#کتاب_PDF 📚📚📚
#صد_و_یک_جمله_انگیزشی_و_تاثیر_گذار
#فرخنده_فرضی_نژاد
#روانشناسی_و_موفقیت
توضیحات : 📒📒📒
این کتاب 101 جمله انگیزشی و تاثیرگذار از موثرترین و بهترین جملات انگیزشی مثبت(جهت افزایش روحیه،انرژی وایجاد باورهای مثبت ذهنی برای خلق اهداف و ارزوها) باور کنید که گاهی با خواندن یا شنیدن یک جمله تاثیرگذار، اتفاقاتی باور نکردنی و زیبا در زندگی مان رخ خواهد داد، ممکن است از راهی که اشتباه میرویم برگردیم، تصمیمی را برای بدست آوردن فرصتی بهتر تغییر دهیم، حتی به اهداف و خواسته های بزرگتری فکر کنیم و به بهترین خواسته ها و آرزوهای خود برسیم، خواسته و آرزوهایی که شاید روزی به نظرمان محال می آمد، خواندن جملات انگیزشی گاهی افراد را به نقطه عَطف زندگی خود رسانده و سرنوشت افراد را به طور باور نکردنی تغییر داده است.
#صد_و_یک_جمله_انگیزشی_و_تاثیر_گذار
#فرخنده_فرضی_نژاد
#روانشناسی_و_موفقیت
توضیحات : 📒📒📒
این کتاب 101 جمله انگیزشی و تاثیرگذار از موثرترین و بهترین جملات انگیزشی مثبت(جهت افزایش روحیه،انرژی وایجاد باورهای مثبت ذهنی برای خلق اهداف و ارزوها) باور کنید که گاهی با خواندن یا شنیدن یک جمله تاثیرگذار، اتفاقاتی باور نکردنی و زیبا در زندگی مان رخ خواهد داد، ممکن است از راهی که اشتباه میرویم برگردیم، تصمیمی را برای بدست آوردن فرصتی بهتر تغییر دهیم، حتی به اهداف و خواسته های بزرگتری فکر کنیم و به بهترین خواسته ها و آرزوهای خود برسیم، خواسته و آرزوهایی که شاید روزی به نظرمان محال می آمد، خواندن جملات انگیزشی گاهی افراد را به نقطه عَطف زندگی خود رسانده و سرنوشت افراد را به طور باور نکردنی تغییر داده است.
#داستانک
#صد_و_یک
ملا از حاکم خواست تا حکمی بنویسد که هر کس از زنش می ترسد، باید یک مرغ به ملا بدهد. حاکم که ملا را به شوخ طبعی می شناخت، حکم را نوشت و به او داد. ملا رفت و چند روز بعد با صد مرغ برگشت و به خانه حاکم رفت. حاکم پرسید: ملا، این همه مرغ را از کجا آورده ای؟
ملا گفت: دیگر حوصله نداشتم وگرنه به تعداد مردان متاهل شهر مرغ بدست می آوردم. ضمنا شنیده ام در فلان محله شهر کنیز زیبایی هست و خوش سخن که جان میدهد برای مصاحبت شما! حاکم به ملا اشاره کرد: آهسته تر! ممکن است زنم پشت در گوش ایستاده باشد. ملا گفت: خب، من خیلی گرفتارم. دستور بدهید مرغی به من بدهند تا از حضور مرخص شوم.
@Library_Telegram
#صد_و_یک
ملا از حاکم خواست تا حکمی بنویسد که هر کس از زنش می ترسد، باید یک مرغ به ملا بدهد. حاکم که ملا را به شوخ طبعی می شناخت، حکم را نوشت و به او داد. ملا رفت و چند روز بعد با صد مرغ برگشت و به خانه حاکم رفت. حاکم پرسید: ملا، این همه مرغ را از کجا آورده ای؟
ملا گفت: دیگر حوصله نداشتم وگرنه به تعداد مردان متاهل شهر مرغ بدست می آوردم. ضمنا شنیده ام در فلان محله شهر کنیز زیبایی هست و خوش سخن که جان میدهد برای مصاحبت شما! حاکم به ملا اشاره کرد: آهسته تر! ممکن است زنم پشت در گوش ایستاده باشد. ملا گفت: خب، من خیلی گرفتارم. دستور بدهید مرغی به من بدهند تا از حضور مرخص شوم.
@Library_Telegram