کتابخانه تلگرام
79K subscribers
2.87K photos
703 videos
10.5K files
1.95K links
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...

ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot

صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
Download Telegram


ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﻨﺎﯾﺘﻬﺎ، ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺑﯽ ﺧﺮﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﻣﻨﻄﻖ. ﻣﺮﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻣﺎ
ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﮐﯿﻔﺮﯼ ﺑﺎ ﺑﻬﺮﻩ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻋﻤﻠﯽ "ﻧﯿﺖ ﻗﺒﻠﯽ" ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﺎ ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﺟﻨﺎﯾﺘﻬﺎﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﺑﺎ ﻧﯿﺖ ﻗﺒﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ. ﺟﻨﺎﯾﺘﮑﺎﺭﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻋﺼﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﯽ ﭘﻨﺎﻫﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎﻟﻎ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮐﺎﻣﻠﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ : ﻓﻠﺴﻔﻪ. ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ به ﻫﺮ ﻣﻨﻈﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺁﺩﻡﮐﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺎﺿﯿﺎﻥ !

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
هر بار ڪه سخنرانی افراد
سیاسی را می‌شنوم یا سخنرانی
رهبرانمان را می‌خوانم،
از این ڪه سال‌هاست هیچ حرفی
ڪه بار انسانی داشته باشد نشنیده ام، به وحشت می‌افتم..

همیشه همان ڪلمات است ڪه همان دروغ ها را تڪرار می‌ڪند، و این حقیقت ڪه مردم پذیرای آنها هستند،
به نظرم دال بر این واقعیت می‌نماید ڪه
مردم هيــچ اهمیتی به این ڪه چگونه
بر آنها حڪومت شود نمی‌دهند !

آری راست است،آنها با بخش ڪاملی
از زندگیشان و به اصطلاح
«علایق حیاتیشان» بازی می‌ڪنند..
آری، بازی..

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
ما به ندرت برای کسانی که از ما بهترند راز دل می‌گوییم!
حتی از محضرشان می‌گریزیم...

در مقابل، بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف می‌کنیم که به ما شباهت دارند و در ضعف‌ها و حقارت‌هایمان شریک‌اند...

بنابراین ما نمی‌خواهیم خودمان را اصلاح کنیم، یا بهتر شویم ،
زیرا در این‌ صورت ابتدا باید به حکم عجز و قصور خویش گردن نهیم!

ما فقط می‌خواهیم که بر حالمان رقت‌آورند و در راهی که می‌رویم تشویق‌مان کنند!

خلاصه می‌خواهیم دیگر مقصر نباشیم و در عین حال برای تزکیه نفس‌مان هم قدمی برنداریم!
نه از وقاحت نصیب کافی برده‌ایم و نه از فضیلت!
نه نیروی ارتکاب گناه داریم و نه قدرت اجرای ثواب...!

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه ای از کتاب

‍ این زمان است که ما را به دنبال خود می‌کشد؛ اما به هر رو زمانی فرا می‌رسد که ما باید زمان را به دنبال خود بکشیم...

ما به امید آینده زندگی می‌کنیم؛ به امید  "فردا"، "بعدها" هنگامی که دستت به جایی بند شد، وقتی پا به سن گذاشتی خودت می‌فهمی.
این تردیدها دلپذیرند زیرا همگی به مرگ می‌انجامند، چون سرانجام روزی فرا می‌رسد که انسان جوانی خود را درمی‌یابد و میگوید سی ساله شده است.

درست در همین هنگام است که خود را در موقعیت زمانی می‌بیند، در آن جایگزین می‌شود، درمی‌یابد که دیگر باید خط منحنی را بپیماید، به زمان وابسته شده است و میانه‌ی گرداب هراس، بدترین دشمن خود را شناسایی می‌کند.

فردا، او آرزوی فردا را دارد در حالی که باید با تمامی وجودش از آن بگریزد و این عصیان نفسانی همان پوچ است...!


📕 افسانه سیزیف

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه ای از کتاب

اما همه می دانند که زندگی ارزش زیستن ندارد. ته دلم کاملا می دانستم که فرقی نمی کند در سی سالگی بمیری یا در هفتاد سالگی، چون در هر حال آدم های دیگر همچنان زنده خواهند بود و زندگی خواهند کرد، شاید هزاران هزار سال. در واقع، هیچ چیز روشن تر از این نبود. چه حالا بود چه بیست سال بعد، باز این من بودم که می مردم، به این جا که می رسیدم، چیزی که رشته ی افکارم را پاره می کرد تپش تند وحشتناک قلبم از این فکر بود که بیست سال دیگر فرصت دارم زندگی کنم. اما من باید این فکر را در خودم خفه می کردم، فقط با این تصور که بیست سال بعد هم، باز وقتی به این موقعیت برسم، باز همین فکر را خواهم کرد.

📕 #بیگانه

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
#آیا_می_دانستید 💡

#آلبر_کامو پس از گذراندن تعطیلات کریسمس قصد داشت در چهارم ژانویه به همراه همسر و فرزندانش با قطار به پاریس بازگردد، اما در آخرین لحظات پیشنهاد دوست و ناشرش یعنی «میشل گالیمار» را برای بازگشت با اتومبیل می پذیرد.

در بعداظهر روز چهارم ژانویه سال 1960 اتومبیل حامل کامو و گالیمار از جاده منحرف شده و به درخت برخورد می کند، کامو در جا می میرد و گالیمار چند روز بعد، علت اصلی حادثه یخ زده بودن جاده توصیف شده است. در ماشین دست نوشته های آخرین رمان کامو به نام #اولین_مرد پیدا شد، این رمان ناتمام در مورد خاطرات کودکی کامو در الجزایر بود و قرار بود به بهترین اثرش تبدیل شود.

تا مدت ها مرگ کامو یک حادثه در نظر گرفته می شد اما یک نظریه ی جدید در مورد مرگ کامو توسط روزنامه نگار ایتالیایی «کوریره دلا سرا» ارائه شده است که کامو توسط ماموران مخفی شوروی کشته شده است چون کامو یکی از مخالفان سرسخت سیاست های شوروی بود البته این فقط یک تئوری است و هیچ مدرک معتبری در این مورد در اسناد قدیمی شوروی سابق بدست نیامده است.

@Library_Telegram
#اندکی_تفکر

صبح ۱۶ آوریل ، دکتر ریو از مطبش بیرون آمد و در وسط پاگرد به موشی مُرده برخورد . آن لحظه بی‌آنکه به قضیه اهمیت بدهد لاشۀ موش را با پا کنار زد و از پله‌ها پایین رفت اما وقتی به خیابان رسید این فکر از ذهنش گذشت که حضور موش آنجا عادی نبود و راهِ رفته را برگشت تا به سرایدار سالخوردۀ ساختمان هشدار دهد اما با دیدن واکنش آقای میشل بهتر دریافت آنچه دیده تا چه اندازه عجیب و نامعمول است زیرا او خیلی قرص‌ومحکم بر سر حرف خود ایستاده بود که آن ساختمان اصلا موش ندارد و لابد کسی که خیال مسخره‌بازی داشته این را از جای دیگری آورده‌ است ...

صبح ۱۷ آوریل , آقای میشل در حالی که سه لاشۀ موش دیگر را از دُم گرفته بود دوباره سر راه دکتر ریو سبز شد و ادعا کرد یک مشت عوضی اینها را وسط راهرو گذاشته‌اند اما به نظر میرسید آن موش‌ها را با تله‌های بزرگ گرفته باشند چون تمامِ تنشان خون‌آلود بود ، آقای میشل همچنان میگفت : بالاخره مچ این مردم‌آزارها رو می‌گیرم

۲۸ آوریل , موقعی که دکتر ریو اتومبیل خود را جلوی عمارت متوقف کرد بی‌آنکه پرس‌وجویی کرده باشد متوجه شد که همۀ اهل محل راجع به موش‌ها حرف می‌زنند . دست بر قضا ته خیابان چشمش به سرایدار افتاد که به زحمت قدم برمیداشت و از قیافۀ معمولاً سرزنده‌اش خستگی می‌بارید ، سرش به یک سمت خم شده بود و دست‌ها و پاها را از هم گشوده بود جوری راه میرفت که آدم را یاد عروسک خیمه‌شب‌بازی می‌انداخت

عیادت‌های مطب که به پایان رسید دکتر ریو به سراغ سرایدار رفت . بیمار ، نحیف و ناتوان در بستر آرمیده بود ، زنش کنار پایه‌های تخت با مهربانی پاهای بیمارش را فشار میداد ، تومورهای های گردن متورم شده و به نظر میرسید سرایدار می‌کوشد سرش را تا حد امکان از تنش دور نگه دارد ، غروب تبش تا ۴٠ درجه بالا رفت و درحالی که رو به مرگ بود با کلماتی جویده‌جویده که به سختی از دهانش بیرون می‌آمدند میگفت : موش‌ها , موش‌ها ...

می‌شود گفت مرگِ سرایدار پایان دوره‌ای انباشته از نشانه‌های گیج‌کننده و آغاز دوره‌ای را تعیین کرد که نسبتاً دشوار بود زیرا حیرت ایامِ نخست تدریجاً جایش را به وحشت و ترس سپرد و اگر همه‌چیز اینجا ختم می‌شد بی‌تردید دوباره عادت‌ها زورشان می‌چربید اما بسیاری از همشهریان‌مان ناگزیر شدند به همان راهی بروند که آقای میشل پیموده بود . گر چه مصیبت‌ها امری رایج‌اند اما دشوار می‌توانیم باورشان کنیم وقتی بر سر خودمان نازل می‌شوند . جهان همان‌قدر گرفتار طاعون شده که دستخوش جنگ با وجود این طاعون‌ها و جنگ‌ها همواره یکسان مردم را غافل‌گیر می‌کنند و این از حماقتِ آن‌هاست : خود را آزاد می‌پنداشتند حال ‌آنکه تا مصیبت وجود دارد کسی آزاد نیست.

🉐 «سرایدارِ» رمان کامو یادآور بسیاری از رهبران کنونیِ جهان است ، او لاشۀ موش‌ها را نادیده می‌گیرد و با کم‌اهمیت شمردن این امر از مسئولیت خود در قبال اهالی ساختمان غافل میشود و سلامت آنها را به خطر می‌اندازد تا کار از کار می‌گذرد و البته خود نیز قربانیِ جهل و غرورش می‌شود . اکثر رهبران جهان، دست‌کم در اوایل پیدایش این بحران با بی‌اعتنایی به وظیفۀ خود در قبال شهروندان به شیوع این ویروس کمک کردند و بدتر اینکه بسیاری از رهبران دنیا از جمله رؤسای جمهور چین و آمریکا برای حل بحرانی که خود در آن نقش داشتند حاضر به همکاری با یکدیگر هم نیستند

👈🏻 آلبر کامو میگوید : تنها راه مبارزه با طاعون پایبندی به شرافت است و شرافت چیزی نیست جز «عمل کردن به وظیفه» هرگاه فرد و گروه به وظیفۀ خود در قبال یکدیگر عمل کنند رسم شرافت را به جا آورند ... مشکل اصلی ما نه شیوع کرونا بلکه رواج «نفرت، حرص و جهل» است که اگر در واکنش به این بحران، شفقت، بخشندگی و شرافت را جایگزین میکردیم خود را به این مهلکه نمی‌انداختیم.

📕 رمان طاعون

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
امروز آنچه که باید با آن مبارزه کرد، ترس است و سکوت، که به سبب آن‌ها جدایی روح و روان رخ میدهد.
آنچه که باید از آن دفاع کنیم گفت‌وگو است و ارتباطات جهانی بین انسان‌ها.
بندگی، بیداد و دروغ مصیبت‌هایی هستند که ارتباطات را پایان میدهند و گفت‌وگو را ناممکن می‌سازند.


📕 آری، صدا را باید بالا برد

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

بیماریش اینقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون داره عذاب می‌کشه و یه روزی می‌میره.

حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه. درد و رنج‌هامون، بیماری‌هامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدم‌ها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشق ِ بی‌قید و شرط ما، باعث میشه حتی دیده نشیم...

📕 #مرگ_خوش

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد.
چه کسی؟! چه کسی برای ما بر زمین خواهد خوابید؟!

📕 #سقوط

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

نمی‌توان انکار کرد که انسان‌ها از مرگ می‌ترسند. حِرمان زندگی، خود بالاترین مجازات است و در انسان‌ها ترسی شدید ایجاد می‌کند. ترس از مرگ که از ناشناخته‌ترین ژرفنای وجود برمی‌خیزد او را ویران می‌کند. غریزهٔ زندگی زمانی که تهدید می‌شود، وحشت و رنج می‌آفریند.

اگر ترس از مرگ واقعیتی مسلَّم است، واقعیتِ مسلَّمِ دیگر این است که چنین ترسی هر اندازه هم زیاد باشد، هیچ‌گاه برای فرو نشاندنِ امیالِ انسان کفایت نمی‌کند.

📕 #مقاومت_عصیان_مرگ

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

در دنیا فقط دو قدرت وجود دارد: "سرنیزه و اندیشه"، سرانجام سرنیزه مغلوب اندیشه می‌شود. پس به اندیشه معتقد باشیم. حتی اگر قدرت برای فریفتن ما، نقاب عقیده یا رفاه به چهره خود بزند. ناله و زاری دوای درد اندیشه نیست، کافی است در راه نجات آن بکوشیم.

📕 #فلسفه_پوچی

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
همه انسان ها به طور یکسان
محکومند که روزی بمیرند!
ایستاده مردن،
بهتر از زانو زده زیستن است.


#آلبر_کامو

@Library_Telegram
امروز آنچه که باید با آنها مبارزه کرد، «ترس» است و «سکوت» و آنچه که باید از آن دفاع کنیم «گفت‌وگو» است و «ارتباطات جهانی» بین انسان‌ها.

«بندگی، بیداد و دروغ» مصیبت‌هایی هستند که ارتباطات را پایان می‌دهند و گفت‌وگو را ناممکن می‌سازند.



#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

بیماریش اینقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون داره عذاب می‌کشه و یه روزی می‌میره.

حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه. درد و رنج‌هامون، بیماری‌هامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدم‌ها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشق ِ بی‌قید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم.


📕 #مرگ_خوش

#آلبر_کامو

@Libraey_Telegram
همواره زمانی فرا می‌رسد که
باید میان تماشاگر بودن
و عمل یکی را برگزید،
این معیار انسان شدن است!

📕 افسانه ى سيزيف

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

آدم‌ها با دلیل‌هایتان، با درستی گفتارتان و وخیم‌ بودن درد و رنج‌هایتان متقاعد نمی‌شوند، مگر هنگامی که بمیرید. تا زمانی که زنده هستید، به شما بدگمانند. فقط این حق را دارید که مورد تردید و سوء‌ظنشان قرار بگیرید. آنوقت اگر فقط این اطمینان خاطر وجود می‌داشت که بتوانید از تماشای این نمایش لذت ببرید، به زحمتش می‌ارزید که به آنها، آن‌چه را نمی‌خواهند باور کنند، ثابت و با این کار حیرت‌زده‌شان کنید.

📕 سقوط

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
آزادی ما از سفرکردن هایمان
معلوم می‌شود
کسی که دارایی اش را برای
سفر خرج می‌کند
در واقع دارد آزادی ذخیره می‌کند
برای روزهای حسرت نخوردن ...

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

بیماریش اینقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون داره عذاب می‌کشه و یه روزی می‌میره.

حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه. درد و رنج‌هامون، بیماری‌هامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدم‌ها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد. گاهی حضور دائمی ما، عشق ِ بی‌قید و شرط ما باعث میشه حتی دیده نشیم.

📕 #مرگ_خوش

#آلبر_کامو

@Library_Telegram
☕️ قطعه‌ای از کتاب

دهان ما را بسته‌اند، اعمال ما را تحت نظر گرفته‌اند‌، اوقات ما مطابق دستور است. اما قلب‌های ما سکوت را نمی‌پذیرد. دل‌های ما از جدول نام‌ها و دفاتر رسمی‌، دیوارهای بی‌پایانی که اطراف ما کشیده‌اند و تفنگ‌هایی که به روی ما نشانه رفته‌اند بیزار است.



📕 #حکومت_نظامی

#آلبر_کامو

@Library_Telegram