#یک_فنجان_تفکر☕️
با روی دادن هر اتفاق ناخوشایندی در ایران، شاهد سوءاستفاده عده ای از مشکلات مردم هستیم، همانگونه که در زمان زلزله سر پل ذهاب قیمت کانکس ها به طرز عجیبی بالا رفت، امروز هم با آمدن ویروس #کرونا شاهد نایاب شدن ماسک های تنفسی هستیم.
این رفتار عجیب که ایرانیان، معمولا در چنین شرایطی از خود بروز می دهند، ربطی به دولت های حاکم ندارد، بلکه متاسفانه ریشه اجتماعی و تاریخی دارد که آنرا #آرتور_میلسپو آمریکایی که سال های رایزن مالی در ایران بود به خوبی و ساده بیان کرده است.
«ایرانیان #فرد_گرا هستند و تمام افکار آنها بر زندگی بی ثبات خود متمرکز شده است، بدون توجه به اینکه در #جامعه چه می گذارد و حداکثر همکاری اجتماعی آنها با دوستان و خویشان خود محدود میشود، این رفتار ایرانیان ریشه ی تاریخی و محیطی دارد از لحاظ تاریخی، ناامنی، حکومت های استبدادی و فقدان هر گونه دگرگونی بر ایرانیان تاثیر گذاشته است و از لحاظ محیطی هم چون زندگی بر پایهی کشاورزی و بر مبنای فئودالی و قرون وسطایی بوده است و مزارع قطعه بندی و جدا از هم بوده اند...، در نتیجه مجموعه این ها باعث شده که ایرانیان فرد گرا شوند و نسبت به جامعه ای که در آن زندگی میکنند همواره #بدگمان باشند و از آن بترسند.»
#پی_نوشت : دکتر آرتور میلسپو دانش آموخته ی دانشگاه جان هاپکینز بود و در دو دوره رایزن مالی ایران بود، اول در اواخر قاجاریه و دوم در اوایل زمان سلطنت محمدرضا پهلوی. او اقدامات مثبت و منفی زیادی انجام داد و از مهمترین کارهای او آوردن مهندسین خارجی و ساختن جاده های مناسب است.
@Library_Telegram
با روی دادن هر اتفاق ناخوشایندی در ایران، شاهد سوءاستفاده عده ای از مشکلات مردم هستیم، همانگونه که در زمان زلزله سر پل ذهاب قیمت کانکس ها به طرز عجیبی بالا رفت، امروز هم با آمدن ویروس #کرونا شاهد نایاب شدن ماسک های تنفسی هستیم.
این رفتار عجیب که ایرانیان، معمولا در چنین شرایطی از خود بروز می دهند، ربطی به دولت های حاکم ندارد، بلکه متاسفانه ریشه اجتماعی و تاریخی دارد که آنرا #آرتور_میلسپو آمریکایی که سال های رایزن مالی در ایران بود به خوبی و ساده بیان کرده است.
«ایرانیان #فرد_گرا هستند و تمام افکار آنها بر زندگی بی ثبات خود متمرکز شده است، بدون توجه به اینکه در #جامعه چه می گذارد و حداکثر همکاری اجتماعی آنها با دوستان و خویشان خود محدود میشود، این رفتار ایرانیان ریشه ی تاریخی و محیطی دارد از لحاظ تاریخی، ناامنی، حکومت های استبدادی و فقدان هر گونه دگرگونی بر ایرانیان تاثیر گذاشته است و از لحاظ محیطی هم چون زندگی بر پایهی کشاورزی و بر مبنای فئودالی و قرون وسطایی بوده است و مزارع قطعه بندی و جدا از هم بوده اند...، در نتیجه مجموعه این ها باعث شده که ایرانیان فرد گرا شوند و نسبت به جامعه ای که در آن زندگی میکنند همواره #بدگمان باشند و از آن بترسند.»
#پی_نوشت : دکتر آرتور میلسپو دانش آموخته ی دانشگاه جان هاپکینز بود و در دو دوره رایزن مالی ایران بود، اول در اواخر قاجاریه و دوم در اوایل زمان سلطنت محمدرضا پهلوی. او اقدامات مثبت و منفی زیادی انجام داد و از مهمترین کارهای او آوردن مهندسین خارجی و ساختن جاده های مناسب است.
@Library_Telegram
#حکایت ✏️
کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز میگشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد روستایی را بگیرند میتوانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه میتوانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمیتوانستند و نمیخواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک میکرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانههایت حمل میکنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شدهای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه میکنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر میکنند که دیوانه شدهای.»
مرد روستایی به حرفهای آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر میرسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه میکردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمیگشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریدهای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریدهام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیدهام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر میکنی که این یک بز است؟»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمیدانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر میکرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباشها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
#پی_نوشت :شما روی شانههای خود چه چیزهایی حمل میکنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیدهاید؟
@Library_Telegram
کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز میگشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد روستایی را بگیرند میتوانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه میتوانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمیتوانستند و نمیخواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک میکرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانههایت حمل میکنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شدهای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه میکنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر میکنند که دیوانه شدهای.»
مرد روستایی به حرفهای آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر میرسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه میکردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمیگشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریدهای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریدهام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیدهام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر میکنی که این یک بز است؟»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمیدانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر میکرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباشها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
#پی_نوشت :شما روی شانههای خود چه چیزهایی حمل میکنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیدهاید؟
@Library_Telegram
#داستانک
روزی پسر بچهای در خیابان سكهای یك سنتی پیدا كرد. او از پیدا كردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شده بود. این تجربه باعث شد كه بقیه روزها هم با چشمهای باز، سرش را به سمت پایین بگیرد. او در مدت زندگیش، 296 سكه 1 سنتی، 48 سكه 5 سنتی، 19 سكه 10 سنتی، 16 سكه 25 سنتی، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده 1 دلاری پیدا كرد. یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت.
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین كمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حركت ابرهای سفید را بر فراز آسمان، در حالی كه از شكلی به شكل دیگر در میآمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
#پی_نوشت این حکایت بیشتر زندگیهای ما انسانهاست که زیباییهای اطرافمان را نمیبینیم و غرق در خیلی از مسائل روزمره هستیم.
@Library_Telegram
روزی پسر بچهای در خیابان سكهای یك سنتی پیدا كرد. او از پیدا كردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شده بود. این تجربه باعث شد كه بقیه روزها هم با چشمهای باز، سرش را به سمت پایین بگیرد. او در مدت زندگیش، 296 سكه 1 سنتی، 48 سكه 5 سنتی، 19 سكه 10 سنتی، 16 سكه 25 سنتی، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده 1 دلاری پیدا كرد. یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت.
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین كمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حركت ابرهای سفید را بر فراز آسمان، در حالی كه از شكلی به شكل دیگر در میآمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
#پی_نوشت این حکایت بیشتر زندگیهای ما انسانهاست که زیباییهای اطرافمان را نمیبینیم و غرق در خیلی از مسائل روزمره هستیم.
@Library_Telegram
#یک_فنجان_تفکر ☕️
نادیده گرفتن خود شامل موارد زیرنیز می شود:
۱. وقتی اذیت میشی ولی چیزی نمیگی
۲. بابت چیزهایی که تقصیر تو نبوده دائم عذرخواهی میکنی
۳. برای اینکه بقیه خوششون بیاد خود واقعیت رو مخفی میکنی
۴. وقتی دلت میخواد «نه» بگی ولی «بله» میگی
۵. فقط وقتی ناراحتن یا کارت دارن یاد تو میوفتن ولی تو بازهم به یادشونی
۶. براساس ارزشهای خودت عمل و زندگی نمیکنی
۷. وقتی بقیه خط قرمزات رو رد میکنن و تو ساکت میمونی
۸. همه تلاشت اینه که همه رو از خودت راضی نگه داری.
#پی_نوشت: وقتی خودمون رو نادیده میگیریم به بقیه این حس رو میدیم که وجود ما ارزشمند نیست. درحالی که وجود ما ارزشمند و لایق دریافت عشق و محبت هست.
@Library_Telegram
نادیده گرفتن خود شامل موارد زیرنیز می شود:
۱. وقتی اذیت میشی ولی چیزی نمیگی
۲. بابت چیزهایی که تقصیر تو نبوده دائم عذرخواهی میکنی
۳. برای اینکه بقیه خوششون بیاد خود واقعیت رو مخفی میکنی
۴. وقتی دلت میخواد «نه» بگی ولی «بله» میگی
۵. فقط وقتی ناراحتن یا کارت دارن یاد تو میوفتن ولی تو بازهم به یادشونی
۶. براساس ارزشهای خودت عمل و زندگی نمیکنی
۷. وقتی بقیه خط قرمزات رو رد میکنن و تو ساکت میمونی
۸. همه تلاشت اینه که همه رو از خودت راضی نگه داری.
#پی_نوشت: وقتی خودمون رو نادیده میگیریم به بقیه این حس رو میدیم که وجود ما ارزشمند نیست. درحالی که وجود ما ارزشمند و لایق دریافت عشق و محبت هست.
@Library_Telegram