@Naeene_Ma
#حکایت
✍حکایتی بسیار قابل تأمل و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
راز بی اخلاقی مسلمانان از زبان #خواجه_نصیرالدین
در بغداد هر روز بسیار خبرها می رسید از دزدی، قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود.
روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت: می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند؟
من بدو گفتم:
بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم.
خواجه نصیرالدین فرمود:در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند، آن فرمان"اما" و"اگر" دارد.
♦️در اسلام تو را می گویند:
💫دروغ نگو، اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست.
💫غیبت مکن، اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
💫قتل مکن، اما قتل نامسلمان را باکی نیست.
💫تجاوز مکن، اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست.
و این"اما" ها مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند.
👌این است راز نابخردی مسلمانان.
📚« #اخلاق_ناصری »
#التماس_تفکر
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
#حکایت
✍حکایتی بسیار قابل تأمل و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
راز بی اخلاقی مسلمانان از زبان #خواجه_نصیرالدین
در بغداد هر روز بسیار خبرها می رسید از دزدی، قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود.
روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت: می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند؟
من بدو گفتم:
بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم.
خواجه نصیرالدین فرمود:در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند، آن فرمان"اما" و"اگر" دارد.
♦️در اسلام تو را می گویند:
💫دروغ نگو، اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست.
💫غیبت مکن، اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
💫قتل مکن، اما قتل نامسلمان را باکی نیست.
💫تجاوز مکن، اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست.
و این"اما" ها مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند.
👌این است راز نابخردی مسلمانان.
📚« #اخلاق_ناصری »
#التماس_تفکر
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
Audio
@Naeene_Ma
#آدینه_با_کتاب 📚
🎧 #کتاب_صوتی
#حکایت
خر برفت و خر برفت
✍ مهدی آذر یزدی
🎤 شاهین علایی نژاد
📖 #مثنوی_معنوی #مولوی
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
#آدینه_با_کتاب 📚
🎧 #کتاب_صوتی
#حکایت
خر برفت و خر برفت
✍ مهدی آذر یزدی
🎤 شاهین علایی نژاد
📖 #مثنوی_معنوی #مولوی
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
Audio
@Naeene_Ma
#آدینه_با_کتاب 📚
🎧 #کتاب_صوتی
#حکایت
ریش نجات بخش
✍ مهدی آذر یزدی
🎤 شاهین علایی نژاد
📖 #مثنوی_معنوی #مولوی
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
#آدینه_با_کتاب 📚
🎧 #کتاب_صوتی
#حکایت
ریش نجات بخش
✍ مهدی آذر یزدی
🎤 شاهین علایی نژاد
📖 #مثنوی_معنوی #مولوی
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
#نظامی_گنجوی و حجاب
#حکایت
نظامی در «اسکندرنامه»، جریان رویایی اسکندر مقدونی با قِبچاقیان (قفچاق) بینقاب و بیحجاب را زیبا به نظم کشیده است. سپاهیان اسکندر به موقع فتح دشت قفچاق، میل به کامجویی از زنان میکنند و اسکندر با سران و بزرگان قفچاق، به مناظره و گفتگو مینشیند.
از زبان نظامی بخوانیم:
بیابان همه خیلِ قِفچاق دید
در او لعبتانِ سمنساق دید
(تمام دشت را پوشیده از زیبارویان و لعبتان قپچاقی دید.)
به گرمی چو آتش، به نرمی چو آب
فروزانتر از ماه و از آفتاب
(اشاره به اندام زیبا و صورت ماهِ قپچاقیان دارد)
همه تنگچشمانِ مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب
(اشاره به تُرکانی که چشمانشان بادامی هست و بسیار زیبا و دلفریب)
نقابی نه بر صفحهی رویشان
نه باک از برادر نه از شویشان!
(اشاره بر بیحجابی قپچاقیان دارد که نه نقابی بر صورت دارند و نه ترس از شوهر و برادر!)
سپاهی عزبپیشه و تنگیاب
چو دیدند رویی چنان بی نقاب-
(عزب پیشه به مردانی گویند که هیچ زنی اختیار نکنند. در اینجا اشاره به دوری سربازان اسکندر از همسرانشان میباشد)
ز تابِ جوانی به جوش آمدند
در آن داوری سختکوش آمدند!
کس از بیم ِ شه، تُرکتازی نکرد
بدان لعبتان دستیازی نکرد!
(ترکتازی: تاخت و تاز ترکان در جنگ، بسیار سریع و شتابان و ناگاه باشد، به همین خاطر تشبیهات زیادی در ادبیات، بر ترکتازی آمده است. کسی از سربازان به زنان دست درازی نکرد)
چو شه دید خوبانِ آن راه را
نه خوب آمد آن قاعدت شاه را
پریپیکران دید چون سیمِ ناب
سپاهی همه تشنه، و ایشان چو آب!
ز محتاجی لشگر اندیشه کرد
که زن، زن بوَد -بیگمان- مرد، مرد!
یکی روز همت بدان کار داد
بزرگان قفچاق را بار داد
(اسکندر، بزرگان قفچاق را به دیدار و صحبت در این باب فرا میخواند.)
پس از آنک شاهانه بنواختشان
به تشریفِ خود سر برافراختشان-
به پیران ِ قفچاق -پوشیده- گفت
که زن، روی پوشیده بِهْ در نهفت!
(اسکندر در خلوت به بزرگان قفچاق گفت که زن اگر با حجاب و درنهان باشد بهتر است، نه اینگونه بیحجاب و راهزن دین و دل!)
زنی کو نماید به بیگانه روی
ندارد شکوهِ خود و شرمِ شوی!
(زنی که پیش بیگانگان و نامحرمان حجاب ندارد، شکوه خویشتن و آبروی شوهر خود را به باد خواهد داد!)
اگر زن خود از سنگ و آهن بود
چو زن نام دارد، نه هم زن بود؟!
(زن حتی اگر از سنگ و آهن باشد؛ اما مگر نه اینکه بالاخره زن است؟)
👌پاسخ سران قفجاق شنیدنی است:
چو آن دشتبانانِ شوریده راه
شنیدند یک یک سخنهای شاه
سر از حکمِ آن داوری تافتند
که آیین خود را چنان یافتند
(بزرگان قفچاق بعد از شنیدن سخنان اسکندر، از سخن و داوری او سرپیچیدند؛ چراکه از آیین و عرف پوشش و حجاب زنان خود بهدرستی آگاه و مطلع بودند و آن را مطابق اصول خود میدیدند.)
-به تسلیم- گفتند: ما بندهایم
به میثاق خسرو شتابندهایم
ولی رویبستن ز میثاق نیست!
که این خصلت آیین قفچاق نیست!
(و بیان کردند که هرچند ما تسلیم و فرمانبر تو هستیم ای شاه، اما رعایت حجاب(چنانکه مدنظر شماست)، از دایرهی عهد و میثاق ما بیرون است و آیین ما قفچاقیان چیزی جز این است!)
گر آیین ِ تو رویْ بربستن است
در آیین ما چشمْ دربستن است!
(اگر در آیین شما رعایت حجاب اصل و شرط است، در آیین ما چشمبرهم نهادن و خویشتنداری مردان شرط است!)
چو در روی بیگانه نادیده به
جنایت نه بر روی، بر دیده به!
(از آنجاکه دیدن ِ روی نامحرمان شرط درستی و تربیت است و بهتر است که چنین باشد؛ پس جنایت و محاکمه را باید به چشم متوجه ساخت، نه روی!)
وگر شاه را ناید از ما درشت
چرا بایدش دید در روی و پشت؟!
(و اگر شاه از این سخن درشت و صریح ما ناراحت نمیشود، چرا خود و سپاهیانت بدون اجازه و رعایت حرمت، چشم به پشت و روی زنان نامحرم میدوزید؟!)
عروسان ما را بس است این حصار
که با حجلهی کس ندارند کار!
(زیبارویان و زنان ما را همینقدر تعهد و فهمیدگی بس که با حریم و خوابگاه کسی کار ندارند؛ و دخالت و تجسس نابجا و ناروا در زندگی کسی نمیکنند.)
به بُرقع مکن رویِ این خلق ریش
تو شو برقع انداز بر چشم ِ خویش!
(با اسباب و فتوای حجاب و روبنده، چهره و زندگی زنان ما و ما را آزرده و مجروح نکن، تو اگر هنر و مردانگیای داری نقاب و حجابی بر چشم خود و سپاهیانت بینداز!)
کسی کو کند دیده را در نقاب
نه در ماه بیند، نه در آفتاب!
(اگر کسی نقاب و حجاب واقعی بر چشم خود بگذارد، حتی به زیباترین زنان ِ همچون ماه و آفتاب نیز نگاه و نظر سوئی نخواهد داشت)
جهاندار اگر زانکه فرمان دهد
ز ما هر که خواهد، بر او جان دهد
بلی، شاه را جمله فرمان بریم
ولیکن ز آیین خود نگذریم!
(اگر شاه امر کند، همه ما برای او جان خواهیم داد؛ اما محال است که عرف و آیین خود را زیر پا بگذاریم!)
چو بشنید شاه آن زبان آوری
زبون شد زبانش در آن داوری!
(اسکندر چون قدرت استدلال و زبانآوری آنان را دید، بیپاسخ و ناتوان ماند.
#اسکندرنامه
🆔 @Naeene_Ma
#حکایت
نظامی در «اسکندرنامه»، جریان رویایی اسکندر مقدونی با قِبچاقیان (قفچاق) بینقاب و بیحجاب را زیبا به نظم کشیده است. سپاهیان اسکندر به موقع فتح دشت قفچاق، میل به کامجویی از زنان میکنند و اسکندر با سران و بزرگان قفچاق، به مناظره و گفتگو مینشیند.
از زبان نظامی بخوانیم:
بیابان همه خیلِ قِفچاق دید
در او لعبتانِ سمنساق دید
(تمام دشت را پوشیده از زیبارویان و لعبتان قپچاقی دید.)
به گرمی چو آتش، به نرمی چو آب
فروزانتر از ماه و از آفتاب
(اشاره به اندام زیبا و صورت ماهِ قپچاقیان دارد)
همه تنگچشمانِ مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب
(اشاره به تُرکانی که چشمانشان بادامی هست و بسیار زیبا و دلفریب)
نقابی نه بر صفحهی رویشان
نه باک از برادر نه از شویشان!
(اشاره بر بیحجابی قپچاقیان دارد که نه نقابی بر صورت دارند و نه ترس از شوهر و برادر!)
سپاهی عزبپیشه و تنگیاب
چو دیدند رویی چنان بی نقاب-
(عزب پیشه به مردانی گویند که هیچ زنی اختیار نکنند. در اینجا اشاره به دوری سربازان اسکندر از همسرانشان میباشد)
ز تابِ جوانی به جوش آمدند
در آن داوری سختکوش آمدند!
کس از بیم ِ شه، تُرکتازی نکرد
بدان لعبتان دستیازی نکرد!
(ترکتازی: تاخت و تاز ترکان در جنگ، بسیار سریع و شتابان و ناگاه باشد، به همین خاطر تشبیهات زیادی در ادبیات، بر ترکتازی آمده است. کسی از سربازان به زنان دست درازی نکرد)
چو شه دید خوبانِ آن راه را
نه خوب آمد آن قاعدت شاه را
پریپیکران دید چون سیمِ ناب
سپاهی همه تشنه، و ایشان چو آب!
ز محتاجی لشگر اندیشه کرد
که زن، زن بوَد -بیگمان- مرد، مرد!
یکی روز همت بدان کار داد
بزرگان قفچاق را بار داد
(اسکندر، بزرگان قفچاق را به دیدار و صحبت در این باب فرا میخواند.)
پس از آنک شاهانه بنواختشان
به تشریفِ خود سر برافراختشان-
به پیران ِ قفچاق -پوشیده- گفت
که زن، روی پوشیده بِهْ در نهفت!
(اسکندر در خلوت به بزرگان قفچاق گفت که زن اگر با حجاب و درنهان باشد بهتر است، نه اینگونه بیحجاب و راهزن دین و دل!)
زنی کو نماید به بیگانه روی
ندارد شکوهِ خود و شرمِ شوی!
(زنی که پیش بیگانگان و نامحرمان حجاب ندارد، شکوه خویشتن و آبروی شوهر خود را به باد خواهد داد!)
اگر زن خود از سنگ و آهن بود
چو زن نام دارد، نه هم زن بود؟!
(زن حتی اگر از سنگ و آهن باشد؛ اما مگر نه اینکه بالاخره زن است؟)
👌پاسخ سران قفجاق شنیدنی است:
چو آن دشتبانانِ شوریده راه
شنیدند یک یک سخنهای شاه
سر از حکمِ آن داوری تافتند
که آیین خود را چنان یافتند
(بزرگان قفچاق بعد از شنیدن سخنان اسکندر، از سخن و داوری او سرپیچیدند؛ چراکه از آیین و عرف پوشش و حجاب زنان خود بهدرستی آگاه و مطلع بودند و آن را مطابق اصول خود میدیدند.)
-به تسلیم- گفتند: ما بندهایم
به میثاق خسرو شتابندهایم
ولی رویبستن ز میثاق نیست!
که این خصلت آیین قفچاق نیست!
(و بیان کردند که هرچند ما تسلیم و فرمانبر تو هستیم ای شاه، اما رعایت حجاب(چنانکه مدنظر شماست)، از دایرهی عهد و میثاق ما بیرون است و آیین ما قفچاقیان چیزی جز این است!)
گر آیین ِ تو رویْ بربستن است
در آیین ما چشمْ دربستن است!
(اگر در آیین شما رعایت حجاب اصل و شرط است، در آیین ما چشمبرهم نهادن و خویشتنداری مردان شرط است!)
چو در روی بیگانه نادیده به
جنایت نه بر روی، بر دیده به!
(از آنجاکه دیدن ِ روی نامحرمان شرط درستی و تربیت است و بهتر است که چنین باشد؛ پس جنایت و محاکمه را باید به چشم متوجه ساخت، نه روی!)
وگر شاه را ناید از ما درشت
چرا بایدش دید در روی و پشت؟!
(و اگر شاه از این سخن درشت و صریح ما ناراحت نمیشود، چرا خود و سپاهیانت بدون اجازه و رعایت حرمت، چشم به پشت و روی زنان نامحرم میدوزید؟!)
عروسان ما را بس است این حصار
که با حجلهی کس ندارند کار!
(زیبارویان و زنان ما را همینقدر تعهد و فهمیدگی بس که با حریم و خوابگاه کسی کار ندارند؛ و دخالت و تجسس نابجا و ناروا در زندگی کسی نمیکنند.)
به بُرقع مکن رویِ این خلق ریش
تو شو برقع انداز بر چشم ِ خویش!
(با اسباب و فتوای حجاب و روبنده، چهره و زندگی زنان ما و ما را آزرده و مجروح نکن، تو اگر هنر و مردانگیای داری نقاب و حجابی بر چشم خود و سپاهیانت بینداز!)
کسی کو کند دیده را در نقاب
نه در ماه بیند، نه در آفتاب!
(اگر کسی نقاب و حجاب واقعی بر چشم خود بگذارد، حتی به زیباترین زنان ِ همچون ماه و آفتاب نیز نگاه و نظر سوئی نخواهد داشت)
جهاندار اگر زانکه فرمان دهد
ز ما هر که خواهد، بر او جان دهد
بلی، شاه را جمله فرمان بریم
ولیکن ز آیین خود نگذریم!
(اگر شاه امر کند، همه ما برای او جان خواهیم داد؛ اما محال است که عرف و آیین خود را زیر پا بگذاریم!)
چو بشنید شاه آن زبان آوری
زبون شد زبانش در آن داوری!
(اسکندر چون قدرت استدلال و زبانآوری آنان را دید، بیپاسخ و ناتوان ماند.
#اسکندرنامه
🆔 @Naeene_Ma
روایتی از تاریخ
میگویند "اسکندر مقدونی" پس از فتح ایران، در اداره مملکت، سخت درمانده و مستأصل شده بود. ازمشاوران خود پرسید: چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند». اما یکی دیگر از مشاوران (که بنا به روایتی ارسطو بوده) پاسخ میدهد:
«نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کمسوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند به کارهای کوچک و پست بگمار. بیسوادها و نفهمها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیدهها و باسوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشهای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
#تاریخ
#حکایت_آشنا
#تورم #وعده_توخالی #سفره_خالی_مردم
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
میگویند "اسکندر مقدونی" پس از فتح ایران، در اداره مملکت، سخت درمانده و مستأصل شده بود. ازمشاوران خود پرسید: چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند». اما یکی دیگر از مشاوران (که بنا به روایتی ارسطو بوده) پاسخ میدهد:
«نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کمسوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند به کارهای کوچک و پست بگمار. بیسوادها و نفهمها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیدهها و باسوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشهای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
#تاریخ
#حکایت_آشنا
#تورم #وعده_توخالی #سفره_خالی_مردم
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
#حکایت
💢روزی بهرام گور با گروهی از
یاران عازم شکار گور شد، در تعقیب گوری (گورخر) از یاران جدا شد. آفتاب غروب کرد و در بیابان راه را گم کرد. از آنجا که به حس ششم اسب ایمان داشت زمام اسب را رها کرد تا به قدرت حس او راه به آبادی رساند .
💢اسب و سوار بعد از مدتی طی طریق به
چادری در دل بیابان رسیدند. بهرام بانگ زد که ای اهل منزل آیا میهمان راه گم کرده را می پذیرید؟ صدای نحیف پیرزنی از درون چادر آمدکه: میهمان حبیب خداست، داخل شو. بهرام داخل شد .
💢پیرزن نابینا بود و با تنها دختر و چند بز در بیابان زندگی می کرد به دخترش گفت: قدری شیر بدوش برای مهمان ، و جای خوابی نیز برایش بگستر .
بهرام در لباس شکار بود و دختر ندانست که او پادشاه است ،
💢بهرام شیر بخورد و در جای خواب رفت ، همانگونه که در رختخواب دراز کشیده بود به آسمان نگاه میکرد ،در دل اندیشید که این عشایر از منابع طبیعی بهره می برند اما مالیات نمیدهند ،فردا که به قصر رسیدم برای عشایر نیز مالیات وضع خواهم کرد.
💢صبح شد همه از خواب برخاستند. پیرزن به دختر گفت برو شیر بدوش تا میهمان چاشت بخورد . دختر بادیه برداشت و به پستان هر گوسفند دست برد دید شیرش خشکیده، برگشت و گفت: مادر در عجبم که دیشب پستان همه گوسفندان پر از شیر بود اما اکنون همه خشکیده اند !!!
پیرزن گفت دخترم تعجب ندارد ، قطعاً پادشاه برایمان خواب بدی دیده .
💢بهرام که این سخن شنید متعجب شد، با خود گفت من در لباس مبدل و این زال نیز نابینا ، و نیت مالیات نیز در دل من است، هنوز به زبان نیاورده ام ؟! این زال چه می گوید.
پرسید: مادر جان مگر تو پادشاه را دیده ای یا میشناسی؟ چگونه این حرف را می زنی؟!
💢پیر زن گفت : ای غریبه من تا به این سن هنوز هیچ پادشاهی را از نزدیک ندیده ام.
اما به تجربه می دانم که هرگاه پادشاه بر رعیت ظلم پیشه گیرد، آسمان و زمین و حیوان نیز بخیل میشوند ، خشکسالی و فقر و بیماری سراسر ملک را فرا می گیرد..
👈اینستاگرام، https://Instagram.com/naeene_ma
#مالیات
#سفره_خالی_مردم
#فقر_روزافزون
#کابینه_بیسواد
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
💢روزی بهرام گور با گروهی از
یاران عازم شکار گور شد، در تعقیب گوری (گورخر) از یاران جدا شد. آفتاب غروب کرد و در بیابان راه را گم کرد. از آنجا که به حس ششم اسب ایمان داشت زمام اسب را رها کرد تا به قدرت حس او راه به آبادی رساند .
💢اسب و سوار بعد از مدتی طی طریق به
چادری در دل بیابان رسیدند. بهرام بانگ زد که ای اهل منزل آیا میهمان راه گم کرده را می پذیرید؟ صدای نحیف پیرزنی از درون چادر آمدکه: میهمان حبیب خداست، داخل شو. بهرام داخل شد .
💢پیرزن نابینا بود و با تنها دختر و چند بز در بیابان زندگی می کرد به دخترش گفت: قدری شیر بدوش برای مهمان ، و جای خوابی نیز برایش بگستر .
بهرام در لباس شکار بود و دختر ندانست که او پادشاه است ،
💢بهرام شیر بخورد و در جای خواب رفت ، همانگونه که در رختخواب دراز کشیده بود به آسمان نگاه میکرد ،در دل اندیشید که این عشایر از منابع طبیعی بهره می برند اما مالیات نمیدهند ،فردا که به قصر رسیدم برای عشایر نیز مالیات وضع خواهم کرد.
💢صبح شد همه از خواب برخاستند. پیرزن به دختر گفت برو شیر بدوش تا میهمان چاشت بخورد . دختر بادیه برداشت و به پستان هر گوسفند دست برد دید شیرش خشکیده، برگشت و گفت: مادر در عجبم که دیشب پستان همه گوسفندان پر از شیر بود اما اکنون همه خشکیده اند !!!
پیرزن گفت دخترم تعجب ندارد ، قطعاً پادشاه برایمان خواب بدی دیده .
💢بهرام که این سخن شنید متعجب شد، با خود گفت من در لباس مبدل و این زال نیز نابینا ، و نیت مالیات نیز در دل من است، هنوز به زبان نیاورده ام ؟! این زال چه می گوید.
پرسید: مادر جان مگر تو پادشاه را دیده ای یا میشناسی؟ چگونه این حرف را می زنی؟!
💢پیر زن گفت : ای غریبه من تا به این سن هنوز هیچ پادشاهی را از نزدیک ندیده ام.
اما به تجربه می دانم که هرگاه پادشاه بر رعیت ظلم پیشه گیرد، آسمان و زمین و حیوان نیز بخیل میشوند ، خشکسالی و فقر و بیماری سراسر ملک را فرا می گیرد..
👈اینستاگرام، https://Instagram.com/naeene_ma
#مالیات
#سفره_خالی_مردم
#فقر_روزافزون
#کابینه_بیسواد
#نائین_ما
🆔 @Naeene_Ma
#حکایت
👤دزد شریف ...
✍مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند؛ که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو گرمابه به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به گرمابه رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد نامی ده است و آغاز کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد میکنی؟
شیخ گفت ای دزد نابکار افسار الاغ من در دست تو چه میکند؟
دزد گفت تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم بازداشتی و حالا داد و بیداد هم میکنی.
شیخ پرسید:
پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت:
تو الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپردهاند به آن خیانت نمیکنم.
مولانا سپس ادامه میدهد که:
👌به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردهاند خیانت نکنید.
#اختلاس #چپاول_بیت_المال
#چای_دبش #فولاد #خودرو
#پتروشیمی #بانک #بیمه
#دکل_نفت #بنیادشهید #شاندیز
#و......
اینستاگرام، https://Instagram.com/naeene_ma
🆔 @Naeene_Ma
👤دزد شریف ...
✍مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند؛ که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو گرمابه به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به گرمابه رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد نامی ده است و آغاز کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد میکنی؟
شیخ گفت ای دزد نابکار افسار الاغ من در دست تو چه میکند؟
دزد گفت تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم بازداشتی و حالا داد و بیداد هم میکنی.
شیخ پرسید:
پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت:
تو الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپردهاند به آن خیانت نمیکنم.
مولانا سپس ادامه میدهد که:
👌به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردهاند خیانت نکنید.
#اختلاس #چپاول_بیت_المال
#چای_دبش #فولاد #خودرو
#پتروشیمی #بانک #بیمه
#دکل_نفت #بنیادشهید #شاندیز
#و......
اینستاگرام، https://Instagram.com/naeene_ma
🆔 @Naeene_Ma