↙️ زندگی همهاش معجزه است
✍ احسان محمدی
"مادرم میرفت خرده پارچه خیاطیها را میآورد خانه. ما رشتهرشته میکردیم. رشتهها را میفروخت به مکانیکها که با آن دستهایشان را پاک میکردند.
پرز پارچهها گلویمان را میسوزاند. اذیتمان میکرد. مادرم به ما شکلات میداد تا پُرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام میشد.
ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت سربازی میرفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتابها، گاهی الماس پیدا میکردم. یکی از آنها کتاب "روزنامهنگاران غصه میخورند و پیر میشوند" به قلم #ژیلا_بنی_یعقوب بود.
📕 چکیده گفتگو با روزنامهنگاران برآمده از دوم خرداد. ازسال ۸۲ هر کجا می روم این خاطره تلخِ اردشیر_رستمی از شکلاتِ شیرین با من است.
او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد و آثار مختلف به شهرت رسید.
اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زنها را با گیسوان سیاه بلند قلم میزد و میدانم دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار میکنند.
📕 بنییعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامهنگاران میکشند را قلمی کرده است.
📕 این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچپچهای یک هندو که با هسته خرما زندگی میکرد و ... در تیراژ انبوه منتشر شده است.
📺 رستمی مهمان برنامه #کتاب_باز بود و با همان لطافت شعر خواند و چه لذتبخش این کار را کرد و من داشتم به دستهایش نگاه میکردم که هنوز انگار بوی شکلات میداد وقتی که گفت همهی زندگی معجزه است، ما نمیبینیم.
🔹 هر قدیسی گذشتهای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامهنگارهایی که من میشناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار مطلق. آنها فکر میکنند، مینویسند، غصه میخورند و پیر میشوند ...
@Library_Telegram
✍ احسان محمدی
"مادرم میرفت خرده پارچه خیاطیها را میآورد خانه. ما رشتهرشته میکردیم. رشتهها را میفروخت به مکانیکها که با آن دستهایشان را پاک میکردند.
پرز پارچهها گلویمان را میسوزاند. اذیتمان میکرد. مادرم به ما شکلات میداد تا پُرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام میشد.
ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت سربازی میرفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتابها، گاهی الماس پیدا میکردم. یکی از آنها کتاب "روزنامهنگاران غصه میخورند و پیر میشوند" به قلم #ژیلا_بنی_یعقوب بود.
📕 چکیده گفتگو با روزنامهنگاران برآمده از دوم خرداد. ازسال ۸۲ هر کجا می روم این خاطره تلخِ اردشیر_رستمی از شکلاتِ شیرین با من است.
او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد و آثار مختلف به شهرت رسید.
اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زنها را با گیسوان سیاه بلند قلم میزد و میدانم دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار میکنند.
📕 بنییعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامهنگاران میکشند را قلمی کرده است.
📕 این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچپچهای یک هندو که با هسته خرما زندگی میکرد و ... در تیراژ انبوه منتشر شده است.
📺 رستمی مهمان برنامه #کتاب_باز بود و با همان لطافت شعر خواند و چه لذتبخش این کار را کرد و من داشتم به دستهایش نگاه میکردم که هنوز انگار بوی شکلات میداد وقتی که گفت همهی زندگی معجزه است، ما نمیبینیم.
🔹 هر قدیسی گذشتهای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامهنگارهایی که من میشناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار مطلق. آنها فکر میکنند، مینویسند، غصه میخورند و پیر میشوند ...
@Library_Telegram