌هایی که به‌نظر ارزشی ندارند. اما اصرار بر هنر یا توانایی «زندگی در لحظه» فقط مخصوص هوگه نیست و خیلی از فرهنگ‌ها و حتی مذاهب به آن تاکید کرده‌اند. پس چرا به نظر می‌رسد هوگه موفق‌تر عمل کرده است؟

برای اینکه هوگه به زندگی شما وارد شود؛ باید چند اصل را رعایت کنید که در کتابهای این فرهنگ هم به آنها اشاره شده و اجزای تشکیل دهنده هوگه هستند.

🔹شمع:
مهمترین جزء فرهنگ و زندگی دانمارکی‌ها شمع است!
برای شروع زندگی هوگه‌ای، همین امروز تعداد زیادی شمع بخرید.
اصلا لازم نیست شمع‌های گران قیمت بخرید.
بهتر است شمع‌هایتان از ساده‌ترین نوع ممکن و تک رنگ باشند. فقط اگر به بو یا دود شمع حساسیت دارید، نوع بدون دود و بویش را تهیه کنید.

🔸کتاب و مجله:
مردم اسکاندیناوی اهل مطالعه زیادی هستند و کتابها و مجلاتشان را با خود به رختخواب می‌برند
و به‌جای استفاده از گوشی، در آرامش و سکوت آخر شب به مطالعه کتاب می‌پردازند.

🔹نوشیدنی گرم:
نوشیدنی‌های گرم جزء لاینفک هوگه است.
اگر دوست دارید به سبک دانمارکی‌ها زندگی کنید؛ ماگ‌های رنگی و بزرگ و دوست داشتنی تهیه کنید و هر وقت احساس خستگی کردید یا بی‌حوصله بودید، خودتان ا به یک نوشیدنی گرم دعوت کنید: هر چیزی که دوست دارید؛ شیرکاکائو، دمنوش و ...

🔸تکنولوژی ممنوع:
دانمارکی‌ها از سر شب، کامپیوتر و گوشی‌هایشان را خاموش می‌کنند
و به کارهای دیگری می‌پردازند.
دوری از تکنولوژی و کتاب خواندن یا حضور در جمع، از مهمترین اجزای هوگه است.

🔹لباس های گرم و نرم:
در کشورهای شمال اروپا بیشتر وقت‌ها هوا سرد است.
لباسهای بزرگتر از سایز؛ پشمی، نرم و راحت برای یک زندگی هوگه‌ای مورد نیاز هستند. مخصوصا جوراب‌های بلند و پشمی بامزه که می‌توانید از بعضی مغازه‌ها تهیه کنید.

🔸مهمانی:
برخلاف تصور ما، اروپایی‌ها خیلی هم سرد و ماشینی نیستند.
همین فرهنگ هم باعث شده که مردم شادی داشته باشند.
دانمارکی‌ها خیلی اهل فضای مجازی نیستند و به‌جای آن در مهمانی شرکت می‌کنند و یا کتاب می‌خوانند.
آنها حداقل هر ماه یک قابلمه پارتی برگزار می‌کنند که هر کس با غذای خودش در مهمانی حاضر شود یا آخر هفته‌هایشان را کنار یکدیگر به مهمانی می‌گذرانند. «بازی کردن» یکی از پایه‌های مهمانی دانمارکی‌هاست.

🔹به خودتان جایزه بدهید:
در این فرهنگ، نباید حتما کوه جابه‌جا کنید تا برای خودتان جایزه بخرید. هر از گاهی چیزی که دوست دارید را برای خودتان بخرید. حتی اگر یک شکلات است. یا هر چند ماه یکبار؛ یک روز تا شب زیر پتو بمانید و لذت ببرید.

🔸کار فقط در محیط کار:
دانمارکی ها هفته ای ۳۵-۳۳ ساعت کار می‌کنند. (البته کار مفید) ولی بعد از خروج از محل کار؛ به زندگی عادی برمی‌گردند و به مسائل کاری حتی فکر هم نمی‌کنند.

🔹کاهش سرعت:
اگر از فرهنگ هوگه خوشتان آمده، قبل از همه اینها باید یاد بگیرید عجله را کنار بگذارید.
اگر به شمال اروپا سفر کرده باشید، حتما متوجه سرعت کم مردم شده‌اید.

با کم کردن سرعت زندگی، کم کم می‌آموزید به هر لحظه به چشم یک موهبت نگاه کنید. یادتان باشد ما وظیفه داریم از هر لحظه زندگیمان لذت ببریم؛ در غیر این صورت این نعمت بزرگ را حیف و میل کرده‌ایم.

دکتر رسول سادات

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز در زمینه ی #موفقیت منتشر شده است:

۱.به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید.

۲. با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند.

۳.همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید.

۴.وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد.

۵.وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید.

۶.قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید.

۷.به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید.

۸.هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.

۹.عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید.

۱۰.در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید.

۱۱.مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید.

۱۲.آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید.

۱۳.وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می خواهی این را بدانی؟

۱۴.به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند.

۱۵.وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید : عافیت باشد.

۱۶.وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید.

۱۷.این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.

۱۸.اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند.

۱۹.وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید.

۲۰.وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود.

۲۱.زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید. یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند.

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

همیشه سر زدن به کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است:
مغازه های بی رونق و مشتریان بی رمق.

کسانی که به توصیه یا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند
تا کتابی را تهیه کنند و بخوانند.
کسانی که «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است.
چهار سال یا شش یا ده سال این کار را انجام می دهند تا «فارغ التحصیل» شوند.

در زبان انگلیسی، برای پایان مقطع تحصیلی، از واژه Graduate استفاده می کنند از ریشه ی Grad به معنای «پله» و «گام».
پایان مقطع تحصیلی به معنای یک گام به پیش یا حرکت به یک پله ی بالاتر است.

ولی ما از «فارغ» شدن استفاده می کنیم.
تو گویی که زایمانی سخت در کار بوده
و اکنون می خواهیم به روند عادی زندگی بازگردیم.

بگذریم…در خیابان انقلاب به این آگهی ها مواجه شدم:
با قیمت بسیار ارزان، برایت پایان نامه می نویسند:
تاریخ و علوم سیاسی، مدیریت و اقتصاد، زبان و ادبیات فارسی، مقاله ISI‌ با قیمتی باورنکردني،
برایت برنامه نویسی می کنند: با هر زبان که بخواهی!

آری، خوشبختانه امکانات در حدی زیاد شده، که میتوانی بی آنکه چیزی از مدیریت بفهمی، مدرکش را دریافت کنی.
بی آنکه زبان بدانی، ترجمه کنی.
بی آنکه سیاست و اقتصاد بفهمی، مقاله هایی در آن حوزه داشته باشی، آنهم در سطح ژورنال های بین المللی و آی اس آی. کافی است پول داشته باشی آنهم نه زیاد، بلکه به نرخ دانشجویی !!

از امروز وقتی میوه فروش همسایه به هر کس که کت و شلوار پوشیده «دکتر» و آنها که اسپورت می پوشند را «مهندس» صدا می زند نمی خندم!
او جامعه را بهتر می شناسد.
حتماً او هم می داند که هزینه ی دکتر و مهندس شدن، گرفتن یک تاکسی به مقصد میدان انقلاب است.
از امروز دیگر، به حسابدار شرکتمان نمی خندم که همیشه می گوید: درسته من دیپلم دارم اما دیپلم قدیم است!
او فرق دیپلم جدید و قدیم را خوب فهمیده است.

از امروز دیگر تعجب نمی کنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است – به قول خودش – سوراخ های اطراف لپ تاپ را، با یکدیگر اشتباه می گیرد!

از امروز دیگر می دانم که چرا، یکی از آشنایانم که سمت بالای اقتصادی در یک سازمان دارد، نمی تواند «اصل» و «بهره»ی وامی را که پرداخت می کند، جداگانه محاسبه کند.
از امروز دیگر می دانم که چرا می گوییم: «فارغ التحصیلی»!!!

ما مردمی شده ایم که #تقلب می کنیم.
دانش معامله می کنیم. عنوان می خریم.

اقتصاد ایرانی، صنعت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایرانی، ادبیات ایرانی.
همه را می توانم صفحه ای ۱۵۰۰ تومان بخرم
و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترین وقت و هزینه گرفته ام.

اما فراموش می کنم که در جامعه ای زندگی می کنم که سایر کالاها و خدمات نیز، به احتمال زیاد توسط کسانی به من ارائه می شود که دانش خود را از همین میدان، شاید کمی بالاتر یا پایین تر، خریده اند!

لابد می گویید: اگر اوضاع چنین اسفناک است، چرا مردم بی درد و دغدغه این وضعیت را پذیرفته اند و کسی نگران نیست؟

دلیلش این است که «همه چیزمان» با «همه چیزمان» جور است.

وقتی نماز را که قرار بود، راهمان را هموار و روحمان را بیدار کند، نمی خوانیم و پول می دهیم تا پس از مرگ برایمان بخوانند
طبیعتاً مقاله مان را هم می دهیم تا دیگری بنویسد.
اصل، ثواب است که ما برده ایم ...!

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

یادتونه یه زمانی ...

کمربند بستن تو ماشین خیلی چیز عجیبی بود؟
بعضی از مردم سگ و گربه ها را با سنگ میزدند؟
حفظ پاکیزگی محیط زیستمون بی اهمیت بود؟

نوع لباس پوشیدن و مدل موی افراد برای بقیه مهم بود؟
جمله " با لباس عروس میری با کفن سفید برمیگردی" لقلقه زبان همه بود؟
یادتونه یه زمانی میگفتند
مردم ایران واسه هزار تومن پول مفت هرکاری میکنند؟

یادتونه
هر خرافات و خزعبلی از هر طرف می رسید باور میکردیم؟

اما حالا :
کمربند بستن عادی ترین اتفاق تو رانندگیه
سازمانهای مردم نهاد زیادی تشکیل شدند برای حمایت و نگهداری از حیوانات
مردم جمع میشن و گروهی میرن زباله های اطراف را جمع اوری میکنند و کلی هم راضی اند.

دیگه لباس پوشیدن دیگران برای خیلی از ما عجیب نیس ، چون ضرری برامون نداره و چپ چپ نگاهش نمیکنیم

متارکه و جدا شدن وقتی راه دیگه ای نیست ، بهترین راه حله.

اغلبمون دیگه هر خبری که منتشر میشه ؛ تا منبع و ماخذ موثقش را پیدا نکنیم ؛ دیگه باور نمیکنیم.

بیاییم قبول کنیم ما مردم داریم کم کم آگاه میشیم
درک و فهممون از مسائل روز به روز داره بیشتر میشه
داریم در مسیر درستی حرکت میکنیم

قبول که تا ایده آل ها حالا حالاها فاصله داریم
قبول که هنوز تلفات حوادث رانندگی مون زیاده
قبول که هنوز سرانه مطالعه تو کشورمون پایینه

قبول که همچنان میزان فقر و اعتیاد و بزه خیلی زیاده
قبول که هنوز خیلی از مردم احساس مشارکت اجتماعی قوی ندارند.
اما
با گذشته فرق کردیم.

اینقدر خودمون را سرزنش نکنیم.
اینقدر از مردم ایران بد نگیم.
مردم ؛ من و شما هم هستیم.
بیشتر از قبل هوای همدیگه را داشته باشیم و یه ذره به آینده مون امیدوارانه نگاه کنیم.

#مهدی_تاجوری

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

بعضی از انسان ها مهارت کافی در کنترل احساسات خود ندارند
با کوچک ترین تلنگر بهم می ریزند
با ساده ترین حرف ها و اتفاق ها عصبانی می شوند
برداشت های منفی از صحبت های اطرافیان از خصوصیات اصلی آنهاست
احساساتی از قبیل خوشحالی زیاد و ناراحتی زیاد واکنش غیر عاقلانه ای را از آنها بروز می دهد

محیط پیرامونشان امن نیست
بی جهت و بدون قصد قبلی روز خود و همراهان را خراب می کنند
از صبر بدور هستند
شتاب زده فکر می کنند
شتاب زده عمل می کنند
و با سرعت هم پشیمان می شوند
و از این رفتار،خودشان بیشتر ناراحت می شوند و همین ناراحتی از خودشان باعث خراب شدن لحظات خوش زندگی خود و اطرافیانشان می شود
بحران قسمت اعظم زندگی آنها را تشکیل می دهد

بر این باورند که هیچ چیز درست نمی شود
بر این باورند که درد عظیمی همیشه بر دوششان خواهد بود
تقدیر را پذیرفته اند
و مدام در افسردگی و بد اخلاقی خود غوطه می خورند
نه در مراسم خوشی ها شرکت می کنند
نه در گردش های روزانه
ونه موسیقی شاد گوش می کنند
و مهمتر این که درد خود را می دانند اما هیچ درمانی را نمی پذیرند
اگر سرما بخورند نزد پزشک می روند
اما اگر روحشان و روانشان رو به مرگ باشد فقط تحمل می کنند و روز خوش خود و اطرافیان را خراب می کنند .

موسیقی شاد گوش کنید
به بهانه مختلف مهمانی بگیرید
بخندید و برای دیگران لطیفه بگویید
کتاب های انرژی بخش بخوانید
و بدانید
تغییر محل زندگی
تغییر افراد پیرامون
تغییر کار
و هر تغییر دیگری
نمیتواند شما را شادتر کند

مگر اینکه از درون بپذیرید که سهم شما از زندگی شاد و خوشبخت بودن است.
و بجای شمردن بدبختی ها
و تمرکز بر بد اخلاقی ها
پذیرش خود را بالا ببرید و روی خوبی ها و شادی ها و خوشبختی ها که خیلی هم زیاد هستند تمرکز کنید ...

#مهراب_حیدری

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

داستان درگذشت مهندس #کریم_ساعی، پایه گذار جنگلداری علمی در ایران در سانحه سقوط هواپیما و داستان عجیب آن!

در دوران نوجوانی، از آنجا که خواهرم و همسرش در شیراز زندگی می‌کردند، زیاد به شیراز می‌رفتم...
یکی از این بارها در بازگشت از شیراز چند دقیقه‌ای به پرواز مانده بود که مردی با کت و شلوار اتوکشیده بالا آمد و رو به مسافران گفت: «مسافران عزیز! من مسئولیتی در سرجنگل‌داری کشور دارم و چند ساعت پیش به من خبر دادند یک هیئت خارجی مهم مرتبط با کارم به تهران آمده‌اند و قصد مذاکره و انعقاد قرارداد دارند و حضور من در این مذاکرات و بازدیدها ضروری است. از طرفی هواپیما هم جای اضافه ندارد. هر‌کس که بلیت خودش را به من بدهد، من همین الان هزینه بلیت برگشت و یک هفته اقامت و تفریح در بهترین هتل شیراز را به او می‌دهم.»
من کتم را روی دستم انداختم، بلند شدم و گفتم: «من بلیتم را به شما می‌دهم، از لطف شما هم ممنونم؛ من خواهرم اینجاست و به هتل و هزینه‌های دیگر احتیاجی ندارم؛ شما به کارتان برسید.» خلاصه هر‌چه آن مرد اصرار کرد، من چیزی قبول نکردم و به منزل خواهرم برگشتم.
چند ساعتی که گذشت، رادیو با قطع برنامه‌های خود اعلام کرد: «هواپیمای حامل تعداد زیادی از هم‌وطنان که از شیراز به تهران در حرکت بود، سقوط کرده و تمام مسافران از جمله مهندس ساعی، رئیس سازمان سرجنگل‌داری کشور و بنیان‌گذار بسیاری از پارک‌ها، باغ‌ها و جنگل‌های کشور کشته شده‌اند.» حالا من برای همیشه تأسف می‌خورم که چرا با دادن بلیت خودم به آن مرد که بعد از مرگش فهمیدم چه خدمات بزرگی به سرسبزی و آبادانی کشور کرده است، باعث شدم کشورم از خدمات او محروم شود و من زنده بمانم.‌

این مطلب خاطره‌ای بود از دکتر محمدابراهیم #باستانی_پاریزی که در آن زمان نوجوان بودند ولی بعدها خودشان نیز یکی از برجسته‌ترین چهره‌های ماندگار در ادبیات و تاریخ کشورمان شدند.

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

اولین روزهایی كه در سوئد استخدام شدم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى بود.

ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد.

در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند کارخانه اسکانیا با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: «آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى؟ در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟»

او در جواب گفت: «براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم.
این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند.
مگه تو این طور فکر نمی‌کنی؟»

#فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است.

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

کارهایی که از انجام دادنشان پشیمان خواهید شد!

در ادامه کارهایی را که در دوران پیری از انجام دادن شان پشیمان خواهید شد را برایتان آورده ایم تا هر چه زودتر برای داشتن یک زندگی شادتر، دست به کار شوید.

_در خانه ماندن

_سفر نکردن
شما در سفر چیزهایی می آموزید که نه پدر و مادر و نه معلم مدرسه تان به شما یاد نمی دهند. سفر تجربه های جالبی را در اختیارتان قرار می دهد که هیچکسی قادر به تعلیم آن نخواهد بود.

_برای خود تصمیم نگرفتن
اگر افسار زندگی تان را به دست دیگری داده اید یا زمانی که می خواهید برای زندگی تان تصمیم بگیرید، دیگران را به علاقمندی های خود ترجیح می دهید، بهتر است که همین جا به این شیوه پایان دهید زیرا اولویت زندگی شما تنها خودتان هستید.

_از یادگیری زبان دیگر سر باز زدن

_رها نکردن شغلی که بدان علاقه ندارید

_جمع نکردن پول
تا جوان هستید باید به فکر پول جمع کردن باشید. این بدان معنی نیست که تمام پول تان را کنار بگذارید، بلکه شما باید نهایت لذت را از زندگی تان ببرید اما همیشه مقداری از پول تان را برای روز مبادا کنار بگذارید.

_پنهان کردن احساسات

_داشتن رابطه ای ناسالم

_داشتن دوستان بد

_نگفتن «دوستت دارم»

_به نظر دیگران زیادی اهمیت دادن
زمانی که سن شما بالا می رود، تازه می فهمید که نظر دیگران هیچ اهمیتی ندارد و آنچه در اولویت زندگی شما قرار دارد، تنها خودتان هستید.

_تأمل نکردن

_رها کردن آنچه برایتان ارزش دارد

_ریسک نکردن

_نبودن با افرادی که دوست شان داریم

_نگران بودن
برای اتفاقی که هنوز برایتان رخ نداده، نگران نباشید. سعی کنید در لحظه زندگی کنید و از تک تک ثانیه های زندگی تان لذت ببرید

_از محدودیت ها نگذشتن
شاید شما فرد ترسویی باشید که جرات پریدن از ارتفاع، اجرا در مقابل دیگران یا قایق سواری در آب های خروشان را نداشته باشد اما گاهی باید محدودیت ها را کنار بگذارید و به زندگی تان هیجان دهید. آنوقت خواهید دید که شکستن عادات گاهی چقدر هیجان انگیز و مثبت خواهد بود.

_کار کردن زیاد

_دنبال نکردن رویاها

_امتحان نکردن غذاهای مختلف

_ورزش نکردن

_قدر خود را ندانستن
شما بی نهایت زیبایید. هر چه زودتر این را بفهمید، زندگی موفق تر و شادتری را تجربه خواهید کرد.

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید 📚

چند سال پیش هنگام اهدا جایزه نوبل به یک خانم او پشت تریبون فقط یک جمله بسيار کوتاه گفت:

"Thanks charls"

هیچکس منظور وی را متوجه نشد. و در همه اذهان فقط یک سوال بود: چارلز کیست؟ مگر چقدر به این زن کمک کرده که بابت دریافت نوبل فقط از او تشکر کرده و نامش را می آورد؟

مدتی بعد اپرا وینفری میزبان وی در اپراشو بود و از وی خواست منظورش را از بیان این جمله بگوید و چارلز را به جهانیان معرفی کند.
پاسخ تکان دهنده بود و حیرت انگیز. وی با لبخندی گفت: سالها پیش من زنی بودم که سواد دبیرستانی داشتم. خانه دار، الکلی و مادر 3 کودک که هر 3 کمتر از 7 سال سن داشتند.

همسرم هم الکلی و بسیار هوسباز بود بطوریکه هر شب بایک زن به خانه می آمد و گاه با چند زن که جلوی چشم بچه هایم مواد مصرف میکردند و....
ومن از ترس از دست دادن همسرم نه تنها به او اعتراضی نمیکردم بلکه همپای او و دوستانش میشدم.

از فرزندانم به قدری غافل بودم که اگر دلسوزی همسایه ها نبود هیچکدام زنده نمیماندند. تا اینکه..... یک روز همسرم مرا ترک کرد. بی هیچ توضیحی. و من تاامروز نمیدانم که کجا رفت و چرا. ولی یک واقعیت عریان جلوی چشمم بود. ....من زنی بودم که هنوز 30 سالم نشده بود. الکلی و منحرف بودم. 3فرزند و یک خانه اجاره ای داشتم و هیچ توانایی برای اداره زندگی نداشتم.

روزها گذشت تا اینکه به خاطر نداشتن پول کافی مجبور به ترک الکل شدم و در کمال تعجب دیدم چقدر حالم بهتر است. به مرور کاری کوچک پیدا کرده و خودم زندگی خود و بچه هایم را اداره کردم......بچه ها به شدت احساس خوشبختی میکردند و من تازه میفهمیدم درحق آنها چه ظلمی کرده ام. وقتی دیدم بچه هایم با چه لذتی درس میخوانند و با من همکاری میکنند تا مبادا روزهای سیاه بازگردند منهم شروع به درس خواندن کردم و...

امروز نوبل در دستان من است. همان دستانی که روزگاری نه چندان دور از مصرف الکل رعشه داشت و هرگز نوازشی نثار کودکانش نکرد......اگر همسرم مرا ترک نمیکرد هرگز به توانایی هایم پی نمی بردم. چون من ذاتا انسانی تنبل و وابسته بودم.
اپرا پرسید: پس چارلز کی وارد زندگی ات شد و چگونه کمکت کرد؟
زن پاسخ داد: چارلز همسر من بود.
این ماهستیم که باید نقش ورقهای دستمان را تعیین کنیم. به راحتی میتوان برگ برنده را تبدیل به بازنده یا برگ بازنده را تبدیل به برگ برنده نمود.

☑️بعضی اوقات با رفتن بعضی‌ها می‌توان فردای بهتری ساخت؛

مهم این است که برگ‌ها در دست کیست.

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید 📚

ما تربیت نشدیم !

تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگ‌ترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرف‌شنو باشیم، صبح‌ها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و …

اما ساده‌ترین و ضروری‌ترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند.

کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم …

در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسشگری و آزاداندیشی و شیوه‌های نقد را به ما نیاموختند.
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳می‌گوید: «اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه می‌یابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانه‌های آن کشور نروید. اینها را به‌راحتی می‌توان خرید یا دزدید یا کپی کرد. می‌توان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آیندۀ کشوری را پیش‌بینی کنید، بروید در دبستان‌ها؛ ببینید آنجا چگونه بچه‌ها را آموزش می‌دهند. مهم نیست چه چیزی آموزش می‌دهند؛ ببینید چگونه آموزش می‌دهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظم‌پذیر، خطر‌پذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت می‌کنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»

از «نفس کشیدن» تا «سفر کردن» تا «مهرورزی» به آموزش نیاز دارد. بخشی از سلامت روحی و جسمی ما در گرو «تنفس صحیح» است.

آیا باید در جوانی یا میان‌سالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!

به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ چیز به اندازۀ «نگاه» نیاز به آموزش و تربیت ندارد. کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی می‌کند؛ دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.

هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم، چند خط نمی‌توانیم دربارۀ آنچه دیده‌ایم بنویسیم. چرا؟ چون در واقع «ندیده‌ایم». همه چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است.

جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم می‌گفت: «اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از اینکه به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند.»

می‌گفت: «کسی که به کلاس‌های طراحی می‌رود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیق‌تر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت می‌رود تا در طراحی پیشرفت کند.»

اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم.
انسانی که نمی‌‌تواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است؛ اگرچه نقاشی‌های غارنشینان نشان می‌دهد که آنان با «نگاه» بیگانه نبودند.

بسیارند پدرانی که نمی‌دانند اگر همۀ دنیا را برای دخترشان فراهم کنند، به اندازۀ یک‌بار در آغوش گرفتن او و بوسیدن روی او، به او آرامش و اعتماد به نفس نمی‌دهد.

عجایب را در آسمان‌ها می‌جوییم، ولی یک‌بار به شاخۀ درختی که جلو خانۀ ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشده‌ایم.

نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند.

👤 #رضا_بابایی

✍🏻 روانشناس

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید 📚

توصیه های این زن 83 ساله را جدی بگیرید❗️

در این جا نامه ای آورده ام که یک زن ۸۳ ساله به یکی از دوستانش نوشته است. نامه را بخوانید و توصیه های او را قبل از این که دیر شود جدی بگیرید.

آخرین سطر نامه را که بسیار تاثیربرانگیز است روی کاغذ بنویسید و جایی جلوی چشمتان بگذارید.

“برتای عزیز”
مدتی است بیشتر مطالعه می کنم و کمتر گردگیری می کنم.
در حیاط نشسته ام و بدون این که نگران علف های هرز باغچه باشم از منظره باغچه لذت می برم.

وقت بیشتری را با خانواده و دوستانم می گذرانم و کمتر کار می کنم.
زندگی باید الگوی تجربیات برای دوست داشتن باشد نه برای تحمل کردن.
من سعی دارم این لحظات را دریابم و آن ها را گرامی بدارم.

هیچ چیزی را ذخیره یا پس انداز نمی کنم
و از ظروف گران قیمتم در هر مناسبتی استفاده می کنم.

بهترین لباسم را در فروشگاه میپوشم. نظر من این است که هر چه ظاهر بهتری داشته باشم فروش بهتری هم خواهم داشت.

عطر خاصم را برای مناسبت های خاص کنار نمی گذارم بلکه آن را در محیط کار و فروشگاه ها هم استفاده می کنم.

یکی از این روزها کنترلم را روی توانایی هایم از دست می دهم.
پس اگر چیزی امروز ارزش گفتن، شنیدن و عمل کردن دارد می خواهم امروز بگویم، بشنوم و عمل کنم.

اگر مردم بدانند که شاید فردا وجود نداشته باشند امروز چه کارهایی انجام می دهند؟
فکر می کنم به یکی از اعضای خانواده یا یکی از دوستانشان زنگ می زنند.

شاید هم با یکی از دوستان قدیمی تماس بگیرند و از او بابت کدورت ها عذرخواهی کرده و صلح کنند.
شاید هم به یک رستوران چینی بروند و بهترین غذای مورد علاقه شان را سفارش دهند. نمی دانم این ها فقط حدس و گمان من است.

اگر می دانستم وقتم محدود است انجام ندادن همین چیزهای کوچک مرا عصبانی می کرد.
عصبانی برای ننوشتن نامه ای که همیشه دوست داشتم بنویسم.
عصبانی برای نگفتن جمله “دوستت دارم” به همسر و فرزندانم.

من سخت تلاش میکنم، نه برای این که چیزی را برگردانم یا ذخیره کنم، بلکه برای این که خنده و شادی را به زندگی ام بیاورم.

هر صبح که چشم هایم را باز می کنم به خودم می گویم امروز همه چیز خاص است. هر روز، هر دقیقه و هر نفسی که میکشم هدیه ای از طرف خداوند به من است.

شاید زندگی ما آن موسیقی که می خواستیم نباشد اما تا زمانی که زنده هستیم می توانیم با موسیقی زندگی برقصیم.

آیا شما هم به زندگی به دید رقابت نگاه می کنید؟

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود.

به همین خاطر مدرسه‌اش در طول سال چند بار عوض می‌شد.
یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند می‌خواهند چه کاره شوند.

او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که می‌خواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید.

دو روز بعد او نوشته‌اش را با یک نمره F (پائین‌ترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد.

بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائین‌ترین نمره را گرفتم؟»

معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچه‌ای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دوره‌گرد است خیلی غیرواقعی است.

به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعی‌تری داشته باشد.

پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند.
پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.»

پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه می‌دارم.»

اکنون مونتی رابرتز مالک خانه‌ای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار می‌باشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینه‌اش نصب کرده است.

بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید
و اجازه ندهید هیچکس رویای‌تان را از شما بگیرد.

آرزو ها و اهداف خودتان را تعیین کنید
هرچند که به نظر دیگران غیرعملی باشد و با تلاش خود به آن جامعه عمل بپوشانید ...

@Library_Telegram
🔻 #تا_انتها_بخوانید 📚

🎯 ۳۵ موضوعی که در پیری حتما به آن غبطه خواهید خورد

یک ضرب المثل قدیمی هست که می‌‌گوید جوانی را جوان‌ها به هدر می‌‌دهند. شاید اگر بدانید پیرها به چه چیزهایی غبطه می‌‌خورند بتوانید بهتر جوانی کنید:

۱-چرا وقتی می‌توانستم سفر کنم، نکردم!
۲- چرا زبان دومی نیاموختم!
۳-چرا وقتم را به خاطر رابطه‌ای تمام شده تلف کردم!
۴- چرا از خود در برابر نور آفتاب محافظت نکردم تا پوست سالم‌تر و بدون چروکی داشته باشم!
۵- چرا برای دیدن خوانندگان مورد علاقه‌ام به کنسرت نرفتم!
۶- چرا از انجام خیلی از کارها ترسیدم!
۷- چرا ورزش اولویت کارم نبود!
۸- چرا خود را گرفتار سنت‌ها کردم!
۹- چرا از کاری که دوست نداشتم استعفا ندادم!
۱۰- چرا بیشتر درس نخواندم!
۱۱-چرا باور نکردم زیبا هستم!
۱۲- چرا از گفتن دوستت دارم ترسیدم!
۱۳- چرا به راهنمایی‌های والدینم گوش ندادم!
۱۴-چرا خودخواه بودم!
۱۵- چرا تا این حد نظر دیگران برایم مهم بود!
۱۶- چرا به جای آنکه به رویاهای خودم فکر کنم به فکر براوردن رویای دیگران بودم
۱۷- چرا وقتم را صرف یادآوری خاطرات بد کردم و زمانم را از دست دادم. کاش افسوس گذشته را نمی‌خوردم!
۱۸- چرا کسانی را که دوست داشتم از خود رنجاندم!
۱۹- چرا از خود دفاع نکردم!
۲۰- چرا برای برخی کارها داوطلب نشدم!
۲۱- چرا بیشتر مراقب دندان‌هایم نبودم!
۲۲- چرا قبل از مرگ مادر و پدر بزرگ سئوالاتی را که داشتم از آنها نپرسیدم!
۲۳- چرا زیاد کار کردم!
۲۴- چرا آشپزی یاد نگرفتم!
۲۵- چرا از زمان حال لذت نبردم!
۲۶- چرا تلاش نکردم آنچه را شروع کردم به پایان برسانم!
۲۷- چرا گرفتار کلیشه‌های فرهنگی شدم و از هدفم بازماندم!
۲۸- چرا دوستی‌هایم را ادامه ندادم!
۲۹- چرا با کودکانم بیشتر بازی نکردم!
۳۰- چرا انسان ریسک‌پذیری نبودم!
۳۱- چرا برای افزایش دانش و ارتباطاتم تلاش نکردم!
۳۲- چرا تا این حد فرد نگرانی بودم!
۳۳- چرا سر هر چیزی زود عصبانی شدم!
۳۴- چرا به اندازه کافی با افرادی که دوست‌شان داشتم وقت نگذراندم!
۳۵- چرا برای یک بار هم که شده پشت میکروفن نرفتم تا در مقابل جمع صحبت کنم!

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

‼️کاش ما فقط نگران هم "نبودیم"!

پدرم دلواپس آینده برادرم است!
اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بخندند.
برادرم نگران فشار کاری پدرم است!
اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد اما حتی یکبار هم نشده که با من در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم با او به سینما بروم، باهم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

📍روانشناسان به این حالت " آلکسی تایمی" یعنی فقر کلمات در بیان احساسات می گویند.
در فرهنگ ما این مریضی یک رسم مرسوم است! احساساتت را پنهان کن و نشان نده ...

از یک طرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ می شود،از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم،انگارکه لال مانی میگیریم!
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم!
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم . یکدیگررا دوست میداریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوست داشتن مان را ابراز کنیم!

ما آدم های فقیری هستیم !
البته فقیری که درکلماتش احساسات را پنهان میکند.

آنقدر دربیان احساساتمان آلکسیتایمیک(فقر کلمات) هستیم که صبر میکنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت، آنوقت تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.

📍از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک راشکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید پدر به پسرش بگوید که چقدر دوستش دارد.
از یک جا به بعد باید پسر دست پدر را بگیرد وبا هم قدم بزنند.
از یک جا به بعد باید مادر پسرش را به یک شام دونفره دعوت کند.
از یک جا به بعد باید پسر درگوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تورا دارم.

و چه خوب است،
از یک جا به بعد،
همینجا باشد!
از همین جا که این نوشته تمام شد ...

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

حدود هزار سال پیش، لیدی گودایوا همسر یکی از بزرگان و کارگزاران حکومتی انگلیس، در اعتراض به افزایش بی رویه ی مالیات برای مردم شهر خود،
هر روز به سراغ همسرش میرفت و عاجزانه تقاضا میکرد که مالیاتها کاهش پیدا کند. همسر او که سیاست و تصمیم های سیاسی خود را بر خواسته ی همسر خود ترجیح میداد، به همسرش گفت:
اگر یک روز، برهنه سوار اسب شوی و تمام شهر را از سمتی به سمت دیگر بروی، مالیات‌ها را کاهش خواهم داد!!

گودایوا اسبش را زین کرد. لباس هایش را بر زمین ریخت؛ در شهر گفتند: گودایوا در حمایت از مردم، برهنه در میان شهر میگردد!
تمام مردم، مغازه ها را بستند و به خانه ها رفتند. پرده ها را کشیدند و با چشمانی اشکبار، منتظر شدند این گردش شوم به پایان برسد.
گودایوا به خانه برگشت و مالیات ها کاهش یافت. مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است ...

اسطوره ها، به تنهایی خلق نمیشوند.
بلکه در بستری از
فهم و شعور
و
حمایت اجتماعی
شکل می گیرند ...

@Library_Telegram
🔻 #تا_انتها_بخوانید 📚

بیایید نقص های فرهنگیمان را با هم ریشه کن کنیم.

۱. از بچه ها نپرسیم پدرت را بیشتر دوست داری یا مادرت ؟

۲. از بچه های فامیل راجع به معدل درسیشان نپرسیم.

۳. سرزده به خانه کسی نرویم.

۴. راجع به متراژ و قیمت خانه صاحبخانه از او سوال نپرسید .راجع به قد و وزن و سن اشخاص و مسایل شخصی آنها مثل آیا نماز میخوانید آیا روزه اید سوال نپرسید.

۵. وقتی برایمان مهمان می آید تلوزیون را خاموش کنیم.

۶. از عروس و داماد خود به فرزندانمان بدگویی نکنیم.

۷. وقتی پدر یا مادری فرزندش را تنبیه کرده جلوی بچه طرفداری بچه را نکنیم.

۸. در تربیت فرزند دیگران حتی نوه هایمان هیچ دخالتی نکنیم.

۹. هرگاه برای تولد بچه ای کادو میبرید اگر خواهر یا برادری دارد حتما برای آنها هم چیزی ببرید.

۱۰. هدایایی را که برای ما مناسب نبودند به دیگران هدیه ندهیم.

۱۱. بدون اجازه همسایه، مهمانی با صدای موزیک بلند در منزل نگیریم.

۱۲. در مکان های عمومی اگر فرد سالمندی ایستاده شما ننشینید.

۱۳. در مترو و اتوبوس به افراد زل نزنید.

۱۴. موقع رانندگی داخل ماشین بغلی را نگاه نکنید.

۱۵. وقتی چراغ سبز میشود با بوق اعلان نکنید.

۱۶. به رانندگی خانم ها خرده نگیرید.

۱۷. وقتی پیاده راه میروید اخم نکنید.

۱۸. وقتی دوستانتان را بعد مدتی میبینید هرگز نگویید :چقدر پیر شدی؟
یا از بین رفتی. راجع به ظاهر کسی قضاوت نکنید.

۱۹. به آرامی غذا بخورید. مخصوصا وقتی مهمان هستید بیشتر از کنار هم غذا خوردن لذت ببرید تا خود غذا.

۲۰. باران که می آید کنار پیاده رو ها آهسته برانیم.

۲۱. هنگام برف شاخه درختان جلو خانه را تکان دهیم.

۲۲. به رستورانهای فست فود که میروید خودتان ظرف غذایتان را داخل سطل بیندازید.

۲۳. همیشه زباله های خود را تفکیک کنید.

۲۴. همیشه در پله برقی ها در سمت راست بایستید و سمت چپ را همیشه برای مردمی که عجله دارند خالی بگذارید.

۲۵. در متروها و اتوبوسها بدانیم حق تقدم با کسانی هست که قصد پیاده شدن دارند سپس افرادی که سوار میشوند.

۲۶. تمام وقتتان را صرف سریالهای بی سر وته نکنید. به ورزش و مطالعه و یا دیدن فیلم های روز سینما بها دهید.

۲۷. پولهای شما برای بانک های شهر نیستند. بیشتر خرج خودتان کنید و تا جایی که امکان دارد به مسافرت بروید.

۲۸. اگر متاهل هستید هرگز بدون اطلاع همسرتان به جایی نروید. همیشه او را در جریان بگذارید.

۲۹. همیشه حلقه ازدواج در دستتان باشد. اگر کوچک شده در اسرع وقت سایز آنرا درست کنید و به دست کنید.

۳۰. همیشه با توجه به محیط پوشش خود را تعیین کنید. در خیابانها و مکان های عمومی نیازی به آرایش زیاد نیست.

۳۱. در محیط کار لباس رسمی بپوشید و هرگز صندل راحتی به پا نکنید یا صندل تابستانه با جوراب نپوشید.

۳۲. هرگز بدون عطر به سر کار نروید مخصوصا اگر شغل شما طوریست که با ارباب رجوع زیاد سروکار دارید.

۳۳. هر سال به دندانپزشکی بروید. اگر سالی یک دندان خراب را هم درست کنید. دندانهایتان همیشه سالم میمانند.

۳۴. به افراد بیمار یا معتاد یا اقلیت ها به چشم یک انسان عادی نگاه کنید و با آنها رفتار عادی و محترمانه داشته باشید.

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود.

به همین خاطر مدرسه‌اش در طول سال چند بار عوض می‌شد.
یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند می‌خواهند چه کاره شوند.

او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که می‌خواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید.

دو روز بعد او نوشته‌اش را با یک نمره F (پائین‌ترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد.

بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائین‌ترین نمره را گرفتم؟»

معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچه‌ای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دوره‌گرد است خیلی غیرواقعی است.

به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعی‌تری داشته باشد.

پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند.
پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.»

پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه می‌دارم.»

اکنون مونتی رابرتز مالک خانه‌ای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار می‌باشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینه‌اش نصب کرده است.

بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید
و اجازه ندهید هیچکس رویای‌تان را از شما بگیرد.

آرزو ها و اهداف خودتان را تعیین کنید
هرچند که به نظر دیگران غیرعملی باشد و با تلاش خود به آن جامعه عمل بپوشانید ...

@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید

کارهایی که از انجام دادنشان پشیمان خواهید شد!

در ادامه کارهایی را که در دوران پیری از انجام دادن شان پشیمان خواهید شد را برایتان آورده ایم تا هر چه زودتر برای داشتن یک زندگی شادتر، دست به کار شوید.

_در خانه ماندن

_سفر نکردن
شما در سفر چیزهایی می آموزید که نه پدر و مادر و نه معلم مدرسه تان به شما یاد نمی دهند. سفر تجربه های جالبی را در اختیارتان قرار می دهد که هیچکسی قادر به تعلیم آن نخواهد بود.

_برای خود تصمیم نگرفتن
اگر افسار زندگی تان را به دست دیگری داده اید یا زمانی که می خواهید برای زندگی تان تصمیم بگیرید، دیگران را به علاقمندی های خود ترجیح می دهید، بهتر است که همین جا به این شیوه پایان دهید زیرا اولویت زندگی شما تنها خودتان هستید.

_از یادگیری زبان دیگر سر باز زدن

_رها نکردن شغلی که بدان علاقه ندارید

_جمع نکردن پول
تا جوان هستید باید به فکر پول جمع کردن باشید. این بدان معنی نیست که تمام پول تان را کنار بگذارید، بلکه شما باید نهایت لذت را از زندگی تان ببرید اما همیشه مقداری از پول تان را برای روز مبادا کنار بگذارید.

_پنهان کردن احساسات

_داشتن رابطه ای ناسالم

_داشتن دوستان بد

_نگفتن «دوستت دارم»

_به نظر دیگران زیادی اهمیت دادن
زمانی که سن شما بالا می رود، تازه می فهمید که نظر دیگران هیچ اهمیتی ندارد و آنچه در اولویت زندگی شما قرار دارد، تنها خودتان هستید.

_تأمل نکردن

_رها کردن آنچه برایتان ارزش دارد

_ریسک نکردن

_نبودن با افرادی که دوست شان داریم

_نگران بودن
برای اتفاقی که هنوز برایتان رخ نداده، نگران نباشید. سعی کنید در لحظه زندگی کنید و از تک تک ثانیه های زندگی تان لذت ببرید

_از محدودیت ها نگذشتن
شاید شما فرد ترسویی باشید که جرات پریدن از ارتفاع، اجرا در مقابل دیگران یا قایق سواری در آب های خروشان را نداشته باشد اما گاهی باید محدودیت ها را کنار بگذارید و به زندگی تان هیجان دهید. آنوقت خواهید دید که شکستن عادات گاهی چقدر هیجان انگیز و مثبت خواهد بود.

_کار کردن زیاد

_دنبال نکردن رویاها

_امتحان نکردن غذاهای مختلف

_ورزش نکردن

_قدر خود را ندانستن
شما بی نهایت زیبایید. هر چه زودتر این را بفهمید، زندگی موفق تر و شادتری را تجربه خواهید کرد.

@Library_Telegram