کتابخانه تلگرام
79K subscribers
2.87K photos
703 videos
10.5K files
1.95K links
انواع کتاب کمیاب و ممنوعه
رمان، داستان
علمی، تخیلی، آموزشی
تاریخی، سیاسی
مطالب و داستانهای آموزنده و ...

ارتباط با ادمین:⬇️
@Library_Telegram_Bot

صفحه اینستاگرام کانال⬇️
https://www.instagram.com/library_telegram/
Download Telegram
#شعر_انتقادی:

"گل در بر و می بر کف و معشوقه؟!".. حرام است!
گویا نظر اکثر آیات عظام است؟

دزدی و ربا،رشوه تقلب شده واجب!
اَوجَب ز تمام وُجَبا(!) حفظ نظام است!

با مصلحتِ مجمعِ زور و زر و تزویر
کشور به فنا رفته و این ختم کلام است!

جمعش بکنید! این چه بساطیست به راه است؟
اسلام کجا گفته چنین؟ این چه مرام است؟!

قانون شده مالیده و احکام وتو شد!
روشن تر ازین ظلم ؟! خدا این چه ظلام است؟

آن قاضی و این قاری و آن فیش حقوقی
این آخر خط است ،(اگر خط امام است!)

زینب ز حرم آمده تا خطبه بخواند
ایران مصیبت زده ،مخروبهء شام است!

@Library_Telegram
#شعر ...

شدم گمراه و سرگردان،
میان این همه ادیان
میان این تعصب ها،
میان جنگ مذهب ها!

یکی افکار زرتشتی،
یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی،
یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است،
یکی هم هست نصرانی!
هزاران دین و مذهب هست،
در این دنیای انسانی ... خدا،
یکی... ولی... اما... هزاران فکر روحانی .... رها کردیم خالق را
گرفتاران ادیانیم!
تعصب چیست در مذهب؟!
مگر نه این که انسانیم؟! اگر روح خدا در ماست...
خدا گر مفرد و تنهاست ....
ستیز پس برای چیست؟! برای خود پرستی هاست...
من از عقرب نمی ترسم
ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد
لباس میش می ترسم

از آن جشنی
که اعضای تنم دارند،
خوشحالم ولی،
از اختلافِ
مغز و دل با ریش می ترسم

هراسم ، جنگ بینِ
شعله و کبریت و هیزم نیست

من از سوزاندنِ
اندیشه در آتیش می ترسم

تنم آزاد؛ اما،
اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاقِ
افکار تهی بر خویش می ترسم..!! کلام آخر این شعر
یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش
وهم از خویش میترسم........!!!

@Library_Telegram
#شعر

او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را


من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من، آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را


او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن، که من دیوانه ام
من به او می گویم ای ناآشنا
بگذر از من، من تو را بیگانه ام


آه از این دل، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا، کس به آوازش نخواند



🌹24 بهمن ماه ، سالروز درگذشت #فروغ_فرخزاد

@Library_Telegram
تکنیک #کا_گ_ب؛
پرتاب میان گرگها



معروف است پرتاب میان گرگ ها یکی از تکنیک هایی بود که سازمان اطلاعاتی و امنیتی شوروی (کا.گ.ب) برای از بین بردن #روشنفکران، #نویسندگان و #آزادیخواهان آن کشور طراحی کرد؛
در این تکنیک هیچ نیازی به احضار و دستگیری و بازجویی و شکنجه و زندان و کشتن روشنفکران و مبارزان سیاسی-اجتماعی و تعالی طلبان نبود؛ بلکه به شکلی غیرمستقیم و نامرئی، در زندگی آنها رخنه می کردند و برایشان گرفتاری ها و مشکلات، بن بست ها، یاس ها، نا امیدی ها، بدبختی های شدید و پی در پی مالی، شخصی و شغلی، روحی و عاطفی می ساختند و دشمنان شخصی و شاکی های خصوصی می تراشیدند ...

در چنان شرایطی، فرد مورد نظر آن قدر در میان مشکلات و بیچارگی هایش محاصره می شد که دیگر کاری به کار #حکومت، #شعر، #سیاست، فرهنگ، ادبیات، هنر و هرآنچه در جامعه می گذشت نداشت و آنچنان زیر بار رنج ها و مصیبت های فردی و خانوادگی اش قرار می گرفت که نهایتاً یا دیوانه می شد، یا #خودکشی می کرد، یا فرار می کرد، و یا افسرده، روان پریش و گوشه نشین می شد؛ به هر حال تبدیل به یک آدم بی کنش و بی اثر می شد.

در سازمان کا.گ.ب به این مشکلات و بدبختی های شخصی می گفتند «#گرگ_ها»؛ گرگ هایی که هر انسان شریف و روشنفکر و اهل قلمی را از دنیای گفتن و نوشتن و تفکر و اندیشه به جهنمی از گرفتاری و ناامیدی و و راهروهای دادگاه های عمومی و طلبکارهای بی رحم و عشق های شکست خورده و شاکیان وقیح و رذل شخصی و تحقیرهای مدام می کشاندند و نهایتاً او را محاصره خود گرفته و تکه پاره می کردند؛ تکنیک پرتاب میان گرگ ها بقدری کارایی داشت و با چنان دقت و سرعتی جواب میداد که سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی کشورها نیز آن را بکار گرفتند و همچنان با علاقه بسیار بکار می گیرند.

#روشنفكران
#پرتاب_ميان_گرگ_ها

@Library_Telegram
📕 #دستور_زبان_عشق

#قیصر_امین_پور

#شعر
قیصر امین پور در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۶۶ تأثیر گزار بود. وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعر ِ هفته‌نامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۶۳ منتشر کرد. اولین مجموعه او «در کوچه آفتاب» دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و شعرهای سپید او را در بر می‌گرفت. امین پور هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.

@Library_Telegram
#شعر #سپید #ایران #زن #عمری_مبارزه


مغرور و زخم خورده و عصیان‌گر
باران گرفته سقف جهانش را
تاریخ را گرفته در آغوشش
با گریه می‌کشد چمدانش را

یک زن که دست می‌کشد از خانه
در جست و جوی یک نفس آرامش
دستان ترس پنجه کشیده‌اند
دیوارهای روح و روانش را...

اترک، ارس، کمان دو ابرویش
ده شهرکرد ریخته در رویش
دامن:خلیج فارس، خزر مویش
شیراز مست کرده لبانش را

معشوقه‌ی همیشه‌ی جمشید است
بغض سپاه درهم اشکانی است
از حمله‌ی مغول گریخت، قاجار
بخشید "چشم" و دست و زبانش را

نقش و نگاره‌های به جا مانده
از انقراض دوره‌ی عثمانی است
مشروطه‌خواه، سرکش، طغیان‌گر
تبریز می‌تپد ضربانش را

ایران من زنی است که می‌خواهد
آزادی‌اش برای خودش باشد
ایران من زنی است که می‌ترسد
بردارد از سرش خفقانش را

اطراف چشم گربه ای اش رد-
-دست هزار سیلی نامرد است
هربار بار لب گشود به ننگت باد
بستند با عریضه دهانش را....

ایران من زنی است که هر شب را
در عقد پادشاه جدیدش بود
هر تکه از تنش، وطنش، اما....
تاراج می‌شد و غم نانش را...

گفتند تا که زن هوسی باشد
هرشب در انحصار کسی باشد
چشم قبایل عربی خورده ست
تهران و مشهد و همدانش را.....

از آخرین معاهده‌ات برگرد!
عاقد جهاز و مهریه‌ات را برد
قاضی دوباره حق حضانت را
سهم پدر نوشت که جانش را...

در مستی‌اش شکست و، شراب انداخت
امضای حکم مرگ امیرش را
یک زن، دوتا پیاله‌ی خون در دست
سر می‌برد زمین و زمانش را....

ایران! بگو چه شد که ورق برگشت....
آتش تن سیاوشمان را سوخت
رستم چه می‌کند پسرش را آه...
این بار اگر شناخت نشانش را...

تهمینه سقط کرده جنینش را
گرد آفرید در پی سهراب است
آرش به فکر عاقبت ایران
گم کرد دست و تیر و کمانش را

ایران من دفاع مقدس بود
در فتنه‌ها هر آینه بی‌کس بود
مردانه زخم خورده اگر، اما
زن بودنش بریده امانش را

در سرزمین مادری زرتشت
قدرت به دست، باکرگی در مشت
کوروش بلند شو پسرش را کشت
این پادشاه تازه جوانش را...

گریه دم اوین و رجایی شهر
دنبال کودکان کجا مانده!
در سینه‌اش، تلاطم تاریخ است
سلول می‌خورد سرطانش را...

ایران من زنی است کتک خورده...
با دست پاک می‌کند اشکش را
از انقلاب تا شب آزادی
با گریه می‌کشد چمدانش را...


شاعر: اهورا فروزان


🔆 پ.ن:
از سرآغاز قصه این بودَست
شعر[عشق] یک گاف دربدر بودَست
آنچه اندازه خودمان جا داشت
پشت ما بودو خانه حلزون
وطنی لای عقده ها مدفون
وصلتی نحس و شوم و نامیمون
منوتو ما شود عاقلانه و مجنون
و زنی ، آزادی، آبادی، ما، ایرون....

#هنر #شعر #سلاح_طغیان_انسان

@Library_Telegram
#شعر 🌹

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه‌ها، به باران
برسان سلام ما را

@Library_Telegram
📕 #دیوان_وحشی_بافقی

#وحشی_بافقی

#شعر

📝کمال‌الدّین یا شمس‌الدّین محمّد وحشی بافقی شاعر خوش‌آوازه ایرانی در سال 939 قمری به دنیا آمد. او کودکی خود را در شهر بافق در استان یزد در زمان پادشاهی «شاه طهماسب یکم صفوی» در خانواده‌ای معمولی گذراند. شمس‌الدّین محمّد به همراه برادرش که او نیز اهل ادب بود، به محافل شعرا می‌رفتند. بعد از مدتی وحشی بافقی در جستجوی علوم مختلف به یزد رفت و چند سال زیر نظر بزرگان و عالمان شهر به تحصیل مشغول شد. پس از یزد به کاشان رفت و به عنوان مکتب‌دار در آن‌جا مشغول به کار شد. او به سرزمین‌های دیگر هم از جمله هرمز هم سفر کرد ولی برای ادامه‌ی زندگیش به یزد بازگشت و تا آخر عمر در آن‌جا زندگی کرد. تاریخ دقیق درگذشت شمس‌الدّین در دست نیست و بین سال‌های 991 تا 997 تخمین زده شده است. او را بر سر کوهی به خاک سپرده‌اند و روی سنگ مزارش یکی از اشعار خودش را کنده‌کاری کرده‌اند: «كرديم نامزد به تو بود و نبود خويش/ گشتيم هيچ كاره ملك وجود خويش»

@Library_Telegram
#شعر_غزل

نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت

در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

#فاضل_نظری

@Library_Telegram
.
#شعر_غزل

دمی از خاک با شوق تجلی سر برآوردن
نمی‌ارزد به عمری خاک عالم بر سر آوردن

من از شرمندگی چون لاله های واژگون عمری‌ست
به سوی آسمانم نیست روی سر برآوردن

کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق
برای "خودپرستان" تا به کی "پیغمبر" آوردن

تو خضر واقف از غیبی و من موسای بی صبرم
چه دشوار است از کار تو ای دل سر درآوردن

بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید
به قصد کشتن یک نیمه‌جان صد لشکر آوردن

به غیر از وعده‌ی پاییز معنایی نخواهد داشت
برای باغ پیغام بهاری دیگر آوردن

یکی از پیله ها لرزید ، چشم شمع ها روشن!
مبارک باد ! از پروانه ها خاکستر آوردن

#فاضل_نظری


@Library_Telegram